eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.5هزار دنبال‌کننده
557 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا رسید و آورد  گُل بوسه‌های خود را عمه بیا درآور  رختِ عزایِ خود را مَنکه نمرده بودم  بر روی نیزه باشی آماده کردم از اشک  ویران‌سرای خود را انگشتهای لَمسم  انگار حس ندارند بر دامنم تو بنشان  رأسِ جُدای خود را طفلی که داده بودم  دیشب شفای او را انداخت پیشم امروز  قدری غذای خود را ای وای خیزران زد  مثل حصیر گَشتی بدجور بر لبانت  انداخت جای خود خون  گریه کرد نیزه  بر حالِ دخترانت داده عمو به نیزه  حال و هوای خود را تقصیر هیچ کس نیست  در سینه‌ام نفس نیست زجر امتحان نموده  هِی ضربِ پایِ خود را فهمیدم از سرِ تو  از وضعِ حنجرِ تو رفته سنان و داده  بر شمر جای خود را تا دق کنیم در راه  از دیدنش دوباره آن بی حیا نَشُسته  خونِ ردای خود را بویِ تو را گرفته  دستانِ سرخِ خولی دادی چرا به دستش  مویِ رهای خود را تنها نه نیزه‌ها را  تنها نه تیغ‌ها را پیش فرات می‌شُست  پیری عصای خود را @raziolhossein
من ازبس غصه دارم که ، میشه صدتا کتابش کرد کدومش رو بگم آخه نمیشه انتخابش کرد دیدی تنهام و شبهای خرابه سرد و تاریکه سر تو سرزده اومد مثه خورشید تابش کرد تموم آرزوهامو گذاشتن پیش روم امشب  دعا کردم بیای پیشم خدا هم مستجابش کرد میگیرم دستمو بابا، به دور صورت زخمیت هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجرِ یه دونه سیلی زد اما باید صدتا حسابش کرد خاک داغ صحرا با ، سرانگشتِ پر از زخمم  نوشتم اسمتو اما سنان با پا خرابش کرد گذشت از من ولی کاشکی یکی بود یادشون میداد  نباید دختر شاهو بجز خانم خطابش کرد نمونده معجری اما بجاش که آستینم هست  اگر دستم بیاد باال میشه اونو حجابش کرد همه سوختن به پای من، منم واسه ِ تن سوختهت  تن افتاده رو خاکت دل من رو کبابش کرد دیگه از هرچی اسبه من دلم خونه آخه اون روز دیدم که ده تا اسب اومد گل من رو گالبش کرد میسوزونه منو داغ تنور خونه ی خولی کجا رفت اون محاسن که علی اصغر خضابش کرد؟! رباب امروز طفلش رو توی رویا بغل کرد و خیالی شیرشو داد و الالیی خوند و خوابش کرد @raziolhossein
سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی به عشق دخترت تا اخرین دیدار می آیی گواهی می دهد زخم عمیق روی ابرویت تو هم مانند ما از کوچه و بازار می آیی به خود گفتم ز نیزه گر چه راحت در نمی آیی به دیدارم ولی حتی شده یک بار می آیی من از تحقیر دختر بچه های شام می آیم تو هم از بار عام مجلس اغیار می آیی شباهت می دهد گیسوی من با گیسویت بابا نمی خواهی بفهمم از تنور انگار می آیی حجاب آستین پاره ام را خوب می فهمی تو که دل خون تر از من داری از انظار می آیی تو ای مجروح زیبای من ای آشفته گیسویم چه رفته بر سرت که اینچین تب دار می آیی @raziolhossein
داغ دارم جگر ندارم که غیر گریه هنر ندارم که باغ های مدینه مال من است از بیابان خبر ندارم که پشت اسبش دویده ام خیلی من که پای سفر ندارم که اتش خیمه گیسویم را برد جز همین مختصر ندارم که این گل سرخ چیست روی سرم من که سنجاق سر ندارم که گوشواره النگو و خلخال رفت، دیگر گهر ندارم که دختران دمشق میگویند من یتیمم، پدر ندارم که من تورا از یزید میگیرم یک پدر بیشتر ندارم که @raziolhossein
نوه حضرت زهرا و امین اللهم در تمام سفرم بوده پدر همراهم دست در دست عمویم ؛ همه جا عالی بود چشمه های خنک از دامنه ها جاری بود کاش بودند همه ؛ جای عزیزان خالی شده از ما دم هر شهر چه استقبالی گرم بازی شدم و خستگی از یادم رفت دختری خواست النگوی مرا ؛ دادم رفت خاطرات بدی از شام به یادم مانده نشود باورتان زجر کنیزم خوانده آرزوهای قشنگی که شده حسرت من به فدای پدرِ کشته ی بی غسل و کفن @raziolhossein
دلها گرفته کنج خرابه روضه بابا گرفته با گریه برخاست در خواب خود دستان بابا را گرفته بابا کجایی قلب سه ساله دخترت اینجا گرفته بعد از تو دشمن با تازیانه ها سراغ از ما گرفته بابا ببخشید دارم صدایت میزنم ؛اما گرفته از در در آمد بابا برای دیدن او با سر آمد این راس خونین بعد از چهل منزل به سوی دختر آمد بابا رسید و این انتظار لعنتی آخر سر آمد عمه به خود گفت از آنچه ترسیدیم بر سر آخر آمد سر درد دارد از آن شبی که دست، سوی معجر آمد غوغا شد آخر کنج خرابه روضه ای بر پا شد آخر دستش به دیوار بعد از چهل منزل رقیه پا شد آخر چشمش نمی‌دید با دستها بابای او پیدا شد آخر از بوی بابا بغض گلوی نازدانه وا شد آخر الحمدلله طفلت شبیه مادرت زهرا شد آخر @raziolhossein
بگو امشب به من از عصر عاشورا کجا بودی؟ مرا مهمانی آوردی خودت تنها کجا بودی؟ بگو وقتی چهل منزل مدام از ناقه افتادم الا ای در نگاهم عروه الوثقی کجا بودی؟ اگر بر نیزه بودی من که چشمانم نمی‌دیدت مرا بردند بازار یهودی‌ها کجا بودی؟ کلیسا رفته‌ای از شانه‌ی گیسوت معلوم است چه کم دارند اطفالت از آن ترسا؟کجا بودی؟ من از بوی طعام خانه ها خوابم نمیگیرد تو ای با بوی نان همراه تا حالا کجا بودی؟ شنیدم بر درختی تاب می‌خوردی ملالی نیست مرا آن شب که زجرم داد در صحرا کجا بودی؟ تویی که مادرت افطار خود را خرج سائل کرد تصدق نان که می‌دادند دست ما کجا بودی؟ تو معلوم است شبها جای گرمی داشتی بابا من این شبها که می‌لرزیدم از سرما کجا بودی؟ پدر باید بگیرد دختر خود را در آغوشش تو ای اندازه‌ی آغوش من بابا کجا بودی؟ @raziolhossein
دستم ز دامن تو نگردد رها حسین ای دستگیر نوکر بی دست و پا حسین جز تو کسی به کاسه ی ما اعتنا نکرد... تنها امید ظرفِ غذای گدا..،حسین حُبِّ تو ترس معصیتم را زیاد کرد ای مظهر تجلّیِ خوف و رجا حسین هرکس مسیر عاشقی‌اش را سوا نکرد فردای حشر می کند او را سوا حسین حُکم قبول بندگیِ ماست با خدا حُکم قبولِ نوکری ماست با حسین "آدم" برای گریه به تو آفریده شد بانیِ خلقت همه ی انبیا حسین دَمنوش روضه ات دمِ عیسی بن مریم است هر چایخانه ات شده دارُالشَفا حسین در کشتی نجات..،"رقیّه" است ناخدا ما را همین سه ساله رسانده است تا حسین ذکر تو را به روی لبم مادرت گُذاشت سرمایه ی مُحبَّت زهراست "یا حسین" هرگاه بی قرار حریم تو می شویم باید پناه بُرد به صحنِ رضا..،حسین دلشوره ی زیارت تو می کُشد مرا این اربعین مرا برسان کربلا حسین . . مقتل نوشته است نفس می زدی هنوز وقتی که بست نیزه دهان تو را حسین جسمت به راحتی نشود جمع و جور..،آه آخر کشید کار تو بر بوریا حسین @raziolhossein
رفتی و تنها شدم، تنهای تنها سوختم بیشتر با یاد شیرین تو بابا سوختم با یتیمی دست و پنجه نرم کردم بعد تو سوختم بعد تو از دست لگدها، سوختم گفته بودی مادرت را تازیانه می زدند با خبر هستی که من هم مثل زهرا سوختم گیسوی طفل سه ساله زود می ریزد مگر؟ بیشتر بابا در این حل معما سوختم دختری هم سن من دور از پدر دق می‌کند مُردم و زنده شدم، امروز و فردا سوختم بعد از این مدت نپرس از من چرا  قدّم خمید زیر بار طعنه و زخم زبان ها سوختم جای سالم بر تنم دیدی خدا را شکر کن با نوازش های زجر و شمر، اینجا سوختم نیمه جان خسته را مدیون عمه زینبم او سپر می شد ولی با ترس حتی سوختم بین بازار کنیزان دست و پایم سرد شد کاش می دیدی در آن حجم تماشا سوختم پرت می کردند سمت ما غذای خویش را موقع افطار هم از نان و خرما سوختم میوه ی خار مغیلان، زخم باز آبله است پا برهنه، کربلا تا شام، از پا سوختم کاش می آمد عمو تا که حساب زجر را می رسید، از بس که از دستش به صحرا سوختم @raziolhossein
خواهرت در قتلگه آمد سرت آنجا نبود کوفه با تو روبرو شد پيکرت آنجا نبود شام عاشورا که آمد دست بوست خواهرت هم نبود انگشت هم انگشترت آنجا نبود دفن کردي پيش چشم ما علي اصغرت قبر خالي بود اما اصغرت آنجا نبود در چهل منزل به جاي ما کتک خورد عمه ام ما نمي مانديم اگر که خواهرت آنجا نبود نيمه شب در آن بيابان مرده بودم بي گمان گر در آن لحظه پدرجان مادرت آنجا نبود بارها مرگ از خدا کردم طلب در بزم مي واقعأ اي کاش ميشد دخترت آنجا نبود صورتت هم جاي سالم محض يک بوسه نداشت کاش يا من مرده بودم يا سرت آنجا نبود... @raziolhossein
بابا شکست حُرمتِ من، در سه سالگی از حَد گذشت غُربتِ من، در سه سالگی پیریِ من برای همه آشکار شد دیدی خَمید قامتِ من در سه سالگی؟ در شام، دخترت به تمسخُر گرفته شد ای وای از خجالتِ من در سه سالگی دستانِ زَجر بود بزرگ و... عَجیب نیست تغییرِ طَرحِ صورتِ من در سه سالگی گیسو که سوخت، شانه به دردی نمی خورَد شُد شانه ی تو حسرتِ من در سه سالگی تو چوب خوردی و به لبم مُشت می زدم دارد دلیل، لُکنتِ من در سه سالگی گیرم که گوشواره خَریدی، چه فایده! شد پاره جای زینتِ من در سه سالگی این تِکّه مَعجَری که هنوز است بر سرم باشد گواهِ عِصمتِ من در سه سالگی کاخِ یزید را به سَرَش می کُنم خراب این است اوج قُدرتِ من در سه سالگی @raziolhossein
مرا مصیبت آن دختری پریشان کرد که چرخ با پدرش، کج رَوی فراوان کرد به یک خرابه، شبی تا سحر به یاد پدر نشست و گریه یتیمانه، همچو باران کرد گهی ز عمه سراغ پدر گرفت و گهی به جای اشک، بسی خون دل به دامان کرد ز بس کشید ز دل، آه و بس ز دیده گریست در آن خرابه ز آه و سرشک، توفان کرد ز تیر آه، دل جمله نیزه داران سوخت به سنگ خاره، عجب رخنه ز آه سوزان کرد دلش هوای پدر کرده بود، غافل از آن که ظالمی پدرش را شهید، عطشان کرد در آن سیاهی شب، آه و اشک آن دختر تمام لشکریان را ز غم هراسان کرد ز بس پدر پدر، او کرد، ظالمی آخر خموش ناله ی آن بلبل خوش الحان کرد نگویم آنکه چه آورد، آنقَدَر گویم که در خرابه طلوع، آفتاب تابان کرد دگر طریق ادب نیست، بیش از این گفتن که آن یتیم، چه غوغا ز آه و افغان کرد همین قَدَر، سحر آن دختر اسیر یتیم نثار بر سرِ دور از تن پدر، جان کرد ز شاه تشنه لبان، رسم عاشقی آموز که بی ریا، سر و جان را فدای جانان کرد هزار جان گرامی، فدای آن عاشق که خویش را به ره عشق یار، قربان کرد "نوا" چه شد؟ که نگشتند ظالمان آگه که آه و اشک یتیمان، چها به دوران کرد @raziolhossein