اسفند ماه با طعم بهار در روزها جاری بود که در میان دست های کوچک و انگشت های گرد و تپل نازدونه ی زندگی ام ،هویت مادری ام را پیدا کردم؛از همان روزها هربار و هرجا خواستم خودم را معرفی کنم اولین تعریفی که در ذهنم نقش می بست و بر زبانم جاری میشد «مادر» بود.
حالا سلام!
من «یک مامانِ معمولی» ام!
(از لبخند روی لب های تان و تعجب توی چشمان گردشده تان هول نشوید!من هم وقتی این اسم پشت درهای ذهنم آمد همین طوری شدم😊)
مامانِ معمولی ، مادری است مثل همه ی مادرها، می خندد، گریه می کند، با غصه و غم های کودکش غم باد میگیرد، یک سرفه ی پاییزی دلبندش تمام غم های عالم را هوریز میکند به دلش،سعی دارد برنامه روتین و منظم بچه ها را داشته باشد و بهترین و مقوی ترین خوراک ها را راهی معده ی کوچکش کند و بالاخره دغدغه دارد!
اینکه دغدغه را پررنگ و جدا نوشتم برای این بود که طبق خطوط ذهنی ام مرز بین یک والد معمولی یا غیرمعمولی بودن همین دغدغه هاست!
البته چون سیاه و سفید مطلق نداریم،ممکنه در جاهایی از زندگی مان بین سواحل معمولی بودن قدم بزنیم و یک جاهایی بزنیم به جاده خاکیِ غیرمعمولی بودن😊
(چقدر این جمله میتونه علامت سوال های ذهن مون رو جواب بده...)
روز های مامانِ معمولی بودنِ من از پس ساعت های آغازینِ صبح یکی از روزهای اسفند ماه کشیده شد تا یک ظهرِ شهریوری که کوله بار تابستان راجمع کرده و به استقبال پاییز رفته بود که دردونه ام با ورودش آن را به توان۲ رساند...
و حالا من!یک مامانِ معمولیِ بیست و هفت ساله ی درگیر چالش های حلِ به توان رسیدن ها، برای نوشتن از روزمره ها،هیجانات،چالش ها، خستگی ها و دغدغه هایم با شما همراه شدم...
همراهی تان در مسیر رشد و شکوفایی
«یک مامانِ معمولی»
سبز و نوربخش...🌱✨
#یک_مامان_معمولی
#معرفی_نوشت
@mamanemamooli
مردی از میان شنوندگان دستش را به علامت سوال بلند کرد و گفت:
«دکتر جینات به نظر می رسد بعضی از شیوه های که شما پیشنهاد کردید بیشتر به درد یک فرد متخصص می خورد.من نمیتوانم مجسم کنم که یک فرد عادی بتواند از این شیوه استفاده کند.»
دکترجینات پاسخ داد:
«من اعتماد زیادی به افراد«معمولی» دارم .
چه کسی بیشتر از یک پدر و مادر «عادی» منافع فرزندش را در نظر دارد؟تجربه ی من این است که زمانی که والدین مهارت های خاصی را برای کمک بیشتر فرا می گیرند، نه تنها می توانند این مهارت ها را به کار برند، بلکه آنها را با شیوه ای که مخصوص هر یک از آنهاست ، و با محبت ، انجام می دهند .»
...
#مامان_خوبه_کتابخون_باشه
#یه_قاچ_کتاب
#یک_مامان_معمولی
#معمولی_ولی_خاص🌱
#کودک_انسان_خانواده
@mamanemamooli
مامانِ معمولی بودن اینجوریه که بعد مدت ها همت میکنی بری روضه ی همسایه تا میشینی هی چشمت باید دنبال دردونه ی نوپات باشه تازه اون که میاد یه کم راه بیاد و بشینه دخترک کلاس اولیت با چشم گریون و دهن خونین میاد که چی ؟! دندون لقش داره میوفته...
هیچی دیگه جمع کردیم و دوان خودمون رو رسوندیم خونه تا با آرامش از دندونش جدا بشه...
بمونه به یادگار از روضه رفتن های این روزهای شش و نیم سالگی و یک سالگی شون...
اربعین ۱۴۰۱-شهریور
#یک_مامان_معمولی
#زکودکی_خادم_این_تبارمحترمم
#حوالی_یکسالگی
#دندان_شیری
@mamanemamooli
این روزها دارم سعی میکنم یه قانونی رو تو لحظه لحظه های روابط خودم با دیگران پیاده و جاری کنم که اولین قدمش اینه اون کسی که دچار یک حالت تنش و هیجانی مثل خشم ، اضطراب ، هیجان، ترس و...شده تحت هر شرایطی اول از همه صحبت میکنه چون این هیجانات باعث از کار افتادن سمت چپ مغز که مرکز منطق و استدلاله میشن وقتی گفت و تخلیه شد حالا کم کم نیم کره راست آروم میشه و به نیم کره چپ اجازه لود شدن میده...
دومین قدم که از اولی هم مهمتره نحوه ی واکنش نشون دادن و لحن کلام هست که این جناب نیم کره ی راست که مرکز احساسات و عواطف هست رو آروم میکنه و باعث میشه فتیله رو بکشه پایین و کم کم جا برای نیم کره چپ و بروز منطق باز بشه...
هر بار که فیلم برخورد گ.ش.ت.ا.ش.ا.د رو دیدم فارغ از تقطیع شدن و نشدن و راست و دروغ بودنش دنبال این بودم که کسی هست این قانون رو پیاده کنه اونجا در مقابل آدم های ترسیده با سطح اضطراب بالا؟
بالاتر از اون تو پاسخگویی مسئولین و نیرو های امنیتی چقدر به اهمیت این قانون و احساسات جریحه دار شده توجه کردن؟
توی خود مردم، توی دل روابط خودمون از اینستاگرام و توئیتر و تلگرام و...چقدر از صحبت های بیجا بوده که اگر به گوش خانواده داغدار برسه داغ دلش تازه میشه؟
چند نفر بودن که امروز سوگوار مادری بودن که جوون از دست داده؟
من در سکوت تماشاگر آدم هایی بودم که فقط میخواستن از این آب گل آلود ماهی خودشون را بگیرن و برون و چندماه بعد هیچی به هیچی،مادری بمونه و سوگ تمام نشده اش...
ما ، آدم های معمولی قلب مون مچاله میشه از این داغ ها،از این رفتارها، ازاین حرف ها...
حالمون گرفته میشه از نفرت هایی که پخش میشه بین روزهای عادی مون...
و نفسمون میگیره از دروغ و ظلم
انباشت بغض و خشم آتش فشان آفرین است...
پ.ن:نازدونه نشسته بود و دردونه بی وقفه راه میرفت باباشون خواست بهم بگه #مهسا_امینی فوت کرده زبون گردوند و به ترکی گفت که یه وقت قلب و ذهن دخترا آسیبی نبینه و امنیتشون خدشه دار نشه تو دلم به مادر و پدرش فکر کردم که چه روزهای زیادی تا بیست و دوسالگی مواظب قلب و ذهنش بودند...
پ.ن:خیلی نوشتم و پاک کردم حتی دلم خواست سکوت کنم اما سوگی که به دلم نشسته کلمات رو جمع کرد تا کمی آروم بگیره...
پ.ن:همدلی،حلقه ی مفقوده این روزها...
#یک_مامان_معمولی
#امنیت_روانی
#سوگواری
#ما_دختردارها
#مهسا_امینی
@mamanemamooli
روز دوم مدرسه
باید برای فردا یه بادکنک آردی درست کنن
تو ذهنم این بود معمولش اینه که مامان ها درست میکنن و بچه ها میبرن مدرسه دیگه....
همه این کار رو میکنن،همه...
اصلا یه مامانِ معمولی همینجوریه دیگه...
از روضه که برگشتیم قرار شد وسایلش رو جمع کنه و بیاد که باهم درستش کنیم گفتم حسِ خوبِ اولین کاردستی و اینا یادش بمونه...
همینطور که من هم آشپزخونه رو جمع و جور میکردم به خودم گفتم بزار حالا اون فیلمی که خانمش میفرسته رو خودش ببینه و برام توضیح بده من که میدونم چه جوریه حالا داشت فیلم میدید منم تو دلم خودمو تشویق میکردم که ایول!اینجوری حتی قدرت توضیح دادن و بیان هم پیدا میکنه...دَمم گرم☺️
و خلاصه داشتم با خودم کیف میکردم که فیلم تموم شد و صدای پرهیجانِ مامان اینجوری مامان اونجوری آشپزخونه رو پر کرد بهش گفتم خب اول باید همه ی وسایلِ مورد نیاز رو بیاری...وسایل که جمع شد بازم اومدم خودم شروع کنم به درست کردن و این ها اما بازم به خودم تلنگر زدم هدف از این کاردستی درست کردن ها چیه؟قراره چی بشه؟پس کامل بهش توضیح دادم و خودم رفتم ایستادم به ظرف شستن ، درسته وسطش یه بارقیف و بادکنک از هم جدا شدن و یه کوچولو آرد ریخت اینور و اون ور، یه بار هم آردا تو قیف گیر کردن و یه کم کارش سخت شد و یه کوچولو فشار بهش اومد...اما حسِ توانمندی«من میتونم،من از پسش بر میام» و صبر و حوصله پیدا کردن و یادگرفتن تلاش چیزهایی بود که من براش میخواستم...
نوبتِ کشیدن چشم و ابروی کاردستی که شد رفتم در ماژیک رو هم باز کردم که اینو دیگه من باید بکشم که خوب از آب دربیاد اما بازم مچ خودمو گرفتم و سپردمش به خودش که خیلی هم خوب از پسش بر اومد...
و آخرِ آخرِ اون حسِ رضایتمندی ای که خودم و خودش تجربه کردیم به همه دنیا می ارزه...
@mamanemamooli
#اولین_کاردستی
#کلاس_اولی_مون
#نازدونه
#مدرسه_نگاری
#بادکنک_آردی
#کنترل_گری
#حس_توانمندی
#حس_رضایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بادکنک_آردی🎈🎈🎈
شما هم درست کنید و از خلاقیت و ابتکار و همچنین تقویت قوه ی تخیل و تقویت عضلات دستِ دلبندتون لذت ببرید...
اما...
اما...
امان از روزی که این بادکنک بخواد بترکه....😅🤪
اما شنیدنِ
مامان!آدما چه جوری درست میشن؟
آآآآآ آآآآ آمریکای پدرسنج(خدارو شکر اینجوری شنیده🤪)اومد بهم لگد زد...
اوه!این کیفمو شوهررررم خریده...(با یه لحن خااااص)
از بچه ی کلاس اولی که تازه با امروز شد هفت روز که مدرسه میره...
نشون میده سرعت انتقال اطلاعات و یادگیری .این حرف ها تو این نسل یه چیز دیگه اس....
پ.ن:براش از حریم خواهر یک ساله اش گفتم
اینکه مواظبت فقط از جسم و بدن نیست
ما باید مواظب باشیم آبجی هر حرفی رو نشونوه چون هنوز مغزش آنقدر رشد نکرده که بتونه بفهمه چی به چیه....
اما میتونی همه ی حرف هاتو با مامان در میون بزاری...
(همه ی این حرف ها با چاشنی #خنگ_بازی هم موندگار تره هم خاطره انگیز تر...)
#کلاس_اولی_مون
#نازدونه
#مهارت
#یک_مامان_معمولی
@mamanemamooli
+ماااامااان
-جانم
+هر کی برنده میشه میره چلوکباب میخوره هرکی بازنده میشه میره خونه ی خدا رو میسازه...
-😐😐😐😐😐
+کدومش بهتره؟مگه خونه ی خدا رو ساختن بهتر نیست؟
-آره مامان!خب بهتره ...
+پس اینجوری آدم همه اش ببازه خوبه دیگه؟
-فک کنم خواستن بگن چه ببازی چه برنده بشی دوتاش هم چیز خوب بهت میرسه...مهم اینه که تلاش کرده باشی....
پ.ن:کی بازنده شدن و گذاشتن کنار خدا و از شیش سالگی گفتن بازنده با خداست که ما نفهمیدیم؟
پ.ن۲:مگه نداریم «یدالله فوق ایدیهم» یا «نصرمن الله»یا....
پ.ن۳:حضرت امیر یه جایی میفرمایند اگر خودتان را بخواب بزنید زیر لگد های دشمن بیدار می شوید...اینا همون لگدها نیستن پس چین؟
#یک_مامان_معمولی
#نازدونه
#کلاس_اولی_مون
#سوال_پشت_سوال
#اعتقادی
#فطرت
@mamanemamooli
وقتی هم زمان یه نوپای دوستداشتنی و یه مدرسه ای پر حرف داری و میخوایی با دوتاشون درست و حسابی و موندگار رابطه برقرار کنی مجبور میشی این دوتا کتاب روهمزمان بگیری دستت...
#یک_مامان_معمولی
#شادترین_کودک_محله
#از_بچه_ها_شنیدن
#مامان_دانا
#معرفی_کتاب
#مامان_خوبه_کتاب_خون_باشه
@mamanemamooli
+مامان
-هوم( همیشه که جانم نمیشه گفت مخصوصا اگر دهنت پر باشه☺️)
+تو مدرسه های خارج میگن نباید مقنعه سر کنی تو مدرسه های ایران میگن باید مقنعه سر کنی....
-اوهوم!!😳
از کجا شنیدی مامان؟(تو ذهنم میگم حتما با کلاس پنجمی هایی که خواهر دوستاش هست در ارتباطه و از اونا شنیده دیگه)
+دوستِ دوستم گفت دیگه
-همکلاسیت یعنی؟😳😳😳😳
+آرههه دیگه
-🙃🙃🙃🙃🙃🙃
#کلاس_اولی_مون
#زن_زندگی_آزادی
#مرد_میهن_آبادی
#حجاب
#اعتقادی
#مامان_معمولی
@mamanemamooli
+مامان آخه بچه ها باید شادی کنن و بازی ، اغتشاش و اینا چیه دیگه....
-آره مامان بچه ها باید شاد باشن، چی شده مگه؟
+امروز منو دوستم و اون یکی دوستم موهامونو اینجوری گذاشتیم بیرون یه کم، اون یکی دوستم که پشتم میشینه گفت شما اغتشاش گرین که نیروهای انتظامی رو کشتن....
-اونجا مردی بود مامان؟
+نه
-شما به سن تکلیف رسیدی عزیزم؟
+نه
-پس شما هیچ کار بدی نکردی و اغتشاش گر نیستی، تازه با شادی و بازی میتونی اغتشاش گرا ها رو ناراحت و نیروی انتظامی رو خوشحال کنی...
.
.
.
.
.
یه ساعت بعد
+رفتم مدرسه به دوستم که پشتم میشینه میگم که ما بچه ها باشادی و بازی میتونیم اغتشاش گرا رو ناراحت و نیروی انتظامی رو شاد کنیم(چهره ی خندان)
-آره مامان، بگو
.
.
.
.
.
.
یه ساعت بعدترش
+تازه مامان من خیلی بدبختم که موهام کوتاهه...
اون موقع یه کم ها یه کم از این کنارش تونستم بزارم بیرون....
-با تکان دادن سر و نگاه بهش میفهمونم که میفمم چی میگی و ته دلت چیه....(دروغ چرا بغضم گرفته بود از این همه عذاب وجدانی که تو دلش ریخته شده...)
.
.
.
.
یه ساعت بعدتر ترش
درحال حاضر شدن برای بیرون رفتن:
جلوی آیینه روسری شو جوری تنظیم میکنه با اینکه لبنانی میبنده کمی از موهای جلوی سرش مرتب و کنارزده بیرون باشه...
چندبار با فاصله های نزدیک نگاهم میکنه که مطمئن بشه من دیدم این پوشش رو...
وقتی واکنش خاصی نمیبینه و مطمئن میشه که من دیدم خودش میره جلوی آیینه و موهاشو میده توی روسری....
پ.ن:گفتگوی یه مامان معمولی با دخترِ شش سال و هفت ماهه اش تو روزایی که شلوغه
پ.ن:مواظب ورودی های فکر و روح بچه هامون باشیم بخصوص موقع مدارس که براحتی افکارشون به هم سرایت میکنه حتی بیشتر از آنفولانزا و کرونا....
پ.ن:همه ی دوستم و دوستم و اون یکی دوستم ها دارای اسم و شخصیت حقیقی هستن لکن اینجا سعی بر اینه که حریم افراد حقیقی کاملا حفظ بشه حتی به اندازه یک نام بردن ساده و معمولی
#مامان_معمولی
#کلاس_اولی_مون
#زن_زندگی_آزادی
#حجاب
#اغتشاش
#نیروی_انتظامی
#مدرسه
#خوراک_فکری
#همکلاسی
@mamanemamooli
خیلی از کانال ها و کتاب های تربیتی در مورد اینکه بچه هاتون رو راه حل محور و دارای توانایی حل مسئله تربیت کنید و فلان و بهمان ، نوشتن و توصیه کردن...
خواستم فقط یه نمونه ی عینی این نوع تربیت رو بیان کنم :
سکانس اول:
حرم شاهچراغ
تروریست مصلح
صف های نماز
شبستان امام خمینی
مردم ترسیده ای که به داخل شبستان پناه میبرن...
خادمی که با هول و ولا سعی در بستن و چفت کردن در داره و تروریستی که نا امید از شبستان میره سمت ضریح....
سکانس دوم:
حرم شاهچراغ
تروریست مصلح
ضریح
مردم ترسانی که دنبال پناه گرفتن هستن
همه دویدند و فرار کردند....
پ.ن:اینکه در یک حالت هیجانی شدیدی مثل ترس از مرگ نتونی عکس العمل خاصی نشون بدی کاملا طبیعیه اما ذهن دارای توانایی حل مسأله و درک مسئول و تربیت یافته براین مبنا اینجا نمود پیدا میکنه....
پ.ن:یک ایران داغدار شیراز است....
#مامان_معمولی
#حل_مسأله
#درک_مسئول
#تربیت
#تسلیت
@mamanemamooli
مادر باشی...
پسرت قد کشیده باشد...
محاسن، صورتش را مردانه کرده باشد...
هربار که از جلوی چشمانت رد می شود ته دلت قنج برود برای روز دامادی اش...
قربان صدقه ی خنده های محجوب مردانه اش بروی و به روی خودت نیاوری از روز اولی که گذاشتنش در آغوشت تا امروزِ روز چقدر سختی کشیدی و خون دل خوردی برای هر لحظه اش...
و روزی روزگاری غریب انگشترِ شکسته ی خونین بگذارد جلوی چشمانت...
پ.ن:هرچی فکر میکنم و هرچی بیشتر از این شهید میخونم میبینم همه ی روضه های کربلا رو میشه براش مجسم کرد...
علی اکبر....
حضرت عباس...
امام حسین...
آخ از اینکه غریب گیر آوردنت...
پ،ن:بمیرم برای دل مادرش...
پ.ن:هرکس که می خواهد بداند حالِ ما را باید بخواند ماجرای کربلا را...
پ.ن:وقتی عشق در خانه ی قلب مادر های معمولی می نشیند ، می شوند مادرِشهید
#برای_آرمان_علی_وردی
#برای_آرتین
#برای_ایران_مقتدر
#برای_مادرهای_معمولی_داغدار
#مادر_شهید
#برای_روضه_های_مجسم
@mamanemamooli
#دهکده_خاک_بر_سر
*در دنیا شوهرانی وجود دارند که به کلاس آمادگی زایمان می روند
جلسه ی اول کلاس زایمان سوئیسی است. همه با شوهر هایشان آمده اند، البته به جز من و مترجم ها.
...
اولین سوال مونیکا این است که چه کسانی بچه ی اولشان را باردارند؟به جز من همه دست بلند می کنند. شوهرِ یکی از آفریقایی ها هم دست بالا گرفته است! خانمش دارد توی کیفش دنبال چیزی می گردد، همه می خندند. مونیکا پر شر و شور و با نمک درس می دهد. خیلی جاهایش را میفهمم. آن هارا هم که نمی فهمم فاطمه خانم برایم خلاصه می گوید . بعضی جاها هم اضافه میکند که «چرت میگه . این همه هم سوسول بازی لازم نیست» تقریبا همه حرف ها برایم آشناست اما شنیدن بعضی ریزه کاری ها هم جالب است. مثلاً اینکه اگر کسی خواست می تواند بدون پرداخت هزینه ای بندناف بچه را از بیمارستان بگیرد. چرا که کشورهای مختلف رسم و رسوم خاصی درباره ی بند ناف دارند. مثلاً ژاپنی ها خشکش میکنند و وقتی بچه بزرگ شد به او هدیه می دهند یا اینکه در خیلی از کشورها آن را زیرخاک دفن میکنند و برای اینکه جایش معلوم باشد به همراهش درختی هم میکارند. سوئیسی های قدیم هم آن را می سوزاندند اما امروزه جز آشغال های بیمارستانی است . فاطمه خانم می گوید :«قدیم در ایران می گفتند بچه ی شاشو اگر بند ناف بخورد شاش کردن از سرش می افتد. من خودم بچه که بودم خوردم ولی شاش کردن از سرم نیفتاد!» همه می خندند به جز من و نسترن و شوهرش که هم زمان به فاطمه خانم چشم غره می رویم؛ که البته عین خیالش هم نمی شود.
پ.ن:مادر همسر من هم میگن ناف بچه که افتاد اگر پسر باشه جلوی مسجد خاک میکنیم که اهل مسجد و این ها باشه و اگر دختر باشه تو باغچه ی خونه که دختر خونه باشه...
شما از بندناف و افتادنش چی شنیدید؟
#مامانونهازکتابها
#یه_قاچ_کتـاب
#یک_مامان_معمولی
#فائضه_غفارحدادی
#سفرنامه_لوزان
@mamanemamooli
یه جوری با هر خطی که دور «آ_ا» میکشه اشکی اشکی میشم و یادِ دوران ابتدایی خودم میفتم که هی میگم یعنی طبیعیه با هر خط و هر حرفی که یاد میگیره من انقدر ذوق میکنم؟
پ.ن: چقدر خوشبختیم ما که امت پیامبری هستیم که بزرگترین معجزه اش «کلمه»بوده
پ.ن:اولش فکر کردم ذوق این خوندن و نوشتن فقط برای بچه ی اول هست اما ته دلم گفت هر بار و هربار ، هرکس و هرکس کلمه ای یاد بگیره که رشد و آگاهی همراهش باشه کلی ذوق میکنم حالا این ذوق تو پاره ی تنت به توان هزار میرسه...
پ.ن:ذوق های کوچیک ولی بزرگ یه مامانِ معمولی
#کلاس_اولی_مون
#سواد
#رشدوآگاهی
#مامان_معمولی
@mamanemamooli
....بهترین پدران و مادران سعی دارند راه هایی پیدا کنند تا کودکانشان احساس هوشیاری، سرعت عمل و قدرت کنند. این کار می تواند خیلی ساده (و حتی سرگرم کننده)باشد، درست به سادگی زمانی که می گذارید او در بالش بازی پیروز شود ، یا زمانی که به او اجازه می دهید خودش بشقابی را که می خواهد در آن غذا بخورد انتخاب کند...
#شادترین_کودک_محله
#یه_قاچ_کتاب
#مامان_خوبه_کتاب_خون_باشه
#مامانونهازکتابها
@mamanemamooli
تا سال ۱۹۲۰ ، اندرو کارنگی یکی از ثروتمند ترین مردان جهان بود . وقتی درباره ی راز موفقیتش از او سوال کردند ، جواب می دهد که زندگی به یک معدن طلا می ماند : آلودگی ها را نادیده بگیرید...تمام حواس تان به یافتن طلا باشد و هر ذره ای که می یابید را نزد خودتان نگاه دارید . دیری نمی گذرد که جیب شما پر از پول خواهد شد.
موفقیت در تربیت یک کودک نوپا ، به استخراج معدن طلا می ماند. اگر کمتر نگران آلودگی ها و ناپاکی ها باشید( تنبیه کردن کارهای بدِ او) و بیشتر روی طلا متمرکز شوید(تمام رفتارهای خوبِ او) ، به زودی خواهید فهمید کودکی همراه ، همگام و مسئول تربیت کرده اید که با دیگران محترمانه رفتار میکند...
پ.ن:اگر همین زندگی های معمولی مون رو معدن طلا ببینیم و طبق این گفتار آقای کارنگی پیش بریم...چه شود...؟!
پ. ن:بعضی مثال ها اگرچه برای تربیت کوچولوهای نازمون گفته میشه اما انگار میشه در تک تک روزهایی که زندگی شون میکنیم جاری بشن...
#شادترین_کودک_محله
#یه_قاچ_کتاب
#مامان_خوبه_کتاب_خون_باشه
#مامان_معمولی
#مامانونهازکتابها
@mamanemamooli
امروزی که با درست کردن این روباه های بامزه گذشت تا برن و نشانه ی «ر» رو تو ذهن #نازدونه و دوستاش موندگار کنن...
پ.ن: «روهاب» یکی از قشنگترین و دلچسب ترین کلمات جابجایی بود که تو سال های اول زندگیت میگفتی...چقدر زود داری بزرگ میشی عزیزدل مادر....
پ. ن: اما بُغضی که با هر «تا» قورتش میدادم و ازش میگذشتم برای غربت و غم این روزها از لحظات نفس گیر مادری بود...
#کلاس_اولی_مون
#مامان_معمولی
#برای_ایران
@mamanemamooli
بی سبب نیست،شبِ جمعه شبِ رحمت شد...
مادری گفت بُنَیَّ،همه را بخشیدند((:♥️
#والاترین_مادر