eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پارت_هدبه_برای_تمام_مجردان 🎊🎁 #پسر_بسبجی_دختر_قرتی✨ #پارت93 چند روزی گذ شته بود که حسین به ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 سلام خانم مجد تورو خدا ببخشید مزاحم شدم -سلام خوش اومدید ، خواهش می کنم بفرمائید بشینید برای آماده کردن وسایل پذیرای به سمت آشپزخونه رفتم میوه ها رو داخل ظرف چیدم و روی میز گذاشتم ، سه فنجون قهوه ریختم و از آشپزخونه خارج شدم امیر علی با دیدنم بلند شد و سینی رو از دستم گرفت: -بده خودم میبرم لبخندی به روش زدم و برای آوردن میوه ها به آشپز خونه برگشتم ظرف میوه رو روی میز گذاشتم و روی مبل یک نفره رو به روی امیرعلی نشستم حسین:خوب اینجا چطوره؟چیزی که کم ندارید؟ امیر علی:نه همه چی هست ممنون حسین:اگه چیزی لازم بود خبرم کن امیر علی: قربونت،راستی عملیات چطور پیش میره؟ -خدا رو شکر خوب داره پیش میره احتمالا زودتر از پیش بینی ما تموم بشه توی دلم گفتم کاش هیچ وقت تموم نشه تا من بیشتر کنار امیرعلی باشم امیرعلی و حسین حسابی گرم صحبت بودن ، برای آماده کردن شام به آشپزخونه بر گشتم تصمیم داشتم قورمه سبزی درست کنم سریع دست به کار شدم خدا رو شکر به لطف طرح دوساله خارج از شهرم حسابی تو آشپزی راه افتاده بودم و میشه گفت دست پختم هم بد نبود I بعد از دم انداختن برنج مشغول درست کردن سالاد شیرازی بودم که امیرعلی وارد آشپزخونه شد: -کمک نمیخوای؟ -نه کاری نیست برو پیش دوستت تنها نباشه - حسابی اذیت شدی -نه بابا چه اذیتی بالاخره خودمونم باید یه چیزی می خوردیم دیگه لبخندی به روم زد فاصلش رو باهام کم کرد موهای که روی صورتم ریخته بود رو زیر شالم داد و گیره شالم رو که به خاطر گرما باز کرده بودم ، روی شالم محکم کرد و گفت: -از توی حال آشپزخونه معلومه خانم مات شده از حرکتش توی جام مونده بودم و متوجه رفتنش نشدم : - گفته بودم این بچه یه چیزیش شده و گرنه امیر علی و دست زدن به یه دختر؟ تا آخر شب حواسم درگیر کار امیر علی بود و اصلا از مزه غذا چیزی متوجه نشدم نه اینکه ناراحت باشم نه اصلا، اتفاقا هر لحظه از لذت گرمای دستش روی صورت و موهام دلم ضعف می رفت - دریا خیلی بی جنبه ای خودت رو جم کن بیخیال وجدان جان بزار خوش باشیم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 از زبان امیر علی امروز حسین به همراه یکی از افسر های گروهش که دستش شکسته بود ، برای بستن دستش اومده بودن مشغول گچ گرفتن دست همون پسر که اسمش رسول بود،شدم که حسین با لودگی گفت: -ببخشید دیگه دکتر که مدرک تخصصت رو توی دانشگاه بین المللی روسیه گرفتی ولی الان شکسته بند شدی با آرنج توی پهلوش زدم که خندش قطع شد: -ببند لطفا کم لودگی کن حواسم پرت شد -بی خیال بابا حواس پرت بشی چی میشه مگه ؟ یه گچ گرفتنه دیگه اونجای که نباید پرت بشه اتاق عملته عزیزم رو به رسول گفتم: -تموم شد بعد برگشتم سمت حسین و گفتم: - من تورو دیدم تو اتاق عملم باشم هی فک میزنی -دمت گرم رفیق جلو نیروم من رو خراب می کنی دارم برات خندیدم و گفتم : -نه بابا من غلط بکنم بدون جواب دادن به من ، رسول رو با سربازی که همراهشون بود فرستاد : -من یه کم بیشتر میمونم اشکالی که نداره؟ -نه بابا این حرفا چیه بیا بریم بالا تعارفش کردم بشینه و خودم برای خبر دادن به دریا به سمت اتاقش رفتم با دیدنش بازم نفسم رفت لباسش رو با تونیک زیبای عوض کرده بود که زیباییش رو به خوبی نشون میداد اینقدر لباس به تنش زیبا بود که اصلا دوست نداشتم جز من کسی با این لباس ببینتش هرچند خیالم راحت بود حسین نگاه نمی کنه ولی بازم دلم آروم نمیشد آخرشم نتونستم تحمل کنم و بهش گفتم با این لباس بیرون نیاد وقتی گفت مشکلش چیه ؟ یاد موقعه ای که دانشجو بودیم افتادم یادمه همیشه بدش می اومد برای لباسش بهش تذکر بدی برای همین تصمیم گفتم که کشش ندم ، اما راستش یه کم ازش دلخور شدم بیخیال شدم و خواستیم از اتاق خارج بشم که با دیدن چادر پوشیدن ش نفس راحتی کشیدم ، دلم آروم شد و از اتاق خارج شدم ،کنار حسین نشستم که دوباره شروع کرد به شوخی کردن -می بینم که پیشرفت کردی به اسم کوچیک صداش میزنی -بیخیال حسین خیال که نداری چند ماه به دختری که از قضا محرمم هم هست بگم خانم دکتر؟ -نه بابا منکه اصلا با این چیزا مشکلی ندارم فقط بگو ببینم دست آوردی هم داشتی یا همش عین ماست نشستی نگاه کردی با اخمی ساختگی گفتم: -خفه شو حسین تا خودم خفت نکردم باز دهنت باز شد خندید و خواست جواب بده که با دیدن دریا حرفش رو نیمه تموم گذاشت و شروع کرد به احوال پرسی دریا برای درست کردنه شام به آشپزخونه رفته بود، هر ازگاهی نگاهم به سمت آشپزخونه کشیده می شد که باعث شد بود حسین حسابی دستم بندازه بار آخر که نگاهش کردم انگار گرمش شد چون گیره شالش رو باز کرد و موهای خوش حالتش روی صورتش ریخت، کاملا حواسم پرت شده بود و اصلا متوجه حرفای حسین نمی شدم ، با تکون دادن سرش برای کنار زدن موهای روی صورتش به خودم اومدم و به بهانه کمک به سمت آشپز خونه رفتم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مشغول درست کردن سالاد بود فاصلم رو باهاش کم کر دم و شالش رو درس کردم، پیدا بود که حسابی از کارم شوکه شده ولی م ن بیخیال از آشپزخونه بیرون زدم و با خودم گفتم: من روش حساسم همینه که هست بعد از رفتن حسین وقتی داشت به اتاقش می رفت جلوش رو گرفتم و گفتم: -دریا ازم دلخوری ؟ -نه چرا باید دلخور باشم؟ -آخه تمام طول شب ساکت بودی گفتم شاید از کارم....یعنی اینکه شالت رو درست کردم ناراحت شدی با لبخندی گفت : -نه اصلا ناراحت نشدم -پس چرا ؟... -فقط خسته بودم امیرعلی -مطمعن؟ لبخندی دوباره زد و گفت -مطمعن * از زبان دریا محبت های بیش از اندازه امیرعلی حسابی بد عادتم کرده بود دیگه کم کم داشت باورم می شد امیرعلی هم به من بی میل نیست اما من تصمیم نداشتم دوباره به عشقم اعتراف کنم ، من یک بار این کار رو کرد م و غرورم رو زیر پا گذاشت م الان نوبت امیر بود که خودش رو نشون بده مشغول نگاه کردن به تلوزیون بودم که گوشیم زنگ خورد ، مریم بود مدت زیادی بود که ازش بی خبر بودم: -سلاااام مریم کجای بی معرفت ؟ -سلام عزیزم خوبم تو چطوری ؟ تو کجای با معرفت ؟ حالا من یه زنگ نزنم تو نباید زنگی بزنی ؟ -جون مریم چند بار زنگ زدم موفق نشدم بگیرمت ، بگو بینم کاندا چطوره خوش میگذره ؟ -خدا رو شکر بد نیست ولی هیچ جا ایران خودمون نمیشه -اینو باید وقتی می فهمیدی که دل به پسر عمت دادی -چکار کنم دله دیگه -بیخیال عزیزم هر کجا باشی باید دلت خوش باشه،شوهر و پسرت چطورن ؟ خوبن ؟ -قربونت شکر اونا هم خوبن خودت چکار میکنی؟خبر از شقایق نداری؟ -چرا اتفاقا چند وقت پیش باهاش تماس داشتم دوسه ماه عروسی کرده رفته سر زندگیش -خوب خدا رو شکر انشالله خوشبخت باشه هنوزم کرمانه ؟ -آره دیگه قراره همونجا بمونن -خیلی هم خوب،خودت الان کجای ؟جای مشغولی ؟ آره بیمارستان امام مشغولم و دارم میخونم برا تخصص -آفرین به شما ،شوهری ، نامزدی ، چیزی ؟؟در کار نیست وای مریم اگه بهت بگم الان کجام شاخ درمیاری -مگه کجای ؟ - دارم با امیرعلی زندگی می کنم جیغی کشید که گوشام رو کر کرد ،بعد تموم شدن جیغ جیغاش پرسید: -با امیرعلی ازدواج کردی؟چطور؟اونکه از ایران رفت شروع کردم به تعریف اتفاقات این مدت تا به امروز وقتی حر فم تموم شد ناراحتی به خوبی توی صداش مشخص بود: -دریا منم با مامانت موافقم چرا همچین کاری کردی، اگه دوباره برگردی به حالتهای چند سال قبل؟اگه وابسته تر بشی چی؟ -وابسته تر که شدم ، حتم دارم اینبار اگه بره میمیرم مریم -دیونه ای دیگه ، چرا همچین کاری کردی آخه ؟ مگه تو عقل نداری ؟ -فقط می خواستم مدتی کنارش باشم فکر نمی کردم به اینجا بکشه -رفتار امیرعلی چطوره ؟ -خیلی خوبه خیلی محبت می کنه یعنی راستش احساس میکنم یه حسای بهم داره -راس میگی؟ -آره همش کنارم دسپاچه است ، همش نگاهش دنبالمه ، همیشه نگرانمه و خیلی چیزای دیگه -خوبه که -ولی نمیدونم چرا ساکته ؟ چرا چیزی نمیگه ؟ - بهتره فعلا به خودتون وقت بدی دوست ندارم این رو بگم ولی باید بدونی ، دریا بهتره زیادی هم به دلت امید ندی که اگه خدای نکرده یه وقت علاقه ای در کار نبود بازم خورد نشی می فهمی چی میگم؟ -آره میدونم ، دارم سعی میکنم -آفرین دختر خوب انشالله که خدا برات بهترین ها رو رقم بزنه -ممنون گلم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 😍 خواهش ، دیگه مزاحمت نمیشم گلم سلام به مامانت برسون -بزرگیت عزیزم سام رو به جای خاله ببوس -چشم حتما خدا حافظ -خدا نگهدارت یک ساعتی می شد که امیر علی با لپ تاپش توی تراس نشسته بود ، رفتم روی صندلی کناریش نشستم: -امیرعلی -هووم؟ -تموم نشد کارت ؟ بدونه اینکه نگاهش رو از لپ تاپ بگیره گفت: -نه خیلی کار دارم باید مقاله بنویسم -ولی من حوصلم سر رفته ، نمیشه بریم بیرون بعد بیای ادامش رو بنویسی ؟ -نه خانم مقاله انلاینه -اوف این دیگه چی بود ؟ جوابم رو نداد و دوباره متفکر به صفحه لپ تاپ خیره شد از اینکه بهم توجه نمی کرد لجم گرفته بود، می خواستم صفحه لپ تاپ رو ببندم که دستم رو توی دستش گرفت : -دریا خواهش می کنم اجازه بده تمومش کنم کلی وقت گذاشتم اما من تماما حواسم پی گرمای انگشتهای بود که انگشتهای دستم رو به بازی گرفته بود غرق لذتی شیرین شدم و گذاشتم دستم همچنان توی دستش بمونه معلوم بود کلا حواسش به این که دستم توی دستشه نیست ،خیلی ریلکس مشغول تایپ بود چند لحظه بعد آروم بوسه ای روی دستم نشوند ضربان قلبم حسابی بالا رفته بود با اینکه می دونستم حواسش نیست ولی عرق شرم روی پیشونیم نشست دستم رو همچنان نگه داشته بود ، دیگه تحمل این همه هیجان رو نداشتم خواستم دستم رو بکشم که به خودش اومد انگار تازه فهمیده بود چکار کرده تند دستم رو رها کرد وگفت: -ببخشید...ببخشید اصلا حواسم نبود نگاهم رو به زمین دوختم و چیزی نگفتم ، البته از زور هیجان نمی تونستم حرف بزنم ولی امیرعلی فکر کرده بود ناراحت شدم: -دریا نگام کن .....بخدا حواسم نبود....توکه فکر نمیکنی من عمدا این کار رو کردم ؟ بازم چیزی نگفتم که کلافه جلوی پام نشست: -تورو خدا چیزی بگو دارم دیونه میشم آروم بدون اینکه نگاش کنم گفتم: -نه ...متوجه شدم حواست نبود بهتره فراموشش کنیم -خواستم بلند بشم که نذاشت: -پس چرا ناراحتی؟چرا نگام نمیکنی ؟ -باور کن ناراحت نیستم -پس... بین حرفش پریدم: -خواهش می کنم امیرعلی فراموشش کن اجازه صحبت دیگه ای ندادم و به اتاقم پناه بردم چند روز بعد هم که کلا بیخیال این موضوع شدیم و فراموش کردیم امروز باز هم قرار بود چند نفر از گروه رو برای درمان بیارن، با اینکه همه مرد بودن ولی به خاطر تعداد بالاشون من هم به کمک امیرعلی رفتم خدارو شکر آسیب جدی ندیده بودن و فقط کمی سر و صو رتشو زخمی شده بود که با کمک امیر علی زود پانسمان کردی نویسنده:آذر دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
35.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬    🎭 آمار بالای ؛ ـ خیانت در عشق ـ تجاوز به حریم همدیگر ـ فراموش کردن چهارچوب ارزش‌ها در بسیاری از رابطه‌ها یک ریشه‌ مشترک و علّت زمینه‌ای دارند، که ممکن است برای هر کدام از ما نیز اتفاق بیفتند! ※ منبع: خانواده آسمانی https://b2n.ir/a70725 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 سینمایی به وسعت ایران منتخب آثار سیزدهمین را در هر جای ایران که هستید، برخط ببینید. ⏪ مراحل استفاده از فیلم‌ها: 🔸 از این جا وارد شوید... Festival.Ammaryar.ir 🔹 در باشگاه مخاطبان جشنواره ثبت‌نام کنید. 🔸 به صفحه ی فیلم مورد نظر رفته و با اینترنت نیم‌بها تماشا کنید. 🔹 بعد از تماشای هر فیلم، به اثر مورد نظرتان رأی دهید، نظر شما با پیامک مستقیم به کارگردان منتقل می‌شود و در انتخاب پرمخاطب‌ترین و محبوب‌ترین فیلم جشنواره اثرگذار است. ⚠️ هر فیلم از زمان آغاز نمایش تا ۲۴ ساعت بعد فرصت تماشا دارد. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . •لَامَلجَأمِنَ‌اللهِ‌اِلّااِلیه پناهگاهی‌ازخدا جزبه‌سوی‌اونیست:)🤍 C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🐳💎• حرفِ‌من‌بود، آنچہ‌دیگـرشاعران‌هم‌گـفتہ‌اند.. عـشـقِ‌هرڪس‌محترم، اماتوچیزِدیگرے... 🍂  •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• مهدےجان❤️ دردم بجز وصال تـو درمان نمی شود بی تـو عذابِ فاصله آسان نمی شود افسانه نیست آمدنت،لیک در عیان این قصه بی حضور تو امکان نمی شود اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ @mojaradan
۶توصیه مهم برای دم بخت ها اگر در آستانه ازدواج باشید ممکن است هر کسی از راه برسد برایتان توصیه هایی داشته باشد. شنیدن این توصیه ها قطعا می تواند کمک کننده باشد اما شاید توصیه هایی هم باشد که کمتر کسی به شما بکند. این توصیه ها را بخوانید و در انتخاب، ارتباط و زندگی مشترک تان به کار ببندید. 1. منتظر شریک زندگی ایده آل برای آغاز یک رابطه نباشید و یا از شریک خود انتظار کامل بودن نداشته باشید. ممکن است روزی شریک شما کاری کند و یا حرفی بزند که سبب رنجش، خشم و نا امیدی شما شود. اما بدانید که هیچکس کامل نیست حتی شما. بنابراین منصفانه جایز الخطا بودن انسان ها را بپذیرید .@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷.mp3
2.16M
❤️🍃❤️ ✍ رابطه صحیح زن و شوهر 📌 وضعیت و نگاه به زن در دنیای غرب حتماً گوش بدید عالیه👌 💕💕💕 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @mojaradan ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
*⚘﷽⚘ 🧕🏻 🎀 🎀 💌بعضی از مردها به دلیل و محیطی که در آن رشد کرده اند،انجام بعضی از کارها و رفتارها برایشان است. 💌اگر همسر شما برای انجام برخی امورات کراهت دارد، با وادار کردنش به انجام آن 💌اطمینان داشته باشید با هر امر شایسته ای جایگاهش را پیدا میکند و هر دوی شما رفتارهای را به یکدیگر منتقل خواهید کرد👌 💠 ،آرام و با اطمینان پیش بروید @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگھ تو ۸۹ سالگیم اینطورۍ دوسم نداشتھ باشۍ چۍ؟🍫🙂 نوشته بود: بابا بزرگم داشت غر میزد که سرم درد میکنه و پیر‌شدم و... مامان بزرگم از اون ور گفت: ای بابا، چرا عزیزم؟ بابا بزرگم جواب داد: حالا که گفتی عزیزم حس میکنم بهترم. :)♥️ + ولی من اعتقاد دارم کلمات معجزه میکنن. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پـــــارت‌هدیه‌😍 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت96 خواهش ، دیگه مزاحمت نمیشم گلم سلام به ماما
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بعد ضد عفونی کردن دستام به اتاقم برگشتم و دوش سر سری گرفتم ، وقتی از اتاق بیرون اومدم خبری از امیرعلی نبود بیخیال امیرعلی شدم و با برداشتن زیر انداز وسایل بافتنیم که دیروز خریده بودم به تراس رفتم و مشغول بافتن گل سری شدم که دیروز توی اینستا دیده بودم با سوال امیر علی نگاه از بافتنی گرفتم و با امیرعلی که به دیوار تکیه داده بود نگاه کردم: -داری چی می بافی ؟ عینکم رو کمی پایین دادمو از بالای عینک نگاهش کردم: -گل سر -واقعا بافت گل سر این همه تمرکز نیاز داره که یه ساعته متوجه اومدن من نشدی؟ -آره دیگه هر کاری تمرکز میخواد،تو چرا آشفته ای چیزی شده؟ -سرم درد میکنه نگران گفتم : -چرا سرما خوردی؟ -نه فکر نکنم احتمالا از خستگی باشه -پس چرا اینجای ؟ کمی استراحت کن -متاسفانه وقتی سردرد میشم دیگه خوابم نمیبره -مگه قبلا هم سر درد داشتی -آره خیلی -دکترم رفتی؟ خندید و گفت : -انگار یادت رفته ،خیر سرم خودم متخصص مغز و اعصابم ها پرسیدم: -خوب علتش چیه عصبیه از کودکی باهامه -دارو چی چیزی نداری؟ -نمیخوام استفاده کنم میتونم تحملش کنم با نگرانی بیشتری گفتم: -ولی رنگت پریده -چیزی نیست نگران نباش کنارم روی زیر انداز نشست و با خنده گفت: -وقتی بافتنی میکنی عین مامان بزرگا میشی خندیدم و چیزی نگفتم از فلاکس کنارم چای براش ریختم و جلوی دستش گذاشتم: -ممنون -خواهش دوباره مشغول بافتنی شدم ،بعد خورد چای روی زیر انداز دراز کشید و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش: -چرا اینجا دراز کشیدی ؟ می رفتی اتاقت -نه همینجا خوبه هوای بیرون حالم رو بهتر می کنه -پس بزار برم برات بالشت بیارم اینطور گردنت هم درد می گیره میخواستم بلند بشم که با حرکتش خشک شده سر جام موندم،سرش رو روی پاهام گذاشت و آروم گفت: -دیگه درد نمیگیره شوکه شده داشتم نگاهش می کردم که گفت : -ببخشید می خواست بلند بشه که با دستم فشاری به شونش وارد کردم تا دوباره سرش رو روی پام بزاره -اشکالی نداره بزار باشه -با چشمای ستاره بارون شده نگاهش رو بهم دوخت: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 نویسنده:آذر دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁 ممنون خانم لبخندی به روش زدم و سعی کردم به چشماش نگاه نکنم فهمید معذبم ، پلکاش رو روی هم گذاشت ، به محض بسته شدن چشم اش به صورتش خیره شدم قلبم با بی تابی به قفسه سینم ضربه میزد تا حالا اینقدر بهش نزدیک نشده بودم ، حس شیرینی تمام وجودم رو گرفته بود ابروهاش توی هم کشیده شد و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش دیگه کنترلم دست دلم بود دستم روی دستش نشست و از روی پیشونیش کنارش زدم و خودم شروع کردم به ماساژدادن کناره های پیشونیش دوباه نگاه پر ستارش رو توی نگاهم دوخت آروم لب زد: -ممنون لبم رو به دندوم گرفتم و چیزی نگفتم دوباره پلکاش رو روی هم گذاشت **** از زبان امیر علی سعی کردم از حس خوبی که از گرمای دستاش روی پیشونیم داشتم رو نادیده بگیرم معلوم بود از نگاه کردنم معذبه به همین خاطر چشمام رو بستم تا راحت باشه به اندازه کافی پروی کرده بودم همین که الان سرم روی پاهاش بود یعنی خیلی پروام دیگه -بیخیال پسر زنمه اصلا دوس دارم -البته زن صوری -نمیزارم ازم جدا بشه من تحمل دوری از این دختر رو ندارم با حس کردن دستاش بین موهام آرامش عجیبی به قلبم سرازیر شد خیلی دوس داشتم چشمام رو باز کنم اما می ترسیدم دست از کارش بکشه وارد خلسه شیرینی شده بودم و نمیدونم چه وقت به خواب رفتم نویسنده : آذر_دالوند 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 با احساس تکون خوردن چیزی زیر سرم چشمام رو باز کردم چند ثانیه طول کشید تا موقعیتم رو درک کنم -بیدارت کردم؟ سرم رو از روی پاهاش برداشتم و گفتم: -وای ببخشید نمیدونم چطور خوابم برد ، ببخشید اذیت شدی سر به زیر لبخندی زد و گفت: -نه اذیت نشدم ،سرت بهتره -آره خیلی بهترم نگاهی به ساعتم انداختم باورم نمی شد یک ساعت خواب بودم ،باید اعتراف کنم شیرین ترین خوابی بود که تا حالا داشتم دوباره نگاهم رو به صورتش دوختم از دیدنش سیر نمی شدم کاش میشد این فاصله رو برداشت * از زبان دریا روزها پشت سر هم می گذشت و من بی صبرانه منتظر اعتراف امیر علی بودم تمام ح ر کاتش چیزی جز دوست داشتن رو نشون نمی داد ولی نمی فهمیدم چرا چیزی نمیگه -نکنه اصلا دوستم نداره ؟ و من دارم خیال بافی می کنم پس اگه دوسم نداره این حرکاتش چیه ؟چرا داره من رو به خودش عادت میده ؟ هرچی بیشتر فکر می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم دوسم داره حرکت دیروزش که اصلا قابل انکار نبود دیروز غروب وقتی با هم به بازار رفته بودیم یه پسره عمدا به من تنه زد و امیر علی هم حسابی از خجالتش در اومد و تا می تونست کتکش زد اصلا فکر نمی کردم امیر علی اهل دعوا باشه وقتی خون کنار لبش رو دیدم دلم آتیش گرفت دستمال تمیزی از کیفم بیرون کشیدم و روی زخم لبش گذاشتم در حالی که نگاهش رو توی چشمام دوخته بود گفت: ببخشید دریا نمی خواستم وقتی تو همراهم هستی اینطور بشه، ولی خودت که دیدی خیلی پرو بود کسی که به ناموس من دست بزنه دستش رو قلم می کنم اینکه من رو ناموس خودش میدونه چه معنی میتونه داشته باشه جز دوس داشتن؟ دارم دیونه میشم ، خدایا خواهش می کنم نزار بازم بشکنم من دیگه تحمل دوری ندارم ، اگه زمان این عقد تموم بشه و امیر علی دوباره بره من چکار کنم؟ فقط کمکم کن ** از زبان امیرعلی تقریبا یک ماه گذشته بود ما بجز اون چند بار ویزیت دیگه ای نداشتیم یخ دریا باز شده و حسابی باهم جور شدیم ولی هنوز نتونسته بودم پیشش اعتراف کنم دلیلش هم رفتار دریا بود، رفتارش جوری بود که انگار فقط دوتا دوست هستیم نه کمتر نه بیشتر دیگه حتی یه زره هم نمی تونم نگاهم رو کنترل کنم هر لحظه و هر جا که میره نگاهم دنبالش کشیده میشه - اگه این عملیات تموم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁 اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بودنش عادت کردم و به هروز دیدنش که اگه یه روز نبینمش دیونه میشم دریا برای خرید بیرون رفته بود و من تنها توی خونه بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد: -سلام بی بی قربونت برم خوبی -سلام پسرم خدا نکنه خودت خوبی ؟ چکار میکنی ؟ وقتش نشده برگردی ؟ -سلامتی ، نه هنوز خواستم بیام خبرت می کنم چه خبرا ؟ شما چکار می کنید ؟ رقیه خانم خوبه ؟ -اونم خوبه سلام میرسونه ، خبر سلامتی ... مکث کوتاهی کرد و گفت: - می دونستی علی میخواد زن بگیره -علی داداش محمد؟ -آره دیگه -به سلامتی حالا کی هست؟ -دریا -دری..دریا ؟ قلبم تیر کشید ، با دستم قلبم رو فشردم تا دردش آرومتر بشه: -آره زنگ زدن مادرش اجازه گرفتن تا برن خواستگاری نفسم به سختی بالا می اومد ولی برای اینکه بی بی حالم رو متوجه نشه گفتم: اونا چی گفتن ؟ -چیزی نگفتن ظاهرا گفته دریا باید نظر بده فعلا خبری نشده ازشون -هرچی خیره -همین امیر فقط همین هرچی خیره پسر ، من می خواستم این دختر عروس خونه من بشه نه یکی دیگه -حالم اینقدر خراب بود که دیگه بی بی روی زخمم نمک نپاشه -ولی بی بی.. -واقعا که تو زن بگیر نیستی همون مبارک علی باشه بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد آتیش توی دلم داشت زبانه می کشید از عشق از خشم و غیرت -غلط کرده بره خواستگاری زن من می کشمش پسره... با این فکر شماره محمد رو گرفتم : -به به سلام امیرخان کجای نیستی ؟ -سلام باید ببینمت -اومدی مگه -بیا آدرسی که بهت میگم همه چی رو برات میگم -چیزی شده امیر ؟ -بیا حالا بهت میگم -باشه داداش اومدم آدرس بفرس بعد فرستادن آدرس بدون اینکه بدونم اصلا چی پوشیدم با ظاهری آشفته از خونه بیرون زدم و خودم رو به محل قرارم رسوندم با دیدین محمد داغ دلم تازه شد -سلام امیر این چه وضعیه چی شده ؟ -سلام بشین میگم روی صندلی پارک نشستیم: -شنیدم علی میخواد بره خواستگاری ؟ -آره عصبی یقش رو گرفتم و گفتم: نویسنده : آذر_دالوند 🍁🍁🍁🍁 @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
"عبودیت" مهم‌تر از "عبادت"! عبودیت یعنی: من همان را می‌خواهم که خدا می‌خواهد؛ چه مورد پسندم باشد و چه نباشد! @mojaradan
هرچی تو بخوای.mp3
1.68M
  💥 هرچی تو بخوای! 🔻 گاهی وقت ها توفیق عبادت پیدا نمی‌کنیم: • برای نماز شب خواب میمونیم • زیارت رفتنمون جور نمیشه و... چه علتی میتونه داشته باشه؟! منبع: مجموعه مهندسی آرزوها @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی از خود میپرسم: در این دنیای خَموش، میان حجمِ عظیمِ تشویش چه کسی دستت را میگیرد ؟ چه کسی دانه‌ی اُمید در دلت میکارد؟ چه کسی میان تنهایی ها کنارت هست؟ در این فکرها که غرق میشوم ، یادِ تو می افتم...[ خدا ! ] @mojaradan ━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا