📌 #رئیسجمهور_مردم
دلم روضه سیدالشهدا میخواهد
کاش یک جایی پیدا می کردم که سر صبحی روضه بخوانند. از اول صبح تا به حال دارم فکر می کنم امروز چکار کنم؟ از در خانه که می آم بیرون جلوی در مغازه میوه فروشی چند نفری دارند بحث می کنند. بحث شان درباره رییس جمهورهاست و مقایسه این با آن که کدام یکی واقعا خدمت کرده و کدام یکی شعار داده. حوصله شان را ندارم. توی اتوبوس هم یکی دو نفری دارند چیزهایی می گویند. بازهم حرف نمی زنم. یک کلیپ دیده ام که خبرنگار تلویزیون از سید شهید می پرسد وقت فراغت یا استراحت داشته اید؟ سید فکری می کند و اخمی به نشانه دقت یا تفکر بین ابروهایش را خط می اندازد. یادش نمی آید. یک چیزی می گوید که وقت فراغت نداشته. استراحت نداشته. یادم می آید این چند سال هم با هیچ مخالفی بحث نکرد. جواب نداد. انگار بقدر یک جواب دادن هم نمی خواست از کار کردن عقب بیفتد. فکر می کنم ما هم باید همین مدل باشیم. نباید درباره سید شهیدمان بحث کنیم. باید بیشتر کار کنیم. فکر می کنیم حتی وقتی برای غضه خوردن هم نداریم. ما هنوز یک سید بزرگوار دیگر داریم که نباید احساس تنهایی کند. باید بجای شهدای مان هم کار کنیم. با این حال اما یک کاش دیگر در دلم مانده. یک چیزی در دلم بالا و پایین می شود. یک چیزی که فقط روضه ی سیدالشهدا و اشک امام حسین خنکش می کند. کاش سر صبحی یک جایی یک روضه بود...
بهزاد دانشگر
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نشانهی تقارن
خرداد ۱۴۰۰ تیتر خبرها این شد:
«در شب میلاد امام هشتم رییس جمهور هشتم خادم امام رضا شد.»
با خودم گفتم تقارن جالبی است ولی روی این ها نباید تاکید کنیم. ما تا ایمان به عمل داریم به این نشانه ها نیاز نداریم. هر بار اتفاقی میافتاد و کار خوبی از او میدیدم اول میگذاشتم به حساب عملش، بعد گوشهٔ دلم چیزی میگفت این آقا خادم امام رضاست.
حالا سه سال بعد شب میلاد امام رضا هشتمین رییس جمهور ایران خادم امام رضا میهمان امام رضا شد.
دلم میگوید باید این نشانهها را جدی گرفت.
ایران ایران امام رضاست...
مجید عمیدی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
قلب ۸۸ میلیونی
دیشب نمیتوانستم یکجا بند شوم؛ جلو تلویزیون میایستادم و خبر میخواندم. میرفتم آشپزخانه و بیخود دور خودم می چرخیدم. از پشت پنجره گاهی به ماه پشت ابرها نگاه میکردم بود تا کی بیرون آید. پسرم دوره ام کرده بود که حالا چیمیشود؟ صفحه گوشی را طرفم گرفت: «آنورآبیها یک بند حرف مفت میزنند.» اولین بار بود که پای استدلال نداشتم برایش. هیچ ندیده بودم آن قدر پای تلویزیون بنشیند و خبر بشنود.
شب به نیمه رسیده بود . سرم را روی بالشت گذاشتم و خودخوری هایم بیشتر شد که الان آقای رئیس جمهور کجاست؟ خبرنگار میگفت: «هوا بسیار سرد است.» یعنی روی صخره ای افتاده یا در شکاف دره ای تا امدادگرها برسند. آدم خونش برود تنش بیشتر یخ میبندد. وای! خدا کند دوام بیاورد!
غلتی زدم و گوشی را بر داشتم . پر از خبرهای توسل و دعا برای سلامتی رئیس جمهور و همراهان. نفهمیدم چقدر این پهلو به آن پهلو شدم تا از خستگی بیهوش شدم. ساعت ۳ صبح بود با صدای تلویزیون از خواب پریدم. پسرم هنوز نگاهش به صفحه آن بود اما این بار سر تکان میداد.
دلم ریخت ولی به خودم باز امید دادم. سر سجاده باز مثل دیشب امن یجیب دم گرفتم ولی خیلی زود فهمیدم امن یجیب زینب دیگر اثر ندارد!
همه ی ایران در شوک رفته است! انگار قلب ۸۸ میلیون در یک لحظه ایست کرده باشد! کاش دستگاه احیایی بود تا زنده مان کند! دکتری بگوید که به خیر گذشت. بیشتر مواظب این قلب باشید! یک عضو از پیکرمان کمشده که احیا نمیشودحتی اگر به دکتر هم قول بدهیم بر نمیگردد!
حالا میفهم شعر سعدی را: «بنیآدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضویی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار»
زهرا شنبهزادهسرخائی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #هرمزگان #یندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
چشم به راه
از شما توقع نداشتیم سید، فکر نمیکردیم چشم به راهمان بگذاری. قرار بود بیایی سیستان و بلوچستان، چه شد سر از ورزقان درآوردی؟
چه قدر تدارک دیده بودیم، چقدر طراحی و برنامهریزی!
قرار بود جشنی برگزار کنیم، از خدماتت تشکر کنیم، مردم فرصتی پیدا کنند تا دورهات کنند و مثل همیشه نامههایشان را به دستت برسانند.
اما انگار شبح محرومیت خیال ندارد دست از سیستان و بلوچستان بکشد.
مصطفی سیاسر
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #سیستان_و_بلوچستان #زاهدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
رئیس جمهور انقلابی
همه خبرنگاران جلو افتاده بودند و هر کسی شور خودش را می زد. کار من روایت بود، روایت لحظه ای تلخ از نگاه کارگزاری صالح که در آن شرایط محکم ایستاده بود و حرف می زد. صبر کردم تا خبرنگاران و بچه های صدا و سیما بروند. هنوز بغض داشتم و منتظر تلنگری بودم اما خودم را جای مسئولین ارشد استان و کشور گذاشتم ؛ آنها چه حالی داشتند؟! بغض راه نفسم را گرفته بود فقط سکوت بود و ذهنی که جمع نمی شد تا واژه ها را کنار هم بگذارم. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه پرسیدم : آخرین گفتگوی شما با رئیس جمهور چه بود؟ مهندس دوستی متواضعانه رو به من کرد و گفت : دو هفته پیش در جلسه مشترک استانداران و هیئت دولت بعد از نماز فرصتی دست داد و کنار ایشان رفتم. به من گفتند : « امر حضرت آقا روی زمین نماند، شما بیشترین ساحل را در کشور دارید در خصوص اقتصاد دریا پیگیر باشید.» این آخرین گفتگوی من با ایشان بود. عملکرد و خدمات مخلصانه رئیس جمهور در حوزه پیشرفت و اقتصاد بی نظیر بود. هفت بندر تجاری در هرمزگان با تدبیر و تلاش ایشان فعال گردید. بعد از سالها پروژه های مسکوت مانده و کهنه رونق پیدا کرد و ده ها هزار صیاد مجوز صیادی دریافت کردند و چندین هزار شغل ایجاد شد. اینها ثمره وجود رئیس جمهور انقلابی ماست و راه پیشرفتی که ادامه دارد ... ریکوردر را خاموش و ضمن تسلیت مجدد از مهندس دوستی خداحافظی کردم. در مسیر به اعتماد رئیس جمهور شهیدمان به جوانان و حمایت از آنان فکر کردم. انتخاب و اعتماد او نتیجه داده بود.
اعظم پشتمشهدی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #استان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
این راه یک ادامهی بعد از توست...
آخرین لحظات به چه فکر میکردی؟
به کارگران هفتتپه؟
به معدنی که نزدیک خودمان آمدی دیدی؟
به اینکه هنوز کارهای نکردهی بسیاری بر زمین مانده است؟
دلتنگ دخترانت بودی؟
شاید داشتی با امیرعبداللهیان در مورد سفر اربعین صحبت میکردی!
مثلا میگفتی باید لذت زیارت را به همه بچشانیم.
نمیدانم...
حدسم این است که به فکر ما بودی یا در این خیال که کاش زنده بمانم و یکبار دیگر حرم امام رضا(ع) بروم.
حالا آقا آمده روبهروی شما ایستاده و دستش را به بالا میآورد و می گوید سلام سیدِ ما!
خوش آمدی!
آه خوش به سعادتت که شهادتت هم با تولد آقا گره خورد!
این، شهادت اسوهی خدمت بود، اما پایان خدمت نیست.
ما هستیم و این راه ادامه دارد و
فرزندانمان را با نام تو نامگذاری میکنیم.
بالاخره سیدابراهیمها باید زیاد شوند،
چون ما در این مملکت کارها داریم.
اما آقای رئیسِ جمهور!
دلمان میخواست این عصر را باهم به ظهور برسانیم. نزدیک قله، این سقوط ناگهانی چه بود؟!
دیگر اینکه دلتنگ سلامعلیکهای دلنشین شما هستیم.
نشد در زمان زندگی، شما را ملاقات کنیم.
اما صبح ظهور منتظر دیدار شما هستیم.
مطمئن هستم حالا که رفتهاید، مثل حاجقاسم سلیمانی عزیز، دستهایتان بازتر است و دعاهایتان مستجابتر. ما را نزد مولایمان اباعبدالله الحسین(ع) یاد کنید.
امضا؛ ملت شما، ملت ایران، ملت امامحسین(ع).
زهرا بذرافشان
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
محبت
مراسم رونمایی از تقریظ آقا بود بر کتاب سرباز روز نهم. آمد جعبه مرحمتی آقا را بدهد دستم، گفت: "سنگینه! بذار این آقای رحیمی بگیره برات بیاره! شما اذیت میشی!"
چقدر دلم خوش شد که یک نفر به فکر هست!
همین محبت سادهاش من را بنده کرد!
که الإنسان عبید الإحسان
ن.منتظری
@denjjj
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
عکس تکمیلی این قاب در آسمانها
بامداد سیزدهم دیماه چهار سال قبل، تو و خانوادهات نگران بودین و اخبارُ رصد میکردین و ختم صلوات و دعای توسل گرفته بودین و خداخدا می کردین خبر دروغ باشه.
خبر که تایید شد، دلت آتش گرفت و آنقدر جگرت سوخت، که هنگام خواندن نماز بر پیکر حاجقاسم، برخلاف بعضیها، گریه امانت را بریده بود و شانههایت را تکان میداد و چهرهی گچشدهات رو کامل پوشانده بود.
از آن روز به بعد، خدا میدونه که چندبار که حرم امام رضا(ع) رو غبارروبی کردی، به یاد سردار به مضجع شریف آقا بوسه زدی و دلتنگش شدی...
خدا میدونه چندبار نیمههای شب به عکس سهنفرهی خودت با حاجقاسم و ابومهندس خیره شدی و آرزو کردی به آنها ملحق شوی...
شب گذشته باز هم همین دلهره و نگرانی تکرار شد برای خانوادهی خودت و خانواده شهیدسلیمانی و خانوادهی ایران اسلامیات. باز هم ذکر صلوات و دعا بود برای سلامتیات؛ و باز فقط خدا میدونه برخلاف همه، خودت چقدر خوشحال بودی!
درحالی که دیگربار، آن قاب عکس، در آسمانها کامل شده بود... .
زهره محمدی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
به نام کوچکِ ابراهیم
دراز کشیدم روی تخت سونوگرافی. قلبم تندتند میزد. روز مهمی بود. نگران دو تا قلب بودم که نکند نزنند، نکند نباشند. نکند...
یکیاش اینجا نزدیک قلب خودم بود و یکی در مرز ایران بین درختان انبوه.
دکتر «پروب» را روی شکمم فشار میداد؛ دردم میگرفت؛ صورتم جمع میشد که صدای قلبی تندتند از دستگاه سونوگرافی بلند شد. تاپ تاپ... تاپ تاپ... تاپ تاپ...
اشکهایم شروع کرد به ریختن. دکتر نگاهم کرد و پرسید: «بچه نداشتی؟»
اگر میگفتم دارم، اگر میگفتم این چهارمین بچهام میشود، اگر میگفتم سر آن سهتای قبلی اصلا گریه نکردم، اگر میگفتم... نمیشد! اینها جوابهای من نبودند، چون سوال دکتر درست نبود.
زیر لب گفتم صدای قلب آدما باشکوهه!
در حالی که اشکهایم را پاک میکردم از تخت پایین آمدم. توی این دنیا هیچ چیز اتفاقی نیست. شاید اسمش را بگذارم ابراهیم. شاید این صدای تپش قلب ابراهیمِ گمشده است که در شکم من پیدا شده
م.ا
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
وام قرضالحسنه
وسط وقت کاری، شماره ناشناسی دوسهبار تماس گرفته بود. دستم بندِ کار بود. نتوانستم جواب بدهم. فکر کردم حتماً از منزل اقوام تماس گرفتهاند. حوصلهام نشد تماس بگیرم، ببینم کی بوده؟!
حدس میزدم حتماً کار واجبی داشته. سر ظهر همان شماره دوباره زنگ زد.
_ بفرمایید؟
_ از بانک تماس میگیرم خدمتتون!
دلم هری ریخت. در کسری از ثانیه تمام قرض و طلبهایم از بانکها را توی ذهنم زیر و رو کردم. قسط عقبافتاده و چک برگشتی نداشتم. با صدای ضعیفی پرسیدم: بفرمایید؟!
_ وامی که از سفر ریاست جمهوری درخواست داده بودید، آماده شده. زودتر مدارک را بیارید بانک، تا مبلغ را واریز کنیم!
یادم رفته بود، توی اولین سفر ریاست جمهوری به یزد، تیری توی تاریکی انداخته بودم و اینترنتی درخواست وام قرضالحسنه داده بودم.
تا حالا سابقه نداشت بانک خودش برای پرداخت وام پیشقدم شود. انگار این دولت همهچیزش فرق داشت.
یوسف تقی زاده
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #یزد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تکرار ۱۳ دی
از صبح که بیدار شدم دلم مثل سیر و سرکه می جوشید، نگران بودم.
یکی دو ساعتی از ظهر گذشته بود، تصمیم گرفتم بزنم بیرون، شاید حال و هوایم عوض شود. با دوستم تماس گرفتم، گفتم: بیا سر میدون قدس، یکم قدم بزنیم،حالم خوب نیست. دوستم گفت «میخوای بری بیرون؟ خبرا رو شنیدی؟ کانالا رو چک کردی؟ »
حرفهایش هول و ولایم را بیشتر کرد. کیفم را پرت کردم روی مبل. شروع کردم به بالا و پایین کردن کانالها. همهجا خبر از مفقودی هلی کوپتر حامل رئیس جمهور بود.
دستم ناخودآگاه رفت سمت تسبیج و شروع کردم به گفتن «ذکر صلوات».
همزمان از شبکه خبر پیگیر خبرهای تازه بودم. قرار نداشتم. بلند شدم وضو گرفتم تا با نماز خودم را آرام کنم.
دوباره شب ۱۳ دی ماه تکرار شد؛ دوباره خواب از چشمان همهمان رفت. دقیقهها کش آمده بودند.
حالا با اعلام رسمی خبر شهادت رئیس جمهور «فرو ریختم» دست و دلم سمت قلم نمی رود.
چه عروج زیبایی و چه پایان شیرینی؛ ملکوتی شدنت مبارک «سید محرومان»
فاطمه رحیمزاده
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا