دفتر خاطرات
عماد . جبار . زعلان . الکنعانی
بعد از عملیات والفجر هشت فاو
#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
#قسمت_بسیت_و_چهارم
#دبس
با کنجکاوی، اطراف آن را گود کردم. یک #قوطی_فلزی زیر خاک مدفون شده بود. درپوش قوطی زنگ زده بود و شکل و شمایل خاصی داشت که همانندِ آن را در #جنوب_عراق ندیده بودم. به هر زحمتی بود آن را از دل خاک بیرون کشیدم. با توجه به اندازهاش، بیش از حد سنگین بود. فکر کردم شاید صاحبخانه #سکهها و #جواهراتش را داخل آن گذاشته و چونبردن آن برایش مقدور نبوده آن را در باغچه پنهان کرده است تا از دست نیروهای ایرانی در امان باشد. با کلنگ در قوطی را باز کردم و با دیدن محتوای آن یکه خوردم. ظرف فلزی پُر بود از #شیرۀ_خرما یا #دِبِس، که همچون عسل شیرین بود. من در مدت دو ماه و اند پیش از آن فقط نان خشک خورده بودم و دچار #سوءتغذیه شده بودم. آنقدر ضعیف بودم که رگهایم کاملاً پیدا بود و وزنم بهشدت کاهش یافته بود. در چنین وضع ناگواری، یافتن یک قوطی شیرۀ
خرما ایدهآل بود. #شیرۀ_خرما، در اثر گذشت زمان، از حالت مایع به صورت لاستیکی درآمده بود. برای جدا کردن تکهای از آن باید از زور بازو استفاده میکردم؛ اما در آن شرایط همان هم نعمت بزرگی بود.
قوطی شیره را کنار گذاشتم و به کندن زمین ادامه دادم. #آرپیجی را در گودال گذاشتم و روی آن را با خاک و خار و خاشاک و خرت و پرتهایی که کف حیاط ریخته بود پوشاندم. قوطی شیره را برداشتم و با خوشحالی به حمام برگشتم. برای رفع گرسنگی، تصمیم گرفتم مقداری نان بردارم و با شیرۀ خرما بخورم. پتوی روی نانها را که کنار زدم متوجه شدم گوشههای نانها #کپک زده است. تعجب کردم. حصیر شکاف را کنار زدم تا فضای حمام روشن شود. کمد را هم مقداری کنار کشیدم. همۀ نانهایی که پخته بودم، از پایین تا بالا، کپک زده بود. بدتر از این نمیشد. کنارههای کپکزدۀ نانها را از وسط آنها، که سالم مانده بود، جدا کردم و بیرون ریختم. به این ترتیب، نیمی از نانها را، که قابل استفاده بود، داخل حمام روی هم چیدم.
سه روز دیگر به همین منوال سپری شد و من از یافتن آن قوطی شیره خوشحال بودم. در آن مدت، نانهای باقیمانده مثل سنگ سفت شده بود. موقع شکستن یک قرص نان تکههای آن به اطراف پخش میشد و اگر زیر پایم میماند، مثل #شیشه در پایم فرومیرفت. با اینکه دندانهایم سالم بود، خوردن آن نانهای سنگی برایم دشوار بود. از اینکه همۀ آردها را در یک نوبت مصرف کرده و نان پخته بودم پشیمان شدم. اگر آن مقدار آرد را در سه یا چهار نوبت میپختم، نه کپک میزد و نه مثل سنگ سفت میشد؛ اما کار از کارگذشته بود و خودکرده را تدبیری نبود. هر وقت گرسنه میشدم، مقداری از نانهای خشک شده را مدتی در آب خیس میکردم و سپس بهزحمت میخوردم. کمکم خوردن نانهای سنگی برایم غیر ممکن شد و با دیدن آنها حالم به هم میخورد. به همین دلیل، تصمیم گرفتم به مقر نیروهای #جیش_الشعبی بروم بلکه کیسۀ #آرد یا خوردنی دیگری بیابم
پاسی از شب گذشته بود که به سمت مقر نیروهای جیشالشعبی حرکت کردم. با رعایت احتیاط و بررسی منطقه، پیش رفتم تا به آخر خاکریز اطراف #مخازن_نفت، که حد فاصل #جادۀ_اصلی و #مقر_جیش_الشعبی بود، رسیدم. آن جاده محل تردد و عبور نیروهای ایرانی از #اسکله تا خطوط مقدم و برعکس بود. مدتی طولانی به دیدبانی و مراقبت پرداختم. هیچ #سرباز_ایرانی در آن حوالی نبود. ایستاده از خاکریز بالا رفتم و روی جادۀ اصلی قرار گرفتم. هنوز عرض جاده را طی نکرده بودم که ناگاه #چهار سرباز ایرانی را دیدم که صحبتکنان به سمت من میآیند. فاصلهام با آنها بیست تا سی متر بود. نگاههایمان که به هم افتاد، ایستادیم.ظرف چند ثانیه، به این نتیجه رسیدم که باید هر چه سریعتر از آن محل فرار کنم بدون توجه به اطراف، به سمت مخفیگاه شروع کردم به دویدن. صدای پای آنها را بهوضوح میشنیدم.
ادامه دارد
.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷امام حسین علیه السلام :
🌷خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ، لَمْ يَكُنْ فِيهِ كَثيرُ مُسْتَمْتَعٍ: اَلْعَقْلُ، وَ الدّينُ وَ الْأَدَبُ، وَ الْحَياءُ، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ؛
🌷پنـج چيز است اگر در انسـان نباشد، بهـره زيادى در او نخـواهد بود: ۱ـ عقل ۲ ـ دين ۳ ـ ادب ۴ ـ حيا ۵ ـ خوش اخلاقى.
🌷 [حياة الامام الحسين عليه السلام: ج 1، ص 181]
🌷🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّد
🌷🌷وآل مُحَمَّد
🌷🌷وعجلفرجهم
سلام علیکم صبح بخیر التماس دعا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📅 #تقویم_نجومی_اسلامی
🗓 یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲
🗓 ۶ ذی الحجه ۱۴۴۴
🗓 25 ژوئن 2023
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹سالروز ازدواج امیر المومنین با حضرت زهرا علیهما السلام (بنابرقولی)، 2ه-ق
🔹مرگ منصور عباسی لعنة الله علیه، 158ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️3 روز تا روز عرفه
▪️4 روز تا عید سعید قربان
▪️9 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️12 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
❇️ #ذکر روز #یکشنبه ۱۰۰ مرتبه : یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری"
❇️ #ذکر روز #یکشنبه که به اسم امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها میباشد، #موجب_فتح_و_نصرت میشود، روایت شده است که در این روز #زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شود.
❇️ #ذکر (یا #فتاح) ۴۸۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب #فتح_و_نصرت_یافتن میشود.
⛔️ برای #حجامت و #خون دادن روز خوبی نیست.
⛔️ برای #اصلاح #سر و #صورت روز خوبی نیست.
⛔️ برای گرفتن #ناخن روز خوبی نیست.
✅ برای #ازدواج و #خواستگاری روز خوبی است.
✅ برای #زایمان روز خوبی است.
⛔️ برای #برش و #دوخت #لباس روز خوبی نیست.
✅ برای #مسافرت رفتن روز خوبی است.
🔸امروز روز خوبی است.
🔸امروز برای شروع کارها مناسب است.
🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔸کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد.
🔹کسی که امروز گم شود،پس از چند روز پیدا میشود.ان شاء الله.
🔹قرض دادن و قرض گرفتن انجام نشود.
🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔹در خرید و فروش و تجارت انجام شود.
🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان موجب دوستی است.
🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔸صدقه دادن خوب است.
🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز درصورت راست»است. باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔹تعبیرخواب امشب،تأخیر دارد.
🔹مسیر رجال الغیب میان غرب و شمال میباشد. بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.
چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
🔹 #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹 اذان صبح ۳:۰۳:۰۹ طلوع آفتاب ۴:۴۹:۴۴
🔹 اذان ظهر ۱۲:۰۶:۵۲ غروب آفتاب ۱۹:۲۳:۵۸
🔹 اذان مغرب ۱۹:۴۵:۰۹ نیمه شب شرعی ۲۳:۱۳:۳۳
⏰ ذات الکرسی عمود ۱۵:۸
🤲 دعا در زمان ذات الکرسی #مستجاب است.
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #یکشنبه است.
🔰 #جهت_حاجت_روایی
🔰 جناب آقای مقدم می گوید: برای رسیدن به حاجات شرعیه ۹۱۱ بار بگو :”یا قاضی الحاجات”. جناب اقای سیاح می گوید: گفتن ۶۶ بار “یاالله” (برای مطلق حاجات) مجرب است انشاالله. جناب آقای حسینی کاشانی نیز از پدر خویش نقل کرده است چنانچه این عمل با خشوع و تضرع باشد مجرب است . مرحوم خاتون آبادی گوید: ۶۶ بار گفتن “یا الله” در صبح و عصر و سحر برای رسیدن به حوائج شرعیه مفید است. جناب آقای مقدم می گوید: ۶۶ بار گفتن “یا الله” بعد از نمازهای واجب به همراه صبح و عصر و سحر بسیار مجرب است
📓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غدیر
#روزشمار_غدیر
🌺💐2⃣1⃣روز مانده تا عید غدیر🎉🎊
🌷خداوند متعال فرمودند:
ولایت علیبنابیطالب سلام الله علیه
قلعه استوار من است که هرکس در آن
واردشود، از عذابم در امام خواهد بود.
📚بحارالانوار جلد۳۹ ص۲۴۶
#نشر_حداکثری
@mohebbaan12
🕯ای آشنا با تشنگی،
🖤ای هم صدای العطش
🕯دل بردی از اهل ولا،
🖤ای یادگار کربلا
🕯شهادت جانگداز بنیانگذار
🖤نهضت علمی علوی
🕯و شکافنده علوم الهی،
🖤حضرت امام محمد باقر
علیهالسلام تسلیت باد.🏴
دفتر خاطرات
عماد . جبار . زعلان . الکنعانی
بعد از عملیات والفجر هشت فاو
#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
#قسمت_بیست_و_پنجم
#سقوط_هواپیمای_عراقی
پس از طی چهارصد متر، صدای پای #سربازها قطع شد. در حال دویدن، نگاهی به عقب انداختم. از آنها خبری نبود. مثل اینکه ایرانیها هم با دیدن من #وحشت کرده و خلاف مسیر حرکت من فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. ظاهراً آنها هم #مسلح_نبودند؛ چون اگر اسلحه داشتند، حتماً به طرفم تیراندازی میکردند مخفیگاه که رسیدم، مقداری نان خشک را در ظرف آبی گذاشتم تا کمی نرم شود.
صبح که از خواب بیدار شدم، رفتم سراغ خانهای که درخت #سدر در آن بود تا کمی میوه بچینم. اما هر چه بیشتر گشتم کمتر یافتم. طی مدتی که در منطقه بودم همۀ میوهها را چیده و خورده بودم. به طرف نهر آب رفتم تا از #ریشۀ_گیاهان تغذیه کنم. آنجا فقط گیاهانی پیدا کردم که حالم از دیدنشان به هم میخورد. در این مدت، بر اثر سوءتغذیه، بدنم سست و ضعیف شده بود. #وزنم به شدت کاهش یافته و پوست بدنم به #استخوانهایم_چسبیده بود. #موهای سرم، که خیلی بلند شده بود، به علت حمام نکردن، #میریخت. ترس و دلهره و اضطرابم به حدی زیاد بود که به #حمام کردن و شستوشوی سر و بدنم فکر نمیکردم. #پشه و #حشرات_موذی به قدری نیشم میزدند که به #گریه میافتادم. گاهی اوقات از خودم میپرسیدم آیا زندگی ارزش تحمل این همه مشکلات را دارد؟
با طلوع خورشید، به #پشتبام یکی از خانههای نزدیک مخفیگاهم رفتم تا منطقه را زیر نظر بگیرم. با حادثۀ شب گذشته، احتمال میدادم نیروهای ایرانی دست به #پاکسازی منطقه بزنند. کاملاً مراقب اطراف بودم و همهجا را زیر نظر داشتم. ناگهان #پنج_فروند_هواپیمای_عراقی در آسمان منطقه ظاهر شدند و #پل_متحرک_روی_اروندرود و #مواضع نیروهای ایرانی را در اطراف رودخانه هدف قرار دادند. #چهار_فروند از آنها به سمت اهداف حمله بردند و هواپیمای #پنجم از ارتفاع بالاتر از آنها پشتیبانی میکرد. در دقایق اول بمباران، #پدافندهای_ایران هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد. یکی از هواپیماها #اسکله و یک #ضدهوایی_۵٧_میلیمتری را، که کنار آن مستقر بود، هدف قرار داد و منهدم کرد. هواپیماهای دیگر #اسکلۀ_قدیمی را با موشک منهدم کردند. دو هواپیما مواضع نیروهای ایرانی را در اطراف #اسکله و #رودخانه بمباران کردند. در کمتر از یکی دو دقیقه، منطقه غرق #آتش و #دود شد؛ اما هیچیک از هواپیماها موفق نشدند #پل را، که هدف اصلی آنان بود، منهدم کنند.
پدافندهای ایرانی لحظاتی بعد از بمباران منطقه فعال شدند و موفق شدند #یکی_از_هواپیماها را منهدم کنند. #خلبان هواپیمای ساقطشده با #چتر بیرون پرید و لحظاتی بعد #هواپیمایش در آسمان #منفجر شد. وزش شدید باد خلبان را، که با چتر نجات در حال فرود آمدن بود، به سمت منطقۀ #رأسالبیشه برد. بهرغم
تصوراتم، نیروهای ایرانی به #سمت_خلبان_شلیک_نکردند. من، که شاهد فرود آمدن خلبان بودم، تصمیم گرفتم دنبال او راه بیفتم. هر جا که باد او را میبرد، بدون توجه به اطرافم، از بامی به بام دیگر به دنبالش میرفتم. تا اینکه باد او را بالای خانهای که روی پشت بامش ایستاده بودم کشاند. با حرکت دستهایم سعی کردم او را متوجه حضور خود کنم. نفهمیدم مرا دید یا نه. دوباره به دنبالش رفتم. باد او را از بالای درختان #روستای_عبید به سمت #شهر_فاو برد. من نیز به دنبال او حرکت کردم. مراقب بودم او را گم نکنم. سعی میکردم با حرکت بر بامها و عبور از کوچههای فرعی خودم را تا حد امکان از دید نیروهای ایرانی #مخفی نگه دارم.
در #تعقیب_خلبان، تا شهر فاو پیش رفتم. وارد شهر شدم و تعقیب و مراقبت خود را ادامه دادم. از #کوچهای به کوچۀ دیگر و از #خیابانی به خیابان دیگر میرفتم؛ تا اینکه وارد #جادۀ_اصلی شدم.
در جادۀ اصلی، #شش_کامیون حامل نیرو و چند موتورسوار در تعقیب خلبان هواپیمای ساقطشده بودند. وزش باد شدید خلبان را به خارج شهر فاو، به سمت #منطقۀ_حایل بین فاو و رأسالبیشه میبرد. در آن منطقه، درختان خرما و مرکبات بهوفور یافت میشد و نهرهای کوچک منشعب از #اروندرود، به فاصلۀ صد تا دویست متر از یکدیگر، مزارع و باغات منطقه را آبیاری میکرد.
نیروهای ایرانی، به صورت سواره و پیاده، خلبان را در جادۀ اصلی تعقیب میکردند. من، که نمیتوانستم مثل آنها در جادۀ اصلی حرکت کنم، مجبور بودم از میان درختان و باغات پیش بروم.
ادامه دارد