eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نگاه مختصری کن به چشم های ترم که جان سالم از این مَهلَکه به در ببرم لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا نفس بکش علی اکبر، نفس بکش پسرم نفس بکش پسرم تا که من فزع نکنم و پیش خنده یِ این قوم نشکند کمرم دل من از پس این داغ بر نمی آید حریف این همه آتش نمی شود جگرم خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم پُر از علی شده خاکِ تمام دور و برم کنار جسم تو باید به داد من برسند تو این همه شده ای! من هنوز یک نفرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سودش فراوان ست و خیرش نیز بسیار است آنکه تو را با قیمت جانش خریدار است یاد من و دربدری های دلم باشید پروانه ای دیدید اگر تا صبح بیدار است معشوق زیر منت عاشق نخواهد بود صدبار قربانش شوم بازم طلبکار است عاشق شدن هم سوختن هم ساختن دارد بیخود نفرمودند راه عشق دشوار است از شش جهت گیسوی تو راه مرا بسته ست هرکس که عاشق میشود ذاتاً گرفتار است بی تو همین که زنده میمانم گنهکارم بین خلایق بیشتر عاشق گنهکار است فکر من جامانده ی وامانده هم باشید ای کاروان آهسته تر، در پای من خار است با گریه کار طفل بهتر راه میافتد گر کار ما زاری نباشد کارمان زار است امروز باید یار را با گریه راضی کرد فردا که اعلامیه ی ما روی دیوار است چشمی که گریان نیست نابینا شود بهتر در مجلس تو دیده یا تر هست یا تار است جز گریه از ما فاطمه چیزی نمیخواهد نوکر که گریان نیست نوکر نیست، سربار است گریه کن تو زینب است و مادرت زهرا این گریه های ما فقط گرمی بازار است دخت علی مرتضی اینجا چه میخواهد؟!! زینب کجا اینجا کجا؟ اینجا که بازار است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ساحل زخم گلویت دل دریای من است موی تو سوخته اما شب یلدای من است آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی یا دلت سوخته از در به دری های من است خواب دیدم بغلم کرده ای و می بوسی سر تو در بغلم، معنی رویای من است وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟ لبت انگار، ترک خورده تر از پای من است بس که زخمی شده ای چهره‌ی تو برگشته است باورم نیست که این سر، سر بابای من است من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است عمه از دست زمین خوردن من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو ماجرای سحر روشن فردای من است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بیچاره دلم ز داغت آشوب نشد اینگونه که من خشک شدم، چوب نشد گفتند دوای زخمهایت اشک است تقصیر من است، زخم تو خوب نشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هست، رستاخيز هستي بعثت بالا و پستي فصل نور و حق پرستي فصل عشق و فصل مستي آفتاب صبح هم بي او لب خندان ندارد در سپهر معرفت، روشن ترين بدر است، مهدي در حقيقت «مطلع الفجر» شب قدر است، مهدي سينه اش، شرح «اَلَم نَشرَح لَکَ صَدر» است، مهدي «وادي رضوي» است طورش ماه، با جام بلورش آفتاب و رقص نورش تشنه فيض حضورش هيچ خورشيد اين همه ذرات سرگردان ندارد کس نديده خط و خال هاشمي، زيباتر از اين گل نيامد، با جمال هاشمي، زيباتر از اين سرنزد ماهي ز آل هاشمي، زيباتر از اين يوسف زهراست، مهدي عشق را معناست مهدي قبله‌ی دل هاست، مهدي جان جان ماست، مهدي آيتي شيرين تر از توصيف او، قرآن ندارد بوستان آفرينش، خرم از باران جودش آيت «عَبداً اِذا صَلّي» دهد شرح سجودش «عَلَّمَ الاِنسانَ مالَم يَعلَم» از يمن وجودش خوانده حق «فصلُ الخطابش» معني «اُمّ الکِتابش» روز فجر انقلابش هست عيسي، در رکابش مقتدايي بهتر از او، موسي عمران ندارد عالم الغيبي که دارد، نور عصمت يادگاري کرده از «انّا هَديناهُ السَّبيل» آيينه داري بر زبانش «سَبّح اسمَ ربِّک الاعلي» است جاري سرّ حق را، محرم است او راز اسم اعظم است او رهنماي عالم است او رهبر عيسي دم است او نوح با امداد او، انديشه از طوفان ندارد عدل و احسان، بسته با آن مقتدا، عقد اخوت مي تراود از نگاهش، عطر انصاف و مروت شانه اش دارد، نشان از مُهر زيباي نبوّت دست حق، در آستين اش نور عصمت، در جبين اش ماه و پروين، خوشه چين اش آسمان، نقش نگين اش آفرينش، بي تولّايش، سر و سامان ندارد در وجاهت رشک طاووس بهشتي کيست؟مهدي «فجر صادق، نجمِ ثاقب، کوکب دُرّي» است، مهدي قافله سالار هست و، غافل از ما نيست، مهدي لاله ها، مست از سبويش ياسمن ها، محو رويش نسترن ها، مست بويش اطلسي ها، فرش کويش هيچ گلزاري چو اين گل، عطر جاويدان ندارد هست با ذرات هستي، عشق بي پيرايه او را سوره عشق است و باشد صدهزاران آيه او را آفتاب عصمت است و نيست هرگز سايه او را رايتي چون، روز دارد نهضتي پيروز دارد عشق عالم سوز دارد مهر جان افروز دارد هرکه دور است از ولايش، بهره از ايمان ندارد نيست تنها انتظار راستين، عرض ارادت اين که گويند «انتظارش برتر است از هر عبادت» منتظر، را مي دهد، پرواز تا اوج سعادت منتظر تقواست کارش عشق رويد از بهارش صبر باشد برگ و بارش روح دارد انتظارش انتظارش، تا ظهور نور او، پايان ندارد منتظر، پيوند جانش با ولايت خو گرفته فصل سبز خاطرش، از عشق رنگ و بو گرفته انس با قرآن و، الفت با خداي او گرفته منتظر با بي قراري خواهد از او لطف و ياري پرتوِ شب زنده داري از رخش پيداست، آري آرزويي، جز تماشاي رخ جانان ندارد منتظر، پرچم به دوش عرصه عشق است و ايمان منتظر، آموخته رسم مروت از کريمان منتظر، درياي طوفاني است از اشک يتيمان با خيال مُصلح کل با صبوري با تحمّل خاطرش باغي است از گل باغ سرسبز توکّل منتظر، در سينه خود جز صفا، مهمان ندارد منتظر، يعني به دشت معرفت چون سبزه رستن منتظر، يعني دل و دست از عطاي غير، شستن منتظر، يعني به درد بي نوايان، چاره جستن آري اي چشم انتظاران! منتظر مانند باران يا چو شبنم، در بهاران روح و جان بخشد به ياران ورنه، حتي خوشه اي از عشق در دامان ندارد منتظر، روح خداجوي و، خدا انديشه دارد منتظر، دست و دلي گرم و محبت پيشه دارد منتظر، شوق شهادت، در رگ و در ريشه دارد ياد يار مهربانش مي شود آرام جانش بگذرد گر بر زبانش قصه سوز نهانش راستي، شور و نواي شوق او پايان ندارد کاش برگردد به باغ لاله هاي کربلايي؟ تا برافروزد، چراغ لاله هاي کربلايي تا نهد مرهم، به داغ لاله هاي کربلايي ديده شد گريان و خيره پر شد از اشک اين جزيره آه از اين شب هاي تيره «اَينَ اَقمارُ المُنيره»؟ اي تو يزدان را ذخيره، بي تو عالم جان ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمیجوشم کفن که دست مرا بست دست تو باز است و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنه ات نمیمیرم مرا ببخش عزیزم که آب مینوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم عزیز فاطمه خیلی برای من سخت است تو پاره پیروهن و من لباس میپوشم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه اینکه هنوز پشت درم اینکه سائلم یعنی بزرگواری تو هست شاملم چشم ات گرفت چشم مرا در مقام اشک ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم آنقدر در اتاق خودم روضه خوانده ام گاهی حسین میشنوم از وسائلم من با دلم چقدر برای تو سوختم دلخوش به این امید بیایی به محفلم گفتم به عشقِ اُم بنین بعد مُردنم هر هفته شنبه روضه بگیرند منزلم محکم اگر برای تو بر سینه میزنم مشغول گردگیری آئینه ی دلم قبله نمای قلب من اصلا به سمت توست یومیه پنج مرتبه سوی تو مایلم هرچه برای توست برایم مقدس است من عاشق علامت و طبل و شمایلم ای کاش ماجرای گلویت دروغ بود دنبال یک نشانه میان مقاتلم از بس برای تشنگی ات گریه کرده ام از روضه ی گرسنگی ات حیف غافلم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها با صد جلالت و شرف و عزت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مباهات می‌کند گر روی خاک پای گذارد ملک سوار چه ناقه‌ای، چه ناقه نشینی، چه محملی مریم رکابگیر و خدیجه است پرده‌دار حتی حسین تکیه بر این شانه می‌زند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار بیش از همه خدای مباهات می‌کند که شاهکار خلقت او کرد شاهکار تا هست مستدام، حسین است مستدام تا هست پایدار، حسین است پایدار کوهی اگر مقابل او قد علم کند مانند کاه می‌شود و می‌رود کنار با خشم خویش میمنه را می‌زند زمین با چشم خویش میسره را می‌کند شکار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمه‌ی اهل بیت بود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فرش راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار حتی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین می‌‌آید هزار بار کار تمام لشگریان زار می‌شود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار روز دهم قرار خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار محمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار افتاد سایه قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار طفلان کاروان همه والشمس و والقمر مردان کاروان همه واللیل و والنهار عبدند، عبد گوش به فرمان زینب‌اند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار رفتند زیر سایه‌ی عباس یک به یک با آفتاب، غنچه‌ی گل نیست سازگار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار از خواهری چو زینب کبری بعید نیست معجر به پای این تن عریان کند نثار یک عده گوشواره، ولی دختر علی یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند «تا» شود، اما تکان نخورد سر خم نمی‌کند به کسی کوه اقتدار او که فرار کرد عدو از جلالتش فریاد می‌زند که «علیکن بالفرار» ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار... پرده نشین کوفه، بیابان نشین شده با دختر بتول چه‌ها کرد روزگار! «قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گشتند بی عماری و محمل، شترسوار» آن بانویی که سایه‌ی او هم حجاب داشت با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار؟ چشم طناب‌های اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار در یک محله زخم زبان خورد بی عدد در یک محله سنگ گران خورد بی شمار دردی به درد طعنه شنیدن نمی‌رسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من غم مِهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اوّل کآمدم دستور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم یک قطره از عطرِ حسینی سبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم عالم ذر، ذره‌ای از خاک پای حضرتش را از برای افتخار از حضرتِ داور گرفتم بر در دروازۀ ساعات یک ساعت نشستم تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم زینبی دیدم چه زینب کاش مداحش بمیرد من ز آه آتشینش پای تا سر در گرفتم سر شکستم دل پر از خون دیده خون آلود اما حالتی دیدم که بر خود حالتی دیگر گرفتم ام لیلا رعشه بر اندام دیدم اوفتاده گفت: من این رعشه از داغ علی اکبر گرفتم ناگه از بالای نی فرموده شاه تشنه کامان سر به راه دوست دادم زندگی از سر گرفتم اکبرم کشتند و عون و جعفر و عباس و قاسم تا خودم از تشنگی، آب از دمِ خنجر گرفتم گفت «ساعی» زین مصیبت از در دربار جانان خط آزادی برای اکبر و اصغر گرفتم @poem_ahl
گفتم ز درس بندگی حرفی به من تعلیم کن گفتا ز عالم بگذر و خود را به ما تسلیم کن گفتم که تن، گفتا بنه، گفتم که جان، گفتا بده گفتم که با دل چون کنم؟ گفتا به ما تقدیم کن گفتم به سر دارم هوا، تا در هوایت جان دهم گفتا هوای نفس را بر خویشتن تحریم کن گفتم ز چنگ نفس دون دل را کنم آزاد چون؟ گفتا نفس گر می کشی با ذکر ما تنظیم کن گفتم غمی ده تا از آن بخشی سروری بر دلم گفتا سرور خویش را با اهل غم تقسیم کن گفتم بترسم از چه کس؟ از پادشه یا از عسس گفتا از آن کو جز خدا یاری ندارد بیم کن گفتم به شکر دانشم باشد چه ذکری خوب تر؟ گفت آنچه را فهمیده ای بر دیگران تفهیم کن گفتم همه توحید را با من به یک مصرع بگو گفتا که درس خویش را اوّل به خود تعلیم کن گفتم که «میثم» را به دل تصمیم صبر است و رضا گفتا ز هی تا پای جان کوشش در این تصمیم کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بس احترام دیدیم آنهم چه احترامی در حال انتقامند آن هم چه انتقامی بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند...حتی به یک سلامی از کوچه هاو بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دلخسته از اسارت مجروح از جسارت من اینچنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته ی نگاه یک مشت لا ابالی تو کشته ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم! کافتاده ای به روی زمین، در برابرم آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم بر خاک می‌نشینی و ننْشینی‌ام به چشم آتش به دل مزن، مگر از خاک کم‌ترم؟ صابر شدم به هر ستم و هر بلا، ولی هرگز نمی‌رود دو مصیبت ز خاطرم این داغ سوزدم که میان دو نهر آب لب‌تشنه، جان سپرده ای اندر برابرم این درد کاهدم که یکی کهنه پیرهن گفتی بده که تا نبَرد کس ز پیکرم آن پیرهن به جسم شریفت نمانْد و مانْد عریان در آفتاب، تن پاک دلبرم برخیز کز وداع تو بر جان زنم شرار کاینک ز خدمتت، به تحسّر مسافرم @poem_ahl