eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
528 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را شاهی که شکسته‌ست مصیبت کمرش را پروانه به هم ریخته گهواره خود را تا باز کند از پر قنداق، پرش را تلخ است پدر گریه کند، طفل بخندد سخت است که پنهان بکند چشم ترش را دور و برش آن‌قدر کسی نیست که باید این طفل در آغوش بگیرد پدرش را دور و بر او آب و به او آب ندادند می‌کرد تماشا همه ی دور و برش را آن تیر که عباس از او نقش زمین شد آییدو ببینید به کودک اثرش را این قسمت من بود شود طفل دو قسمت آورده پدر سمت حرم دو پسرش را ماندم چه کنم دفن دو شش ماهه چه سخت است اول بدنش دفن کنم یا که سرش را دفنش بکنم تا ب سم اسب ندارد بهتر که کنم دفن تن مختصرش را جرمش همه این بود که هم نام علی بود با هلهله کشتند علی دگرش را مادر نگران است، خدایا! نکند تیر نیت کند، از شیر بگیر پسرش را هم چشم به راه است که سیراب بیارند هم دلهره دارد که مبادا خبرش را... ای وای از آن تیر و کمانی که گرفته‌ست این بار سپیدی گلویی نظرش را وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را مردی که شکسته‌ست مصیبت کمرش را @raziolhossein
مظلوم ترین ،تشنه ترین طفل شهیدی در خون خودت مثل علمدار تپیدی می خواستی آرام بخوابی گل مادر با قهقهه ی حرمله از خواب پریدی همراه پدر آمدی و حرمله اینبار با خنده به خود گفت ،چه حلقوم سفیدی! گفتی که گلویم سپر غربت باباست آخر مگر از غربت بابا چه شنیدی این تیر برای تو بزرگ است عزیزم شش ماهه ی من! زود به معراج رسیدی این تیر تو را یک شبه از شیر گرفته.. مادر به فدایت چِقَدَر درد کشیدی ای حرمله از زندگی ات خیر نبینی من زنده بمانم پس از این با چه امیدی @raziolhossein
این نی‌نوای روضه‌به‌لب، این صدای کیست؟ این تکّه‌های کرب‌و‌بلا ردّ پای کیست؟ این چادرِ کبود، که بی‌سایه و عمود آتش به آسمان زده، ماتم‌سرای کیست؟ این چهره‌ای که شب شده از هُرمِ آفتاب رختِ سیاه کرده به تن، در عزای کیست؟ انگار مادرِ همه‌ی شیرخواره‌هاست این آرزوی سوخته، این لای‌لای کیست؟ هر کس که می‌شناخت، بَدَل شد به روضه‌ای این مقتلِ غریبِ وطن، آشنای کیست؟ کافر نبیند آنچه مرا پیر کرد و کشت! یارب چه دیده است مگر، این دعای کیست؟ آغوشِ او هنوز پُر از بوی اصغر است دیگر نپرس این همه لالا برای کیست! @raziolhossein
تیری که بر گلوی علی جای آب شد از خونِ او محاسنِ منهم خضاب شد پنجاه و چند سال ز بدر و حنین رفت گفتند خونِ خیبر و خندق حساب شد این طفلِ تشنه لب، سندِ غربت من است تیری مکید و بر روی دستم بخواب شد شد پاره پاره مثل فدک، حلقِ نازکش ذبحی عظیم پاره ی قلب رباب شد آغوشِ من، اگرچه شده قتلگاه او لبخند میزند! جگرِ من کباب شد "لا تُحرِ قَلبی" از طرف خیمه میرسد گوید سکینه: زَهره ی قلبم مذاب شد گوید رقیه: بند دلم پاره شد بیا... ای نازنین برادرِ من، وقت خواب شد اما ز پشت خیمه کسی گفت: ای رباب... تعجیل کن، که روی علی در نقاب شد یک عده نیزه دار، به دنبال غارتند بشتاب که، مزارِ علی هم خراب شد بر نیزه، راسِ کودک شش ماهه جا نشد زینب که دید، در دل او انقلاب شد بر سر زنان، تمام زنان جیغ می‌کشند زهرا شنید و خونجگرش بوتراب شد سرها به نیزه رفت و بدنها بخاک ماند با اینکه دفن کشته ی اهل عذاب شد @raziolhossein
گفتم از آبی که می‌نوشند حتی اسب‌ها مرهم لب‌های بی‌جانش کنم اما نشد آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان می‌دهد رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد  بچه‌ام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد پشت خیمه خاک کردم پیکرش را لااقل مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد   تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد @raziolhossein
دُرّ گونه ؛ زیبا و سپید: از گوش تا گوش گلبوسه تنها می دوید از گوش تا گوش هر بار که بابا بغل کرد اصغرش را دست نوازش می کشید از گوش تا گوش در گوش جبرائیل بی شک روضه خوانده وقتی خداوند آفرید از گوش تا گوش "روح الامین" را از شب هفتم بگویید باید تصاویری کشید از گوش تا گوش فردای محشر "گردنش" باشد "مدالش" دارد نشان طفل شهید از گوش تا گوش جای تورق گریه باید کرد زیرا می آورد "شیخ مفید" از گوش تا گوش... با اینکه قد و قامتش در تیررس بود یکباره فرمانی رسید از گوش تا گوش از خستگی خوابیده بود آشفته اش کرد تیری که نازش را کشید از گوش تا گوش تیری که راحت حرمله آن را رها کرد حلقوم اصغر را برید از گوش تا گوش چون برگ پاییزی سرش از نیزه افتاد باد خزان وقتی وزید از گوش تا گوش وقتی رباب از حنجر او یاد می کرد با گریه ناخن می کشید از گوش تا گوش @raziolhossein
چه داغی رو دل مادر گذاشتی با رفتن تو دل من غصه کاشتی شنیدم که سه شعبه دندونه داشت عزیزم تو ولی دندون نداشتی با رفتن قلب‌مو مادر شکستی بکش رو قلب من از دور دستی دلم می خواست رو منبر بشینی حالا رو منبرِ نیزه نشستی از این دنیا به جز آزار ندیدی واست چیزی نداشت جز ناامیدی برای دیدنت سر بالا بردم علی جونم چه قدر زود قد کشیدی می خواستی مثل بابا پهلوون شی می خواستی راهی هفت آسمون شی تو بیرون اومدی از قبر عمدا تا بین راه برا من سایه بون شی @raziolhossein
رباب بود و غمی که سرش خراب شده صدای گریه ی اصغر غم رباب شده خراب کودک او عالم است و یک‌ لحظه رباب خیر ندید از همین خراب شده زن است و دلخوشیش نغمه نغمه لالایی رباب نغمه ی لالاییش عذاب شده حسین کودک خود را گرفت از مادر شتافت سمت فراتی که خود سراب شده برای قطره ی آبی به دشمنش رو زد گرفت آب ؟ نه اما حسین آب شده حسین ماند و غمی نونهال در آغوش چه غنچه ای است درآغوش گل گلاب شده کدام صفحه تاریخ را رقم زد تیر کدام پرسش تاریخ را جواب شده حسین یاد غم داغ پشت در افتاد دویاره کشتن شش ماهه فتح باب شده‌ @raziolhossein
بگو چکار کنم با غم آشنا نشوی تو ماه پاره چرا ماه دلربا نشوی کسی نمانده برایم فقط تو ماندی و بس بگو چکار کنم تو ز من جدا نشوی بگو چکار کنم من ، نَفَس نَفَس نزنی بگو چکار کنم تشنه لب ، فدا نشوی بگو چکار کنم من ، سر تو خم نشود بگو چکار کنم چون هلال ، تا نشوی به گریه های بلندت ، بلند خندیدند خدا کند که تو آگه ز طعنه ها نشوی سپیدی گلویت بود کار دستت داد خدا کند که تو از دست من رها نشوی به وقت تیر کشیدن ، چه قد کشیدی تو گمان کنم پسرم در عبا تو جا نشوی بگو چکار کنم من ، دو قسمتت نکنند بگو چکار کنم من که تو دو تا نشوی لبت که چند ترک خورد ، وای بر جگرت ! عزيزِ دَرهَم من ! تا ابد تو وا نشوی بیا رباب ! که طفل رباب را کشتند ز دست رفت دگر ، دست بر دعا نشوی @raziolhossein
آن خیمه‌ که بهشت دخیل است بر درش آتش گرفت چون جگرِ آب‌آورش از خیمه‌ها هنوز به عباس می‌رسد آهِ رباب و گریه‌ی نوزاد مضطرش “بودند دیو و دَد همه سیراب و می‌مکید” اصغر ز قحط آب سرانگشت مادرش بعد از سه شب گرسنگی و گریه و عطش جانی نمانده بود در اندام لاغرش گهواره جایگاه سخنرانی‌اش نبود دست حسین گشت بلندای منبرش وقت رجز، گلوش دهن باز کرده بود با ذکر یابن فاطمه و یابن حیدرش تشویق کرد حرمله را لشگر یزید وقتی علی به سمت عقب پرت شد سرش وا شد گلوش قبل زبان باز کردنش رفت و «پدر» نگفت علی‌اصغر آخرش خون ذبیح ریخت روی سینه‌ی خلیل حالا که می‌دهد خبرش را به هاجرش؟ طوری حسین کودک خود را فدا نمود حتی نریخت روی زمین خون اطهرش هنگام‌ دفن‌ کردن‌ شش ماهه‌ی حرم افتاد یاد محسن مظلوم و پرپرش از او چه مانده بود که بیرون کشیده شد از قبر در مقابل چشمان مادرش امّید راه رفتن او را رباب داشت با پای نیزه آمده حالا برابرش از صبح تا به شب به نوک نیزه خیره و… شب تا به صبح طفل خیالی‌ست در برش @raziolhossein
آن تیر غیر ناله و شیون چه می‌کند آتش گرفته وقت دویدن چه می‌کند خشکیده از عطش همه‌ی سروهای باغ با تشنگی شکوفه گلشن چه می‌کند تو واضح است جنگ نداری و خصم با لبخندت این دلیل مبرهن چه می‌کند افتاده زخم در گذرش بر تن نسیم تیر سه‌شعبه وقت رسیدن چه می‌کند چیزی به غیر بوسه ندیده‌‌ست حنجرت با نرمی گلوی تو آهن چه می‌کند گامی به سوی حرمله گامی سوی رباب مرد اینچنین شکسته شود زن چه می‌کند پنهان اگر چه خواست تو را در عبای خود با تیر این علامت روشن چه می‌کند گریه، گلایه، صبر ندانم که مادرت هنگام دیدن تو به مدفن چه می‌کند با اشک‌های مادر تو سنگ هم گریست آه رباب با دل دشمن چه می‌کند @raziolhossein
در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست امّا به دل‌رباییِ این ماه‌پاره نیست گهواره‌اش به بحر گنه، دست‌گیر ماست این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست "در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست" نامش علی‌ست، شیر بخوان، شیرخواره نیست قنداقه را به معرکه‌ی عشق می‌برند "در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست" با یک نظر گرفت گلوی سه‌شعبه را نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست! با گریه‌اش ز مادر و با خنده از پدر اشکی گرفته است که آن را شماره نیست بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست دیشب صدای گریه‌‌اش از عرش هم گذشت امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟ باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست در آسمان که سرخ شود موقع غروب آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟ "تربت"! بس است شرح غم بی کرانه‌اش بحری‌ست بس عمیق که آن را کناره نیست از ۹ شاعر به ترتیب ابیات: + + @raziolhossein
گریه بر جان دادنش افلاک کرد خون زیر حنجرش را پاک کرد کند با شمشیر قبر کوچکی.. از لحد کوچکترش را خاک کرد تیر جا خوش کرده ای بر حنجر است ذبح اکبر بود و  نامش اصغر است تاج گل از قبر او شرمنده بود قدش از یک شاخه گل کوچکتر است آه از این سینه ی پر خون بکش ناز از این غنچه ی گلگون بکش مادرش از دیدنش جان می دهد تیر را آهسته تر بیرون بکش ... دفن شد آن دیده ی دریایی اش خاک شد شرمنده ی زیبایی اش وقت تلقین علی اصغر رسید اسمع افهم شد دم لالایی اش ... قبر شد کاشانه اش شرمنده ای از غبار خانه اش شرمنده ای جای طفلت داخل گهواره بود از تکان شانه اش شرمنده ای @raziolhossein
قدری بخواب،غنچۀ عطشان باغ من داغی منه زماتم خود روی داغ من سقای  اهل بیت زصحرا نیامده آبی به خیمه گاه ز دریا نیامده راهی سوی فرات دگر وا نمی شود با گریه ات که آب مهیا نمی شود شد خیمه ازملال تو بیت الحزن علی پیش رباب چنگ به صورت مزن علی بس کن رقیه تاب ندارد زگریه ات تا کی سکینه اشک ببارد زگریه ات بس کن که تار حنجره ات پاره می شود مادر ز ناله های تو بی چاره می شود **** وقتی صدای غُربت مولا بلند شد یک لحظه گریه ات به گلوی تو بند شد گرلحظه ای رها زملال وتعب شدی تو با خبر شدی که به میدان طلب شدی ما را تو سرفراز به پیش بتول کن! یک التماس مادرخود را قبول کن! رفتی زخیمه گاه سرت را تکان مده برحرمله گلوی خودت را نشان مده ترسم اسیر پنجۀ ظلم عدو شوی ترسم زتیر حرمله پاره گلو شوی دل را به غم زگریه تو پیوند می زنی پس کی به جای گریه تو لبخند می زنی؟   داغی منه زماتم خود روی داغ من سقای  اهل بیت زصحرا نیامده آبی به خیمه گاه ز دریا نیامده راهی سوی فرات دگر وا نمی شود با گریه ات که آب مهیا نمی شود شد خیمه ازملال تو بیت الحزن علی پیش رباب چنگ به صورت مزن علی بس کن رقیه تاب ندارد زگریه ات تا کی سکینه اشک ببارد زگریه ات بس کن که تار حنجره ات پاره می شود مادر ز ناله های تو بی چاره می شود **** وقتی صدای غُربت مولا بلند شد یک لحظه گریه ات به گلوی تو بند شد گرلحظه ای رها زملال وتعب شدی تو با خبر شدی که به میدان طلب شدی ما را تو سرفراز به پیش بتول کن! یک التماس مادرخود را قبول کن! رفتی زخیمه گاه سرت را تکان مده برحرمله گلوی خودت را نشان مده ترسم اسیر پنجۀ ظلم عدو شوی ترسم زتیر حرمله پاره گلو شوی دل را به غم زگریه تو پیوند می زنی پس کی به جای گریه تو لبخند می زنی؟   @raziolhossein
از لشکر کوفه این خبر میآید زخم است و دوباره بر جگر میآید این بار هدف کیست؟ پدر یا که پسر؟ تیرست و به قصد سه نفر میآید! گفتند بر او داغ مجسم بزنند یک تیر ولی سه زخم توأم بزنند حتی گهواره علی را بردند تا تیر به قلب مادرش هم بزنند @raziolhossein1
داغِ تو داغِ گریه داری بود بعد از تو کارم بیقراری بود رفتی و آغوشم زمستان شد با بودنت اما بهاری بود سهم من از شش ماه لبخندت کم بود اما روزگاری بود تنها گناه من به این مردم یک جرعه آب‌ امیدواری بود تیری که از ساقه تورا چیده یک تیر داغ و زهرداری بود مانند زخمِ گوش تا گوشت زخم فراقت زخم کاری بود اندازه‌ی خون گلوی تو از چشم‌هایم اشک جاری بود از من نباید میگرفتندش گهواره‌ی تو یادگاری بود لبخند من پشت حرم دفن است بعد از تو کارم سوگواری بود مادر به شیرش مادراست اما سهم منِ مادر نداری بود دیشب که در صندوقچه خوابیدی کارم فقط چشم‌ انتظاری بود @raziolhossein
حالا که هدف گلوی اصغر شده است چشمان خود سه شعبه هم تر شده است زیر لب خود کمان چنین می گوید بیچاره رباب تازه مادر شده است @raziolhossein
خیال کن که به او داده آب این لشکر به اشک طفل تو داده جواب این لشکر خیال کن که به آغوش تو علی برگشت به چند قطره شبنم لب علی تر گشت صدای گریه او مانده گرچه در گوش ات خیال کن که علی هست بین آغوشت خیال کن که نداری از او تو فاصله ای کمان نبوده و اصلاً نبوده حرمله ای خیال کن که علی تو ناز رفته به خواب رباب گریه نکن اینقدر نشو بیتاب قبول گریه کن اما رباب حداقل بیا به سایه نه در آفتاب حداقل قبول تیر سه شعبه رسید اما حیف دعای آب نشد مستجاب حداقل رسید تیر و گلو را گرفت اما کاش نداشت این همه دیگر شتاب حداقل قبول غصه ام این است کاشکی نشود به نیزه ها تل جنگی حساب حداقل به نیزه رفت ولی کاش زلف او میداشت به روی نیزه کمی پیچ و تاب حداقل ریاب آرزویش این شده ببیند که علی کوچک او خورده آب حداقل زنی که داغ پسر دیده کاشکی نرود به دست بسته به بزم شراب حداقل... @raziolhossein1
جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند @raziolhossein
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم تیر را گر بکشم راس ز هم می پاشد خار را از جگرم گر نکشانم چه کنم ترس دارم که بیفتد سر تو از بغلم روی دوشم شده ای بار گرانم چه کنم می دود مادر تو گریه کنان پشت سرم به پس خیمه تو را گر ندوانم چه کنم بیشتر خاک به زیر سر تو ریخته ام پیکرت را به سرت گر نرسانم چه کنم چشم تو باز و چسان خاک بریزم رویت تا که مادر نرسیده نگرانم چه کنم چه کنم تا که نفهمد چه سرت آمده است نیزه ای فاش کند راز نهانم چه کنم @raziolhossein
یه جوری دل منو سوزوندی که تا قیامت از دلم غم نمیره هر چی رو ببخشم و یادم بره خنده‌هات حرمله یادم نمیره شیرخوارم کاری به کار تو نداشت مثل من چشای بارونی نداشت تشنگی یه کاری کرده بود باهاش حتی واسه جون دادن، جونی نداشت یه روزِ خوش نبینی توو زندگیت شادیا برات عذاب شه حرمله ربابُ خونه خراب کردی چرا !؟ الهی خونت خراب شه حرمله حالا با چه رویی تا حرم برم ؟ جلوی خیمه نشسته مادرش غنچه که طاقت طوفان نداره نامسلمون به یه پوست بنده سرش جواب ربابُ حالا چی بدم ؟ نگه واسم یه گل پرپر آورد دلشوره دارم ازم سئوال کنه کِی علی‌م دندون شیری درآورد !؟ برای کشتن من نیازی نیست مثل شمری بره خنجر بیاره از گلوی پسرش با چه دلی ! یه پدر می‌تونه تیر در بیاره @raziolhossein
بنویسید که اینگونه شده سرگشته  یک قدم رفته به خیمه، دو قدم برگشته روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند  پدر پیر خجالت‌زده مضطر گشته نه فقط خیمه، که از حالت واله شدنش دیده‌ی لشگر کوفه به خدا، تر گشته آب می‌داد و نمی‌داد چه فرقی می‌کرد؟! رفتنی بود دگر غنچه‌ی پرپر گشته آب می‌خواست اگر، خواست هدایت بشوند پاسخ خواستنش خنده‌ی لشگر گشته   به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت  داغ این طفل ولی چند برابر گشته   آه! از تیر بزرگی که به حلقومش خورد آه! از آن بدن کوچک بی سر گشته @raziolhossein
رسد به فصل جدایی اگر کتاب بد است و تشنه ماند اگر طفلِ ربّ آب بد است مگر چقدر از آب فرات را می‌خواست برای طفل که بیش از دو جرعه آب بد است به پیش مادر طفلی که از عطش مُرده نه حرف آب زنید و نه لب به آب.. بد است شبیه چوبه‌ی گهواره‌ی علی‌اصغر دلش شکسته و حالِ دلِ رباب بد است خدا کند که سوال از سرِ علی نکند اگر که حرمله پاسخ دهد جواب بد است به گریه گفت چرا روی نیزه خوابیدی؟ مگر که دامن مادر برای خواب بد است؟ خدا کند که نقابی به رخ کشد خورشید برای صورت شش ماهه آفتاب بد است اگرچه بر رویِ سرنیزه سفت بسته شده برای حمل سرش رقص و پیچ و تاب بد است خداکند که نِی‌اش را تکان‌تکان ندهند برای مادر غمدیده اضطراب بد است @raziolhossein
او همهمه را دور و برش می شنود این زمزمه را از پدرش می شنود حالا که تو تیر را زدی، حداقل آهسته بخند، مادرش می شنود @raziolhossein
دارد چنان ز سوز عطش در گلو گره کز ناله اش فتاده به هرگفتگو گره تیر سه پر مگر گره از کار وا کند حالا که وانشد به دو دست عمو گره زنده است مادرش به امید تبسمش خورده حیات او به همین آرزو گره از ذبح طفل خویش اگر بود باخبر میزد کجا رباب به قنداق او گره شرم از رباب ، داغ پسر ، غربت و عطش در کار شه فتاد ز هر چارسو گره باب الحوائج است مگو دست بسته است در رشته امور گدایش مجو گره @raziolhossein