eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
2 بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود بخش ۲۲ - به راه کردن شاه یکی را از آن دو غلام و ازین دیگر پرسیدن بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود بخش ۲۴ - حسد کردن حشم بر غلام خاص بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را که این خاربن را که نشانده‌ ای بر سر راه بر کن بخش ۲۷ - آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذاالنون مصری رحمة الله علیه بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است بخش ۲۹ - رجوع به حکایت ذاالنون بخش ۳۰ - امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان بخش ۳۲ - تتمهٔ حسد آن حشم بر آن غلام خاص بخش ۳۳ - عکس تعظیم پیغام سلیمان در دل بلقیس از صورت حقیر هدهد
👈 حکایت 2 بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان هر طعامی کآوریدندی به وی کس سوی لقمان فرستادی ز پی تا که لقمان دست سوی آن برد قاصدا تا خواجه پس‌خوردش خورد سؤر او خوردی و شور انگیختی هر طعامی کو نخوردی ریختی ور بخوردی بی دل و بی اشتها این بود پیوندی بی انتها خربزه آورده بودند ارمغان گفت رو فرزند لقمان را بخوان چون برید و داد او را یک برین همچو شکر خوردش و چون انگبین از خوشی که خورد داد او را دوم تا رسید آن گرچها تا هفدهم ماند گرچی گفت این را من خورم تا چه شیرین خربزه‌ست این بنگرم او چنین خوش می‌خورد کز ذوق او طبعها شد مشتهی و لقمه‌جو چون بخورد از تلخیش آتش فروخت هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت ساعتی بی‌خود شد از تلخی آن بعد از آن گفتش که ای جان و جهان نوش چون کردی تو چندین زهر را لطف چون انگاشتی این قهر را این چه صبرست این صبوری ازچه روست یا مگر پیش تو این جانت عدوست چون نیاوردی به حیلت حجتی که مرا عذریست بس کن ساعتی گفت من از دست نعمت‌بخش تو خورده‌ام چندان که از شرمم دوتو شرمم آمد که یکی تلخ از کفت من ننوشم ای تو صاحب‌معرفت چون همه اجزام از انعام تو رسته‌اند و غرق دانه و دام تو گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد خاک صد ره بر سر اجزام باد لذت دست شکربخشت بداشت اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود از محبت دردها صافی شود از محبت دردها شافی شود از محبت مرده زنده می‌کنند از محبت شاه بنده می‌کنند این محبت هم نتیجهٔ دانشست کی گزافه بر چنین تختی نشست دانش ناقص کجا این عشق زاد عشق زاید ناقص اما بر جماد بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید از صفیری بانگ محبوبی شنید دانش ناقص نداند فرق را لاجرم خورشید داند برق را چونک ملعون خواند ناقص را رسول بود در تاویل نقصان عقول زانک ناقص‌تن بود مرحوم رحم نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم نقص عقلست آن که بد رنجوریست موجب لعنت سزای دوریست زانک تکمیل خردها دور نیست لیک تکمیل بدن مقدور نیست کفر و فرعونی هر گبر بعید جمله از نقصان عقل آمد پدید بهر نقصان بدن آمد فرج در نبی که ما علی الاعمی حرج برق آفل باشد و بس بی وفا آفل از باقی ندانی بی صفا برق خندد بر کی می‌خندد بگو بر کسی که دل نهد بر نور او نورهای چرخ ببریده‌پیست آن چو لا شرقی و لا غربی کیست برق را خو یخطف الابصار دان نور باقی را همه انصار دان بر کف دریا فرس را راندن نامه‌ای در نور برقی خواندن از حریصی عاقبت نادیدنست بر دل و بر عقل خود خندیدنست عاقبت بینست عقل از خاصیت نفس باشد کو نبیند عاقبت عقل کو مغلوب نفس، او نفس شد مشتری مات زحل شد نحس شد هم درین نحسی بگردان این نظر در کسی که کرد نحست در نگر آن نظر که بنگرد این جر و مد او ز نحسی سوی سعدی نقب زد زان همی‌گرداندت حالی به حال ضد به ضد پیداکنان در انتقال تا که خوفت زاید از ذات الشمال لذت ذات الیمین یرجی الرجال تا دو پر باشی که مرغ یک پره عاجز آید از پریدن ای سره یا رها کن تا نیایم در کلام یا بده دستور تا گویم تمام ورنه این خواهی نه آن فرمان تراست کس چه داند مر ترا مقصد کجاست جان ابراهیم باید تا به نور بیند اندر نار فردوس و قصور پایه پایه بر رود بر ماه و خور تا نماند همچو حلقه بند در چون خلیل از آسمان هفتمین بگذرد که لا احب الافلین این جهان تن غلط‌انداز شد جز مر آن را کو ز شهوت باز شد 👈 ادامه دارد .... https://eitaa.com/masnavei/1976 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 3 ظاهر شدن فضل و زيركى لقمان پيش امتحان كنندگان [( 1510) هر طعامى كه براى خواجه لقمان مى‏آوردند كسى را از پى لقمان مى‏فرستاد] [( 1511) تا لقمان دست به آن طعام برد و خواجه پس مانده طعام او را بخورد] [( 1512) سؤر و پس مانده طعام لقمان را خورده و از دل خوشى شور و غوغا بپا مى‏كرد و هر طعامى را كه او نمى‏خورد دور مى‏ريخت‏] [( 1513) و اگر هم مى‏خورد با كمال بى‏ميلى و بى‏اشتهايى بود بلى اثر پيوستگى و اتصال همين است‏] [( 1514) روزى براى خواجه خربوزه آورده بودند ولى لقمان حاضر نبود خواجه بيكى از غلامان خود گفت زود برو لقمان را خبر كن تا بيايد] [( 1515) چون لقمان آمد خواجه كاردى بدست گرفت و يك برش باريك از خربزه بريده به لقمان داد لقمان آن را با كمال خوش‏رويى مثل اينكه شكر يا عسل مى‏خورد بخورد] [( 1516) خواجه از طرز خوردن او خوشحال شده قاچ ديگر داد و همينطور قاچ‏ها را بريده و داد تا به هفده قاچ رسيد] [( 1517) فقط يك قاچ از خربزه باقى بود كه گفت اين را من مى‏خورم تا ببينم چه اندازه شيرين است‏] [( 1518) لقمان اين خربزه را چنان مى‏خورد كه قهراً هر كس براى خوردن آن متمايل مى‏گرديد] [( 1519) وقتى آن يك قاچ را خورد از تلخى آتشش زد گلويش بناى سوزش گذارده و زبانش پر آبله شد] [( 1520) از اثر تلخى خربزه ساعتى از خود بى‏خود گرديده پس از آن متوجه لقمان شده گفت اى جان جهان‏] [( 1521) تو اين زهر را چگونه نوش كردى و اين قهر را چه سان لطف تلقى كردى؟] [( 1522) اين چه صبرى است كه تو دارى و اين صبورى براى چيست؟ مگر تو دشمن جان خود هستى؟] [( 1523) چرا عذر نياورده نگفتى بس است‏] [( 1524) لقمان گفت من از دست تو بقدرى نعمت خورده‏ام كه سنگينى باز خجلتش كمر مرا خم كرده است‏] [( 1525) و شرمم آمد كه از نوشيدن يك مرتبه تلخى امتناع ورزم‏] [( 1526) همه اعضاء من از نعمتهاى تو رشد و نمو نموده و غرق دانه و دام تو هستم‏] [( 1527) با اين وصف اگر از يك تلخى فرياد كنم خاك بر سر من و اجزاى من باد] [( 1528) لذتى كه در دست شكر بخش تو بود كى در اين خربزه تلخى باقى گذاشت تا من از تلخى او رو گردان شوم‏] [( 1529) آرى از محبت تلخها شيرين و مسها زرين مى‏گردد] [( 1530) محبت دردها را صافى و دردها را شفا بخش مى‏سازد] [( 1531) از محبت مرده زنده شده و شاه متمايل به بندگى مى‏گردد] [( 1532) اين محبت هم كه مقصود ماست بى‏هوده بوجود نيامده بلكه نتيجه دانش حقيقى كامل است‏] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 4 [( 1533) از دانش ناقص كى ممكن است اين عشق بوجود آيد بلى ممكن است از علم ناقص هم عشق پيدا شود ولى عشق بر جماد] [( 1534) وقتى از يك جمادى رنگ مطبوعى ديد از يك صفير صداى محبوب مى‏شنود] [( 1535) دانش ناقص چون كاملا تميز نمى‏دهد كه برق را با آفتاب اشتباه مى‏كند] [( 1536) اينكه حضرت رسول (ص ع) ناقص را ملعون خوانده تاويلش عقل ناقص است [اشاره بحديث نبوى كه مى‏فرمايد الناقص ملعون يعنى شخص ناقص ملعون است]] [( 1537) زيرا كسانى را كه تنشان ناقص است مورد ترحم واقع شده‏اند و آن كه مورد ترحم باشد سزاوار لعن نيست‏] [( 1538) اين نقص عقل است كه بدترين امراض بوده و سزاوار لعن و طرد است‏] [( 1539) چرا كه رفع نقص عقل مقدور بوده و مرتفع نمودن نقص بدن غير مقدور است‏] [( 1540) كفر و فرعونيت هر كافر لجوج از نقصان عقل پديد آمده‏] [( 1541) اشخاص ناقص الاعضاء را خداى تعالى در قرآن معذور دانسته و مى‏فرمايد لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ 48: 17 [اشاره به آيه واقعه در سوره فتح كه مى‏فرمايد لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْمَرِيضِ حَرَجٌ 48: 17 يعنى بر نابينا و لنگ و بيمار در تخلف از جهاد باكى نيست]] [( 1542) برق زود خاموش مى‏شود و وفادار نيست تو بدون آن كه صفا پيدا كنى باقى را با فانى تميز نخواهى داد] [( 1543) برق مى‏خندد و مى‏دانى به چه كس مى‏خندد؟ باو مى‏خندد كه بروشنى او دل ببندد] [( 1544) انوار برق پى بريده و بى‏دوام است او كى مى‏تواند با نورى كه در باره او فرموده‏اند: لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ 24: 35 طرف قياس واقع شود [اشاره به آيه 35 سوره نور است]] [( 1545) برقى كه از تو بوجود آيد بدان كه او مثل همان برقى است كه خداى تعالى در قرآن فرموده است‏ كه چشمها را مى‏ربايد [اشاره به آيه 19 سوره بقره كه در حق منافقين مى‏فرمايد يَكادُ اَلْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ 2: 20 يعنى (در حالى كه تابش درخشان) برق نزديك است چشمهاى آنان را بربايد] آن نور باقى است كه چشم و بينايى مى‏بخشد نه برق و روشنى تو] [( 1546) بر بالاى كف دريا تاختن و با روشنى برق نامه خواندن‏] [( 1547) بر اثر آن است كه از حريصى عاقبت را نديده و با اين كار خود را مسخره كرده بر عقل و دل خود مى‏خندد] [( 1548) عاقبت بينى از خواص مختصه عقل است اين نفس است كه عاقبت بين نمى‏باشد] [( 1549) عقلى كه مغلوب نفس شود مبدل به نفس شده چنانچه ستاره مشترى اگر در حال رجوع بزحل ناظر شود نحس مى‏گردد] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 5 [( 1551) همان نظر كه اين جزر و مد را نگاه كند از نحسى بطرف سعدى راهنمائيت مى‏كند] [( 1552) او براى آن تو را از حالى بحالى مى‏گرداند گاهى سعد و زمانى نحست مى‏كند كه ضد را با ضد بتو بشناساند] [( 1553) اين كار را مى‏كند تا از ذات الشمال ترس در تو بوجود آمده و لذت ذات اليمين [ذات الشمال كنايه از كسانى است كه نامه عمل آنها را در قيامت بدست چپ آنها مى‏دهند و گناهكارند و ذات اليمين كنايه از آنها است كه نامه عملشان را بدست راست مى‏دهند و داراى اعمال نيكند در قرآن نام اين دو دسته مكرر ذكر شده] اميدوارى در قلب تو ايجاد كند از كارهاى ننگين ترس و لذت كارهاى نيك اميد در تو بوجود آورد] [( 1554) و در نتيجه مرغى باشى داراى دو پر بيم و اميد چرا كه مرغ يك پر از پرواز عاجز خواهد ماند] [( 1555) يا مرا رها كن سخنى نگويم يا اجازه ده تا هر آن چه هست بر زبان آرم‏] [( 1556) اگر نه آن و نه اين را مى‏خواهى حكم حكم تو است چه كسى مى‏داند كه مقصود تو كجا است‏] [( 1557) جان ابراهيم پيغمبر لازم است تا در آتش سوزان‏ باغها و قصرهاى بهشتى ببيند] [( 1558) و درجه بدرجه صعود كرده به آفتاب و ماه رسد تا چون حلقه بسته و در بند در نگردد] [( 1559) و چون حضرت خليل لا أُحِبُّ اَلْآفِلِينَ 6: 76 گفته از آسمان هفتم بگذرد [اشاره به آيه 76 از سوره انعام كه مى‏فرمايد فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اَللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِينَ 6: 76 يعنى چون تاريكى شب ابراهيم را احاطه كرد و ستاره (زهره) را ديد گفت اين پروردگار من است و چون ستاره غروب كرد فرمود غروب كنندگان را دوست ندارم كه خداى خود بخوانم]] [( 1560) اين تن خاكى و عالم مادى سواى كسى را كه از قيد شهوت آزاد شده باشد گمراه مى‏كند.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
https://eitaa.com/masnavei/2550 این متن روایت و حکایتی است درباره لقمان و فرزندش. لقمان طعام‌هایی را که برایش آوردند با دست خود برداشت و بر آنها تأمل کرد. وقتی به او خربزه‌ای دادند، آن را با لذت خورد و خوشحالی او به گونه‌ای بود که دیگران نیز به خوردن آن تمایل یافتند. اما وقتی پس از آن خربزه‌ای تلخ خورد، به تلخی آن احساس ناراحتی کرد و با خود گفت چرا این تلخی را باید تحمل کند؟ او در نهایت از محبت خود به خداوند یاد کرد و گفت که باید با قدردانی از نعمت‌ها، تلخی‌ها را تحمل کرد. متن بیان می‌کند که محبت می‌تواند تلخی‌ها را شیرین کند و حتی دردها را درمان نماید. همچنین اشاره می‌کند که دانش و عشق دو مقوله مهم هستند و عشق واقعی از دانش ناقص برمی‌خیزد. در نهایت، با تمثیل و کنایه، بیان می‌دارد که اگر کسی دل به نور و حقیقت بسپارد، از تاریکی و نقصان عقل دور خواهد شد. مکتوب اینجا