eitaa logo
مسار
338 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
526 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍نذاریم حقمونو بگیرن! ⭕️اگه امید رو از دست بدی، همه‌چی رو از دست دادی! امید ستون ⛰زندگیه اگه امید نباشه زندگی هوا نداره، هوا که نباشه من و تو زنده نمی‌مونیم. 💫امید حق من و توست، نذاریم دیگران این حقو از ما بگیرن! 🔰آیت‌الله خامنه‌ای مدظله‌العالی: گاهی روی یک مشکل خاص که چندان هم مهم نیست مدام تکیه می‌کنیم، مدام تکرار می‌کنیم، مدام می‌گوییم، مدام مرثیه‌خوانی می‌کنیم، امید در دل جوان فرو می‌نشیند،‌ امید کم‌فروغ می‌شود در دل جوانها؛ این غلط است. 🆔 @masare_ir
✨حلقه های صالحین حاج احمد متوسلیان ☘حاج احمد پيشنهاد کرده بود وقت هاي بيکاري بحث‌هاي اعتقادي کنيم. توي يک اتاق کوچک دور هم مي‌نشستيم.خودش شروع مي‌کرد: «اصلاَ ببينم،خدا وجود دارد يا نه؟من که قبول ندارم.شما اگر قبول داريد، برایم اثبات کنيد.» 🍃هر کسي يک دليلي مي‌آورد. تا سه، چهار ساعت مثل يک ماترياليست واقعي دفاع مي‌کرد. 🌾يک بار يکي از بچه ها وسط بحث کم آورد. نزديک بود با حاجي دست به يقه شود. حاجي گفت: «مگر شما مسلمان ها در قرآن نخوانده ايد که جدال بايد احسن باشد؟!» 📚کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۱۵ 🆔 @masare_ir
✍تکبیر آزادگان 🌱شهید، جاوید نامی است که در راه احقاق‌ حق پایداری می‌کند. باشکوه‌ترین لحظه💞 را برای ابد، مقابل دشمنان اسلام در تاریخ رقم می‌زند؛ جام شهادت را به لب می‌گیرد‌ و به بهای جان می‌خرد.🌲 ⚡️شهیدان مکبر آزادی و آزادگی هستند. تکبیرشان در جامعه طنین انداز است؛ زیرا خون او مؤذنی با صدای رسا و فراگیری می‌باشد. در هر برهه‌ای از زمان، خون پاک شهید، عاملی برای بقا و تداوم ارزش‌های مقدس اسلام و جمهوری اسلامی ایران است. کلاس شهادت در طول تاریخ همیشه باز است؛ زیرا حق طلبان از چشمه‌ی عشق می‌نوشند و ماندگار می‌شوند.✊ 💐آری! شهید، هدیه‌ای از طرف پدری با غیرت و مادری شجاع به محضر حق تعالی می‌باشد. 📅بیست و دوم اسفند، روز بزرگداشت شهدا گرامی باد.🌹 🆔 @masare_ir
✍شهیده فاطمه اسدی قسمت اول 🍃گرمای تابستان مغز استخوان را می سوزاند و آن را غیر قابل تحمل می کرد. مادر فاطمه در انتظار نوزاد تو راهی اش روزهای سخت بارداری را سپری می کرد. روزهای گرم مرداد ماه با تولد فاطمه شادی بخش و ماندنی شد. ☘دشت‌های وسیع روستای باقرآباد شهرستان دیواندره که پر از گندم‌های به بار نشسته بود، شادی را در خانه آن‌ها دو چندان کرد. فاطمه از همان دوران کودکی سختی زندگی را چشید و لمس کرد و پا به پای آن بزرگ شد. در آن دوران فاطمه با دستان کوچکش خانه را جارو و مرتب می کرد؛ ظرف ها را می شست و مواظب بود غذایی که مادرش برای ناهار بر روی اجاق گذاشته،خراب نشود. 💫روزهای فاطمه این طوری می گذشت، اما هنگامی که پدر و مادر خسته اش با دست های پینه بسته شان را می دید؛ ابروهایش به هم گره می خورد و غم بزرگی بر دلش سنگینی می کرد؛ تنها چیزی که او را راضی و خوشحال کرد، همراهی او با پدر و مادرش در کارهای مزرعه بود. ☘فاطمه روزهای سخت زندگی را سپری کرد و در روزها جوانی‌اش ازدواج کرد و حاصل این ازدواج.. ادامه دارد 🆔 @masare_ir
✍کی بهشون خبر بده؟ تازگیا نگاهمون یه‌جا دیگه هست و گوشمون یه جا دیگه!🤦‍♂ چشم از صفحه‌ی گوشی موبایل و تلویزیون برنمی‌داریم و می‌گیم: «گوشم با شماست!»🙄 📱اونقد غرق گوشی هستیم که بعضی‌وقتا با خودم فکر می‌کنم اگه من بمیرم کی به دوستای مجازیم خبر بده؟🤭 🆔 @masare_ir
✨سبک تلاوت قرآن شهید علی سیفی 🍃تا وقتی که سیفی نیامده بود مراسم قرآن خوانی را در گردان داشتیم، اما با آمدن او همه متحول شدند. 💫همه به سبک سیفی قرآن می خواندند و با شنیدن آیات عذاب گریه می کردند. با تمام وجود قرآن می خواندند. 📚کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، ص ۱۲۰ 🆔 @masare_ir
✍اهمیت توجه به جایگاه و نقش خود در خانواده 💡توجه به جایگاه هر فردی در خانواده نقش مهمی در تعاملات و برخورد افراد با یکدیگر دارد. 🌱اینکه هر فردی نقش و مسئولیت خود را بداند و به دنبال پذیرش نقش، وظیفه‌اش را به نحو شایسته انجام دهد، ارتباطات و برخوردها را قوی تر می کند. ⭕️ پذیرش جایگاه پدری و مادری و همچنین فرزند بودن باعث می‌شود تا بچه‌ها را از کوتاهی در مسئولیت یا بی‌احترامی و عدم توجه به سخنان والدین دور نماید. 🆔 @masare_ir
هدایت شده از آرشیو عکس خام
41.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸امام زمان شما رو برای دیدن این کلیپ انتخاب کرده؟! @Rawphoto
✍دلدادگی آقا جواد ☀️آقاجواد مثل هر سال، قبل از عید، آماده می‌شد تا برای خدمت به زائران شهدا، به سرزمین راهیان نور برود. در طول تمام آن سال‌ها، هیچ‌گاه مانع رفتن او نشد. 🎒آقاجواد کوله‌پشتیِ سبک و راحتش را، روی دوش خود انداخت. نگاهی به همسرش کرد و گفت: «خوش‌بحال شما خانوما.» اما او نگاه شیطنت‌آمیز و پرمهرِ چشمانِ درشت آقاجواد را تاب نیاورد. نمی‌خواست سرخی گونه‌ها و حرارت درونش، راز مگویش را فاش کند. 🧕سرش را پایین انداخت و گفت: «خوبه خوبه! دست پیش می‌گیری تا پس نیفتی؟! تو داری می‌ری پیش شهداء نه من! » شوخ‌طبعی آقاجواد بیشتر گُل کرد و گفت: «من دارم می‌رم خاک‌می‌خورم، بی‌خوابی می‌کشم و بدوبدو، اونوقت ثوابشو به گل بانو می‌دن! » 👀می‌دانست همسرش آنجا، گاهی حتی یک شبانه‌روز بیداری می‌کشید، تا به مهمان‌های شهداء خوش بگذرد. با پشت دست، نَم اشک نشسته در چشمانش را پاک کرد، تا مبادا تبدیل به قطره اشکی شود و دل آقاجواد را بلرزاند. نباید می فهمید در دل او، طوفانی از دل‌تنگی و غصه پیچیده است. 🤛دستان ظریف خود را به شانه‌ی قوی و ورزشکار آقاجواد ‌کوبید و با خنده‌ی مخفی‌کارانه‌اش گفت: «برو ببینم کمتر خودتو عزیز کن! » آن سال پیام آقاجواد به دوست و آشنا برای تبریک سال نو، بوی عجیبی می‌داد؛ همان پیام ارسالی تبریک آخرین عیدش که نوشته بود: ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
✍فقط یک دقیقه زمان داری! 💫یک دقیقه فقط فرصت داری یک دور دیگر، دور ضریح امام رضا علیه‌السلام بگردی! 💞یک دقیقه فقط مانده تا برای آخرین فرصت، یک دل سیر مادرت را ببینی. 🍃یک‌دقیقه فقط از نفس کشیدنت باقی مانده است. 📿یک دقیقه فقط باقی‌ست تا آخرین سجده نمازت را بجا آوری. 🤲تنها یک دقیقه زمان داری تا آخرین دعایت را بخوانی. 💡شبی که فقط یک‌دقیقه بیشتر از شب‌های دیگر است، می‌شود بلندترین شب سال! عُمر ما از همین دقیقه‌هاست. هر دقیقه برای خودش می‌تواند مهم باشد. 🌱همان یک دقیقه می‌تواند حُر را از این رو به آن رو کند. ☀️همان یک دقیقه می‌تواند ظهور را محقق کند. همان یک دقیقه می‌تواند دقیقه‌ی طلایی عمرت باشد! 🆔 @masare_ir
✨ترک غیبت در سیره شهید حمید باکری 🍃از خودمان که حرف می زدم، چیزی نمی‌گفت. بیمارستان آمده بود، قبل از تولد احسان. به شوخی می گفتم: «وای حمید! بچه مان آن قدر زشت است که با تو مو نمی زند.» می‌خندید. ☘اما تا می خواستم حرف دیگران را بزنم. می گفت: «برو بند ب. حرف دیگری بزن. »از این حساسیت هایش که نشانه سلامت روحش بود خوشم می‌آمد. 📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۶-۲۵ 🆔 @masare_ir
✍والدین عقرب 💡هر فردی ممکن است در طول زندگی خود دچار اشتباهاتی شود. اشتباهاتی که قبلا کارت زرد برای عدم تکرار آن، به او داده شده بوده. 🧒طبیعتا فرزندان احتمالا بیشتر در معرض این هستند که علی‌رغم توصیه‌های قبل، دوباره کار ممنوعه‌ای را نه لزوما از عمد، انجام دهند. 🦂درچنین شرایطی والدین عقرب، نیش و کنایه‌هایی را در رابطه با کودک به کار می‌برند که تبدیل به سدی در ارتباط و صمیمیت آنها می‌شود. پس از گفتن جملاتی مانند: _مگه کری، نشنیدی چی بهت گفتم؟😡 _آخه چندبار باید یک موضوع رو به تو بگم؟!🤦‍♀ ❌خودداری کنید. 😈اگر بعداز این رفتارتان شاهد اعمال تلافی جویانه از طرف فرزندتان بودید، تعجب نکنید! هر عملی عکس‌العملی در پی دارد.😁 🆔 @masare_ir
✍دلدادگی آقا جواد 📱آن سال پیام آقاجواد به دوست و آشنا برای تبریک سال نو، بوی عجیبی می‌داد؛ همان پیام ارسالی تبریک آخرین عیدش که نوشته بود: «دعا کنید شهید شوم.» 📝یکی از دوستانش در جواب پیامکش گفته بود که فکر شهادت را نکن و آقاجواد به سرعت پاسخ داد: «فکرش را نمی‌کنم، آرزوی شهادت دارم.» تکلیف که بر دفاع حرم تعیین شد، جبهه‌اش را عوض کرد و هم‌داستان شد با دوستانی که سال ها خدمتشان را کرده بود. 👧روزهای آخر آقاجواد قبل از رفتن به سوریه، برای دخترش فاطمه، قصه‌ی حضرت رقیه‌ سلام‌الله‌علیها را تعریف کرد. سپس برای او در مورد سفرش به سوریه گفت. همین آخرین قصه‌ی پدر برای کودک شد. قهرمان زندگی فاطمه همان رقیه‌ای شد که در ذهنش نقش بست. 🌹خاک آن سرزمین که جواد محمدی به خادمی اش افتخار می کرد، متبرک به جای پای شهیدان است. خاک همان ها که سند شهادتش را امضاء کرد. ⚡️اگر نبودند کسانی که خدمت به شهداء می کنند تا یادشان باقی بماند، اگر نبودند همسران و فرزندان شهداء که روایت‌کننده‌ی حماسه‌ی عزیزانشان باشند، مصداق این شعر می شدیم که: کربلا در کربلا می مرد اگر زینب نبود. 🕌این است حکایت دلدادگان حریم بانوی دمشق. یکی مردانه پای دفاع از حرم می ایستد و یکی زینب وار ایستادگی و شهادت را روایت می کند. امید است که بتوانیم روهروان این راویان حماسه‌‌ساز باشیم‌. 💣نفس‌های شهید جواد محمدی در "حما" سوریه، با اصابت گلوله به پا و پهلو به شماره اُفتاد. همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا و به وطن بازگشت. 🎥بعد از شهادت جواد محمدی فیلمی از دوران زمینی بودنش پخش شد که می‌گفت: «اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی‌حجاب‌ها را خواهم گرفت.» حواسمان به فصل الخطاب‌های دامنگیر باشد. پایان 🆔 @masare_ir
بســـــــــــم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 🌱سلامے به همه‌ی اعضای وفادار مسارے. 🎇چالش به اتمام رسید. این چالش یه جایزه ویــــــژه🎁 داشت، برای کسی که تلاش می‌کرد و علاوه بر خاطره‌ی اولین چادر سر کردن، سؤالاتی 📝که از کتاب مجموعه بیانات رهبری درمورد حجاب و عفاف بود رو پاسخ می‌داد و می‌فرستاد. 🎉برنده خـــــوش‌شانس این جایزه ویژه، به قید قرعه، سرکار خانم زینب احمدیان هستند مبارکتون باشه😍 و اما در مورد بقیه شرکت‌کنندگان(تنبلی کردید توی خوندن کتاب هـــــا🤨) به پنج نفر به قید قرعه، نفری ۵۰هزارتومان اهدا شد: 🧕خانم نازنین رحیمی جابری 🧕خانم صدیقه صمدی 🧕خانم سمیرا لکزائی 🧕خانم فضه رحیم زاده 🧕خانم فهیمه شاملو نوش جون‌تون🌹 ✽ ✾ ✿ ❀ ❁ ❃ ❋ 🛎گوش به زنگ باشید تا مسابقه و چالش‌هاے بعدے رو از دست ندید😉 📌عجالتاً و علےالحساب، نظرات و پیشنهادات خودتون رو برای بهتر شدن کانال با آیدے@Rookhsar110 درمیـون بذارید. ممنــــــــــون از همراهی‌تون💐 🆔 @masare_ir
✍بهترین یاران ⭕️در ارتباط خانوادگی یا اجتماعی و کاری و.. گاه با افرادی مواجه می‌شویم که ممکن است با کوچکترین مسئله‌ای طرف مقابلش را بیازارد⚡️ یا ناسازگاری کند که در این صورت ادامه مسیر و آن ارتباط را برای خودشان و دیگران، تلخ و دشوار می نمایند.🍃 💡 برای تشخیص اینکه متوجه شویم در روابط با دیگران، کدام یاران بهترین هستند باید بدانیم کسانی بهترند که ناسازگاریشان کمتر و همراهی‌شان بیشتر است. ✨پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله: خَیرُ الأصحابِ مَن قَلَّ شِقاقُهُ و کَثُرَ وِفاقُهُ. بهترین یاران کسی است که ناسازگاری‌اش اندک باشد و سازگاری‌اش بسیار. 📚تنبیه الخواطر، ج ۲، ص ۱۲۳ 🆔 @masare_ir
✨قرائت قرآن شهید علم الهدی در مقر ارتش شاهنشاهی 🍃قبل از انقلاب بود. می خواستند مسجد لشکر ۹۲ زرهی را افتتاح کنند. نوجوانی را برای خواندن قران آوردند. نوجوان علاوه بر اینکه پیش پای تیمسار جعفریان بلند نشد، آیاتی از قرآن را خواند که در آنها دعوت به جهاد و مبارزه شده بود. 🌾نویسنده گزارش ساواک در بخش نظریه نوشته بود: «با توجه به سن کم قاری، به نظر می‌رسد بی‌توجهی به تیمسار در موقع ورودشان به مسجد را باید به حساب بچگی او گذاشت. شاید هم در آن لحظه حواسش به پیدا کردن سوره ای بود که قصد خواندن آن را داشته و برای همین یادش رفته به احترام تیمسار از جایش بلند شود؛ اما خواندن آن آیات شاید زیاد هم تصادفی نبود به خصوص وقتی به سوابق خانوادگی قاری توجه کنیم.» ☘بعدها فهمیدند حسین علم‌الهدی همان قاری نوجوان؛ عمدا چنین رفتاری کرده است. 📚کتاب سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحه ۳۱ 🆔 @masare_ir
✍حال خوب یا حال بد کدام واقعیت؟ انسان به دنبال حال خوب🌱 است و برای رسیدن به این مسئله گاه خود را درگیر ابزارهایی🔧 می‌کند که هیچ سودی برای او ندارند و چه بسا حال خوب واقعی را از او بگیرند و تنها اسیر زندانی با میله‌های نامرئی‌اش کنند. در فضایی بی روح با چند پیام✉️ و تصویر 🏞بدون واقعیت که سرگرم می‌کند و لذت کنار همدیگر بودن را می‌گیرد. ⭕️گاه نیز برای دیده شدن کارهایی می‌کند که خود نیز نمی داند درست است یا خیر. 🆔 @masare_ir
✍خیلی دیر شده! 🏞 سرش را رو به آسمان گرفته‌ بود. تلاش می‌کرد نفس عمیقی بکشد، اما چیزی بر روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد. صدای کسی را شنید که به‌ حالت هشدار می‌گفت: «آقا اوضاع چشم حاج‌خانوم رو جدی بگیرید، مادر منم فشار چشمش پنجاه بود، اینجا نتونستن کاری بکنن و ... » دیگر چیزی نمی‌شنید. او را در اتاق معاینه دیده بود. 👨‍⚕بغضش ترکید و زبانش بند آمد. حرف‌های دکتر مدام به دیواره‌ی مغزش می‌کوبید. یاد روزهایی افتاد که مادر مدام از تاری دید و اذیت‌ شدن چشم‌هایش ناله می‌کرد و هر بار با دلیلی، دکتر رفتنش به تأخیر می‌افتاد. 👵تا حالا خیال‌ می‌کرد زندگی‌اش را وقف مادر کرده و از هیچ خدمتی دریغ نکرده، اما حرف‌های دکتر، داشت حقیقت کم‌کاری‌هایش را روشن می‌کرد: «آقای محترم چرا اینقدر دیر...؟! نود درصد بینایی‌ چشم چپ از بین رفته و دیگه قابل درمان نیست. چشم راست هم درگیر آب سیاهه و هر چه سریعتر باید عمل بشه ...» ⚡️سرش گیج می‌رفت و هیچ توجیهی برای این تاخیر نداشت. نزد مادر که در سالن منتظر او بود، برگشت: «مامان من میرم قطره‌هات رو بگیرم، زودی میام.» و به سرعت از مطب خارج شد. 📱گوشی تلفن در دستش بود و به‌ هرجا که می‌توانست زنگ‌ می‌زد تا از دکتر دیگری وقت‌‌بگیرد. به مطب برگشت. دست مادر را گرفت و او را آرام تا پایین پله‌ها آورد. سپس خم‌ شد و جسم نحیف پیرزن را بر پشت گرفت. مادر، طبق عادت در هر قدم برایش دعای عاقبت به خیری می‌کرد. 🏨سالن انتظار مطب جدید خالی‌ شده‌ بود و نوبت معاینه‌ی مادر بود. محمد دست‌هایش را بی‌اختیار به‌هم می‌سایید. دکتر معاینات را با لنزهای مختلفی انجام‌داد. سپس سرش را پایین انداخت. انگشت‌هایش را به هم گره کرد: «متاسفانه خیلی دیر آوردین، شبکیه کلاً تخریب ‌شده و کاری نمیشه کرد. چند تا قطره می‌نویسم برای کنترل فشار چشم.» 👀با چشم‌هایی که کاسه‌ی خون شده‌ بود، به چهره‌ی دکتر زل‌زده، با صدایی که قصد بیرون‌آمدن نداشت، پرسید: «آقای دکتر با جراحی هم حل نمیشه؟!» دکتر با لحن جدی‌تری ادامه‌داد: «تو این سن، بیهوشی براشون خطرناکه. جز کنترل فشار، راه دیگه‌ای نیست.» 🧔‍♂محمد که دیگر از گول‌زدن خود ناامید شده‌بود، دست زیر بازوی مادر، از اتاق معاینه خارج‌شد. انگار در سرش چند نفر با هم فریادمی‌زدند و او را سرزنش می‌کردند: «چرا اینقدر دیر؟! مادر در حال نابینا شدن است.» 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍شاکر نعمت افسوس گذشته را می‌خوردم.😔 جرقه‌‌ای در ذهنم درخشید که دیروز می‌توانست پایان زندگی‌ات باشد.🤔 پس امروز که زنده‌ای🌿 لطفی از جانب خالق یکتاست.خدایا! شکرت...🤲 ✨پیامبر صلی‌الله عليه و آله: «آدم شكرگزار چهار علامت دارد: 🔅 در وقت نعمت شاكر است 🔅هنگام بلا صابر است 🔅 به قسمت خدا قانع است 🔅تنها خدا را ستايش می کند.»* 📚*تحف‌العقول، ص ۲۱ 🆔 @masare_ir
✨شهید علی سیفی؛ روحانی رزمی تبلیغی 🍃شبها که از تمرینات سخت غواصی می آمدیم برای استراحت. علی، تازه می رفت برای سخنرانی. هم آموزش می دید و هم آموزش می داد. ☘برخی اعتراض می کردند این چه گردانی است که یا فقط در آبند و یا در مراسمات. شب ها تا دیر وقت مراسم توسل برقرار بود با محوریت شهید سیفی. در مراسم روضه اشک هایش را با گوشه عمامه‌اش پاک می کرد. 🌾موقع اعزام برای عملیات با عمامه جلوی گردان می‌ایستاد و بچه‌ها را از زیر قرآن رد می کرد. یک ساعت قبل از عملیات عمامه‌اش را باز کرده بود و به بچه ها می‌گفت: «مهمات را با این عمامه بیرید تا متبرک شود.» وقتی هم در عملیات زخمی شد، زخمش را با عمامه‌اش بستند و راهی آسمانش کردند. 📚کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، صفحات ۱۱۰-۱۲۳-۱۱۶ 🆔 @masare_ir
✍مقایسه ممنوع 🚫هیچ گاه فرزندان و اوضاع زندگی دیگران را با فرزندان و اوضاع خانوادگی خود مقایسه نکنید. 🗓 هرخانواده‌ و فردی برای زندگی‌اش برنامه و اهداف منحصر به فردی دارد و همچنین تربیتی متفاوت. 💡والدین با مقایسه‌ای که انجام می‌دهند فرزندانشان را ناراحت و بی‌اعتماد به نفس🤗 می‌کنند و حتی این مسئله باعث اختلافات دیگری نیز ‌می‌شود، لذا توجه به این مسائل به ظاهر ساده، تاثیر بسیاری دارد. 🆔 @masare_ir
مسار
✍هندوانه‌ی سربسته #قسمت_اول 🧨تیک‌تاک ساعت، هر لحظه او را به منفجر شدن نزدیک می‌کرد. عقربه‌ها سلانه
✍هندوانه سربسته 🚪در را بازکرد. هادی مثل همیشه کتاب📒 در دست بود. پدر از روشویی بیرون آمد و برای دستان خیسش دنبال حوله می‌گشت.🧻 پدرام در چارچوب در ایستاد: «نچ نچ نچ. خونواده‌ی یه پزشک🩺، باید اینطوری غرق روزمرگی باشن؟!» مادر که دستمال به دست گاز را پاک می‌کرد، ناگهان چراغ ذهنش💡 روشن شد و یادش آمد که امروز، روز اعلام نتایج است: «چی شده خب؟ چند شدی؟» ابرو بالا برد🤨 و جواب داد: «هیچی دیگه، اینطوری که شما دغدغه و هیجان از خودتون نشون میدید،حتما وقتی بشنوید ۳رقمی شدم، میرید و با خونسردی تمام، باقی گاز رو پاک میکنید!»😏 🍃برای اینکه پدرام هول کنکور را نداشته باشد، همیشه خود را خونسرد نشان می‌داد؛ حتی وقتی در آزمون‌های کلاس کنکور، رتبه‌اش پایین می‌شد، طوری برخورد می‌کرد که انگار تنها اتفاقی که افتاده، ایجاد خراشی کوچک روی دست پسرش بوده! اما این دیگر خونسردی‌بردار نبود! ✨ دستمال را روی گاز رها کرد و با لب‌های کش آمده سمت پزشکِ در چارچوب در رفت: «بچه تو که من رو توی این یه‌سال جون به لب‌کردی!» ☘پدر هم با همان دستان خیس قدم برداشت و بغلش کرد: «قربون قد و بالای پسرم برم که به وقت خیسی، حوله‌ست و به وقت پیری و طبیب!» 😈هادی هم عقب نماند و گفت: «بابا غلیان احساساتت، پدرام رو مور مور کرده!» 🌿شادی قبول شدن و شوخی پدر، صدای خنده‌شان را بلند کرد. 🚞یکی دوماه، فرصت زیادی نبود برای گرفتن خوابگاه و راست و ریس کردن کارهای ثبت‌نام دانشگاه. با خیال اینکه پسری محکم و کامل دارند، او را راهی پایتخت کردند... ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
✍چه چیزی سخت به دست می‌آید و به آسانی از دست می‌رود؟ 💡شاید در ظاهر پیروی از هوای نفس، شیرین و مخالفت با آن تلخ است؛ اما اخلاق خوب و صفت‌های نیکو در سایه‌ی مخالفت کردن با هوای نفس، بدست می‌آید. ❄️در مسیر مدرسه به خانه بودند. محسن پالتوی خود را محکم به دور خود پیچیده، دست‌های کرخت خود را داخل جیب‌هایش کرده بود. 🧥حمید دوشادوش او راه می‌رفت و در گوش او می‌خواند: این پالتو همونی نیست که پارسال بهت دادم؟ جنسش عالیه، هنوزم می‌شد استفاده‌ش کنم؛ ولی دادمش به ‌تو تا سرما نخوری! ⚡️ حرف‌های او مثل پُتکی بر سر محسن فرو می‌آمد. خدا خدا می‌کرد زود به دوراهی جداشدن از هم برسند. ✨امام‌على‌عليه‌السلام : ما اَصْعَبَ اِكْتِسابَ الْفَضائِلِ وَ اَيْسَرَ اِتْلافَها؛ فضائل اخلاقى و صفات پسنديده چه به سختى به دست مى‌آيند و چه آسان ازدست مى‌روند. 📚شرح نهج البلاغه، ابن‌ابى‌الحديد،‌ ج۲۰،ص ۲۵۹، ح۳۸. 🆔 @masare_ir
✨درگیری شهید مصطفی ردانی پور با سرکرده اشرار 🍀سپاه یاسوج بودیم. یکی از خان‌های منطقه اهالی روستا را تحت فشار می‌گذاشت و اذیت می‌کرد. دنبالش رفتیم، با تفنگ چی‌هایش فرار کرده بود کوه. وقتی رسیدیم، شب بود. در روستا ماندیم. 🍃صبح اثری از مصطفی نبود. گفتیم شاید نیروهای خان شبانه او را برده اند. از خانه بیرون آمدیم. روی تپه ها سیاهی دو نفر را دیدیم. مصطفی بود. یقه خان را گرفته بود و کشان کشان او را از تپه ها پائین می آورد. 📚کتاب مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص ۴۷-۴۶ 🆔 @masare_ir