eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.6هزار دنبال‌کننده
587 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا شب غم ما را سحر نمی آید چرا زیوسف زهرا خبر نمی آید عزیز فاطمه مهدی بیا به مجلس ما مگر به مجلس مادر پسر نمی آید @raziolhossein
قفس وبالِ بال بود، جای آسمان نبود زمینِ مُرده مقصدِ مسافر زمان نبود دَمی که صاحبِ بهشت، روی خاک پا گذاشت قرار بر بهار بود، حرفی از خزان نبود زمین لیاقتِ امانتی که داشت را نداشت -همیشه‌آزموده‌ای- که مَردِ امتحان نبود چگونه شد کسی که چادرش پناه خلق بود میان خلقِ در پناه خویش، در امان نبود؟! مگر زمان چگونه از گذارِ عمر او گذشت که در شمارِ سال‌ها جوان، ولی جوان نبود؟! نمازِ پشت در به دائم‌الرُّکوعی‌اش رساند قیامِ در قعود بود، قامتش کمان نبود اگر نبود خطبه‌ای که زد به گوش مأذنه نشانی از علی میان اشهدِ اذان نبود نمازهای ما به سمت قبله‌ی مدینه بود اگر مزارِ قبله‌گاهِ کعبه بی‌نشان نبود @raziolhossein
چگونه شرح دهم ماجرای سیلی را شنیده گوش مدینه صدای سیلی را سه ماه زیر نقاب است چشمِ صِدّیقه که صورتش ندهد شرح جای سیلی را نشاند کینه ی شیطان به دست سنگینش میان قلب علی ردّ پای سیلی را خدا عذاب جهنم‌ْ زیادتر دهدش گذاشت آنکه در آنجا بنای سیلی را چگونه در شب غربت علی ز چهره ی ماه بشوید آنهمه خونْ زخمهای سیلی را سفید موی غم مادرش، حسن، دلخون تمام عمر گرفته عزای سیلی را @raziolhossein
در بین بستری و مداوا نمی شوی بانوی آسمانی من! پا نمی شوی!؟ برخیز ای شکوفه ی باغ بهاری ام برخیز ای توسلِ شب‌زنده‌داری ام برخیز و حال و روز مرا روبه راه کُن با چشم کَم سوی‌ات به علی هم نگاه کُن زهرِ بدونِ یارشدن را چشیده ام من کم محلی از همه ی شهر دیده‌ام تنها تو اعتنا به کلامم کُنی بس است جای تمام شهر سلامم کُنی بس است برخاستی و شد پُر خون جای پیکرت آلاله کاشتی وسط باغ بسترت خونابه را به ورطه ی سیلاب می کِشی این رختخواب را چِقَدَر آب می کِشی! مَرهَم به پیش زخم تنت سد نمی شود ردِّ غلافِ بازوی تو رد نمی شود دردت به جانِ من..،تو قنوتِ دُعا نگیر با دستِ بی تعادل خود رَبَّنا نگیر حجم غم تو در دل من بی حساب شد آن بانویِ رشیده‌ی من آبِ آب شد ثانیه های رفتن تو تند می شود دارد نفس نفس زدنت کُند می شود با سنگ،شیشه ی دل من را محک زدند آئینه ی مرا به کوچه کتک زدند در کوچه..،خاک بوی لباس تو را گرفت آن تکّه‌گوشوارِ تو را مجتبی گرفت مهتابِ من سری به دلِ شب نمی زنی!؟ شانه به زلف درهم زینب نمی زنی!؟ خانُم!دعای رفتَنَت از خانه زود بود خانُم!سه ماه آخرِ عمرت کبود بود آه اِی کتاب عشق که بندت گسسته شد آه ای کبوتری که پر تو شکسته شد لطفاً بمان و ترک نکن اهل لانه را بگذار روبه راه کنم وضع خانه را من آن دری که بر سر تو خورد..،می کَنم آن میخ کج که بر پر تو خورد..،می کَنم ای خانه دارِ عرش! سرت درد می کند جارو نزن‌..،تمام پرت درد می کند این آسیا ست گریه نموده به حال تو دستاسِ خانه سُرخ شد از شرمِ بال تو من دست هم به لقمه یِ امشب نمی زنم نانی که پخته‌ای بخدا لب نمی زنم دست از کفن بشوی و علی را کفن نکن این قدر خون به قلبِ حسین و حسن نکن بی تو حسین چشم به خوابی نمی بَرَد این تشنه! لب به کاسه ی آبی نمی برد باشد..،برو..،محل نده زهرا به اشک و آه باشد..،قرار و وعده ی ما بین قتلگاه @raziolhossein
"کَرَم" ، فقیرِ سرِ سفره‌های احسانت و "ابر" ، تشنه‌ی در جستجوی بارانت "قیام" حاصل "قَد قامَتِ الصَلوة" تو بود نشسته "دین خدا" در مسیر ایمانت اطاعت از تو همان طاعت خداوند است "بهشت" شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت قنوت نیمه شبت کهکشان حاجت هاست به آسمان برود نوری از شبستانت به چادر تو ملائک دخیل می‌بندند عجیب نیست یهودی شود مسلمانت همیشه "چرخِ فلک" در طواف دستاس‌ ات همیشه "حور و ملک" در طواف دستانت همه فقیر و یتیم و اسیر آمده‌ایم نشسته‌ایم به امید لقمه‌ی نانت اگر حسین و حسن میوه‌ی دلت هستند نبی چو روح تو می‌گردد و علی، جانت اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت دوباره لاله‌ دمیده به دشت دامانت همین شکوفه‌ی پیراهن تو شاهد ماست چنان خلیلی و آتش، شده گلستانت بهار خانه‌ی حیدر خزان نمی گردی قسم به برف سر گیسوی زمستانت به شانه‌های تو قوّت نبود و شانه زدی که زینبت نشود بیش از این پریشانت به پهلوی تو و بازو و سینه‌ات سوگند خودت شکستی و نشکسته‌است پیمانت ز بی‌هوا زدنت، طعنه می‌زند به علی که باخبر شود از روضه‌های پنهانت... علی برای تو نهج البلاغه میخواند مگر بلند شود از تو صوت قرآنت علیست آینه‌ی روی تو، "بَکَتْ وَ بَکَی" تو گریه کردی و حیدر شده‌ست گریانت دوباره پیرهنی را به دجله اندازش مگر خدای دهد باز در بیابانت . . . حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟ فدای پیکر غرق به خون و عریانت... @raziolhossein
جود ، آن مبدأ فیضی ست که راهش حسن است حُسن ، آن شام سیاهی ست که ماهش حسن است سائل از این همه اکرام خجالت زده است هر طرف راه می افتد سر راهش حسن است! جنگ و خونریزی و قدرت طلبی بیهوده ست کشوری فاتح دنیاست که شاهش حسن است در پی جنگ نبود آن زن اگر می دانست اسدالله علی شیر سپاهش حسن است راست قامت برو محکم قدمت را بردار نمی افتد به زمین آنکه پناهش حسن است یک نفر بود فقط ، پیش حسن خورد زمین آنکه مظلومهء دهر است و گواهش حسن است . . مادری خورد زمین پیش نگاه پسرش و پسر مات... که ای کاش می‌آمد پدرش اول کوچه که پیچید ، مسیرش را بست چه خیالی به سرش بود مگر رهگذرش کِی گمان داشت فرشته برسد روزی که پرِ ابلیس در این کوچه بگیرد به پرش طرف راست زده ابروی چپ زخم شده آن چنان پرت شده خورده به دیوار سرش @raziolhossein
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻔﺎﻕ ، ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺻﺒﺢ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻡ ﺗﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﻫﯿﺰﻡ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻌﺮﮐﻪ ، ﺻﯿﺎﺩ ﺳﻨﮕﺪﻝ ﺩﺭ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺻﯿﺪ ﺣﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﭘﺸﺖ ﺩﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﺯﻫﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﮔﻠﻤﯿﺦ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺿﺮﺏ ﻟﮕﺪ ، ﺳﻮﺯ ﺷﻌﻠﻪ ها ﺍﻭ را ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﻭ ﭘﻬﻠﻮ ﺩﭼﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ، ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺑﻘﯿﻊ ﺍﺳﺘﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺯﻫﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﻏﻢ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﯾﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺗﻢ "ﮐﻤﯿﻞ" ﮐﻪ آﻦ ﻗﻮﻡ ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﺭﺷﺎﺕ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ ! @raziolhossein
سجاده ام معطر از بوی ربنا بود آنچه شنیده میشد از من فقط خدا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود طفلان من به جای مردم گرسنه بودند افطار خانه ما در سفره شما بود امروز را نبینید این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود من درد مرتضی را با جان خود خریدم در راه دوست باید آماده بلا بود دستم شکست اما من درد حس نکردم اسم علی دوا بود ، ذکر علی شفا بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم او را که می کشیدید او حجت خدا بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش بال فرشته ها بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! تازه میان کوچه قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود . . . تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من چون شمع ، بیصدا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود . . . ای آخرت وفا کن با ما شکسته دلها با ما شکسته دلها دنیا که بی وفا بود @raziolhossein
گریه کنید گریه ، که میراث فاطمه است هرکس که اشک داشت ز وُرّاث فاطمه است گریه برای فاطمه مهر تولی است مهر تولی است و نشان تبری است گریه کنید فاطمیه فصل ماتم است این فاطمیه است که باب محرم است گریه کنید فاطمه بسیار گریه کرد تا زنده بود بهر علی زار گریه کرد گریه کنید بر غم و اندوه فاطمه گریه کنید بر تن مجروح فاطمه گریه کنید آه جوان بود مادرم سنی نداشت گرچه کمان بود مادرم گریه کنید دست به دیوار میگرفت در خانه رو زحیدر ‌کرار میگرفت گریه کنید بر ورم روی بازویش بعد از سه ماه خوب نشد زخم پهلویش گریه کنید مادر ما بی قرار بود گریه کنید مادر ما باردار بود گریه کنید حوریه و دیو و دد کجا ریحانه الرسول کجا و لگد کجا گریه کنید پشت در جای علی نبود زهرا نیاز داشت به مادر ولی نبود گریه کنید شعله در اطراف باغ بود پهلوش که گرفت به در میخ داغ بود گریه کنید در غم او های های های پا میشد و دوباره می افتاد وای وای گریه کنید فاطمه را بی هوا زدند او را مقابل در و همسایه ها زدند گریه کنید بازوی زهرا شکسته شد آنقدر زد مغیره به دستش که خسته شد گریه کنید دور و بر او شلوغ بود ای کاش روضه هاش تمامش دروغ بود اینجای روضه داد بزن مثل دخترش هی داد میزدند سرش پیش شوهرش گریه کنید کشتن زهرا حلال بود طوری زدند زنده بماند محال بود گریه کنید روز در خانه کشتنش غربت ببین که نیمه شب دفن شد تنش گریه کنید که نتوانست دخترش آن شب بلند گریه کند بهر مادرش گریه کنید ، اشک بگیرید از همه نذر ظهور منتقم آل فاطمه @raziolhossein
ای حجازی بانو! از یثرب مرو آفتابا! جانب مغرب مرو روشن از خورشید رخ، عالم کنی از سرم سایه مبادا کم کنی! با تو هم پاییز دارم، هم بهار بی تو فرقی نیست در لیل و نهار تا تو هستی، کی غمی دارد دلم؟ با نگاهت عالمی دارد دلم باز مانده پلک‌های چشم من تا تو بگشایی دو چشم خویشتن گر چه پر دردیم امّا بی غمیم تا من و تو چشم در چشم همیم نرگس بیمار خود بیدار دار تا نگردد کار این گلزار، زار در دلم هر روزه گل می‌کاشتی خنده‌هایی بس معطّر داشتی مدّتی از تو ندیدم جز گریست قصّه‌ی تابوت و لبخند تو چیست؟ کوثرا! تا کی تو را جوش و خروش؟ این قَدَر از زمزم اشکت منوش زهره‌ی من! مشتریّ غم مباش این قَدَر بر ماه خود اختر مپاش نیست ما را غم در این غربت‌سرا تو مرا داریّ و من دارم تو را قدر نشناسند این امّت ولی قدر تو تنها علی داند، علی ای مرا بر صبر خوانده! می‌روی؟ حرف‌ها ناگفته مانده؛ می‌روی؟ من که هر پیکار داند کیستم مرد میدان جدایی نیستم با تو صاحب‌اقتدارم؛ پس بمان من کسی جز تو ندارم؛ پس بمان امشبی را _ شمع محفل! _ صبر کن ناصبوری می‌کند دل، صبر کن بعد پرواز تو از این غم‌سرا هم‌سرای من! کجا بینم تو را؟ @raziolhossein
رفتی و داغ فراقت به جگرسنگین است نفس سینه پر آه وشرر سنگین است من زمینگیرترین حوری زخمی شده ام پر پرواز من سوخته پر سنگین است سایه ای بیشترازفاطمه ات نیست به جا بار هجران تو از بس که پدر سنگین است رونگیرم چکنم؟دیدن این صحنه مرا که علی زانوی غم کرده به بر  سنگین است صبر در غصه ناموس زمین افتاده زیر مُشت و لگد چندنفر سنگین است زنده ماندم که فقط دست علی بازشود به روی آینه ای لنگه ء در سنگین است سخت بابا به شکوه پسرم بر خورده که زمین خوردن مادر به پسر  سنگین است لرزش شانهء در دست مرا زینب گفت بشکند دست مغیره چقدر سنگین است . . اشک هم بعد تو دردیده تر سنگین است گیسوی سوخته ام را گل سر سنگین است جز همین پیرهن پاره ندارم چیزی به گمانت نرسد بار سفر  سنگین است مُردن خویش تمنا نکنم پس چکنم که تماشا شدن بین گذر سنگین است بی تو هر روز دوسه وعده کُتک حتمی  بود چشم وگوش وسرم آنقدر پدر سنگین است پَرت میکرد مرا چندقدم سیلی زجر عمه دیده است که دستش چقدر سنگین است @raziolhossein
بال من رو به آسمان باز است در دلم، شور و شوق پرواز است چون‌که نام حسن به گوشم خورد آن‌که یک آسمان، پر از راز است سردر خانه‌اش نوشته شده این کرم‌خانه، دائماً باز است زندگی را سه‌بار بخشیده کرمش هم همیشه اعجاز است غصّه‌اش گرچه رو به پایان بود ا قصّه‌اش، تازه رو به آغاز است سالیانی‌ست بعد حادثه‌ای با غم و بغض خویش، دمساز است چشم او، آسمان باران است غربتش زیر خاک، پنهان است تیر غم از پی پرش آمد یک‌مدینه، بلا سرش آمد بین مسجد، مغیره از روی عمد بی‌حیا پای منبرش آمد بین خانه به‌روی درد دلش آتش زهر همسرش آمد لخته‌های جگر به روی لبش وا مصیبت که خواهرش آمد تیرها آمدند تا بدنش روی دوش برادرش آمد روی لب، لا اله الّا الله وقت تشییع، مادرش آمد شیشه‌ی پهلویش، ترک دارد با حسن، درد مشترک دارد او که یک‌عمر، بی‌صدا مانده به دلش، زخم کوچه‌ها مانده به در شعله‌ور شده عمریست خیره چشمان مجتبی مانده او خودش دید بر رخ مادر جای سیلی بی‌هوا مانده ردّ دستی که موسپیدش کرد روی گلبرگ یاس، جامانده بعد از آن حادثه، روی چادر علّتش چیست؟! ردّ پا مانده رفت و زینب به خویش می‌گوید وای من! داغ کربلا مانده @raziolhossein