eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر چه غم به دامن داشت، باور را به هم می ریخت به یک خطبه اساس جبهه شر را به هم می ریخت جوابش تیزتر از تیغ و طعنش سخت تر از سنگ که با آیات قرآن خصم کوثر را به هم می ریخت عدو می خواست او را با اذان ساکت کند اما فقط با چند جمله کاخ و منبر را به هم می ریخت على بود اسم و رسمش، گر پدر رخصت به او می داد به خشم حیدری آماج لشکر را به هم می ریخت غل و زنجیر و آتش، تازیانه، تهمت و تحقیر مگر این دشمنی‌ها پور حیدر را به هم می ریخت؟ امام آل طه بود و مثل جدش ابراهیم میان شعله گل می کرد و آذر را به هم می ریخت چه صبری داشت بالای سر نعش پدر وقتی به غیر از بوریا هرچیز ، پیکر را به هم می ریخت سلاح گریه اش سیلی به جان ابرها انداخت عیار اشک او بازار گوهر را به هم می ریخت @raziolhossein
می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت آه یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت @raziolhossein
هربار آب دیدم و هربار سوختم بسیار گریه کردم و بسیار سوختم ای زهر، داغ سینه ی من حاصل تو نیست من سال ها به دیده ی خون بار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم یادم نرفته در وسط نیزه دارها دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگ های حنجرش هر روز یاد آن غم دشوار سوختم دیدم رقیه خورده زمین روی بوته ای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مست ها چقدر حرمتم شکست با ناسزای دسته ی اشرار، سوختم تا ازدحام می شود از حال می روم خیلی به یاد روضه ی بازار سوختم زخم عمیق سلسله هم آن قدر نسوخت طوری که از تهاجم انظار، سوختم با دیدن سکینه ی مظلومه خواهرم یک عمر یاد شرم علمدار سوختم دیدم کفن به پیکر هر مرده می کنند... سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم @raziolhossein
سالهای پیش، داغِ بیکَرانی دیده ام یوسُفم را روی نِی دَر کارِوانی دیده ام از بدنهای رَها اُفتاده یادی کَرده ام در مَدینه تا که سَقف و سایِبانی دیده ام داغِ پاره پِیکرِ اکبر بَرایم تازه شُد تا میانِ شَهر، هر جا که جَوانی دیده ام سوختم یادِ رُباب و اَصغرِ لَب تِشنه اش کودکِ شِشماهه ای را هَر زَمانی دیده ام رَنج و دَردِ شام بود اَز کَربلا هَم سَخت تر روز و شَب آنجا بَلایی آسِمانی دیده ام یادِ راسِ دَر میانِ طَشتِ زَر اُفتاده اَم هر کُجا که چوب یا که خِیزَرانی دیده ام هر چه اَز یادَم رَوَد، این غُصّه دَر دِل ماندنی ست عَمّه ام را دَر اِسارت قَدکَمانی دیده ام @raziolhossein
تمام عمر یادت کرده‌ام با هر دعا حتی تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی پس از تو روضه‌های هفتگی نه  لحظه‌ای دارم پس از تو گریه‌ام  در جمع‌ها در انزوا حتی  تمام داغهای چارشنبه از  دوشنبه بود تمام عمر خواندم روضه‌ها را بی صدا حتی میانِ آتش خیمه  صدای دومی آمد که آتش می‌زنم با اهل آن  این خانه را حتی نه از بازارِ قصابان نه از آهنگران شهر که می‌ریزد دلم با دیدن قدری عبا حتی که می‌افتم کنارِ راهِ دختر بچه‌ها بر خاک که آتش می‌شوم با دیدن مُشتی طلا حتی دو دست و گردنم درگیرِ غُل بود و سرم می‌سوخت نمی‌شد تا که بردارم کمی از شعله را حتی.... به سی و پنج سالی که برایت سوختم سوگند وداع تو به یادم هست  دادِ عمه‌ها حتی نمی‌آمد به جز جان بر لبم وقتی که می‌رفتی نمی‌شد تا بمانم لحظه‌ای بر روی پا حتی تمام عصر  جان می‌کندم  اما جان نمی‌دادم  نمی‌شد تا کشم جسمِ تو را از زیرِ پا حتی حجاب خیمه را بالا زدم دیدم عجب وضعیست نمی‌شد دید حجم نیزه‌ها را در هوا حتی به سختی بر عصایی تکیه دادم دیدم از خیمه... شیوخِ شام و کوفه می‌زدندت با عصا حتی چه‌ها کردند جمعا آن جماعت در سه ساعت که نشد جمعت کنم بابا میان بوریا حتی @raziolhossein
خواست چون نجل زنا ظلم خود اتمام کند جور افزوده بر آغاز در انجام کند کار بر کار خود اندر طلب کام کند بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید حضرت سید سجاد حزین را طلبید خواست در جامع و در مجمع آن جمع خطیب گفت حرفی که بر او لعن خدا گشت نصیب داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب گشت ازآن غایله هایله در خشم امام گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب که علیل است ورا نیست چه یارای سخن بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم ها منم زاده آزاده محبوب خدا مهبط علم ازل قبله ارباب دعا مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا مستحار و عرفه ترویه و رکن و حطیم قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم منم از دوده های سبل ختم رسل چرخ دین شمس ضحی بدر دجی هادی کل سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل جد من احمد محمود محمد بودا که بتأیید خداوند مؤید بودا منم از دوده سالار عجم میرعرب دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب «صرد صوام حبر لیث قمقام» «فمن الله ولی و علی الخلق امام» دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی مصطفی را و خداراست وصی هست ولی وارث علم نبی نایب خلاق علی دین اسلام از او گشت بپا جست قوام «فمن الله علی تربته الف سلام» بشناسید اگر حضرت زهرای بتول بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول زهره ازهر افلاک شرف نجم افول که باو منتهی احکام فروع است و اصول هست افزون ز حد انعام خدا داده او حالی ایقوم من زاده آزاده او من بیمار دل افکارم فرزند حسین که همه ملک خدا راست باو زینت وزین کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین بر لب آب روان امت جدش ز جفا با لب تشنه بریدند سر او ز قفا رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او گه به تنور وگهی توبره جای سر او ز قفای سر او خواهر او دختر او تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید سایبان بر سر ماست ولی از خورشید گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان همه با ناله و زاري همه با آه و فغان كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم شورش خاص در آن همهمه عام رسيد به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه كه سزاوار عبادت نبود الا الله به شهادت به زبان نام محمد آمد شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار عترت او به اسيري و به جمازه سوار چه غلامان حبش همچو اسيران تتار به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام @raziolhossein
گاهی بَرای داغِ خواهَر گِریه کَردَم گاهی هَم اَز داغِ بَرادَر گِریه کَردَم مَن داغ روی داغ دیدَم دَر جَوانی دَر این چِهِل ساله مُکَرَّر گِریه کَردَم یَعقوب های چَشمِ من مُردَند ، بَس که از داغِ یوسُف های بی سَر گِریه کَردَم هَر جا صِدای لای لایی می شِنیدَم یادِ رُباب و یادِ اَصغر گِریه کَردَم رَفتَم عَروسیِ جَوانی دَر مَدینه آنجا نِشَستَم یادِ اَکبَر گِریه کَردَم گُفتَند: بَس کُن گِریه‌ ، چَشمَت بی رَمَق شُد با یادِ چَشمِ آب آوَر گِریه کَردَم دَر کوچه اَز دُکّانِ قَصّابی گُذَشتم بُگذاشتَم دَستم به حَنجَر‌ ، گِریه کَردَم اِی کاش که مادَر نِمی زایید مَن را دَر شام ، با این جُمله یِکسَر گِریه کَردَم دَر شام ، روزَم شُد زِ هَر شامی سیَه تَر دیدَم نَدارَد عَمّه مَعجَر ، گِریه کَردَم نَه دَر خَرابه ! آمَدَم دَر خانه دیدَم می بافت مادَر موی دُختَر ، گِریه کَردَم @raziolhossein
هر زمان سیّد سجّاد فغان سر می کرد رخنه در عالم ایجاد سراسر می کرد یاد می کرد چو ازلعلِ لبِ خشک حسین مژه می زد به هم و روی زمین تر می کرد می شدی خم چو کمان قامتش از بار الم یاد چون از قد سرو علی اکبر می کرد دست می زد به سر و ناله زدل هرگه او یاد از بازوی عبّاس دلاور می کرد به فلک چهرهٔ خورشید چو عریان می دید یاد بی معجری زینب مضطر می کرد سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح یاد چون از لگد شمر ستمگر می کرد ازتنور دلش آتش به فلک می افشاند یاد چون از ستم خولی کافر می کرد ناله از قاتل یک یک شهدا داشت ولی شکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می کرد اشک جودی بگرفت از همهٔ روی زمین آنچه خاکی که به عالم همه برسر می کرد @raziolhossein
سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام که در مسیر شام بر اثر افتادن از ناقه به شهادت رسیده است روضه از دختری ست دردانه آسمان از غمش به گریه شده روضه خوان فرق میکند امشب راوی روضه اش رقیه شده روضه اینبار هم عجیب شده باز بی یار و بی حبیب شده دختر شاه بود اما حیف نام او بین ما غریب شده روضه اینبار چون علی اکبر به گریز مدینه پیوسته ست روضه ی دختری ست اما نه او رقیه نه خواهر او هست دختر نازدانه ارباب نور رحمت به خانه ارباب او که هر منزل آمده ست فقط دم به دم روی شانه ارباب بین این کاروان چه ها میدید کودکانه به گریه می آمد بدن او ضعیف شد اما پا به پای رقیه می آمد روضه های مدینه را اینبار آری این نور عین میفهمد چند روزی ست درد زهرا را خوله بنت الحسین میفهمد دختری که از آسمان جبرییل زیر پاهای اوست بال و پرش از روی ناقه بر زمین افتاد آه اوهم شکسته شد کمرش گرچه او هم کبود شد بدنش گرچه پایش تمام آبله بود بعد افتادنش ز ناقه فقط دو سه روزی کنار قافله بود غم افتادنش به قلب همه نگرانی به کاروان داده ست تا که گفتند خوله بین مسیر از همان درد ناقه جان داده ست گریه میکرد و التماس به او خواهرم ، ای امیدم ، آه نرو پیش جسمش رقیه با او گفت آه ای یار نیمه راه نرو @raziolhossein
چه جوری خاطره هام یادم بره سنگای به روی بام یادم بره سی سالِ دیگم اگر گریه کنم محاله  بازارِ  شام  یادم بره ...... خرابه برامون آشیونه بود ماجرای غربتِ زمونه بود حرفی از گرسنگی نمیزنم توی "شام" شامِ ما تازیونه بود ..... آتیشِ  قلبِ  کباب حرمله بود باعث رنج و عذاب حرمله بود توی راه رباب به آب لب نمیزد مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود ...... کسی میشه ببینه و جون نده؟ آه و ناله شُ به آسمون  نده؟ میدیدم رباب ُ گِریه م میگرفت دستاشو بسته بودن تکون نده .... سنگِ غم شکسته بال و پرم و تا دیدم  آتیش و اهلِ حرم و روزی صدبارمیمیرم زنده میشم که گذاشتم توی خاک خواهرم و @raziolhossein
به‌ما تنها اهانت می‌شد ای‌کاش و جسارت نه! شهادت بود ارث خاندان ما...، اسارت نه! «قَتَلْتُم عِترَتی او اِنْتَهَکْتُم حُرمَتی» یعنی که‌آیا روضه‌ای‌هم هست بیش ازاین‌عبارت؟ نه! نوامیس رسول‌الله در آن خیمه‌ها بودند به‌آتش می‌سپردم خیمه را...، اما به‌غارت نه! اگرچه آیه‌ی تطهیر بر روی زمین افتاد ولی ای‌کاش با دستان مشتی بی‌طهارت نه! به دیدار کریم‌بن‌کریمی رفت در گودال... نیامد شمر هم با دست خالی از زیارت، نه! به سمت شهر پیغمبر که آمد کاروان ما بشیر از ما خبر می‌برد، اما با بشارت نه...! حسین‌بن‌علی شمع همیشه روشن دل‌هاست به‌سعی دشمنان خاموش می‌شد این‌حرارت؟ نه! به لب آوای؛ "اَینَ‌المُنتقِم؟" دارد جهان بی‌تو که دارد اشتیاق دیدنت را...، انتظارت نه! @raziolhossein
مرهم به زخم های جگر می زنم به اشک هر دم به کربلای تو سر می زنم به اشک قوتم پس از تو لحظه به لحظه فقط غم است هر روز من خلاصه ی ماه محرم است با من همیشه شادی عالم غریب بود در قاب چشم من غم شیب الخضیب بود من داغدار پیکر در خون تپیده ام صاحب عزای یک پدر سر بریده ام از قتل صبر او چه بگویم برایتان از نیزه و گلو چه بگویم برایتان قصد ثواب کرده و شمشیر می زدند نزدیک آمدند و سپس تیر می زدند سرنیزه های هار پدر را زمین زدند آنها به افتخار پدر را زمین زدند هنگام دفن او کمک از روستا رسید جای کفن به زخم تنش بوریا رسید من ماندم و جسارت و هتک حریم ها در کوفه شعله شد صدقه بر یتیم ها از کوفه تا به شام که تکفیر می شدیم مثل اسیر روم به زنجیر می شدیم از کوچه های شام قساوت زبانه زد هر کس رسید بر سر ما تازیانه زد سرنیزه ها تو را به تماشا گذاشتند ما را به کوچه ها به تماشا گذاشتند @raziolhossein
روضه برپا بود هر جا آب بود روضه هایش ذکر بابا آب بود مقتل جانسوز آقا آب بود: تشنه لب بود آه اما آب بود روضه خوانش گاه ظرفی آب شد گاه گاهی روضه خوان قصاب شد ماجرای آب آبش کرده بود غصه ی ارباب آبش کرده بود مادری بی تاب آبش کرده بود دختری بی خواب آبش کرده بود یا خودش بارید دائم یا رباب روضه می خواندند هر دم با رباب پیکری را بر زمین پامال دید شمر را در گودی گودال دید عمه را بالای تل بی حال دید لشکری را در پی خلخال دید هجمه ی شمشیرها یادش نرفت سنگ ها و تیرها یادش نرفت هم به تن رخت اسارت دیده بود خیمه را در وقت غارت دیده بود از سنان خیلی جسارت دیده بود از حرامی ها شرارت دیده بود آتش بی داد دنیا را گرفت شمر آمد راه زن ها را گرفت عمه را با دست بسته می زدند با همان نیزه شکسته می زدند بچه ها را دسته دسته می زدند می شدند آنقدر خسته... می زدند تازیانه جای طفلان خورده بود زین جهت خیلی به زینب برده بود با تنش زنجیرها درگیر بود در غل و زنجیر امّا شیر بود از نگاه حرمله دلگیر بود اوجوان بود آه امّا پیر بود ماجرای شام پشتش را شکست غصه های شام پشتش را شکست کوچه های شام پیرش کرده بود شهر و بار عام پیرش کرده بود سنگ روی بام پیرش کرده بود طعنه و دشنام پیرش کرده بود بی هوا عمامه اش آتش گرفت مثل زهرا جامه اش آتش گرفت درد و رنج و غصه ی بسیار دید از زبان شامیان آزار دید خواهرانش را سر بازار دید عمه را در معرض انظار دید بزم مِی بود و سر و طشتی طلا خیزران بود و عزیز مصطفی نیزه بازی با سرش هم جای خود بوریا و پیکرش هم جای خود دست بی انگشترش هم جای خود ماجرای خواهرش هم جای خود خاک را همسایه ی افلاک کرد خواهرش را در خرابه خاک کرد @raziolhossein
شهر رفته به خواب کشت تو را گریه ی بی حساب کشت تو را بین خیمه عطش که جاری شد روضه ی آب آب کشت تو را گاه گهواره ی علی ، گاهی لای لای رباب کشت تو را در مسیری که داشتی تا شام محمل بی حجاب کشت تو را گاه بازار و کوچه گردی ها گاه بزم شراب کشت تو را آفتاب چهارم اسلام ! دیدن آفتاب کشت تو را موقع ذبح گوسفندان هم دیدن ظرف آب کشت تو را @raziolhossein
ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد  آب میدید به یادِ قمرش می افتاد بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید  یادِ الالیِ رباب و پسرش می افتاد با دلی خون شده میگفت که الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می افتاد روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ  خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می افتاد وای از آن لحظه که از الیِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر  از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد میشکست آینه ی صبر و غرورش را زجر تا به جان اسرا با کمرش می افتاد @raziolhossein
روي دستش نميه ي شب بود پيكر را گرفت در ميان بوريائي جسم بي سر را گرفت دشت سرتا سر پر از عطر گلاب و مشك بود عرش هم عطر گل ياس پيمبر را گرفت او فقط بود و هزار و نهصد و پنجاه زخم زخم هائي كه يكايك جان مادر را گرفت دست تنها نميه ي شب دفن جسم چاك چاك دست هائي در ميان قبر كوثر را گرفت جاي صورت حنجرش را ميگذارد روي خاك خاك صحرا در بغل رگ هاي حنجر را گرفت نوبت دفن تني كوچك ولي بی سر شده است تا قيامت شاه در آغوش اصغر را گرفت اربأ اربا را به زحمت با عبا در قبر برد در ميان دست خود دست برادر را گرفت گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد پلك ها زخمي شد و خون ديده ي تر را گرفت... @raziolhossein
در سكوت و حِيْرت قحط دين و غِيْرت ازدحامى ست ز مردان و زنان همگى دستْ افشان عده اى از شادى پاىْ بر روى زمين مى كوبند عده اى رقصْ كُنان اهلبيتِ نبى و آمدنِ شام چرا؟! بانوانِ علوى و ملأِ عام چرا؟! اهلبيتى كه همه سر به گريبان شده اند ديده گريان شده اند همگى موىْ پريشان شده اند پاىِ اين محمل ها بهرِ اين خونْ دل ها رقص و آواز و دَف و چنگ چرا؟ سرِ مردانِ خدا هدفِ سنگ چرا؟… پا به پاىِ اُسَرا رفتم از كوچه و پس كوچهء شهر اُف بر اين شومىِ دَهْر اُسرايى كه همه كربلا تا اينجا يكسر از دستِ عدو پيكرشان بود كبود باز افتاد مسيرِ آنان كوچهء قومِ يهود خشك گشته ز عطش ناىِ همه آخرِ كارْ به ويرانه بُوَد جاىِ همه دلْ پُر از درد و محن اين خرابه باشد نه ز سرما و ز گرما ايمن حال و روزِ اُسرا ديدم و از چشمم اشكِ غم جارى بود بينِ هشتاد و چهار زن و بچه ديدم مردِ تبدارى بود… از غم و غصه و درد عاقبت پُر شد جام تا رسيدم به درِ مسجدِ شام همهمه بود ميانِ مردُم پورِ آزاد شده دست و پا كرده گُم همه گفتند: بيا دِه اجازه به اسير تا رَوَد بر منبر بر نمى آيد از او كارْ آخر! روزِ روشن پيشِ چشم ها گشت غروب تا همان مرد كه ديدم به خرابه ناگاه رفت روىِ منبر نه بگو رفت به بالاىِ چوب… بانگْ زد اى مردم! اى شما بى خبر از رستاخيز حق عطا كرده به ماها شش چيز داده بر ما دانش داده حِلْم و بخشش حَدِّ أعلاىِ فصاحت وَ شجاعت داده در دلِ پيروِ ما نورِ محبّت داده گفت: آن نورِ اُميد حق به ما هفت فضيلت بخشيد كَز همه سَر باشيم ما بِدين هفت فضيلت ز همه خَلْق برتر باشيم بانگْ زد: اى مردُم كه نبى احمدِ مُختار از ماست اولين مؤمن و صِدّيق على حيدرِ كرّار از ماست باشد از ما جعفر باشد از ما حمزه ، شيرِ حقْ شيرِ رسول وَ دو سِبْطين پيمبر از ماست جمله اى گفت مرا بُرد فرو در حِيْرت گفت: اى مردمِ شام از ما هست مهدىِ اين اُمّت… هركه بِشْناخت مرا كه بِشْناخت هركه نَشْناخت بداند كه منم پورِ مكّه وَ مِنا پورِ زَمزم وَ صفا پورِ آنكس كه بياوَرْد حَجَر را به رَدا بانگْ زد اى مردم: كه أنا ابْنُ مَنْ دَنىٰ فَتَدَلّىٰ پس رسيده است به قٰابَ قَوْسَيْن أو أدْنىٰ پسرِ آنكه بر او وحْى فرستاد خدا پسرِ احمدِ مختارْ محمدْ مصطفى بينِ مردم برخاست شورى و همهمه اى شد به پا زمزمه اى ناگهان گفت: كه اى مردمِ شام من همان نورِ جَلى مى باشم بر همه خَلْق وَلى مى باشم من على ابن حسين ابن على مى باشم… گر بخواهيد بدانيد على كيست شما كه كُنيدَش همه دَم لَعْن به هر صبح و مَسا گوش بر من بدهيد مرتضى كيست؟ همان كَس كه به شمشير ِ خودش بينىِ خَصْم روىِ خاك كشيد با دو شمشير كنارِ احمد با غَضَب مى جَنگيد او دو هجرت كرده او دو بيعت كرده ريخت در جنگْ به پيشِ پايش از عَدو صدها سَر ولى اندازهء يك پِلْك زدن به خداوند نشد او كافر وارثِ هرچه پيمبر باشد قاتلِ جانِ همه مُلْحِد و كافر باشد نورْ در بينِ هرآنچه كه مُجاهِد باشد زينتِ هرچه كه عابِد باشد از قُريش است بزرگِ آن ها اوّلين كَس كه اِجابت بِنْمود دعوتِ حَقّ و رسولِ او را او زبانِ حِكمت گلْسِتانِ حِكمت حاملِ عِلمِ الهى باشد بر جوانمردىِ او تيغْ گواهى باشد او سَخِىّ است و بَهِىّ است و زَكى اَبْطَحِىّ است و رَضى پيشگام است به هر مِحنت و دَرْد جاىْ دارد كه بگويند: بُوَد او يكْ مَرْد روزها روزه و شبها بيدار نسلِ كُفّار كند قطع به وقتِ پيكار قَدّ و قامَت دارد بينِ هر عرصهء جنگ استقامت دارد أبْرُوانش ز غَضَب همه دَرْهَم باشد پيشِ دشمنْ مثلِ كوهْ مُحكم باشد… هر زمانى كه نَبَرْد بود در اوج و عدو در غوغا سرِ نيزه پيدا مى رسيدند چو بر يكديگر لشكر حقّ و سپاهِ كافر مُشت مى كرد دو دستانش را بر سرِ خَصْم فرو مى آوَرْد هم چو سنگى كه شود خُرْد عدو گشت هلاك پا نهاده بر خاك اوست هم چون يك باد خَصمْ چون برگْ كه پيشِ قدمِ او افتاد وَ به يك نعرهء او گشته خِيْلِ كُفّار همگى تار و مار همگى غرقِ فرار… كيست او؟ شيرِ حِجاز كيست او؟ مردِ عراق مكّى است و مَدَنى خيفى است و عَقَبى بَدْرى است و اُحُدى و شَجَرى شيرِ ميدانِ نَبَرْد اوست آقاى ِ عرب بهرِ مَشعر وَ مِنا وارث اوست پدرِ سِبْطِيْن است هم بُوَد بابِ حسن هم بُوَد بابِ حسين… ادامه⬇️ @raziolhossein
. مسجدِ شامْ همه غرقِ سكوت همه ديدند همين مرد كه جانش به لب است بدنش غرقِ تَب است كرد ويرانْ همهء حِيْثِيَت و كاخِ يزيد شامْ از هم پاشيد لرزه افتاد بر اندامِ همه گفت: اكنون بِشِناسيد او را اينكه گفتم به شما اين همه اوصافش را بر همه غالب بود نامِ زيباشْ علي ابن أبيطالب بود… بازْ فرمود: كه اى مردمِ شام پسرِ فاطمهء زهرايم پسرِ خديجهء كُبرايم اين منم فرزندِ آن غريبى كه يزيد كُشت او را با ظُلم بينِ دو نَهرِ آب تا كه او را زخمى بر روى خاكْ جماعت ديدند زود رفتند عِمامه ز سرش دُزديدند اين منم فرزندِ آنكه در عرشْ ملائك همه گِرْيَنْد بر او نوحه خوانَند بر او اين منم فرزندِ آنكه رأسش به سرِ نيزه زدند بين هر شهر وِرا گرداندند كوفيان نامَردند شاميان بى دَردند زن و فرزندش را به اِسارت بُردند… @raziolhossein
تمام عمر شد با گریه مأنوس تمام خاطراتش آه و افسوس چرا فرمود (امان از شام) مردم امان از شام یعنی داغ ناموس @raziolhossein
چون کنم یاد اسیران حسین آید از شام بلا یاد مرا مِحنتم کُشت چو در یاد آمد مِحنت سیّد سجّاد مرا چشم من تا سحر از غصّه نخفت من ندانم چه بدید و چه شنفت که به دروازۀ ساعات بگفت: مادرم کاش نمی‌زاد مرا مادرم کاش نمی‌زاد و نبود چشم من شاهد این چرخ کبود که بسی داغ سر داغ فزود خصم بد کینه ز بیداد مرا به اسارت من و هشتاد و چهار سلسله بسته سر ناقه سوار به سر نی سر هفتاد و دو یار خبر از فاجعه می‌داد مرا شامیان جمله به هم پیوستند از دو سو صف به تماشا بستند دل بشکستۀ ما را خستند هست از آن مرحله فریاد مرا یک‌طرف هَلهلَه‌گر خیل عدو کِل‌کشان خیل زنان دیگر سو هست از آن روز هنوزم به گلو بغض نشکفته و غمباد مرا چشمِ نامحرم هر پیر و جوان حرم آل عبا را نگران همچو شمعی دل من شعله زنان غیرتم سوخت ز بنیاد مرا عدّه‌ای بر دل ما چنگ زدند عدّه‌ای بر سر ما سنگ زدند عدّه‌ای از طرب آهنگ زدند شادیِ این دل ناشاد مرا عدّه‌ای نیز ترحّم کردند نان و خرما صدقه آوردند زان تصدّق دل ما آزردند کی رود این اَلم از یاد مرا؟ آن سر پاک که در ملک وجود مظهر حُسن خداوندی بود خرمن زلف چو بر نیزه گشود بند دل بود که بگشاد مرا تا از آن مرحله کردیم گذر دل ویرانه نمودیم مقر کس ندیده است از آن روز دگر دل ویران شده آباد مرا به چمن می‌گذرم، می‌گریم به قمر می‌نگرم، می‌گریم اختران می‌شمرم، می‌گریم کس بجز گریه مبیناد مرا ای «یتیم» آیت دلداده‌گی‌ام متبلور بود از ساده‌گی‌ام زآن چمن سرخط آزادگی‌ام داده آن سوسن آزاد مرا @raziolhossein
در تب و تاب تو آتش به دلم شعله‌ور است خیمه‌ی عمر من از داغ غمت پر شرر است. بگذارید بگویم، که نگفتیم چه‌قدر این جهان از غم بسیار شما بی‌خبر است تیغ‌ها سجده‌کنان نیت قربت کردند، چیست سجاده‌شان؟ مخمل زخم پدر است غم تو سوگ  «امام» است و تب غفلت قوم مثل شمعی شده‌ای از دو سر آتش به سر است* سنگ‌باران شدی ای کعبه و آتش‌باران آتش طعن به روی جگرت بیشتر است! ای کبوتر خبر صبح قریب آوردی گرچه دیدند که زنجیر بر این بال و پر است خطبه را تیغ گشودی، پی خیبرشکنی همه گفتند مگر چاره به جز  «الحذر» است؟ آن علی‌بن‌حسین‌بن‌علی تیغ به کف این علی‌بن‌حسین‌بن‌علیِ دگر است! راوی چند سفر عُسر و اسارت؟ هرگز! چشم تو راوی دعوت به سلام و سحر است. چشم‌هایت همه‌ی عمر شده لجّه‌ی خون راوی زخم عمیقی است که روی جگر است. * شمعی شدم که از دو سر آتش گرفته است (محمدسعیدمیرزایی) @raziolhossein
ای تکیه گاه مردم بی تکیه گاه حسین ما را نبوده غیر تو یک جان پناه حسین تو یک نگاه کردی و من مست آن نگاه دنیای من عوض شده با آن نگاه حسین من را به رنگ مشکی پیراهنم ببخش من را بخر شبیه غلام سیاه حسین من بی هوای تو نفسم بند می شود از شهد نام تو شده ام روبه راه حسین در کوچه های گم شده ی آخرالزمان با پرچمت شناخته ام راه و چاه حسین هر روزِ روضه خیر پس انداز کرده ام یک روزِ بی خیال تو عمرم تباه حسین خاکم به سر اگر که نمیرم برای تو من را بیا شهید غم خود بخواه حسین دست مرا برای همیشه رها مکن می ترسم از زمانه ی پر اشتباه حسین @raziolhossein
ای که در سلسله سر سلسله‌ی اهل خدایی شمع این حلقه و سر حلقه‌ی جمع اُسرایی نه علیلی که دلیلی نه مریضی که طبیبی نه طبیبی که دوایی نه دوایی که شفایی تو کریم ابن کریم ابن کریم آیت حقّی تو علی این حسین ابن علی نور خدایی پسر مکه و حلّ و حرم و مشعر و میقات قمر چارم منظومه‌ی والشمس ضُحایی پسر دختر شاهنشه ایرانی و الحق که سزاوار ولیعهدی شاه شهدایی لقبت سید ساجد ، شرف مردم عابد که به زوّار مشاهد ادب آموز دعایی زآنچه در  کرب و بلا رفت به ما نیز خبر ده ای که پروانه‌ی پر سوخته‌ی شمع هُدایی تو چه دیدی که همه عمر تو با گریه سر آمد هر کسی دید تو را ، دید که در حال بُکایی مثل آن شمع که از سوختن‌اش چاره نباشد همه تن سوخته از داغی زنجیر جفایی به فدای تن تب‌دار تو ای لاله‌ی زهرا که دل افروخته‌ی داغ ذبیحاً بِقَفایی مگر از فاطمه آموخته‌ای خطبه‌ی سوزان کآتش انداخته در مجلس اِبنُ الطُّلَقایی به "یتیم" از سر احسان چه شود دست بگیری تو که گیرنده‌ی دست همه از شاه و گدایی @raziolhossein
ابری شد و با ناله ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست   @raziolhossein
نفس چو تیغ دو دم می‌کشید گاهِ غضب نداشت دست کمی خطبه هایش از زینب نبود در پی نفرین وگرنه عمر زمین به سر می‌آمد اگر آه می‌نشاند به لب رباب بود ربابی کز آفتاب بلا اگر چه سوخت سرش، پای او نرفت عقب نرفت معجرش از سر کنار، باری هم رسد به فاطمه او را درختِ اصل و نسب زمین توان کشیدن نداشت حجبش را قدم به زانوی اکبر گذاشت امّ ادب سکینه آنکه همین در مقام او کافی ست حسین فاطمه خیرالنساش داده لقب! کنار زینب کبری علم گرفت به دوش رود که فتح کند شام را وجب به وجب سزد برابر نطق فصیح او همه عمر زبان به کام بگیرند شاعران عرب ز تیر خطبهٔ او، بعدِ باء بسم الله به خاک تیره نشستند شامیان همه شب سپس به تیغ سخن بر یزید وارد شد چنان علی که بیاید به کشتن مرهب زبان به عجز گشودند چون درِ خیبر شکست خورد به نطقش سپاهِ جنگ طلب به دست نالۀ خود می‌شکست بت‌ها را ز پا فتاد به پا آنکه کرد بزم طرب سوال می‌پرسید و سکوت حاکم بود عزیز فاطمه را کشته‌اید از چه سبب؟ به عمّه گفت بگو چوب خیزران نزنند که جای بوسهٔ پیغمبرست بر این لب آهای زادۀ هند! از سرش چه می‌خواهی تنش بس است که تازانده‌ای بر او مرکب به نیزه شد سرِ قرآن، قسم به کهف رقیم تو از معاویه هم بدتری، چه جای عجب سخن تمام کنم آه از خرابۀ شام که ماه در طبق آمد به دیدن کوکب @raziolhossein
امان از شام و رنج بی حسابش امان از شام و شبهای خرابش بمیرم! آیه‌ی تطهیر می‌گفت امان از شام و از بزم شرابش @raziolhossein
مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام ما لطف کرده‌ایم به خود بین روضه‌ها ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام روضه به روضه گریه ما فرق می‌کند چون فرق بین نافله‌ها صبح و ظهر و شام روزی سه بار از غم تو گریه می‌کنیم با رخصت از امام رضا،‌ صبح و ظهر و شام دختر نشست پیش پدر، گریه کرد و گفت |شلاق می‌زدند به ما صبح و ظهر و شام یک بار ظهر شمر تو را کشت و با سرت هر روز می‌کشند مرا صبح و ظهر و شام   @raziolhossein
ای از ازل گریسته جبریل در غمت کعبه سیاهپوش عزای محرمت از بس کشیده آه که افتاده از نفس بهر لبان خشک تو عیسی ابن مریمت سردار سربریده ی عشقی و تا ابد گیسوی اکبر است سر نیزه پرچمت جز موقعی که گردن ششماهه تیر خورد چشمی ندیده هیچ کجا گردن خمت شاهد بر آن بزرگی محنت که داشتی کافی ست قبر کوچک سقای علقمت ترسم ز حال فاطمه زان رو نمیکنم توصیف چنگ قاتل و گیسوی درهمت دریای لطف بودی و دشمن به کربلا لب تر نکرد زاب دو دریا به یک نمت ما گریه میکنیم که زخم تو به شود فرمودی اشک گریه کنان است مرهمت چشمی دگر به گریه به من دِه که این جهان تاریک شد به چشم من از خاک ماتمت بعد از وفات نیز رثای تو سر دهم باشد "یتیم" مرثیه خوان دو عالمت @raziolhossein
از رنج و محنت، کشتند ما را با هتک حرمت، کشتند ما را در ازدحامی، قوم حرامی از روی فرصت کشتند ما را در آتش و دود، دروازه‌ای بود ساعت به ساعت، کشتند ما را هرکس که آمد سنگی به ما زد باری به نوبت کشتند ما را سر را نبردند قدری جلوتر نزد رعیّت، کشتند ما را دُر بود و می‌ریخت از دیده‌هامان بهر غنیمت کشتند ما را شد رستخیزی...آه از کنیزی ای کوه غیرت! کشتند ما را مداح ناگاه از خیزران گفت در بین هیئت کشتند ما را @raziolhossein
بگذار پدر کبوترت پر بزند طعنه به رگ غیرت لشکر بزند یک تیر گرفتم از سپاه دشمن تا تیر به پیکر تو کمتر بزند @raziolhossein