#دفتر_دوم
#فهرست_دفتر_دوم 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_21
بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_22
بخش ۲۲ - به راه کردن شاه یکی را از آن دو غلام و ازین دیگر پرسیدن
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_24
بخش ۲۴ - حسد کردن حشم بر غلام خاص
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_25
بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_26
بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را که این خاربن را که نشانده ای بر سر راه بر کن
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_27
بخش ۲۷ - آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذاالنون مصری رحمة الله علیه
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_28
بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_29
بخش ۲۹ - رجوع به حکایت ذاالنون
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_30
بخش ۳۰ - امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_31
بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_32
بخش ۳۲ - تتمهٔ حسد آن حشم بر آن غلام خاص
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_33
بخش ۳۳ - عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_35
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_36
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_37
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_38
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_39
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_40
👈 حکایت #انکار_فیلسوف 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
بخش ۳۴ - انکار فلسفی بر قرائت ان اصبح ماکم غورا
قسمت اول
مقریی میخواند از روی کتاب
ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
آب را در غورها پنهان کنم
چشمهها را خشک و خشکستان کنم
آب را در چشمه کی آرد دگر
جز من بی مثل و با فضل و خطر
فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان
چونک بشنید آیت او از ناپسند
گفت آریم آب را ما با کلند
ما به زخم بیل و تیزی تبر
آب را آریم از پستی زبر
شب بخفت و دید او یک شیرمرد
زد طبانچه هر دو چشمش کور کرد
گفت زین دو چشمهٔ چشم ای شقی
با تبر نوری بر آر ار صادقی
روز بر جست و دو چشم کور دید
نور فایض از دو چشمش ناپدید
گر بنالیدی و مستغفر شدی
نورِ رفته از کرم ظاهر شدی
لیک استغفار هم در دست نیست
ذوق توبه نُقل هر سرمست نیست
زشتی اعمال و شومی جحود
راه توبه بر دل او بسته بود
از نیاز و اعتقاد آن خلیل
گشت ممکن امر صعب و مستحیل
همچنین بر عکس آن انکار مرد
مس کند زر را و صلحی را نبرد
دل بسختی همچو روی سنگ گشت
چون شکافد توبه آن را بهر کشت
چون شعیبی کو که تا او از دعا
بهر کشتن خاک سازد کوه را
یا به دریوزه مقوقس از رسول
سنگلاخی مزرعی شد با اصول
کهربای مسخ آمد این دغا
خاک قابل را کند سنگ و حصا
هر دلی را سجده هم دستور نیست
مزد رحمت قسم هر مزدور نیست
هین به پشت آن مکن جرم و گناه
که کنم توبه در آیم در پناه
میبباید تاب و آبی توبه را
شرط شد برق و سحابی توبه را
آتش و آبی بباید میوه را
واجب آید ابر و برق این شیوه را
تا نباشد برق دل و ابر دو چشم
کی نشیند آتش تهدید و خشم
کی بروید سبزهٔ ذوق وصال
کی بجوشد چشمهها ز آب زلال
کی گلستان راز گوید با چمن
کی بنفشه عهد بندد با سمن
کی چناری کف گشاید در دعا
کی درختی سر فشاند در هوا
کی شکوفه آستین پر نثار
بر فشاندن گیرد ایام بهار
کی فروزد لاله را رخ همچو خون
کی گل از کیسه بر آرد زر برون
کی بیاید بلبل و گل بو کند
کی چو طالب فاخته کوکو کند
کی بگوید لکلک آن لکلک بجان
لک چه باشد ملک تست ای مستعان
کی نماید خاک اسرار ضمیر
کی شود بی آسمان بستان منیر
از کجا آوردهاند آن حله ها
من کریم من رحیم کلها
آن لطافتها نشان شاهدیست
آن نشان پای مرد عابدیست
آن شود شاد از نشان کو دید شاه
چون ندید او را نباشد انتباه
روح آنکس کو بهنگام الست
دید رب خویش و شد بیخویش مست
او شناسد بوی می کو می بخورد
چون نخورد او می چه داند بوی کرد
زانک حکمت همچو ناقهٔ ضاله است
همچو دلاله شهان را داله است
تو ببینی خواب در یک خوشلقا
کو دهد وعده و نشانی مر ترا
که مراد تو شود و اینک نشان
که به پیش آید ترا فردا فلان
یک نشانی آن که او باشد سوار
یک نشانی که ترا گیرد کنار
یک نشانی که بخندد پیش تو
یک نشان که دست بندد پیش تو
یک نشانی آنک این خواب از هوس
چون شود فردا نگویی پیش کس
زان نشان هم زکریا را بگفت
که نیایی تا سه روز اصلا بگفت
تا سه شب خامش کن از نیک و بدت
این نشان باشد که یحیی آیدت
دم مزن سه روز اندر گفت و گو
کین سکوتست آیت مقصود تو
هین میاور این نشان را تو بگفت
وین سخن را دار اندر دل نهفت
این نشانها گویدش همچون شکر
این چه باشد صد نشانی دگر
این نشان آن بود کان مُلک و جاه
که همیجویی بیابی از اله
آنک میگریی به شبهای دراز
وانک میسوزی سحرگه در نیاز
آنک بی آن روز تو تاریک شد
همچو دوکی گردنت باریک شد
وآنچ دادی هرچه داری در زکات
چون زکات پاکبازان رختهات
رختها دادی و خواب و رنگ رو
سر فدا کردی و گشتی همچو مو
چند در آتش نشستی همچو عود
چند پیش تیغ رفتی همچو خود
زین چنین بیچارگیها صد هزار
خوی عشاقست و ناید در شمار
چونک شب این خواب دیدی روز شد
از امیدش روز تو پیروز شد
چشم گردان کردهای بر چپ و راست
کان نشان و آن علامتها کجاست
بر مثال برگ میلرزی که وای
گر رود روز و نشان ناید بجای
میدوی در کوی و بازار و سرا
چون کسی کو گم کند گوساله را
خواجه خیرست این دوادو چیستت
گم شده اینجا که داری کیستت
گوییش خیرست لیکن خیر من
کس نشاید که بداند غیر من
گر بگویم نک نشانم فوت شد
چون نشان شد فوت وقت موت شد
بنگری در روی هر مرد سوار
گویدت منگر مرا دیوانهوار
گوییش من صاحبی گم کردهام
رو به جست و جوی او آوردهام
دولتت پاینده بادا ای سوار
رحم کن بر عاشقان معذور دار
چون طلب کردی به جِد آمد نظر
جِد خطا نکند چنین آمد خبر
ناگهان آمد سواری نیکبخت
پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
تو شدی بیهوش و افتادی به طاق
بیخبر گفت اینت سالوس و نفاق
👈 ادامه دارد ....
https://eitaa.com/masnavei/1976
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #انکار_فیلسوف 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
بخش ۳۴ - انکار فلسفی بر قرائت ان اصبح ماکم غورا
قسمت دوم
او چه میبیند درو این شور چیست
او نداند کان نشان وصل کیست
این نشان در حق او باشد که دید
آن دگر را کی نشان آید پدید
هر زمان کز وی نشانی میرسید
شخص را جانی به جانی میرسید
ماهی بیچاره را پیش آمد آب
این نشانها تلک آیات الکتاب
پس نشانیها که اندر انبیاست
خاص آن جان را بود کو آشناست
این سخن ناقص بماند و بیقرار
دل ندارم بیدلم معذور دار
ذرهها را کی تواند کس شمرد
خاصه آن کو عشق از وی عقل برد
میشمارم برگهای باغ را
میشمارم بانگ کبک و زاغ را
در شمار اندر نیاید لیک من
میشمارم بهر رشد ممتحن
نحس کیوان یا که سعد مشتری
ناید اندر حصر گرچه بشمری
لیک هم بعضی ازین هر دو اثر
شرح باید کرد یعنی نفع و ضر
تا شود معلوم آثار قضا
شمهای مر اهل سعد و نحس را
طالع آنکس که باشد مشتری
شاد گردد از نشاط و سروری
وانک را طالع زحل از هر شرور
احتیاطش لازم آید در امور
اذکروا الله شاه ما دستور داد
اندر آتش دید ما را نور داد
گفت اگرچه پاکم از ذکر شما
نیست لایق مر مرا تصویرها
لیک هرگز مست تصویر و خیال
در نیابد ذات ما را بی مثال
ذکر جسمانه خیال ناقصست
وصف شاهانه از آنها خالصست
شاه را گوید کسی جولاه نیست
این چه مدحست این مگر آگاه نیست
👈 ادامه دارد ....
https://eitaa.com/masnavei/1976
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_انکار_فیلسوف 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
انكار فلسفى در آيه إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً 67: 30
قسمت اول
[( 1633) يك نفر قارى قرآن در مكتب از روى كتاب خدا آيه ماؤُكُمْ غَوْراً 67: 30 [آيه واقعه در سوره ملك كه مىفرمايد قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ 67: 30 يعنى بگو اى محمد (ص) خبر بدهيد كه اگر آب بر گردد و بزمين فرو رود كيست كه براى شما آب گوارا بياورد ] مىخواند كه اگر از چشمه آب را ببندم] [( 1634) و آنها را در اعماق زمين پنهان كنم و چشمهها را خشك و بىآب سازم] [( 1635) ديگر جز من بىمثل و مانند و بخشش كننده با فضل و شرف كى است كه آب را ثانيا بچشمه بر گرداند] [( 1636) يك فلسفى منطق دان ولى مغرور كه در آن حال از جلو مكتب مىگذشت] [( 1637) وقتى اين آيه را شنيد چون مضمون او را نپسنديد گفت ما آب را ثانياً با كلنگ خواهيم آورد] [( 1638) يا با دهانه بيل و تيزى تبر آب را از زير زمين بالا خواهيم كشيد] [( 1639) اين فيلسوف شب را بخواب رفته در خواب ديد كه شير مردى چنان طپانچهاى بصورتش زد كه دو چشمش كور گرديد] [( 1640) گفت اكنون اى بد بخت اگر راست مىگويى از دو چشمه چشم خود با تبر نور بيرون آر] [( 1641) روز از خواب برخاسته دو چشم خود را كور يافت و نور فيض بخش از چشمانش رفته و ناپديد شده بود]
[( 1642) البته اگر او ناله كرده و استغفار مىنمود از كرم خداوندى نور رفته بچشمش باز مىگشت] [( 1643) ولى توبه هم در دسترس هر كس نيست و ذوق توبه نقل هر سر مستى بود نيست] [( 1644) زشتى عمل و شومى انكار راه توبه را هم بروى او بسته] [( 1647) از نياز و اعتقاد حضرت خليل بود كه كار سخت و محال ممكن شده آتش بگلستان بدل شد] [( 1649) و بالعكس انكار مرد زر را بمس و صلح را بجنگ مبدل مىسازد] [( 1645) دل او بسختى سنگ و روى شده چگونه ممكن است با كلنگ توبه شكافته شده و براى كشت عمل صالح آماده گردد]
[( 1646) كو يك نفر چون حضرت شعيب كه با دعا كوه و سنگ را خاك نموده و براى كشت مهيا سازد] [( 1648) يا كجاست چون مقوقس ترسا كه مسلمان شده و با استدعا و خواهش او سنگلاخى بدل بزمين حاصل خيزى گردد [مىفرمايد مقوقس كه يكى از سلاطين بوده و اسلام آورده بر حسب خواهش او حضرت رسول (ص ع) دعا كرده و سنگلاخ بدل بزمين زراعتى گرديده و البته اين مطلب سند تاريخى ندارد]]
[( 1650) اين شخص كه منكر است كهرباى مسخ است كه خاك قابل كشت و زرع را بدل به ريگ و سنگ مىسازد]
[( 1651) هر دلى هم نمىتواند سجده كند و اجرت هر مزدورى رحمت خداوندى نخواهد بود]
[( 1652) كار بد مكن و باين اميد مباش كه توبه كرده در پناه خواهم بود]
[( 1653) براى تو به تابش نور حق و آب رحمت بايد توبه هم برق و ابر لازم دارد] [( 1655) تا برق دل نتابد و ابر چشمان باران اشك نبارد كى آتش تهديد و خشم فرو خواهد نشست] [( 1656) و كى سبزه ذوق وصال روئيده و چشمهها از آب زلال خواهد جوشيد] [( 1657) و كى گلستان با چمن راز گفته و بنفشه با ياسمن عهد خواهد بست] [( 1658) كى ممكن است چنارى دست بدعا گشايد و كى درختى سر بهوا خواهد افشاند] [( 1659) و چه سان در فصل بهار درختان شكوفههاى معطر خود را با آستين پر بسر سبزهها نثار خواهند كرد] [( 1660) كى رخ لاله چون خون افروخته شده و گل از كيسه خود زر بيرون خواهد آورد] [( 1661) كى بلبل ببوئيدن گل خواهد آمد و فاخته چون طالبان راه حق كوكو مىزند] [( 1662) كى لكلك در مقام ثنا بر آمده لك لك گفته و كلمه براى تو براى تو را تكرار مىكند لك چيست؟ بلكه مىگويد كل لك همه براى تو است اى آن كه همه از تو يارى مىطلبند] [( 1663) كى خاك رازها را آشكار كرده و بستان چون آسمان پر ستاره روشن خواهد شد] [( 1664) اينها كه نام برديم اين همه لباسهاى زيبا و زينتهاى گوناگون را از كجا آوردهاند؟ همه آنها از عطاياى خداوند كريم و مهربان است] [( 1665) همه آن لطافت و زيبايى نشان يك شاهد زيبايى است و آن نشان پا براى يك مرد عابدى است]
[( 1666) زيرا كه از ديدن نشان شاه كسى شادمان مىگردد كه شاه را ديده باشد و اگر نديده باشد هرگز براى او نشانى نبوده و چيزى نخواهد فهميد] [( 1667) روح كسى كه در روز الست پروردگار خود را ديده و از خود بىخود شده و مست باده وصال گرديده] [( 1668) او است كه بوى مى را مىشناسد. مىشناسد براى اينكه مى خورده است آن كه مى نخورده چگونه بوى مى بمشامش آشنا خواهد بود]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_انکار_فیلسوف 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
قسمت دوم
[( 1669) از اينجا است كه حكمت چون شتر گم شده است و فرمودهاند الحكمة ضالة المؤمن يعنى حكمت گم كرده مؤمن است همان طور كه عرب شتر گم كرده همواره در جستجوى شتر خويش است مؤمن نيز در جستجوى حكمت بوده و حكمت چون دلالها بشاهان راهنمايى مىكند]
[( 1670) تو در خواب يك ماهرويى را مىبينى كه او بتو نشانى و وعده مىدهد] [( 1671) كه مقصود وقتى حاصل مىشود كه فردا فلان كس نزد تو آيد] [( 1672) نشان ديگر آن كه او سواره است ديگر آن كه تو را در جاى خود جاى دهد] [( 1673) نشان ديگر آن كه بروى تو مىخندد و دو دست بر سينه نهد] [( 1674) نشان ديگر اين است كه هوس ترا بگفتن اين خواب وادار نكند و فردا بكسى در اين باب سخن نگويى] [( 1675) چنان كه از اين قبيل نشانىها بحضرت زكريا پدر حضرت يحيى داده گفت: نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام سخن نگويى] [( 1676) نيك و بد خود را تا سه شب خاموش كن و اين نشانهايست كه يحيى در اين عالم بسوى تو خواهد آمد] [( 1677) تا سه روز سخن نگو و اين سكوت نشانه مقصود تو است [اشاره به آن چه در سوره مريم در باره حضرت زكريا ذكر شده كه آن حضرت از خداى تعالى دوستى را خواست كه وارث او و وارث اولاد يعقوب باشد خداوند باو بشارت داد كه پسرى براى تو متولد مىشود كه اسم او يحيى است عرض كرد خداوندا نشانه براى من معين فرما كه بدانم در چه موقع يحيى متولد خواهد شد فرمودند آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ اَلنَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا 19: 10 يعنى نشانه تو اين است كه سه شبانه روز تمام سخن نگويى]] [( 1678) هان اى كه بتو نشانى دادهاند اين نشان را بر زبان نياور و در دل خود پنهان دار] [( 1679) از اين نشانيهاى شيرين بتو خواهد گفت بلكه صد نشانى ديگر هم مىگويد] [( 1680) اين نشان آن است كه ملك و جاهى كه مىجويى از خداى تعالى خواهى يافت] [( 1681) همان را كه شبهاى دراز از اشتياق آن گريه كرده و سحرگاهان در نياز مىسوختى] [( 1682) و روزت بىاو چون شب تاريك شده و گردنت از غم چون دوك باريك گرديده بود] [( 1683) و نشان ديگر آن كه آن چه داشتى بعنوان زكات داده و حتى چون زكات پاكبازان لباس خود را هم دادى] [( 1684) رختهاى خود را دادى از خواب صرف نظر كردى و رنگ روى خويش را از دست داده چون موى لاغر گشته و سر فدا كردى] [( 1685) گاهى چون عود در آتش نشسته و زمانى چون كلاه خود خود را عرضه تيغ نمودى] [( 1686) صد هزار از اين قبيل بىچارگىها خوى عاشقان است كه در شمار نگنجد] [( 1687) شب كه اين خوابها را ديدى و روز دلت از اميد خواب شب قوت گرفت] [( 1688) اكنون چشم مىگردانى و بچپ و راست مىنگرى كه آن نشانها كجاست؟ و آن علامتها كو] [( 1689) و چون بيد مىلرزى كه واى اگر روز به آخر رسد و از نشانها نشانى پيدا نشود] [( 1690) و چون روستايى گوساله گم كرده در كوچه و بازار مىدوى و جستجو مىكنى] [( 1691) (اگر كسى از تو سؤال كرده بگويد) آقا خير باشد اين دوندگى براى چيست؟ آن كه گم كردهاى كيست؟] [( 1692) باو خواهى گفت بلى خير است و اين خير و خوبى مرا كس جز من نبايد بداند] [( 1693) اگر بگويم يكى از نشانهاى من از ميان رفته و وقت مرگ من فرا رسيده است] [( 1694) بروى هر مرد سوارى مىنگرى سوار مىگويد ديوانه وار بروى من نگاه نكن] [( 1695) جواب مىدهى كه من صاحبى را گم كرده و در جستجوى او هستم] [( 1696) اى سوار دولتت پاينده باشد بعاشقان ترحم كرده و عذرشان را بپذير] [( 1697) چون با جديت طلب كردى مقصود در جلو ديدهات ظاهر مىشود چون بموجب خبرى كه دادهاند جديت خطا نمىكند و منتهى بيافتن مقصود مىگردد [اشاره بحديث نبوى كه فرمود «من طلب شيئاً و جد وجد» هر كس چيزى را بخواهد و كوشش كند پيدا خواهد كرد]] [( 1698) ناگهان سوار با سعادتى رسيده تو را در كنار گرفت] [( 1699) تو (از شدت ذوق) بىهوش شده بپشت افتادى و يك بىخبرى در آن ميان گفت اين سالوس و نفاق است]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_انکار_فیلسوف 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
قسمت سوم
[( 1700) او كى مىتواند ببيند كه در وجود اينكه بىهوش شده چه شور و غوغائى است او از كجا مىداند كه اين حال نشانه وصال كسى است؟] [( 1701) اين نشان در حق كسى است كه صاحب نشان را ديده باشد آن كه نديده كجا نشان او را خواهد ديد] [( 1702) بلى بلى هر زمان كز وى نشانى مىرسد شخص را جانى بجانى مىرسد] [( 1703) [بهتر و مناسبتر دانستم كه اين شعر عيناً نوشته شود] اين نشانها بمنزله آب بود كه بماهى خاك افتاده برسد چنان كه فرمودهاند تِلْكَ آياتُ اَلْكِتابِ 12: 1 [اشاره به آيه اول سوره يوسف كه مىفرمايد الر تِلْكَ آياتُ اَلْكِتابِ اَلْمُبِينِ 12: 1 (الر و بطور كلى حروف مفرده رمزى است ميانه خدا و رسولش كه من از ترجمه آن عاجزم) ترجمه بقيه آيه اين است: اين است آيات و نشانههاى كتاب كه روشن و آشكار است ] اين است نشانههاى كتاب] [( 1704) بسى نشانيها هست كه در انبيا بوده و مخصوص همان جان است كه با آن نشان و صاحب آن آشنايى دارد]
[( 1705) اين سخن ناتمام و ناقص مانده بجايى نرسيد مرا معذور دار كه بىدلم دل ندارم] [( 1706) كى كسى مىتواند ذرات عالم را بشمارد بخصوص كسى كه عشق عقل او را بيغما برده است] [( 1707) برگهاى باغ و بانگ كبك و زاغ را مىشمارم]
[( 1708) نحسى ستاره كيوان و سعد بودن مشترى (تا افلاك در حركتند تكرار مىشود) هر چه بشمارى بشماره نمىآيد] [( 1709) ولى بعضى از اين دو اثر را بايد براى بيان نفع و ضرر شرح داد و بيان كرد] [( 1710) تا قسمتى از آثار قضا براى كسانى كه اهل سعد و نحسند معلوم گردد] [( 1711) تا كسى كه طالعش مشترى است از سرورى و نشاط خود شادمان شده] [( 1713) و آن كه طالع از زحل دارد در كارها از شرور احتياط كند] [( 1714) اگر نحوست زحل را شرح ندهم آن بىچاره را زحل در آتش نحوست خود مىسوزاند] [( 1715) (براى خلاصى از اين آتشها بود كه) خدا بما دستور داده و فرموده اُذْكُرُوا اَللَّهَ 33: 41 خدا را ياد كنيد [اِشاره به آيه 41 سوره احزاب كه مىفرمايد يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُذْكُرُوا اَللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً 33: 41- 42 يعنى اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح بگوئيد] چون ما را در آتش تيرهاى قضا ديد نور ذكر بما عطا فرمود]
[( 1716) گفت ياد كنيد اگر چه از ذكر شما منزه هستم زيرا ذكر و ياد شما عبارت از تصوير و تصور ذهنى است و تصوير شايسته من نيست][( 1717) ولى آن كه مست تصوير و خيال است ذات ما را بدون مثال درك نخواهد كرد]
[( 1718) آرى ذكر جسمانى خيال ناقصى است كه وصف شاه منزه از آن است]
[( 1719) مثل اينكه كسى در باره شاه بگويد كه جولاه نيست اين چه مدحى است كه مىكند مگر آگاه نيست با چه مقامى سر و كار دارد]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_34
https://eitaa.com/masnavei/2601
#خلاصه
در این شعر، گوهرهای معنوی و رموز الهی به تصویر کشیده شده است. شاعر در ابتدا به مفاهیم آب و چشمهها اشاره میکند و از فضیلت و حقیقتی بینظیر سخن میگوید که جز او کسی به آن دسترسی ندارد. سپس به داستانی از یک فیلسوف منطقی اشاره میشود که به دنبال فهم صحیح از حقیقت است، اما در این راه دچار مشکلات و موانع میشود.
شاعر به مسئله استغفار و توبه پرداخته و توضیح میدهد که توبه نیازمند شرایط خاصی است و بدون آن، دستیابی به رحمت الهی ممکن نیست. او به عشق و نیاز به انس با خداوند و نشانههایی از وصال و ارتباط با او اشاره میکند. همچنین، این متن به بررسی نشانهها و رؤیاها میپردازد و بیان میکند که عشق و طلب واقعی نور و روشنایی به دل میآورد.
در نهایت، شاعر به بینهایت بودن محبت الهی و اهمیت شناخت خویشتن و ذات الهی اشاره میکند و به مخاطب یادآور میشود که ذکر و تفکر در ذات خدایی و روحانیت، فراتر از تصورات و خیالات محدود است.
#شرح مکتوب