فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید میگفت «آقای کریمی من دیگه روی تُشک نخوابیدم از وقتی بچههام رفتند جبهه! به شوهرم هم گفتم که نمیدونم پسرهام کجا توی کدام بیابان و روی کدام سنگ و خاک خوابیدهند؛ و او هم مثل من روی زمین میخوابید...!»
میگفت «دیگه توی خونه بیرون نمیرم!»
میگفت «تحمل دیدن بعضی از دخترها با اون آرایش و رخت و لباس رو ندارم!»
میگفت و من جگرم میسوخت. از پنج پسری که از شمال غرب تا جنوب غرب توی جبهه بودند، منصورش شهید شد...
او پیکر بچهاش را دیده، تشییع کرده، خاک کرده اما هنوز منتظر است...!
پینوشت:
روز تکریم مادران و همسران شهداست... حواسمان بهشان باشد.
این کلیپ به متن خاطره من ربطی ندارد، گذاشتم ببینید و بسوزید!
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای بلند رعد و برق یا دیدن کابوس تمام بدنم را از ترس میلرزانَد؛ و هیچ چیز آرامشبخشتر از آغوش مادر نیست به وقت ترس. گرمای وجودش گردش خون را آرام میکند، جان را به بدن بازمیگرداند و ترس را در پستوهای ذهن زندانی.
مادر نماد محبت است، نماینده رأفت خالقش. برای میوه دلش بی هیچ چشمداشتی از راحتی و آرامشش میگذرد و برای داشتنش هست و نیستش را فدا میکند.
مادران شهدا در همه تاریخ یکسانند. اشک ریختن برای فرزند و تا پای جان گشتن به دنبال پیکرش به امید دیدن حتی یک لحظه روی ماهش.
مادری در سال ۶۱ هجری به دنبال خبری از امام زمانش چشم از ورودی شهر برنمیداشت و حتی یک خبر از چهار دسته گلش نمیگرفت. یَلانش فدای پسر بانوی دو عالم شده بودند و باز، نگران غم و غربت مولایش وقت جان دادن بود.
ادب کرده بود همان روزهای اولِ تازه عروسی که فاطمه صدایش نزنند؛ غم نباید در چشم بچههای زهرا لانه میکرد، حتی قدر شنیدن اسم مادرشان در خانه. پسرانش هم، اسوه ادب شدند در رکاب مولایشان. شاید این ادب به دلش اجازه نمیداد خبر از میوههای دلش بگیرد قبل از اینکه برای پسر زهرا نگران باشد.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
🔸دهه شصتی
دهانم هنوز بوی شیر میداد که صدام دست از سر ملت ایران برداشت و جنگ رسماً تمام شد. رنگ آفتاب شش ماهگی را تازه دیده بودم که حضرت روح الله رحلت کرد و احتمالا دور برم پر از آدمهای عزادار بود. جای خالی یک رهبر بزرگ را اگر هم نمیفهمیدم، لا اقل در اتمسفر آن فضا نفس کشیدهام. جنگ تازه تمام شده بود و کوچه پس کوچههای محلات هنوز بوی شهید و جانباز میداد. مردم در کشاکش برگشت اسرایشان از زندانهای صدام بودند. شیرینی جشن تولد سه سالگیام را با طعم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چشیدم. دنیا با شروع دوران انقلاب اسلامی و فروپاشی ابرقدرتی مثل شوروی داشت تکان میخورد. گردش جهان افتاده بود روی دور تند و کسی جلو دارش نبود. انگار تا قبل از دهه شصت دنیا آرام بود و هیچ اتفاقی نمیافتاد. شما هم اگر دهه شصتی باشید خوب میفهمید چه میگویم.
جملهی «ما نسل سوختهایم» را قبول ندارم. هر نسلی برای خودش هم سوخته، هم ساخته! دهه شصتیها انگار همیشه شروع کننده اتفاقهای بزرگ بودند و هستند. از نوجوانیِ پر از التهابم که بگذریم، جوانیام هم کمتر از اول انقلاب نیست. فروپاشی حزب بعث عراق و لیبی و هزار اتفاق جور و واجور دیگر که نمیشود شمرد. باورم نمیشد فروپاشی حکومت ۶۳ سالهی سوریه را با چشمانم ببینم. حالا تقریباً مطمئن شدم که نابودی اسرائیل را هم به چشم خواهم دید انشالله.
✍ #یوسف_تقی_زاده
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب آلوت تمام شد، آن هم با مشتی فکر کج و معوج، که آن را بعد از جلسه #همخوانی_منادی بهتر متوجه شدم.
نویسندهاش طلبه درس خوانده و اهل فضلی است که بر خلاف سن کمش تاریخ را خوب بلد است.
اینقدر که اتفاقات قرن هفت و هشت و صفویه را با چاشنی مدرنیته طوری توی هم پیچانده که آش شله قلمکاری شده برای خودش.
از تفکری که شروعش با ظهور ابن تیمیه بوده و ورود اسرائیلیات به اسلام.
اتفاقا شخصیت اصلی کتابش را شبیه او از آب درآورده.
هرچه هست، این کتاب خوشخوان، خوراک این روزهاست.
به خاطر گسترده شدن تفکر داعش و طالبان که دست پروده صهیونیست نفوذی به اسلام هست.
این کتاب حرفهای، نسخهای خوب برای نشان دادن خط فکری آنها هست.
چیزی شبیه نعرههای تکفیری در فیلم که چهره واقعیشان را نشان میدهد و فریاد میزند برای شادی روح معاویه به میدان آمدند: «ما از نوادگان بنیامیهایم که به او پشت نخواهیم کرد.»
چقدر صدایش شبیه صدای فخرالدین کتاب #آلوت هست.
✍ #کوثر_شریفنسب
#آلوت
#همخوانی_منادی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
😶🌫️موضوع حساث!
اولین قسمت مختارنامه که با آن لالایی عجیب و مادرانه پخش شد، صدای واحیرتای خیلی ها درآمد. صدای زن، وسط صدا و سیمای مملکت اسلامی؟! عجیب و غریب بود. تحمل ناپذیر و دشوار، آنهم برای یک سریال کاملا مذهبی. به آن میگفتند شروه خوانی، یک رسم محلی و قدیمی. خیلی ها با آن کنار نیامدند. بعدا، توی معراجی ها هم ماجرا تکرار شد. ولی اینقدر خود فیلم حاشیه داشت که صدای همخوانی نسیم بدیسار، لا به لای سر و صداها شنیده نشد.
*
حاج قاسم، یک جا از یک خوانندهی زن نام برد، خواننده ای که نعلین سید را تاخت میزد با زندگیاش. خیلی ها میشناختند آن خواننده را. مذهبی ها هم شامل آن خیلی ها میشدند. کانالی رسمی و فارسی زبان توی آپارات و تلگرام و ایتا، کلیپ هایش را میگذارد و کنسرت هایش را پوشش میدهد. نامش جولیا پطرس است. یک جورهایی صدای زنانهی حزبالله است، با آن نوای خاص و محکمش. سر این یکی هم بحث ها زیاد است، یک عده آرزومندند کنسرتش در تهران را ببینند، یک عده محکم ایستاده اند و میگویند حکم خدا گفته نه. حالا واقعا گفته نه؟! مستندش را هم ساختند، حلال ممنوعه. حرف داریم درموردش، ولی همینکه یکی به داد این قضیه رسیده شکر.
*
توی یکی از قسمت های خاتون، یک مهمانی برگزار میشود. شیرزاد میرود پشت پیانو و فهیمه اکبر، که نقشش را غزل شکور بازی میکند، والس نوروزی را میخواند. صدای غزل شکور غالب است، خودمان را گول نمیزنیم. زیبا هم میخواند. این قطعه، یک فولکلور شمالیست.کسی سریال را توقیف نمیکند، کسی هم گیر نمیدهد. توی دینامیت هم، زیبا کرمعلی تقریبا دو سه خط آهنگ سیاوش قمیشی را بازخوانی میکند. صد البته مورد تذکر آقا محمد حسین، یکی از طلبه های فیلم قرار میگیرد که: مکروه است خانم.
*
اپرای سیصد را کامل نگذاشته اند، اکتفا میکنم به یکی دو اجرا. برجسته ترین تیتر خبرگزاری ها برایش این است، درخشش دلنیا آرام در کنسرت تئاتر سیصد. فیلم هایش را باز میکنم. الحق صدای سوپرانوی خاصی دارد، قوی و پر کشش. شنیدهام کنسرت خصوصی هم برگزار میکند. پدیدهی جدیدیست، هرکس را میخواهی بیاور بخواند، هرکس را هم میخواهی دعوت کن. راحت راحت. البته، پولتان نرسید، یک دی جی خانم را دعوت کنید هم کارتان را راه میاندازد. توی اینستا اجراهای حاج خانم دی جی ها هست، برای همهی سلیقه ها.
*
سرچ کنید خوانندگان زن ایرانی، یک عکس جالب است، خانمی میانسال و با شال فیروزه. پری ملکی. رئیس گروه خنیا. کنسرتش تماما با همخوانی خانمها برگزار میشود و تکخوانی هم دارد، ورود برای همه آزاد است. کتابش هم چند سال پیش چاپ شد. توی رونمایی، خبرنگار پرسید چرا کسی شمارا نمیشناسد؟! گفت مهم نیست، من رسالتم را انجام دادهام.
*
کلی سایت و خبرگزاری تیتر زدهاند اولین اجرای کنسرت تک نفرهی زن، با حجاب اختیاری. شبیه اولین اکبرجوجهی ایران، با سس باربیکیو. در همین حد تکِ خاج. صرفا چون لباسش تقریبا تا نصف بدنش وجود خارجی ندارد، همین و بس. مهم نیست تاحالا چند زن توی ایران اجرای عمومی و موفق داشتهاند. «کنسرت فرضی» خانم پرستو احمدی، مخاطب حقیقی ندارد. یک چیز مجازیست، در حد موزیک ویدیوی دیجی های خانم. برعکس کلی کنسرت حقیقی زنانه که آن هم مخاطبی ندارد.
*
چرا زن ها همدیگر را قبول ندارند؟! تا چهارتا مرد ننوازند و چهارتا مرد تشویق نکنند، باورشان نمیشود آزادند. توی ورزشگاه میآیند برای بازی مردها و به شجاعتشان افتخار میکنند، آن طرف ماجرا بازی فوتبال بانوان بدون تماشاچی برگزار میشود. نمیدانم. شاید من اشتباه میکنم، شاید واقعا صدای هیچ زنی در ایران نپیچیده است، این را ولی میدانم. از زن، فقط صدایش را نمیخواهند.
✍ #زهرا_جعفری
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
از قدیم گفتهاند فرزند بادام است و نوه، مغز بادام.
عزیز بودن مغز بادام را از قربون صدقه رفتنهای مادربزرگ و پدربزرگها برای نوههایشان میشود فهمید و همینطور از وداع شیخ خالد با نوهاش.
شیخ خالد که بود؟ حق دارید او را نشناسید، خالد نامی است میان دهها هزار اسمی که در غزه پیشوند شهید را گرفتهاند.
اما قطعا عکس شیخ خالد را دیدهاید!
پیرمردی با ریش جو گندمی بلند که فیلم پنجاه ثانیهای وداع با نوهاش یک جهان را تحت تاثیر قرار داد.
البته امروز دیگر انقدر از این فیلمها، دیدهایم که شاید بگویم او هم مثل هفده هزار کودک دیگر.
شیخ خالد بعد از پخش شدن صحنهی وداعاش، درباره آن لحظات گفت:« وقتی ریم به شهادت رسید، در حالی که درد تمام قلبم را فراگرفته بود، صورتش را از گرد و غبار پاک کردم، واقعاً احساس این را داشتم که او خوابیده، سعی کردم چشمان ریم را باز کنم و آنها را ببوسم. ریم جزئی از وجودم بود، روح و دل من بود.»
شیخ کلمه روح را از باب توصیف نگفته بود. اگر فیلماش را نگاه، صورت سفید شده و دستان لرزاناش نشان میدهد که در واقعیت روح از تناش جدا و میان پارچهای سفید پیچیده شده.
ریم نوه مغز بادام شیخ بود و ثمره قلباش. عرب به میوه میگوید ثمره.
شیخ خالد درخت ریشهداری بود در خاک فلسطین. درختی که صهیونیستها پا گذاشتند بر میوهاش. اما این درخت تنومند ایستاد. تا دیروز در اردوگاه النصیرات.
شیخ خالد هم رفت پیش ریم.
اما ریشهاش میماند در این خاک. ریشهای که با خون، آبیاری میشود تا روزی که دوباره جوانه بزند.
✍ #محمد_حیدری
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
شنیدهام حضرت ابراهیم هیچ وقت سر سفرهای که مهمان نداشت، نمینشست.
البته این را در خانه پدربزرگم تجربه کردهام.
مهمان هم نداشت، تنها نمینشست سر سفره، اینقدر منتظر میماند تا یکی از اعضای خانواده از راه برسد و او لقمه اول را بردارد.
میگفت:«مهمون رزقش رو با خودش میاره».
حالا چند هفتهای است سر سفره #همخوانی_منادی، با ارائه یکی از دوستان مهمان هستیم.
بشقاب کتاب #آلوت را تمام کردیم.
روزی این هفته ما کتاب #مثلا_برادرم است.
اما با یک تفاوت چشمگیر.
مهمان داریم، آن هم چه مهمانی.
استاد #مجید_قیصری قرار است با ما هم سفره شوند.
و ما ذوق این جلسه #همخوانی_منادی را داریم. برای مهمانی که قرار است از راه برسد.
#مثلا_برادرم
#همخوانی_منادی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه چیز فرق داشت. از رنگ پردههای صورتی حسینیه امام خمینی تا ترکیب سخنرانها. هم متفاوت، هم آشنا.
و توی این قاب، سخنرانی ایستاد که دغدغهاش کلمه است،در برابر یک کلمه شناس.
متنی که انگار آن را هزار بار تمرین کرده، تا از حفظ بگویدش و همین چقدر قوی نشانش میدهد.
از ترجمههای ضعیف شاکی است. از بهایی که به تهیه کننده و کارگردان زن نمیدهند.
آخر سر هم انگشتر حضرت آقا را نمیخواهد. گفتم همه چیز این جلسه فرق داشت. پند خواست، نصیحتی که برای روحش نشان و زیبایی بشود.
همه چیز این جلسه فرق داشت. هم لطیف و هم قوی.
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
به قدری فیتیلهی سیستم گرمایشی را دادهاند بالا، وارد بخش که میشوی فراموش میکنی پشت پنجره زمستان شده. خانم حسنزاده روی صندلی بند نیست. پنجتا خط گزارش مریضش را مینویسد، سهبار میرود توی آشپزخانه و برمیگردد.
آقای چخماقی ولوله افتاده به جانش. قسمت پلاستیکی آنژیوکت صورتی را با انگشت شست میفرستد داخل رگ مریض و سوزن فلزیاش را با انگشت سوم میکشد بیرون. یک چشمش منتظر بیرون آمدن قطرهی خون از ته آنژیوکت است. آن یکی مدام روی مچ دست راستش میچرخد و تا عقربهی ثانیهشمار ساعتش بیاید دور جدیدش را کامل کند، پنج، شش بار و دزدکی مسیرش را دنبال میکند. انتظار دارد چشمش عقربهها را نگه دارند؟
سروکلهی خانم حسنزاده پیدا میشود. دستهایش را قفل کرده دور ماگ سرامیکیاش که شیرین جوابگوی پنجلیتر مایع است . مینشیند روی صندلی. چشمهایش را میبندد و نفس گرم بالا آمده از لیوان را میبلعد. دارد با تکتک اجزای چاییاش عشقبازی میکند. بار اول است چای مینوشد یا درگوشی بهش رساندهاند این ماگ، ماگ آخریست که توی این دنیا نصیبت میشود؟
نگاهش میکنم که یعنی برای یک لیوان چای انقدر دست و پا میزده؟
نگاهم میکند که یعنی اگر بدانی توی سرما چقدر میچسبد.
مریضهای آقای چخماقی راستوریس شدهاند. سهسوته روپوش سفید را میاندازد روی دوشش و میرود توی حیاط تا خستگیهایش را دود و خاکسترش را خاک کند توی باغچه. میگوید عجیب توی سرما میچسبد.
یک چشمم مسیر مایع شیریرنگ توی لولهی معدهی بیمار را میپاید. یک چشمم به قطرههای ریز شبنم نشسته روی شیشهی دوجدارهی بخش. و دلم… دلم بیمعطلی پاشده رفته حرم سفیدپوش امام رضا. نشسته روی سکوی ورودی صحن آزادی. دست توی جیب، چشم انداخته به فوارهای که وسط فرودش به حوض منجمد میشود و به زور خودش را به آب میرساند. زل زدهام به ساعت حرم تا همسفرم بیاید و برویم چایخانه.
من کویرنشین توی هوای زیر صفر شهرم، هوس حرم کردهام. برف مشهد ولوله به جانم انداخته. دلم لکزده برای بلعیدن هوای استخوانسوز خراسان. همیشه زیارت توی سرمای زمستان عجیب میچسبد.
✍ #مریم_شکیبا
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
شب چله یعنی چراغ روشن خانهی ننه.
صدای هیاهوی بچهها.
شیشه رنگیهای بخار گرفتهی اتاق ننه.
صدایِ قُلقُل سماور.
بوی چای هل و گل.
عطر نرگسهای باغچه.
کرسی قدیمی، با لحاف گلگلی، که اندازه همهی کوههای جهان سنگین است ولی گرم است.
سرخیِ انارهایی که از کنج باغچه و زیر خاک و پارچههای نخی، روی کرسی خودنمایی میکنند.
طعم تخمههای آفتاب گردانی که ماهها پیش، ننه در پستوی خانهاش پنهان کرده.
شب چله یعنی دورهمی ، مهربانی،لبخند و محبت.
شب چله، سفرههای رنگی نیست ، محبت های رنگارنگ است.
شب چله، چراغ روشنِ خانهی پدربزرگها و مادربزرگهاست که با صدای خندههای بچهها پر شده.
✍ #فهیمه_میرزایی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
اواسط دهه نود سر تیتر خبرها بود. روزنامهای نمانده بود که یک مقاله دربارهاش چاپ نکرده باشد. خبرنگاران از صدر تا ذیل مسئولین را یک دور بابتش سوال پیچ کرده بودند. تلویزیون هم کارشناس دعوت میکرد برای بررسی علتها و ارائه راهکارها. موضوع داغی بود برای رسانهها. امروز اما از حرارت افتاده، تنها خاکستری به جا مانده که روزگار مردم را سیاه که نه خاکی کرده است.
ساعت ۲ صبح بود. به سرفه افتاده بودم. دوستم صدا زد
- بچهها ریه شما هم میسوزه؟!
دهانم مزه خاک میداد. گفتم: «سوزش رو نمیفهمم اما انگار دارم خاک نفس میکشم.»
آسمان شب سیاه نبود. یک رنگ زشت، شبیه لباس مشکی که چرک شده و از رنگ و رو افتاده باشد.
دو روز پشت سرهم تعطیل شدیم. پنجرههای خوابگاه دوجداره نیستند. داخل اتاق هم ماسک میزدیم. دوستم مهندس بهداشت محیط است. گفت استادشان گفته دوغ و ماست اثر آلایندهها را کم میکند. هرچه دوغ ته یخچال بود را نی زدیم و خوردیم. سرما نخورده بودیم اما حال و روزمان شبیه سرما خوردهها بود.
سالهاست از آن روزگاری که ریزگردهای خوزستان اوج خبرها بود میگذرد. درد برای رسانه عادی شده. انگار یک چیز همیشگی باشد که نیازی نیست درموردش صحبت شود. کسی بازخواست نمیشود. راهکاری ارائه نمیشود. فقط بخشهای ریه بیمارستانهای خوزستان است که میداند تنفس خاک هیچوقت یک مسئله روتین و عادی نخواهد شد.
✍ #محدثه_صالحی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir