📌 #رئیسجمهور_مردم
بنده مخلص خدا بود
از حاجآقا عبادیزاده امام جمعه بندرعباس خواستم دربارهی آقای رئیسی بگوید:
- بارها در جمع های عمومی و در دیدار با مردم در کمال تواضع و فروتنی به مردم نزدیک میشدند و بیمحابا با آنها صحبت میکردند. علاوه بر نگرانی تیم حفاظتی ما هم نگران بودیم و مدام از ایشان می خواستیم مراقب خود باشند اما تا آخرین لحظه خودشان را به مردم میرساندند و حرف آنها را میشنیدند. شهید رئیسی بنده مخلص خدا بود که خودش را وقف مردم کرده بود.
اعظم پشت مشهدی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلودوم
در میان این همه جمعیت نگاهم روی نوشتهای افتاد که در دستان کودک ایستاده وسط بلوار بود.
به احترام مکتب سید ابراهیم امر به معروف را شروع کنیم
چه جمله دلنشین و پر از شوری ...
احساس کردم که آیت الله رئیسی هنوز هم در حال کار و خدمت به مردم است ...
مردم از شهید سید ابراهیم دریافته بودند تا امر و تشویق به خوبی ها باشد جامعه بهتری در انتظارمون خواهد بود ...
صدیقه فرشته | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
حونهمو چول وابیه
۱. دارم اطراف انبوه جمعیت میچرخم. مداح داره میخونه:
عزا عزاست امروز
روز عزاست امروز
خامنهایِ رهبر
صاحبعزاست امروز
از کنار چند مرد میگذرم که دارن یواش و سینهزنان میگن:
همهمون صاحبعزاییم...
۲. زیر درختی در پیادهرو، خانمهای سیاهپوشی نشستهاند. پیرزنی به ساقهی درخت، تکیه داده است و زارزار میگرید. به او نزدیک میشوم و یه لحظه که هقهقش بند میآید، از او میپرسم: مادر چرا گریه میکنی؟!
- شهید شد؛ در راه امام حسین شهید شد. چندین سال خادم امامرضا(ع)بود. زحمت کشید؛ قابلش (لایق شهادت بود) بود. خیلی دوسش داشتم!
- قبل از شهادت هم دوسش داشتی یا الانه فقط؟
- نه همیشه دوسش داشتم. همون موقعها هم دوسش داشتم. والا اگه کسی چیزی بهش میگفت، آتیش میگرفتم.
- مگه چه خوبیهایی داشت؟!
- به مردم سرکشی میکرد، برا مردم کار میکرد. از خدا میخوام که اما حسین(ع) در قیامت کمکش کنه و همنشین شهدا و حاجقاسم سلیمانی باشه.
۳. راهم را ادامه میدهم و خانمی میانسال را میبینم که چادر مشکیاش را به گردنش گره زده است. این حالت، نهایت اندوه و سوگواری برای مادران جوانمرده و داغدیده بین مردم ماست. یک پوستر از شهدای سقوط بالگرد هم در دست دارد. پریشان است و بیتابی میکند. کنارش که میرسم، میپرسم چرا گریه میکنی مادر؟!
بغضش لبریز و به گریه بدل میشود و با صدایی حزنآلود و مضطرب میگوید: «حونهمون چول وابیه خاله!» (خانهمان خراب شده است)
- عکسشو میخوای چیکار خاله؟!
- میخوام قابش کنم بزنمش به دیوار خونهمون، همیشه براش فاتحه بگم.
صدایش خیس گریه است، چونان لباسی خیس آب.
۴. آنطرفتر پیرزنی با یک چوبعصای ارزَنی (نوعی درخت) به زور راه میرود و خودش را به انبوه جمعیت میرساند. میپرسم: چرا اومدهای ننه با این حالت؟!
کوتاه میگوید: شیونزای رئیسیه (مراسم شیونکنان رئیسیه)
۵. وسط بلوار و بین جمعیت، از پشت سرم چشمم به خانمی میافتد که تمام تنش دارد میلرزد. این حالت را وقتی دیدهام که کسی دارد مثل ابر بهار گریه میکند. صبر میکنم کمی آرام شود و به او نزدیک شوم، اما این ابر انگار بارشش بند نمیآید. صبرم کم است و وسط گریهاش نزدیک میشوم و میگویم خواهر چند کلمه حرف بزنیم؟!
خیس اشک است و توان تکلم ندارد. با زبان اشاره میگوید: نه نمیتونم حرف بزنم... .
رحمتاله رسولیمقدم
سهشنبه | ۱ خرداد ۴۰۳ | #کهگیلویه_و_بویراحمد #یاسوج
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
باید خود را وقف نظام کنیم
در سالی که بهار ۱۳۹۹ شمسی را نوید میداد، در جمعی صمیمی از دلدادگان شهید مهدی باکری، موسوم به "مجمع آذریلر"، برای اولین بار جمال نورانی شهید دکتر مالک رحمتی را زیارت کردم. آن زمان، من در آغازین گامهای راه دانشجویی، در نیمسال چهارم مشغول تحصیل بودم.
دکتر رحمتی، با چهرهای دلنشین و تبسمی مهربان، خاطرات دوران پرفراز و نشیب دانشجویی خود را با حاضران در جلسه به اشتراک گذاشت. سخنان ایشان، سرشار از تجربیات گرانبهایی بود که گویی از اعماق وجودش بر زبان جاری میشد. توصیههای ایشان در مورد زیست دانشجویی، چراغ راهی روشن برای حاضران در جلسه بود و شور و اشتیاق را در دلها زنده میکرد. اما گویی نقطه اوج آن شب، جملهای بود که شهید دکتر مالک رحمتی در پایان جلسه بر زبان راند و تا ابد در ذهن و جان من نقش بست: «باید خود را وقف نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کنیم و با راحتطلبی کار نظام پیش نمیرود.»
این کلمات، گویی زنگ بیداری را در وجودمان به صدا درآورد و ما را به تعهدی عمیق در قبال آرمانهای والای انقلاب و نظام مقدسمان رهنمون شد.
شهید دکتر مالک رحمتی، با سلوک و منش خود، الگویی بیبدیل برای نسل جوان بود. او به ما آموخت که چگونه در مسیر حق گام برداریم و برای سربلندی ایران اسلامی جانفشانی کنیم.
یاد و خاطره این شهید والامقام گرامی و راهش پررهرو باد.
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #تهران
خاطرات پل مدیریت
@polemodiriat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ملت یتیم
اول صبح در حال ویرایش روایت «هشت اپیزود» بودم. تلفن اتاقم زنگ خورد. همکارم بود از طبقهی دوم ساختمان حوزه. بعد از احوالپرسی، توضیح میدهم که دارم چه میکنم. بلافاصله یک روایت داغ تعریف میکند:
از پنجره دیدم که مردی آه و نالهکنان از جلوی ساختمان عبور میکند. به جعفری (نگهبان) گفتم: «چی داره میگه؟»
گفت: «داره فریاد میکنه "ای وای ملت! مردم بعدَ ای رئیسجمهور چه وَ روزشو ایره؟ ای وای ای وای!"» (بعد از این رئیسجمهور، چی به سر مردم میاد؟!)
رحمتاله رسولیمقدم
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ۸ صبح | #کهگیلویه_و_بویراحمد #یاسوج
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش هشتم
نوای چمرونه و گِلمالی لرستانیها در عزای سیدالشهدای خدمت
محمد فرهادپور | از #خرمآباد
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلوسوم
همراه دوستم بعد از یک ساعت معطلی در میدان برای شروع مراسم، تصمیم گرفتیم برویم جمکران. میدانستیم اگر به شلوغی برخورد کنیم دیگر نمیشود با ماشین رفت. جان اینکه پای پیاده این شش کیلومتر راه را برویم نداشتیم. بار اول بود که سهشنبه شب میروم مسجد جمکران.
موبایلم به زحمت به اینترنت وصل شد و اسنپ گرفتم. خیابان شلوغ بود. بعد از کنسل کردن یک راننده، رانندهی بعدی ما را گرفت. میدیدم چجور به زحمت دارد خودش را به شلوغی خیابانی که ایستادهایم میرساند. با او تماس گرفتم:
- ببخشید ما مقابل مسجد جامعالکلمه هستیم، شما کجایید؟
- ببخشید خانم، امکانش هست تا کوچه سمیه یازدهم بیایید جلو، واقعا نمیشه بیام جلوتر. ماشینها قفل شدند.
به سرعت خودمان را دو کوچه آن طرفتر به او رساندیم. از کوچه پس کوچههایی که مثل کف دست بلد بود ما را برد توی جاده اصلی. توی بزرگراه ماشینها سوبله پارک کرده بودند. یاد اربعین عراق افتادم. راننده نگاهی به ماشینها انداخت و گفت: «اینها رو میبینید؟ خیلی نمیشه رفت جلوتر» این حرف از دهانش بیرون نیامده صدای ترکیدن لاستیک ماشین آمده، لنگ زدن ماشین را به خوبی حس کردیم. ماشین را زد کناری و نگاهی انداخت به لاستیک؛ بله پنجر شد.
مشغول پنچرگیری بود. جالب اینکه خم به ابرو نیاورد و هیچ غرولندی نکرد. کارش که تمام شد، با احترام سوار شدیم.
کنجکاو بودم ذهنش را زیر آن سکوت معنادار بخوانم. به نظر نمیآمد از محبین رئیسجمهور باشد. مشغول حرف زدن با او شدیم.
- آقا! اصلا فکر میکردید این همه جمعیت بیاد تشییع؟
- نه اصلا فکرشو نمیکردم. مردم از شهرهای مختلف اومدند.
- ما هم از کاشان اومدم.
- خوش اومدید.
با اینکه به قیافهاش نمیخورد ادامه داد:
- من خودم خادم حضرت معصومهام. یه موکب نزدیک جمکران زدیم، امشب هم اونجا پذیرایی داریم و به عزاداران خدمت میکنیم.
نزدیک ایستگاه صلواتیشان که شدیم، آنجا را به ما نشان داد و با افتخار گفت: «حالا که داشتم میاومدم اینجا، گفتم آنلاین بشم اگر کسی هست ببرمش.»
مسیرها مسدود بود. اما او کوچه پس کوچههای جمکران را عین کف دستش میشناخت. ما را از یک میانبر رساند تا صد متری مسجد جمکران. با احترام عذرخواهی کرد و ادامهی مسیر را نشانمان داد.
ادامه دارد...
آسیه سادات حسینیان | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش نهم
کیان هم آمده بود.
سردار ایرانی مختار هم روی ویلچر آمده بود؛ جلویش که ایستادم تا عکس بگیرم گفت: «بذار موهامو درست کنم.»
گفتم: «آقا رضا شما هم اومدی! گفت: «باید میومدم، آقای رئیسی تنها رئیسجمهوری بود که به ما هنرمندها احترام میذاشت و معیشت ما براش مهم بود. امروز طاقت نیوردم و هر جوری بود خودم رو کنار مردم رسوندم تا بگم ما هم کنار مردم عزادار رئیسجمهوریم.»
خانمی که کنارم ایستاده بود یکدفعه گفت: «الحق که کیان لایقت بود.»
برگشت طرفش و گفت: «من کی باشم؟ این شهدا لایق این القابن، نه من...»
ادامه دارد...
مسلم محمودیان | از #شهرکرد
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
چارهشت.mp3
4.61M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
چارهشت
آخرین باری که خیلی همه چیز با هم جور بود
۸۸/۸/۸ بود.
تقارن عجیبی بود.
چارتا «هشت» پشت سر هم که حتی والدینی تصمیم گرفتند فرزندشان را زودتر یا دیرتر از موعد مقرر تولد، به دنیا بیاورند تا بهعنوان اولین هدیه به او، یک تاریخ رند داده باشند.
بعضی دیگر به یُمن این تقارن، پیوندشان با یکدیگر را این تاریخ قرار دادند.
همه از تقارن این چارتا «هشت» جشنها به پا کردند.
چهار «هشتی» که در جانمان به امام رضا (ع) پیوند داشت؛ همهاش حول محور آقاجانمان بود؛ هشتمین خورشید آسمان ولایت.
📃 متن کامل
✍ زهرا شطّی | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا