🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفتاد و یکم
🌅 لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم.
🌴 گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود.
🗓 با رسیدن ٢٢ خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم.
💔 هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم.
🏻به لطف نسخههای حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانهاش، وضع جسمیام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابیام را بازیافته بودم.
🏻مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید.
🕌 حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذرهای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانهای برایمان تحفهای میآورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند.
👨🏻در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانهمان را از خدا گرفتهایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هر چند هنوز هم تهِ دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بیمنت به ما محبت میکردند.
🏻میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگِ نام پدر وهابیام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداریام میداد و تأکید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت.
🍎🍌🍉 آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد:
👤 قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان (علیهالسلام)!»
🏻و من به لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینیها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینبسادات رفت.
🌌 شب نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان (علیهالسلام)، بنا بود امشب در این خانه جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود.
🌳🏣🌴 حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسههای قرائت قرآن و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامههای رسمی مسجد بود.
🏻ظاهراً اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبیام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء
🌹 شرمنده امام زمان (عج)
👓 تو درگیریهای فتنه ٨٨ دستش همش جلوی عینکش بود!
⁉ ازش سوال کردیم که چرا این کار رو می کنی؟!
👓 گفت: پول این عینک رو از بیمه حوزه علمیه گرفتم. این عینک پولش از جیب امام زمانه، اگه سنگ بخوره و بشکنه شرمنده آقا می شم!
🌷شهید مدافع حرم، حجتالاسلام محمد پورهنگ
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
💧 حکایتی عجیب از اثر یک قطره اشک برای #امام_حسین(ع)
❓آیا میتوان ثواب گریه بر سیدالشهداء (علیه السلام) را با عقل ناقص سنجید؟
⚜ مرحوم #علامه_مجلسی (ره) می گوید:
📚 بعضی از بزرگان در تألیفاتشان از #سید_علی_حسینی نقل کرده اند که گفته:
🕌 من در مشهدالرضا (علیه السلام) ساکن بودم.
🏴 با عده ای از مؤمنین در روز عاشورا مشغول عزادارای بودیم که یکی از آنان مقتل خوانی می کرد و روایتی خواند که امام باقر علیه السلام فرموده:
💧«هر کس در مصائب امام حسین (علیه السلام) اشک از چشمش خارج شود، حتی اگر به اندازه بال مگس باشد، خداوند گناهان او را می بخشد اگر چه به اندازه کف روی دریا باشد.»
👨🏻 در آن جمع یک جاهل مدعی علم بود. تا این روایت را شنید گفت: اینها دروغ است و با عقل سازگار نیست. بین ما بحث شد و او قانع نشد و اصرار بر تکذیب داشت و با آن حال جدا شدیم و به خانه رفتیم.
👨🏻 آن شخص روز بعد گفت:
⚖ در خواب دیدم که هنگام قیامت است و ترازوی اعمال و حساب و کتاب و هول و هراس قیامت.
⛲ من تشنه شدم بقدری که نزدیک بود هلاک شوم. دیدم یک حوضی که بسیار وسیع است و طول و عرض آن معلوم نیست نمایان شد!!
👨🏻 با خود گفتم: حوض کوثر است!
👣 برای رفع عطش به سمت آن حوض رفتم و دیدم یک زن و دو مرد که همگی سیاه پوشیده و گریان و محزون بودند آنجا ایستاده اند.
👨🏻 پرسیدم اینان چه کسانی هستند؟
⚜ گفتند: رسول اکرم اسلام و امیرالمؤمنین و #فاطمه_زهرا (سلام الله علیهم اجمعین) هستند.
👨🏻 گفتم چرا سیاه پوشیده اند؟
🏴 گفتند: مگر نمی دانی روز عاشورا است و زمین و آسمان محزون و گریان است!
👣 من رفتم خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) گفتم من تشنه ام و آبم دهید.
🌹 ایشان به من تندی کرد و فرمود:
❓آیا تو بودی که ثواب اشک بر فرزند مظلوم و شهیدم حسین را انکار کردی؟ خدا قاتلانش و کسانی که او را از آب منع کردند لعنت کند.
🌌 من از خواب پریدم و لرزان و ترسان بودم. و بسیار استغفار می کردم. حال آمده ام به هر کس که در آن جمع بود و در حضورش انکار روایت کردم، این موضوع را بگویم و اظهار پشیمانی کنم.
📚 منبع: بحارالأنوار، مؤسسة الوفاء، ج ۴۴، ص ٢٩٣.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
#بانـوے_همـیـشہ
#حـلقـہ_عشـاق
#روایت
#داستان_کوتاه
#تکیه
#پندها
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
👣 #منم_اربعین_کربلام
💓 اربعین شد دل ما در سفر کربوبلاست
💓 ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
🌐 @partoweshraq
#شعر
#تکیه
#اربعین
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
⁉ حکایت عجیب منکر زیارت اباعبدالله(ع)
🎙 حجت الاسلام #محرابیان
🌐 @partoweshraq
#کرامات
#بانـوے_همـیـشہ
4_5910990015755715715.mp3
6.24M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
⁉ حکایت عجیب منکر زیارت اباعبدالله(ع)
🎙 حجت الاسلام #محرابیان
🌐 @partoweshraq
#کرامات
#بانـوے_همـیـشہ
🌹 #سواد_زندگی
👦🏻 دوستی می گفت؛ بچه که بودم، یه جوجه داشتم. خیلی دوستش داشتم.
🐥یه روز گرفتمش جلو صورتم باهاش حرف بزنم که یهو نوک زد توی چشمم!!
👦🏻خیلی دردم اومد... تو عالم بچگی کلی بهش فحش دادم!
🐥اما الان میفهمم که تقصیر اون نبود! تقصیر خودم بود!
⚠ هر وقت کسی که شعور و فهم درستی نداره رو به خودت نزدیک کنی حتما بهت آسیب میزنه!
👌این یه قانونه...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7