eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
2 بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود بخش ۲۲ - به راه کردن شاه یکی را از آن دو غلام و ازین دیگر پرسیدن بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود بخش ۲۴ - حسد کردن حشم بر غلام خاص بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را که این خاربن را که نشانده‌ ای بر سر راه بر کن بخش ۲۷ - آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذاالنون مصری رحمة الله علیه بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است بخش ۲۹ - رجوع به حکایت ذاالنون بخش ۳۰ - امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان بخش ۳۲ - تتمهٔ حسد آن حشم بر آن غلام خاص بخش ۳۳ - عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد
👈 حکایت 1 بخش ۳۴ - انکار فلسفی بر قرائت ان اصبح ماکم غورا قسمت اول مقریی می‌خواند از روی کتاب ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب آب را در غورها پنهان کنم چشمه‌ها را خشک و خشکستان کنم آب را در چشمه کی آرد دگر جز من بی مثل و با فضل و خطر فلسفی منطقی مستهان می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان چونک بشنید آیت او از ناپسند گفت آریم آب را ما با کلند ما به زخم بیل و تیزی تبر آب را آریم از پستی زبر شب بخفت و دید او یک شیرمرد زد طبانچه هر دو چشمش کور کرد گفت زین دو چشمهٔ چشم ای شقی با تبر نوری بر آر ار صادقی روز بر جست و دو چشم کور دید نور فایض از دو چشمش ناپدید گر بنالیدی و مستغفر شدی نورِ رفته از کرم ظاهر شدی لیک استغفار هم در دست نیست ذوق توبه نُقل هر سرمست نیست زشتی اعمال و شومی جحود راه توبه بر دل او بسته بود از نیاز و اعتقاد آن خلیل گشت ممکن امر صعب و مستحیل همچنین بر عکس آن انکار مرد مس کند زر را و صلحی را نبرد دل بسختی همچو روی سنگ گشت چون شکافد توبه آن را بهر کشت چون شعیبی کو که تا او از دعا بهر کشتن خاک سازد کوه را یا به دریوزه مقوقس از رسول سنگ‌لاخی مزرعی شد با اصول کهربای مسخ آمد این دغا خاک قابل را کند سنگ و حصا هر دلی را سجده هم دستور نیست مزد رحمت قسم هر مزدور نیست هین به پشت آن مکن جرم و گناه که کنم توبه در آیم در پناه می‌بباید تاب و آبی توبه را شرط شد برق و سحابی توبه را آتش و آبی بباید میوه را واجب آید ابر و برق این شیوه را تا نباشد برق دل و ابر دو چشم کی نشیند آتش تهدید و خشم کی بروید سبزهٔ ذوق وصال کی بجوشد چشمه‌ها ز آب زلال کی گلستان راز گوید با چمن کی بنفشه عهد بندد با سمن کی چناری کف گشاید در دعا کی درختی سر فشاند در هوا کی شکوفه آستین پر نثار بر فشاندن گیرد ایام بهار کی فروزد لاله را رخ همچو خون کی گل از کیسه بر آرد زر برون کی بیاید بلبل و گل بو کند کی چو طالب فاخته کوکو کند کی بگوید لک‌لک آن لک‌لک بجان لک چه باشد ملک تست ای مستعان کی نماید خاک اسرار ضمیر کی شود بی آسمان بستان منیر از کجا آورده‌اند آن حله ‌ها من کریم من رحیم کلها آن لطافتها نشان شاهدیست آن نشان پای مرد عابدیست آن شود شاد از نشان کو دید شاه چون ندید او را نباشد انتباه روح آنکس کو بهنگام الست دید رب خویش و شد بی‌خویش مست او شناسد بوی می کو می بخورد چون نخورد او می چه داند بوی کرد زانک حکمت همچو ناقهٔ ضاله است همچو دلاله شهان را داله است تو ببینی خواب در یک خوش‌لقا کو دهد وعده و نشانی مر ترا که مراد تو شود و اینک نشان که به پیش آید ترا فردا فلان یک نشانی آن که او باشد سوار یک نشانی که ترا گیرد کنار یک نشانی که بخندد پیش تو یک نشان که دست بندد پیش تو یک نشانی آنک این خواب از هوس چون شود فردا نگویی پیش کس زان نشان هم زکریا را بگفت که نیایی تا سه روز اصلا بگفت تا سه شب خامش کن از نیک و بدت این نشان باشد که یحیی آیدت دم مزن سه روز اندر گفت و گو کین سکوتست آیت مقصود تو هین میاور این نشان را تو بگفت وین سخن را دار اندر دل نهفت این نشانها گویدش همچون شکر این چه باشد صد نشانی دگر این نشان آن بود کان مُلک و جاه که همی‌جویی بیابی از اله آنک می‌گریی به شبهای دراز وانک می‌سوزی سحرگه در نیاز آنک بی آن روز تو تاریک شد همچو دوکی گردنت باریک شد وآنچ دادی هرچه داری در زکات چون زکات پاک‌بازان رختهات رختها دادی و خواب و رنگ رو سر فدا کردی و گشتی همچو مو چند در آتش نشستی همچو عود چند پیش تیغ رفتی همچو خود زین چنین بیچارگیها صد هزار خوی عشاقست و ناید در شمار چونک شب این خواب دیدی روز شد از امیدش روز تو پیروز شد چشم گردان کرده‌ای بر چپ و راست کان نشان و آن علامتها کجاست بر مثال برگ می‌لرزی که وای گر رود روز و نشان ناید بجای می‌دوی در کوی و بازار و سرا چون کسی کو گم کند گوساله را خواجه خیرست این دوادو چیستت گم شده اینجا که داری کیستت گوییش خیرست لیکن خیر من کس نشاید که بداند غیر من گر بگویم نک نشانم فوت شد چون نشان شد فوت وقت موت شد بنگری در روی هر مرد سوار گویدت منگر مرا دیوانه‌وار گوییش من صاحبی گم کرده‌ام رو به جست و جوی او آورده‌ام دولتت پاینده بادا ای سوار رحم کن بر عاشقان معذور دار چون طلب کردی به جِد آمد نظر جِد خطا نکند چنین آمد خبر ناگهان آمد سواری نیکبخت پس گرفت اندر کنارت سخت سخت تو شدی بیهوش و افتادی به طاق بی‌خبر گفت اینت سالوس و نفاق 👈 ادامه دارد .... https://eitaa.com/masnavei/1976 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت 2 بخش ۳۴ - انکار فلسفی بر قرائت ان اصبح ماکم غورا قسمت دوم او چه می‌بیند درو این شور چیست او نداند کان نشان وصل کیست این نشان در حق او باشد که دید آن دگر را کی نشان آید پدید هر زمان کز وی نشانی می‌رسید شخص را جانی به جانی می‌رسید ماهی بیچاره را پیش آمد آب این نشانها تلک آیات الکتاب پس نشانیها که اندر انبیاست خاص آن جان را بود کو آشناست این سخن ناقص بماند و بی‌قرار دل ندارم بی‌دلم معذور دار ذره‌ها را کی تواند کس شمرد خاصه آن کو عشق از وی عقل برد می‌شمارم برگهای باغ را می‌شمارم بانگ کبک و زاغ را در شمار اندر نیاید لیک من می‌شمارم بهر رشد ممتحن نحس کیوان یا که سعد مشتری ناید اندر حصر گرچه بشمری لیک هم بعضی ازین هر دو اثر شرح باید کرد یعنی نفع و ضر تا شود معلوم آثار قضا شمه‌ای مر اهل سعد و نحس را طالع آنکس که باشد مشتری شاد گردد از نشاط و سروری وانک را طالع زحل از هر شرور احتیاطش لازم آید در امور اذکروا الله شاه ما دستور داد اندر آتش دید ما را نور داد گفت اگرچه پاکم از ذکر شما نیست لایق مر مرا تصویرها لیک هرگز مست تصویر و خیال در نیابد ذات ما را بی مثال ذکر جسمانه خیال ناقصست وصف شاهانه از آنها خالصست شاه را گوید کسی جولاه نیست این چه مدحست این مگر آگاه نیست 👈 ادامه دارد .... https://eitaa.com/masnavei/1976 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 1 انكار فلسفى در آيه إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً 67: 30 قسمت اول [( 1633) يك نفر قارى قرآن در مكتب از روى كتاب خدا آيه ماؤُكُمْ غَوْراً 67: 30 [آيه واقعه در سوره ملك كه مى‏فرمايد قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ 67: 30 يعنى بگو اى محمد (ص) خبر بدهيد كه اگر آب بر گردد و بزمين فرو رود كيست كه براى شما آب گوارا بياورد ] مى‏خواند كه اگر از چشمه آب را ببندم‏] [( 1634) و آنها را در اعماق زمين پنهان كنم و چشمه‏ها را خشك و بى‏آب سازم‏] [( 1635) ديگر جز من بى‏مثل و مانند و بخشش كننده با فضل و شرف كى است كه آب را ثانيا بچشمه بر گرداند] [( 1636) يك فلسفى منطق دان ولى مغرور كه در آن حال از جلو مكتب مى‏گذشت‏] [( 1637) وقتى اين آيه را شنيد چون مضمون او را نپسنديد گفت ما آب را ثانياً با كلنگ خواهيم آورد] [( 1638) يا با دهانه بيل و تيزى تبر آب را از زير زمين بالا خواهيم كشيد] [( 1639) اين فيلسوف شب را بخواب رفته در خواب ديد كه شير مردى چنان طپانچه‏اى بصورتش زد كه دو چشمش كور گرديد] [( 1640) گفت اكنون اى بد بخت اگر راست مى‏گويى از دو چشمه چشم خود با تبر نور بيرون آر] [( 1641) روز از خواب برخاسته دو چشم خود را كور يافت و نور فيض‏ بخش از چشمانش رفته و ناپديد شده بود] [( 1642) البته اگر او ناله كرده و استغفار مى‏نمود از كرم خداوندى نور رفته بچشمش باز مى‏گشت‏] [( 1643) ولى توبه هم در دسترس هر كس نيست و ذوق توبه نقل هر سر مستى بود نيست‏] [( 1644) زشتى عمل و شومى انكار راه توبه را هم بروى او بسته‏] [( 1647) از نياز و اعتقاد حضرت خليل بود كه كار سخت و محال ممكن شده آتش بگلستان بدل شد] [( 1649) و بالعكس انكار مرد زر را بمس و صلح را بجنگ مبدل مى‏سازد] [( 1645) دل او بسختى سنگ و روى شده چگونه ممكن است با كلنگ توبه شكافته شده و براى كشت عمل صالح آماده گردد] [( 1646) كو يك نفر چون حضرت شعيب كه با دعا كوه و سنگ را خاك نموده و براى كشت مهيا سازد] [( 1648) يا كجاست چون مقوقس ترسا كه مسلمان شده و با استدعا و خواهش او سنگلاخى بدل بزمين حاصل خيزى گردد [مى‏فرمايد مقوقس كه يكى از سلاطين بوده و اسلام آورده بر حسب خواهش او حضرت رسول (ص ع) دعا كرده و سنگلاخ بدل بزمين زراعتى گرديده و البته اين مطلب سند تاريخى ندارد]] [( 1650) اين شخص كه منكر است كهرباى مسخ است كه خاك قابل كشت و زرع را بدل به ريگ و سنگ مى‏سازد] [( 1651) هر دلى هم نمى‏تواند سجده كند و اجرت هر مزدورى رحمت خداوندى نخواهد بود] [( 1652) كار بد مكن و باين اميد مباش كه توبه كرده در پناه خواهم بود] [( 1653) براى تو به تابش نور حق و آب رحمت بايد توبه هم برق و ابر لازم دارد] [( 1655) تا برق دل نتابد و ابر چشمان باران اشك نبارد كى آتش تهديد و خشم فرو خواهد نشست‏] [( 1656) و كى سبزه ذوق وصال روئيده و چشمه‏ها از آب زلال خواهد جوشيد] [( 1657) و كى گلستان با چمن راز گفته و بنفشه با ياسمن عهد خواهد بست‏] [( 1658) كى ممكن است چنارى دست بدعا گشايد و كى درختى سر بهوا خواهد افشاند] [( 1659) و چه سان در فصل بهار درختان شكوفه‏هاى معطر خود را با آستين پر بسر سبزه‏ها نثار خواهند كرد] [( 1660) كى رخ لاله چون خون افروخته شده و گل از كيسه خود زر بيرون خواهد آورد] [( 1661) كى بلبل ببوئيدن گل خواهد آمد و فاخته چون طالبان راه حق كوكو مى‏زند] [( 1662) كى لك‏لك در مقام ثنا بر آمده لك لك گفته و كلمه براى تو براى تو را تكرار مى‏كند لك چيست؟ بلكه مى‏گويد كل لك همه براى تو است اى آن كه همه از تو يارى مى‏طلبند] [( 1663) كى خاك رازها را آشكار كرده و بستان چون آسمان پر ستاره روشن خواهد شد] [( 1664) اينها كه نام برديم اين همه لباسهاى زيبا و زينت‏هاى گوناگون را از كجا آورده‏اند؟ همه آنها از عطاياى خداوند كريم و مهربان است‏] [( 1665) همه آن لطافت و زيبايى نشان يك شاهد زيبايى است و آن نشان پا براى يك مرد عابدى است‏] [( 1666) زيرا كه از ديدن نشان شاه كسى شادمان مى‏گردد كه شاه را ديده باشد و اگر نديده باشد هرگز براى او نشانى نبوده و چيزى نخواهد فهميد] [( 1667) روح كسى كه در روز الست پروردگار خود را ديده و از خود بى‏خود شده و مست باده وصال گرديده‏] [( 1668) او است كه بوى مى را مى‏شناسد. مى‏شناسد براى اينكه مى خورده است آن كه مى نخورده چگونه بوى مى بمشامش آشنا خواهد بود] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 2 قسمت دوم [( 1669) از اينجا است كه حكمت چون شتر گم شده است و فرموده‏اند الحكمة ضالة المؤمن يعنى حكمت گم كرده مؤمن است همان طور كه عرب شتر گم كرده همواره در جستجوى شتر خويش است مؤمن نيز در جستجوى حكمت بوده و حكمت چون دلالها بشاهان راهنمايى مى‏كند] [( 1670) تو در خواب يك ماهرويى را مى‏بينى كه او بتو نشانى و وعده مى‏دهد] [( 1671) كه مقصود وقتى حاصل مى‏شود كه فردا فلان كس نزد تو آيد] [( 1672) نشان ديگر آن كه او سواره است ديگر آن كه تو را در جاى خود جاى دهد] [( 1673) نشان ديگر آن كه بروى تو مى‏خندد و دو دست بر سينه نهد] [( 1674) نشان ديگر اين است كه هوس ترا بگفتن اين خواب وادار نكند و فردا بكسى در اين باب سخن نگويى‏] [( 1675) چنان كه از اين قبيل نشانى‏ها بحضرت زكريا پدر حضرت يحيى داده گفت: نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام سخن نگويى‏] [( 1676) نيك و بد خود را تا سه شب خاموش كن و اين نشانه‏ايست كه يحيى در اين عالم بسوى تو خواهد آمد] [( 1677) تا سه روز سخن نگو و اين سكوت نشانه مقصود تو است [اشاره به آن چه در سوره مريم در باره حضرت زكريا ذكر شده كه آن حضرت از خداى تعالى دوستى را خواست كه وارث او و وارث اولاد يعقوب باشد خداوند باو بشارت داد كه پسرى براى تو متولد مى‏شود كه اسم او يحيى است عرض كرد خداوندا نشانه براى من معين فرما كه بدانم در چه موقع يحيى متولد خواهد شد فرمودند آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ اَلنَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا 19: 10 يعنى نشانه تو اين است كه سه شبانه روز تمام سخن نگويى]] [( 1678) هان اى كه بتو نشانى داده‏اند اين نشان را بر زبان نياور و در دل خود پنهان دار] [( 1679) از اين نشانيهاى شيرين بتو خواهد گفت بلكه صد نشانى ديگر هم مى‏گويد] [( 1680) اين نشان آن است كه ملك و جاهى كه مى‏جويى از خداى تعالى خواهى يافت‏] [( 1681) همان را كه شبهاى دراز از اشتياق آن گريه كرده و سحرگاهان در نياز مى‏سوختى‏] [( 1682) و روزت بى‏او چون شب تاريك شده و گردنت از غم چون دوك باريك گرديده بود] [( 1683) و نشان ديگر آن كه آن چه داشتى بعنوان زكات داده و حتى چون زكات پاكبازان لباس خود را هم دادى‏] [( 1684) رخت‏هاى خود را دادى از خواب صرف نظر كردى و رنگ روى خويش را از دست داده چون موى لاغر گشته و سر فدا كردى‏] [( 1685) گاهى چون عود در آتش نشسته و زمانى چون كلاه خود خود را عرضه تيغ نمودى‏] [( 1686) صد هزار از اين قبيل بى‏چارگى‏ها خوى عاشقان است كه در شمار نگنجد] [( 1687) شب كه اين خوابها را ديدى و روز دلت از اميد خواب شب قوت گرفت‏] [( 1688) اكنون چشم مى‏گردانى و بچپ و راست مى‏نگرى كه آن نشانها كجاست؟ و آن علامتها كو] [( 1689) و چون بيد مى‏لرزى كه واى اگر روز به آخر رسد و از نشانها نشانى پيدا نشود] [( 1690) و چون روستايى گوساله گم كرده در كوچه و بازار مى‏دوى و جستجو مى‏كنى‏] [( 1691) (اگر كسى از تو سؤال كرده بگويد) آقا خير باشد اين دوندگى براى چيست؟ آن كه گم كرده‏اى كيست؟] [( 1692) باو خواهى گفت بلى خير است و اين خير و خوبى مرا كس جز من نبايد بداند] [( 1693) اگر بگويم يكى از نشانهاى من از ميان رفته و وقت مرگ من فرا رسيده است‏] [( 1694) بروى هر مرد سوارى مى‏نگرى سوار مى‏گويد ديوانه وار بروى من نگاه نكن‏] [( 1695) جواب مى‏دهى كه من صاحبى را گم كرده و در جستجوى او هستم‏] [( 1696) اى سوار دولتت پاينده باشد بعاشقان ترحم كرده و عذرشان را بپذير] [( 1697) چون با جديت طلب كردى مقصود در جلو ديده‏ات ظاهر مى‏شود چون بموجب خبرى كه داده‏اند جديت خطا نمى‏كند و منتهى بيافتن مقصود مى‏گردد [اشاره بحديث نبوى كه فرمود «من طلب شيئاً و جد وجد» هر كس چيزى را بخواهد و كوشش كند پيدا خواهد كرد]] [( 1698) ناگهان سوار با سعادتى رسيده تو را در كنار گرفت‏] [( 1699) تو (از شدت ذوق) بى‏هوش شده بپشت افتادى و يك بى‏خبرى در آن ميان گفت اين سالوس و نفاق است‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 3 قسمت سوم [( 1700) او كى مى‏تواند ببيند كه در وجود اينكه بى‏هوش شده چه شور و غوغائى است او از كجا مى‏داند كه اين حال نشانه وصال كسى است؟] [( 1701) اين نشان در حق كسى است كه صاحب نشان را ديده باشد آن كه نديده كجا نشان او را خواهد ديد] [( 1702) بلى بلى هر زمان كز وى نشانى مى‏رسد شخص را جانى بجانى مى‏رسد] [( 1703) [بهتر و مناسبتر دانستم كه اين شعر عيناً نوشته شود] اين‏ نشانها بمنزله آب بود كه بماهى خاك افتاده برسد چنان كه فرموده‏اند تِلْكَ آياتُ اَلْكِتابِ 12: 1 [اشاره به آيه اول سوره يوسف كه مى‏فرمايد الر تِلْكَ آياتُ اَلْكِتابِ اَلْمُبِينِ 12: 1 (الر و بطور كلى حروف مفرده رمزى است ميانه خدا و رسولش كه من از ترجمه آن عاجزم) ترجمه بقيه آيه اين است: اين است آيات و نشانه‏هاى كتاب كه روشن و آشكار است ] اين است نشانه‏هاى كتاب‏] [( 1704) بسى نشانيها هست كه در انبيا بوده و مخصوص همان جان است كه با آن نشان و صاحب آن آشنايى دارد] [( 1705) اين سخن ناتمام و ناقص مانده بجايى نرسيد مرا معذور دار كه بى‏دلم دل ندارم‏] [( 1706) كى كسى مى‏تواند ذرات عالم را بشمارد بخصوص كسى كه عشق عقل او را بيغما برده است‏] [( 1707) برگهاى باغ و بانگ كبك و زاغ را مى‏شمارم‏] [( 1708) نحسى ستاره كيوان و سعد بودن مشترى (تا افلاك در حركتند تكرار مى‏شود) هر چه بشمارى بشماره نمى‏آيد] [( 1709) ولى بعضى از اين دو اثر را بايد براى بيان نفع و ضرر شرح داد و بيان كرد] [( 1710) تا قسمتى از آثار قضا براى كسانى كه اهل سعد و نحسند معلوم گردد] [( 1711) تا كسى كه طالعش مشترى است از سرورى و نشاط خود شادمان شده‏] [( 1713) و آن كه طالع از زحل دارد در كارها از شرور احتياط كند] [( 1714) اگر نحوست زحل را شرح ندهم آن بى‏چاره را زحل در آتش نحوست خود مى‏سوزاند] [( 1715) (براى خلاصى از اين آتشها بود كه) خدا بما دستور داده و فرموده اُذْكُرُوا اَللَّهَ 33: 41 خدا را ياد كنيد [اِشاره به آيه 41 سوره احزاب كه مى‏فرمايد يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُذْكُرُوا اَللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً 33: 41- 42 يعنى اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح بگوئيد] چون ما را در آتش تيرهاى قضا ديد نور ذكر بما عطا فرمود] [( 1716) گفت ياد كنيد اگر چه از ذكر شما منزه هستم زيرا ذكر و ياد شما عبارت از تصوير و تصور ذهنى است و تصوير شايسته من نيست‏][( 1717) ولى آن كه مست تصوير و خيال است ذات ما را بدون مثال درك نخواهد كرد] [( 1718) آرى ذكر جسمانى خيال ناقصى است كه وصف شاه منزه از آن است‏] [( 1719) مثل اينكه كسى در باره شاه بگويد كه جولاه نيست اين چه مدحى است كه مى‏كند مگر آگاه نيست با چه مقامى سر و كار دارد] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
https://eitaa.com/masnavei/2601 در این شعر، گوهرهای معنوی و رموز الهی به تصویر کشیده شده است. شاعر در ابتدا به مفاهیم آب و چشمه‌ها اشاره می‌کند و از فضیلت و حقیقتی بی‌نظیر سخن می‌گوید که جز او کسی به آن دسترسی ندارد. سپس به داستانی از یک فیلسوف منطقی اشاره می‌شود که به دنبال فهم صحیح از حقیقت است، اما در این راه دچار مشکلات و موانع می‌شود. شاعر به مسئله استغفار و توبه پرداخته و توضیح می‌دهد که توبه نیازمند شرایط خاصی است و بدون آن، دست‌یابی به رحمت الهی ممکن نیست. او به عشق و نیاز به انس با خداوند و نشانه‌هایی از وصال و ارتباط با او اشاره می‌کند. همچنین، این متن به بررسی نشانه‌ها و رؤیاها می‌پردازد و بیان می‌کند که عشق و طلب واقعی نور و روشنایی به دل می‌آورد. در نهایت، شاعر به بی‌نهایت بودن محبت الهی و اهمیت شناخت خویشتن و ذات الهی اشاره می‌کند و به مخاطب یادآور می‌شود که ذکر و تفکر در ذات خدایی و روحانیت، فراتر از تصورات و خیالات محدود است. مکتوب