eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
517 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت83 ❣زبان عشق❣ با صدای بوق ممتد ماشین از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم هشت رو نشون میداد پت
❣زبان عشق❣ خم شد بازوم رو گرفت بلندم کرد سمت خونه ی ما می رفت من رو دنبال خودش می کشید تلاشم برای آزاد کردن بازوم از دستش بی فایده بود _عه چته ولم کن اولی صبحی رم کردی اومدی سراغ من. _الان تکلیفم رو با عمو مشخص میکنم _ول کن ببینم بابا به خونه رسیده بودیم که پرتم کرد سمت در هر جور که می شد تعادلم رو حفظ کردم که زمین نخورم طلبکار برگشتم سمتش که خودم رو تو شیشه ی خونه دیدم تازه متوجه علت عصبانیتش شدم با همون بولیز شلواری که تو خونه بودم تواومده بودم حیاط مشرمنده به چشم هاش نگاه کردم _ببخشید به خدا حواسم نبود بدون توجه به من در رو باز کرد دستش و پشت کمرم گذاشت و با شتاب به جلو هولم داد اگه به بابا می گفت حتما تنبیهم می کرد تو شرایط دیگه بودیم شاید کاری باهام نداشت ولی تو این شرایط نه دستش رو گرفتم _ببخشید به خدا حواسم نبود _چطور یادت نمیره شال سرت کنی مانتو رو یادت میره. برای اینکه برات اهمیت نداره لبم رو دندون گرفتم و اطراف رو نگاه کردم _امیر آروم . بابام خونس _میدونم صداش رو کمی بالا برد بابا رو صدا کرد مامان از اتاق بیرون اومد یه نگاه به قیافه مضطرب من انداخت _چی شده امیر جان _سلام زن عمو . عمو نیستش _حمومه _زن عمو شما بگو من چند بار باید بگم رو کرد به من _چند بار باید بهت بگم دوست ندارم اینطوری بیای تو حیاط . زن عمو هر چی می گم بازم کار خودش رو می کنه شما الان بگو این وضعیت مناسبه مامان به سر تا پای من نگاه کرد _برا چی اینجوری بیرون رفتی _به خدا یادم رفت امیر یه قدم اومد جلو که ترسیدم پشت مامان پناه گرفتم _نگو یادم رفت که بد تر عصبیم می کنی. _خیلی خب باشه پسرم خوت رو کنترل کن استرس اومدن بابا اذیتم می کرد دلم می خواست امیر زودتر بره از پشت مامان تند و سریع گفتم _ببخشید اشتباه کردم قول میدم دیگه اینجوری نیام بیرون _به خاطر من ببخش امیر امیر صداش رو پایین آورد _ بحث بخشیدن نیست زن عمو من میگم... با صدای بابا که مامان رو برای دادن حوله صدا می کرد حرف امیر نصفه موند مامان با صدای ارومی گفت _اقا رضا دیشب قلبش درد گرفته بود جلوش دعوا نکنین خواهش میکنم بعدم رفت اتاق تا به بابا حوله بده امیر یه کم چپ چپ نگاهم کردو بدون خداحافظی رفت https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت84 ❣زبان عشق❣ خم شد بازوم رو گرفت بلندم کرد سمت خونه ی ما می رفت من رو دنبال خودش می کشید
❣زبان عشق❣ به در خیره بودم خدا رو شکر می کردم که بی خیال شد و رفت با صدای مامان چشمم رو از در برداشتم و برگشتم سمت مامان _رفت با سر تایید کردن _نگهش می داشتی صبحانه رو با هم می خوردیم _مگه بیکارم. دق و دلی گریه ی دیشب زن عمو رو میخواد سر من خالی کنه مامان متعجب گفت _ مگه گریه کرده _الان پریسا گفت مامان کمی اخم کرد _ببینم دنیا! تو هم از خونه خبر می بری بیرون _نه، اصلا خونه ی ما که خبری نیست چی رو برم بگم رفتم سمت آشپز خونه _مامان به چی بده من بخورم مردم از گرسنگی _چه اخلاقی داری دنیا بابات یه نگاه چپ به من کنه تا دو هفته حالم جا نمیاد الان امیر کم مونده بود بزنت با خیال راحت میگی صبحونه بخورم _بله مامان خانوم بابام ارومه یه چپ نگاه می کنه بهت بر می خوره .من دو ماه نیست عقد امیر شدم دو بار کتک خوردم . چشم هاشو ریز کرد _چرا دو بار مگه به غیر مشهد بازم اینکارو کرده لعنت به دهنی که بی موقع باز بشه چی گفتم من خدایا اب دعنم رو قورت دادم _همون دیگه _گفتی دوبار خودم رو به خونسردی زدم _اخه الان بازومو گرفت دردم اومد واسه اون گفتم نگاهم رو از چشم های دلخورش برداشتم خودم رو با نون های توی سبد نون مشغول کردم کمی خوردم لقمه هنوز توی دهنم بود که چشمم خورد به جعبه ای که دیشب برام عیدی آورده بودن _مامان دلخور بود از اینکه راستش رو بهش نگفته بودم جوابم رو نداد که ادامه دادم _عیدی رو چرا برا عروس میارن چایی رو جلوم گذاشت _چطور _همینجوری _نمی دونم . یه جور رسمه _کی باید بیارن _معمولا چند شب مونده به عید _چرا زن عمو برای من رو بعد از عید اورد _دیشب که خودش گفت کار داشته _پس چرا برای زهرا رو میبردن کار نداشته _مهم اینه که بالاخره آوردن _احترام مهم نیست خیره نگاهم کرد _تو مگه به اونا احترام میزاری؟ _اونا یعنی کی ؟ من فقط جواب زن عمو رو میدم .مامان دقت کن، جواب میدم، جواب، یعنی تا یه چی نگه من ساکتم .بی خودی که جوابش رو نمیدم هر دفعه یه چی بارم میکنه تازشم دیشب عملا دستش رو شد دروغگو خانم ... _دنیا خانوم. اولا درست صحبت کن بزار عادت کنی. دوما زن عموت اشتباه کرده ولی تو حق نداشتی اونجوری بخندی و ناراحتش کنی _چطور من اشتباه می کنم اون به همه میگه ولی اون اشتباه میکنه من نباید بخندم حالا بماند که اشتباه مال جوناست نه یه زن پنجاه ساله _کی اشتباهت رو به همه گفت ؟ _عه! چه زود یادتون رفت دیروز نزدیک بود من رو به کتک خوردن بندازه اداشو درآوردن _با خواهر من بد حرف زد مامان لبخندش رو به زور جمع کرد _مگه چی گفتی به خواهرش با فکر اینکه الان باید برا مامان تعریف کنم و از اونجایی که هرچی به مامان بگم دو دقیقه بعدش بابا میدونه تنم لرزید دنبال یه راه فرار بودم که بابا نجاتم داد _قبلا ها صبر می کردین منم بیام بعد میخوردید سلام دادم مامان لبخندی زد _دنیا ضعف کرده بود من نخورم داشتم لقمه میگرفتم که بابا گفت _دنیا دو تا چایی بریز لقمه رو رو میز گذاشتم از جام بلند شدم که تلفن زنگ زد مامان گفت _خودم چایی میریزم تو گوشی رو جواب بده سمت گوشی رفتم با دیدن شماره ی خونه ی آقاجون قیافم رو مشمعز کردم بابا از تو اینه ای که بالای میز تلفن بود قیافم رو دید محکم گفت _جواب بده دیگه دکمه ی سبز رو فشار دادم و با بی میلی گفتم _بله _بابات هست این پیر مرد هیچ وقت سلام نمی کرد سلام هم می کردم جواب نمی گرفت _بله هست گوشی گوشی رو بردم تو آشپز خونه جلوی بابا گذاشتم _کیه ؟ _آقاجون صداش رو اروم کرد تا آقاجون نشنوه _چرا سلام نکردی _اون زنگ زده خودش باید سلام کنه بابا تیز نگاهم کرد خودم رو یکم جمع کردم _گوشی رو بردار، سلام کن معذرت خواهی کن به خاطر بی ادبیت، حال خودش و خانوم جون رو بپرس بعد گوشی رو بده به من با تعلل نگاهش کردم که گفت _زود گوشی رو برداشتم _سلام آقاجون _گفتم گوشی رو بده به بابات _ببخشید یادم رفت اول سلام کنم جوابم رو نداد _خودتون خوبید خانوم جون خوبن _بچه من رو مچل نکن _یه لحظه گوشی گوشی رو گرفتم شمت بابا که تمام مدت با چشم غره نگاهم میکرد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
هدایت شده از ریحانه 🌱
لینک پارت اول زبان عشق👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/12524 لینک پارت اول عشق بی رنگ👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/1542 اعضا جدید خوش امدید❣❣❣ 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
ریحانه 🌱
#پارت85 ❣زبان عشق❣ به در خیره بودم خدا رو شکر می کردم که بی خیال شد و رفت با صدای مامان چشمم رو از
❣زبان عشق❣ گوشی رو با حرص از دستم گرفت خواستم از جام بلند شم که محکم گفت _بشین از اینکه مجبور شده بودم احترام زوری بزارم ناراحت بودم اشک تو چشم هام جمع شده بود و تنها علتش زورگویی بابا بود از شدت ناراحتی هیچ صدایی رو نمی شنیدم _با تو ام دنیا با صدای فریاد گونه بابا متوجه شدم تماس رو قطع کرده _ب..بله _چرا جواب نمیدی _حواسم نبود _دنیا این بار دومه بهت تذکر میدم دفعه ی سومی وجود نداره فهمیدی گریم گرفت و اشکم روی گونم ریخت _شما اصلا می دونی آقاجون جواب سلام من رو نمیده میگم خوبید محل نمیده بعد من رو مجبور می کنید با هاش حرف بزنم. _اصلا تو سلام کن بزار اقاجون فحش بده تو وظیفت احترام گذاشتنه جواب ندادم و سرم رو پایین انداختم _بققه ی صبحانت رو بخور _اشتها ندارم _به زور بخور به مامان نگاه کردم که کمکم کنه ایینجور مواقع کاملا سکوت میکرد لقمه ی نصفه ای که کنار چاییم بود رو توی دهنم گذاشتم به زور از لای بغضم قورت دادم بابا که تمام مدت نگاهم میکردرو به مامان گفت _فردا قراره برن روستا یه مهمونی گرفته خداحافظی کنه _پس زودتر بخورید جمع کنم برم کمک خانوم جون _تو برو دنیا اینجا رو جمع می کنه _دنیا حالش خوب نیست خودم جمع می کنم _ازش طرف داری نکن. یه سلام کرده حالش بد شده؟ _نه . اخه قبلش هم با امیر بحثش شده بود چشم های از حدقه دراومدم رو به سمت مامان گرفتم اگه بابا بگه چرا چی میخواد بگه _بله. صداشون رو شنیدن اونجام دنیا مقصر بود آبروم رفته همه چی رو شنیده شرمنده سرم رو پایین انداختم تن صداش رو ملایم کرد _دخترم تو مسلمونی یه دختر مسلمون حجاب از یادش نمیره. من اگه حرفی میزنم برای خودت میگم همیشه من نیستم ازت دفاع کنم یه وقت ها تنهایی طوری رفتار کن که نیاز به کسی برای دفاع نداشته باشی الانم اگه صبحانت رو خوردی میتونی بری خودم اینجا رو جمع میکنم بدون هیچ حرفی از جام بلند شدم جعبه ی عیدی رو برداشتم رو رفتم بالا گوشه ی اتاق کز کردم این رفتارهایی که بابا جدیدا با من داره همش تقصیر زن عمو وگرنه بابا قبلا خیلی مهربون بود باید حالش رو بگیرم جواب بی احترامی که بهم کرده رو هم باید بدم سرم رو با حرص تکون دادم می دونم چی کار کنم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
ریحانه 🌱
#پارت86 ❣زبان عشق❣ گوشی رو با حرص از دستم گرفت خواستم از جام بلند شم که محکم گفت _بشین از این
❣زبان عشق❣ از اتاقم به سمت پله ها بیرون رفتم روی نرده های اتاق خم شدم و پایین رو نگاه کردم بابا نبود اروم از پله ها پایین رفتم گوشی تلفن رو برداشتم به اتاقم برگشتم شماره ی خونه ی عمو رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم خدا خدا میکردم که امیر جواب نده صدای بی حال پریسا از پشت گوشی اومد _بله _سلام _تویی دنیا؟ سلام _کی خونتونه؟ _به غیر مامانم همه _میخوام بیام اونجا امیر کجاست؟ _اتاقشه، چرا عصبی بود؟ _الان میام بهت میگم گوشی رو قطع کردم مانتویی که امیر تو مشهد برام خریده بود رو پوشیدم شالم رو سرم انداختم جعبه کوچیک عیدی دیشبم رو توی یه مشما انداختم داخل جیبم گذاشتم آسه آسه از پله ها پایین رفتم دستم به دستگیره در نرسیده بود که با صدای بابا برگشتم _کجا میری ؟ اروم برگشتم سمتش _پیش پریسا دست به سینه شد _چرا یواشکی میری؟ نری دست گل به آب بدی؟ خودم رو لوس کردم و پام رو زبون کوبیدم این نقطه ضعف بابا بود _عه بابا من کی دسته گل به اب دادم لبخند زد دستش رو باز کرد با سر اشاره کرد که برم بغلش _بیا یه بوس بده بعد برو پیچ و تابی به بدنم دادم لب هامو دادم جلو به حالت قهر گفتم _نمیام از دیروز همش دارید دعوام میکنید قهقه ای زد گفت _بیا لوس بابا بیشتر از اون ناز نکردم و رفتم تو آغوشش پیشونیم رو بوسید و سرم رو توی سینش فشار داد _میدونی وقتی پدر و مادر بچشون رو تنبیه میکنن خودشون بیشتر آزار میبینن؟بچه عزیزه تربیتش عزیزتر، حرف گوش کن، بابا همون طور که سرم روی سینه اش بود نگاهم رو به چشم هاش دادم _به خدا میخوام اون طوری که شما دوست دارید باشم ولی یهو نمیشه لپم رو کشید و با حفظ لبخندش گفت _تلاش کن ازش فاصله گرفتم _چشم _الان که رفتی خونه ی عموت به زن عموت کاری نداشته باش _نیست _امار میگیری بعد میری _اگه اون بود که نمیرفتم اداشو در اوردم _ببخشید مشغله ی کاری داشتم انگشتش رو زد روی بینیم _این همه حرف زدم واسه رعایت ادب نتیجش این شد ؟ ادای زن عموت رو در میاری _آخه بابا چطور برای زهرا مشغ... _برو دنیا، برو دیگم تکرار نشه بعد هم رفت سمت مبل با حرص از خونه بیرون رفتم اما جرات خالی کردن حرصم روی در خونه رو نداشتم مستقیم رفتم سمت خونه ی عمو در زدم و وارد شدم پریسا رو مبل نشسته بود داشت با گوشی علی بازی می کرد اروم صداش کردم _پریسا نگام کرد متعجب از اینکه خودم رفتم تو منتظر نشدم تا در رو باز کنن به طبقه ی بالا اشاره کردم دستم رو روی بینیم گذاشتم و بهش فهموندم که نمی خوام امیر بفهمه اومدم سرش رو به نشونه ی تایید تکون دادو رفت سمت پله ها اتاق امیر سه متری در ورودی قرار داشت رد شدن از جلوش در صورتی که درش باز بود کار خیلی سختی بود خوشبختانه پشتش به در بود و متوجه من نشد به پله ها که رسیم با سرعت تمام بالا رفتن و وارد اتاق پریسا شدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت87 ❣زبان عشق❣ از اتاقم به سمت پله ها بیرون رفتم روی نرده های اتاق خم شدم و پایین رو نگاه کردم
❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خودش. جدیدا یه کار هایی میکنه اصلا خوشم نمیاد. چشم هاش برق زد و با خنده گفت _چه کاری؟ بهش خیره شدم پلک هام رو چند بار اروم و نمایشی روی هم گذاشتم باز دهن لقی کردم این دهن لقی آخر کار دستم میده کاش بتونم حرف رو عوض کنم _میدونی صبح سر چی اونجوری کرد _امیره دیگه یهو قاطی میکنه اصلا معلوم نیست چش میشه .حالا سر چی ؟ _به لباس هام گیر داده بود رگ بدجنسیش گل کرده بود می خواست به بابام بگه _میذاشتی بگه. عمو که چیزی به تو نمیگه. یه به تو چه به امیر میگفت سر جاش میشست _نه بابا دیگه اونجوری نیست مامانت از دیروز شکوفه کاری کرده بابا راست میره چپ میره من رو دعوا میکنه امروز مجبورم کرد به ابوالهول سلام کنم حالشو بپرسم دیروزم کم مونده بود بزنم _ابولهول کیه _فتی دیگه _دنیا یه جور بگو بفهمم کیو میگی _وای پریسا تو چه خنگی جناب اقای فتح الله مرادی معروف به آقاجون چشم های پریسا گرد شد _به آقاجون میگی فتی بعد هم بلند بلند خندید از خنده ی اون منم خندم گرفت چند بار لابه لای خنده های پی در پیش کلمه ی فتی رو تکرار میکرد _نمیری دنیا از مشهد اومده بودیم تا حالا نخندیده بودم خدا خیرت بده برای اینکه دیگه نخندیم به هم نگاه نمی کردیم تا چشممون به هم می خورد ناخواسته بلند بلند می خندیدیم که صدای پریسا پریسا گفتن امیر لبخند رو از رو لب های من برد بلند شدم و ایستادم. _پریسا یه کاری کن این نیاد بالا _من باهاش قهرم گلوش پاره هم بشه جوابش رو نمی دم. رفتم جلو دستش رو کشیدم _تو رو خدا پاشو برو پایین ببین چی میگه _نمیرم با بیچارگی به در اتاق نگاه کردم اگه امیر بیاد بالا تمام نقشه هام بر ملا میشه دستم رو توی جیبم کردم و جعبه رو فشار دادم _پری هر کاری بگی می کنم فقط نزار بفهمه من اینجام دلخور نگاهم کرد و رفت سمت در سرش رو از لای در بیرون برد و با صدای بلند گفت _چیه؟ https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت88 ❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خود
❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم فوری پشت در پناه گرفتم تا متوجه حضور من نشه _چیه یعنی چی ؟ ببخشید کمی مکث کردن و این سکوت یعنی امیر داشت چپ چپ نگاهش میکرد _برو دنبال دنیا برید خونه ی اقاجون کمک _چشم زودا . دنیام اگه قبول نکرد بگو من گفتم میاد _باشه چند لحظه بعد پریسا برگشت داخل و در رو بست _اگه به خاطر تو نبود الان جوابش رو نمیدادم _برو بابا داشتی از ترس سکته میکردی نه به اون چیه ی پر حرصت نه اون چشم چشم گفتن هات با حرص نفس کشید صورتش رو برگردوند اون طرف و گفت _هنوز وحشی بازی هاشو ندیدی دستش رو گرفتم و شرمنده گفتم _ببخشید تقصیر من شد رفت سمت تختش من هم کنارش نشستم _دنیا پاشو بریم خونه ی اقاجون _من نمیام _شر میشه به خدا _غلط میکنه اصلا به اون چه ربطی داره _خونه ی ما مثل خونه ی شما نیست، البته کسی هم نیست اونجا تو رو اذیت کنه، اینجا وقتی امیر به من زور میگه هیچ کس بهش نمی گه چرا مامانم همش میگه به حرف برادرت گوش کن. صلاحت رو میخواد. بابا هم فقط میگه انقدر دعوا نکنید .هیچ کس جلوی امیر رو نمی گیره منم مجبورم هر چی می گه بگم چشم . _من دوست ندارم الان برم اونجا _من باید برم _ول کن بابا امار که نمی گیره اصلا گوشی علی رو بده من زنگ بزنم به بابام بگم بهش بگه _نه اونجوری بد تر میکنه . باشه بی خیال نمیریم بیشتر از دو ساعت اونجا بودم و همش به این فکر میکردم که چه جوری نقشه ان زو که پس دادن عیدیم بود رو اجرا کنم تو اتاق پریسا اگه بزارم هیچ کس نمی فهمه باید جایی برارم که زن عمو ببینه بهترین جا اشپزخونس چون وسواس داره هیچ کس به غیر خودش اونجا کار نمیکنه کار هم کنه بی فایدس چون دوباره خودش تمیز میکنه برای پایین رفتن هم باید صبر کنم امیر از خونه بره بیرون اون هم اصلا عادت نداره بره بیرون یا سر کاره یا خونه به دنیا نگاه کردم که تو گوشی امیرغرق شده بود روی تختش دراز کشیدم از دست مزاحمت های بوق علی صبح زود بیدار شدم اگه نخوابم تا شب خمارم چشم هام رو بستم . با تکون های دست پریسا و صدای ارومش چشمم رو باز کردم _دنیا. دنیا! پاشو دیگه چقدر میخوابی تو چشم هام رو باز کردم _ ساعت رو نگاه همه خونه ی اقاجونن منم اونجا بودم، امیر صداش دراومده بیچاره نمیدونه تو اینجایی فکر میکنه خونه ی خودتونی عمو هم بلا شده امارتو بهش نمیده سر جام نشستم فوری دستم رو تو جیبم کردم و از جای جعبه مطمعن شدم _پاشو یه اب به دست و صورتت بزن بریم دیگه. _اه پریسا چقدر غر میزنی کلافه نگاهم کرد. شالم رو از صندلی برداشتم و روی سرم انداختم _دستشویی بالا برو _نه میرم اشپزخونه تشنمم هست _تا مامان نیست برو شست و شوی صورت تو اشپزخونه ممنوعه از پله ها پایین رفتم یکم می ترسیدم نمیدونستم عکس العمل بقیه در رابطه با این کارم چیه وارد اشپز خونه شدم جعبه رو از جیبم برداشتم و انداختم زیر اُپن کنار کشوی سیب زمینی و پیاز ها دست صورتم رو شستم و فوری بیرون اومدم تپش قلبم بالا بود و علاوه بر دست هام زانو هام هم می لرزید پریسا اومد پایین جلوش ایستادم لبخند مصنوعی زدم _بریم _بریم. ولی چرا رنگت پریده دستم رو روی صورتم گذشتم برای اینکه حرف رو عوض کنم گفتم _چرا نهار بیدارم نکردی _مثل خرس خوابیدی الانم انقدر تکونت دادم تا بیدار شدی هر چی میگم دنیا انگار نه انگار الان دیگه وقته شامه بریم ببین مامانیا چه کردن بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته _غذای بهشتی هم بهم بدن خونه اقاجون مثل سرب داغ می مونه از زهر پارم تلخ تره دستش رو پشت کمرم گذاشت و کمی فشار داد _برو کم غر بزن دمپایی هام رو پام کردم رو به پریسا گفتم _همه هستن ؟ _منظورت مهدیه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت89 ❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم ف
❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم که خنده لج درآری کرد و گفت _هیچ وقت فکرشم نمی کردم تو از کسی حساب ببری دست به کمر شدم و جلوش ایستادم _از کی اونوقت ؟ _نگو که از ترس الان سراغ مهدی رو نگرفتی _چه ترسی ؟ بلند خندید _خوشم میاد زیر بارم نمیری _من از هیچ کس نمی ترسم _دیدم دیروز چه موش شده بودی تند تند میگفتی غلط کردم با صدای امیر هر دو به سمتش چرخیدیم _چرا نمیاید تو ؟ بابت ابروریزی صبحش از دستش ناراحت بودم اخم هام رو تو هم کردم و بدون اهمیت بهش از کنارش رد شدن که مچ دستم رو گرفت رو به پریسا گفت _تو برو تو ما الان میایم پریسا بدون کوچک ترین حرفی رفت دستم رو از دستش بیرون کشیدم تو چشم هاش خیره شدم _با من قهری _نباشم _نه _ابرومو جلو بابام بردی _من که به عمو نگفتم _نگفتی ولی انقدر دادو بیداد کردی همه چیز رو شنید _ببخشید چشم هام از تعجب گرد شدن این امیر بود که عذر خواهی می کرد الان وقت خوبی بود برای گفتن حرف هایی که اماده کردم _من اصلا برای تو اهمیت دارم _این چه حرفیه معلومه که داری _اگه اهمیت دارم چرا اون موقع که مامانت برای زهرا عیدی می برد چرانگفتی پس زن من چی؟ _من اصلا نفهمیدم به خدا کی بردن الان خب برای تو هم که آوردن _بله آوردن .اما با دو هفته تاخیر. این یعنی دنیا تو اصلا برای ما مهم نیستی این عیدی رو هم آوردیم چون بابات ناراحت شده بود _الان من باید چی کار کنم _برو به مامات بگو بیجا میکنی بین عروس هات فرق میزاری اخم هاش تو هم رفت _یه ذره بهت می خندم درست صحبت کردن یادت میره. داری در رابطه با مادر من صحبت میکنی. حواست هست ؟ _ببین چه مادرت برات مهمه تا توهین کردم ناراحت شدی. حالا من توهین به این بزرگی رو از طرف مادرت به خودم باید چه جوری جواب بدم _هیج جوری . یعنی اصلا بهت اجازه نمیدن تا اینجا هم زیاده روی هات رو نادیده گرفتم دنیا یک بار دیگه، فقط یک بار دیگه با مادر من بد حرف بزنی یا عمدا ناراحتش کنی من میدونم با تو با مشت به سینش کوبیدم _من رو تهدید میکنی. اگه به بابام نگفتم _تو چرا مثل خروس جنگی میمونی دختر من میخواستم چی بهت بگم؟ ببین حرف رو به وجا کشوندی با بغض ادامه دادم _مامانت من رو ناراحت میکنه هیچی نیست اصلا یه بار بهش گفتی چرا انقدر با من لجه؟ چرا همش ناراحتم میکنه ؟ اشک جمع شده تو چشم هام ناخواسته ریخت روی گونم دستش رو بالا آورد و اشکم رو پاک کرد دست هاش رو قالب صورتم کرد از انقدر نزدیکی باهاش احساس خوبی نداشتم هر وقت اینجوری بهم نزدیک میشد ازش متفر می شدم _چرا انقدر زود گریه میکنی من که چیزی نگفتم دست هاش رو از روی صورتم اروم کنار زدم _من اصلا اهل گریه کردن نبودم ولی از وقتی تو وارد زندگیم شدی روزی نیست که اشکم رو در نیاری _خب ببخشید الان اشتی _به یه شرط _چه شرطی؟ _برو به مامانت بگو چرا عیدی دنیا رو دیر بردی؟ _دنیا جان مامان ای نروز ها از دست تو داره سکته می کنه من اگه این حرف رو بزنم بدتر می شه خودم رو لوس کردم لب هام رو دادم جلو _این شرط منه کلافه دستی لای موهاش کشید گفت _باشه میگم _بگو جون دنیا لبخندی زد _جون دنیای من الکی نیست که قسم بخورمش دستش رو روی قلبم گذاشت _قول می دم نمی دونم چرا از این حرکتش خوشم اومد منم دستم رو روی قلبش گذاشتم اروم گفتم _ممنون نگاهمون به هم گره خورد این اولین بار بود که محبت واقعیم رو نسبت بهش با چشم هام نشونش میدادم خم شد و گونم روبوسید خجالت کشیدم و نگاهم رو به کفش هاش دادم _امیر _جانم _همیشه دوستت داشتم _میدونم از پروعیش لجم در اومد دستم رو از رو قلبش برداشتم گفتم _از کجا https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت90 ❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم
❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خدا امیر بیا اینو بگیر رو دستم نمونه. منم دلم به حالت سوخت اومدم جلو با تمام حرص بهش حمله کردم که بلند بلند خندید و فرار کرد من هم دنبالش، رفت اون طرف ماشین علی ایستاد نمی تونستم بگیرمش به توپ کنار حیاط نگاه کردم برداشتمش و پرت کردم سمتش افتاد رو کاپوت ماشین دنبال چیز دیگه ای برای پرت کردن به سمتش بودم که از ماشین فاصله گرفت و دستش رو به نشانه ی تسلیم بالا برد _اقا من تسلیم ببخشید اصلا من عاشق تو بودم با حرص گفتم _بودی _بودم دیگه خودم اعتراف میکنم بودم هنوزم هستم دلم برای این حرف هاش قنج می رفت اما به روی خودم نیاوردم پشتم رو بهش کردم و رفتم سمت در خونه ی آقاجون انعکاس عکسش رو تو شیشه ی خونه دیدم رفت سمت توپ برداشت و پرت کرد سمتم که فوری نشستم همزمان زن عمو با یه سینی که داخلش بازمونده های سبزی خوردن بود اومد بیرون توپ خورد به سینی سینی از دستش افتاد و صدای جیغش که از ترس بود رفت هوا با سرو صدایی که بلند شد همه با شتاب اومدن داخل حیاط امیر فوری رفت سمت مادرش من که حسابی دلم خنک شده بود لبخند رضایت بخشی زدم و رفتم جلو خیلی خونسرد از کنارشون رد شدم با صدای بلند سلام کردم و داخل رفتم همه اومدن داخل و عمه چپ چپ به امیر نگاه می کرد. مامان یه لیوان اب که انگشتر طلاش رو داخلش انداخته بود به زن عمو داد متوجه نگاه خیره آقاجون به خودم شدم با سر اشاره کرد که برم پیشش نگاهم رو ازش گرفتم که با چشم های بابا روبه رو شدم کمی اخم کرد و اشاره کرد که برم پیش اقاجون با بی میلی از جام بلند شدم و کنارش نشستم خیلی اروم که کسی نشنوه گفت _تو اصلا به من سلام میوکنی که به بابات شکایت کردی من جوابت رو نمی دم بچه . _من به بابام قول دادم جواب شما رو ندم _برای احترام گذاشتن به بزرگترت باید ازت قول بگیرن تمام جراتم رو جمع کردم گفتم _به سلامتی کی میرید ؟ خیره نگاهم کرد نفس سنگینی کشید و سرش رو تکون داد نگاهش رو از من به بابا داد بابا باسر اشاره کرد و بهم فهموند که دست آقاجون رو ببوسم با اخم به جلوم نگاه کردم هیچ جوره اینکارو نمی کردم حتی اگه تو جمع کتکم بزنه بدون اهمیت بهشون بلند شدم و کنار امیر نشستم بابا از اینکه به حرفش گوش نکرده بودم حسابی شاکی بود خودم رو به امیر چسبوندم و دستش رو گرفتم امیر که هنوز شدمنده ی کارش بود از کارم تعجب کرد و گفت _ دنیا اینجوری نچسب _بابام میخواد دعوام کنه امیر فوری به بابا نگاه کرد _چی کار کردی مگه؟ _هیچی. میگه دست اقاجون رو بوس کن من چرا باید اینکار رو بکنم اصلا مگه اون کی هست من رو حساب هم نمیکنم _خیلی خب بسه ادامه نده اینجوری حرف میزنی عصبی میشم بعدم مگه کارت به من بیافته اینجوری بچسبی به من لبخند خبیثی زد و گفت _اگه میخوای پیشت بمونم باید یه کاری کنی _چی کار _بوسم کن چشم هام گرد شد دستش روی سر شونم گذاشت _تا سه می شمرم اگه نکنی میرم پیش اقاجون می شینم یکم فشارم داد گفت _زود باش دیگه هیچ کس حواسش نیست از نگاه بابا می ترسیدم چاره ای نداشتم دستش رو که از روی سرشونه ام بالا اورده بود و کنار سرم بود رو اروم بوسیدم _اونجا که نه صورتم رو _بسه دیگه امیر زشته _خب بریم تو حیاط _نه . اصلا برو یه کم ازش فاصله گرفتم کنترل شده خندید احساس موفقیت می کرد و این از قیافش کاملا معلوم بود تا اخر شب از جام تکون نخوردم زن عمو حالش بد بود نتونست شام بخوره بعد از مراسم خداحافظی مسخره و طولانی اقاجون و خانوم جون . خانوم جون صدام کرد و ازم خواست که برم اتاقش https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت91 ❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خد
❣زبان عشق❣ وارد اتاقش شدم _در رو هم ببند کاری رو که میخواست انجام دادم نشست روی صندلیش اشاره کرد به صندلی روبه روش _بشین _اینجوری راحت ترم شما بفرمایید _من امروز فهمیدم که فریبا برات عیدت رو دیر اورده علتش رو پرسیدم گفت که ازت ناراحت بوده _مهم نیست. _من کار اینا رو تایید نمی کنم که تو رو بدون اطلاع خودت عقدت کردن اون شب بعد از رفتن تو، کلی هم اعتراض کردم که چرا بهت نگفتن، ولی دیگه فایده نداشت فریبا از شب عقد ناراحته میگه ابروشو بردی میگه باهاش بد حرف زدی میگه تو راه مشهد پسرش رو نفرین کردی _دوست داش... دستش رو بالا آورد ازم خواست تا ساکت باشم _دخترم فریبا رو امیر تاثیر داره زندگیت رو دراینده خراب میکنی سعی کن به زور هم که شده به فریبا احترام بزاری امیر به سختی تونست راضیش کنه . برای ازدواجتون موافق نبود. حتی چند بار اومد اینجا به اقا فتح الله بگه از تصمیم ازدواجتون کوتاه بیاد موفق هم شد اما امیر بعدش انقدر التماس کرد که خود اقا فتح الله فریبا رو راضی کرد اقا فتح الله چند بار بی خیال حرفش شد و از اینکه اسم و تو امیر رو برای هم نوشته بودپشیمون شد ولی امیر هر بار متقاعدش میکرد تو با این رفتار هات امیر رو میشکنی بعد از هر کار اشتباهت فریبا تو خونه کلی حرف میزنه که من گفتم دنیا به درد نمیخوره شما گوش نکردید این بچه رو هم زیر سوال بردی. گناه داره . حرف هاش رو باور کردم لحنم رو اروم _خانوم جون من کاریش ندارم اون همش به پام می پیچه _اون یه چی گفت تو جواب نده من خودم مادر شوهر داشتم هر چی بیشتر جوابش رو بدی زندگیت سیاه تر میشه بعدم دختر جان تو خیلی بی ادبی یکم روی خودت کار کن هر وقت به بابات گفتیم یه کاری کنه برای تربیتت گفن من یه دختر دارم ولم کنید اینم نتیجش تو با رفتارات بابات رو هم زیر سوال بردی دیگه حوصله شنیدن حرف هش رو نداشتم _اگه اجازه بدید من برم خوابم میاد سرشو تکون داد و از جاش بلند شد از اتاق بیرون رفت حوصله سین جین های امیر رو هم نداشتم بابا هم که از دستم عصبانی بود مامان هم که هیچ جوره به درد پناه بردن نمیخورد چون دودستی تقدیم بابا می کردم کنار عمه نشستم تا از اون مهمونی خسته کننده نجات پیدا کنیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
تا وقتی که قلبتان نبض دارد پای آدمهایتان باشید. دل بدهید برای حال هم. عاشقی کنید با هم... چای عصرانه را همه دور هم باشید. بی بهانه بخواهید صدای هم قسم هایتان را بشنوید. لبخند های هم را سنجاق کنید به تنتان که مبادا فراموش شود... دلخوری ها را بگذارید اشک شوق دیدار بشوید و ببرد... سر بگذارید روی سینه‌ی عزیز جانتان و صدای زندگی را بشنوید... هرتپش، تصدقی‌ست که برای کنار هم بودنتان میزند... روزی میرسد که دلتان برای همین نوشتن ها، صدا و لبخندها همین دست‌هایی که الان می‌شود گرفت و بوسید تنگ می‌شود... باید نگاهتان وصله‌ی تن هم باشد تا ابد...
ریحانه 🌱
#پارت92 ❣زبان عشق❣ وارد اتاقش شدم _در رو هم ببند کاری رو که میخواست انجام دادم نشست روی صندلیش
❣زبان عشق❣ بالاخره تموم شد بابا داشت با آقاجون حرف میزد از فرصت استفاده کردم رو به امیر گفتم _من رو می بری خونمون _میخوای از عمو فرار کنی _نخیرم خوابم میاد _چرا خودت نمیری _باشه خودم میرم فقط اینو بدون که مسافر عمه قراره شب بیاد خداحافظی بلندی گفتم و رفتم داخل حیاط که با صوای پریسا برگشتم _دنیا صبر کن منم میام خونه ی شما برگشتم سمتش و پوزخندی زدم _تو رو فرستاد؟ _کی؟ نفس عمیقی کشیدم گفتم _بیا _کی من رو فرستاد از دست امیر دارم در میرم انقدر پیگیره الان میخواد گیر بده چرا من گفتم برید خونه ی آقاجون دیر رفتی از حرف های چند لحظه پیش من و امیر بی اطلاع بود دستش رو گرفتم به سمت خونه حرکت کردیم از تو شیشه ی ماشین علی متوجه شدم که امیر داره پشت سرمون میاد ابراز بی اطلاعی کردم وارد خونه شدیم و مستقیم رفتیم بالا شال و مانتوم رو پرت کردم گوشه ی اتاق _تو هنوز این عادتت رو ترک نکردی به لباس هام که گوشه اتاق افتاده بودن نگاه کرد برشون داشت و به آویز پشت در آویزون کرد شال و مانتو خودش رو هم همونجا گذاشت _چرا انقدر دنیا رو برا خودتون سخت میگیرید الان خسته ای بنداز فردا جمع کن _من موندم تو با این اخلاق هات با امیر چه جوری میخوای کنار بیای علی بیخیاله زهرا تمیز امیر قانونیه تو شلخته بالشت رو از رو تخت به سمتش پرت کردم محکم گرفتش _من شلخته نیستم قرار نیست واسه نظم خودم رو بکشم _نه تو نمیخواد زحمت بکشی داداشم میکشت راستی دنیا بزار یه چی برات بگم خبر دارم صفر صفر اومد کنارم نشست _اگه گفتی از چی خبر دارم؟ _بگو دیگه پریسا زود باش _اون روز که بابات گفت چرا عیدی نیاوردین شما که رفتید بالا با مامان دعواش شد امیر هم از همه جا بی حبر بیچاره هاج و واج فقط نگاه میکرد هر چی به من التماس کرد باهاش قهر بودم محلش نزاشتم زنگ زد به تو، تو هم جواب نمی دادی از اون ور بابا می گفت فریبا صد بار بهت گفتم فرق نزار مامانم حرف خودش رو میزد وسط حرفش پریدم _اینارو که میدونم قیافش رو در هم کرد _از کجا میدونستی ؟ _یه سری شو خودت گفتی بقیه شم امیر، اینا رو ول کن پریسا شب عقد بعد از اینکه من از خونه اوندم بیرون خانم جون چی گفت _کی به تو گفت ؟ _الان که خانوم جون صدام کرد گفت رنگش یکم پرید تلاش داشت خودش رو عادی نشون بده _تو که رفتی منم رفتم نشنیدم _نامرد نشو دیگه بگو روی تخت دراز کشید گفت _ول کن تورو خدا برق رو خاموش کن بخوابیم _چرا نمیخوای بگی _چون هرچی میگم میرازی کف دست امیر اونم می افته به جون من _نمیگم بهش تو رو خدا بگو چشم هاشو بست _هنوز تنم از اخرین حرفی گه بهت زدم درد میکنه _پری جونم بگو دیگه به جون بابام قول میدم نگم چشمش رو باز کرد و نیم خیز شد _به یه شرط _هر شرطی قبول _صبحی گفتی امیر یه کارایی میکنه که تو اصلا خوشت نمیاد بگو اون کار ها چیه ؟ توی چشم هاش خیره شدم مامان همیشه میگه حرف زن و شوهر رو کسی نباید بدونه هر چند که ما کاری نکردیم ولی در همون حد هم نباید حرفی بزنم _اصلا نگو از جام بلند شدم و پتو بالشت رو از تو کمد برداشتم پایین تخت دراز کشیدم _ببین چه زرنگی هر حرفی رو از دهن من بیرون میکشی خودت یک کلام حرف نمیزنی _شب بخیر _خیلی خب بابا پاشو بهت بگم _بی شرط _اره پررو خانم فقط یادت نره جون بابات رو قسم خوردی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
آݩجـــا‌ڪہ‌زݩدگــۍجاریسٺ...:)-🙂
هدایت شده از ریحانه 🌱
https://eitaa.com/reyhane11/12524 لینک پارت اول رمان زبان عشق👆👆 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/reyhane11/1542 لینک پارت کانال عشق بی رنگ👆👆 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ اعضاء جدید خوش آمدید💖
ریحانه 🌱
#پارت93 ❣زبان عشق❣ بالاخره تموم شد بابا داشت با آقاجون حرف میزد از فرصت استفاده کردم رو به امیر گفت
❣زبان عشق❣ از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت _تو که رفتی همه همدیگرو نگاه کردن اقاجون به عمو گفت اقا رضا خسته نباشی با این دختر ابروی کل خاندان مرادی ها رو برد عمو هم شاکی از جاش بلند شد رو به امیر گفت برا چی بهش نگفته بودی؟ من دخترم رو میشناسم که که صبح دو بار تاکید کردم حتما بهش بگی امیر هم سرشو انداخته بود پایین که یه دفعه خانم جون اب پاکی رو ریخت رو دست همه گفت همتون مقصرید هم شما آقا فتح الله هم خودت رضا ،رو کرد به بابام گفت تو هم مقصری بهترین شب دنیا رو براش خراب کردید هر کی به فکر خودشه هیچ کس به دنیا فکر نکرد دنیا امشب خیلی هم خانوم بود که کلا مراسم رو بهم نزد عمو هم که موافق حرف های خانم جون بود رو به امیر گفت اگه دنیا امشب به من اعتراض کنه فردا صبح جمع میکنم از این خونه میرم براش وکیل می گیرم نمیزارم رنگش رو ببینی امیر شاکی شد اومد حرف بزنه بابام نذاشت عمو هم از خونه رفت بیرون _بد جنس چرا تا حالا نگفته بودی اینارو _برای اینکه وقتی رفتیم خونه امیر بهم گفت از حرف های امشب یک کلمه دنیا بفهمه میکشمت منم از ترسم هیچی نگفتم هر دو ساکت شدیم چند لحظه بعد پریسا گفت _دنیا تو واقعا امیر رو دوست نداشتی _داشتم _پس چرا اونجوری کردی _دلم شور مدرسه رو میزد می ترسیدم دیگه راهم ندن _آخه شب خاستگاری هم گفتی امیر رو نمیخوای _امیر اذیتم کرده بود میخواستم حالش رو بگیرم . پریسا من بابام رو خیلی دوست دارم ولی حس انتقام انقدر توی من فعاله که اگه جاش باشه از بابام هم انتقام میگیرم فقط کافیه از یکی نا امید بشم ببین چی کار میکنم _وای چه اخلاق بدی داری من همین الان دلم میخواد برم امیر رو بوس کنم باهاش اشتی کنم اون رو نمیده _اخلاقم بده ولی دست خودم نیست از اینکه جواب میدم خیلی هم خوشحالم ولی این حس انتقام اذیتم میکنه بعدشم کلی عذاب وجدان میگیرم با صدای تک بوق کوتاه حواسم رفت به گوشیم از رو میز برش داشتم پیامی که از امیر اومده بود رو باز کردم _شب بخیر عشقم جوابش رو دادم _شب تو ام بخیر لبخند عریضم باعث کنجکاوی پریسا شد پرید گوشی رو از دستم گرفت و پیام رو خوند انقدر این کارش با سرعت بود که توان مخالفت رو ازم گرفت با چشم های گرد و پر از شیطنتش گفت _از این حرف ها هم بلده فوری گوشی رو ازش گرفتم _وای دنیا تو رو خدا بزار بقیه شم بخونم اصلا باورم نمیشه امیر تو خونه به غیر سلام صبح بخیر، پریسا یه لیوان اب بیار یک کلمه دیگه هم حرف نمیزنه _اصلا کار خوبی نکردی دلخور گفت _نمیزاری بخونم _نخیر اینا مسائل زن و شوهریه نباید به کسی گفت به حالت قهر رفت رو تخت خوابید و پشتش رو به من کرد _خوبه خواهر برادر مثل همید رو زمین خوابتون نمیبره گوشی رو روی میز گذاشتم پایین تخت دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️ دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن, چند پارت از رمان مونده؟ میشه پارت بیشتری بزارید؟ شما نویسنده رمان هستید؟ میشه ایدی نویسنده رو بدید؟ و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹
ریحانه 🌱
#پارت94 ❣زبان عشق❣ از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت _تو که رفتی همه همدیگرو نگ
❣زبان عشق❣ با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پایین میکرد با یاد اوری خواسته ی دیشبش از جام پریدم و گوشی رو از دستش گرفتم هینی گفت و خودش رو عقب کشید _چته؟ ترسیدم . اخم هام رو تو هم کردم _برا چی خوندی دیشب که گفتم اینا مسائل زن و شوهریه _برو بابا همش تهدیدت کرده بود از صد تا پیام یه دوستت دارم بود یه شب بخیر عشقم بقیش تهدید بود سرش رو تکون داد با شکلک گفت _مسائل زن و شوهری _اصلا هر چی. پری گفتم نخون. امیر حساسه الان ناراحت میشه بفهمه خوندی _از کجا میخواد بفهمه؟ _از اونجایی که من همه ی اتفاقات خونه ی شما رو میدونم _من به خاطر تو میگم _اونجام به خاطر امیر میگی . وای چه بد بختم من مشکلاتم با مامانت کم بود الان اینم بهش اضافه میشه صداش رو اروم کرد _دنیا به خدا نمیگم دلخور نگاهش کردم _پری تو رو خدا اگه از دهنت در بره _خب میگم خودم بی اجازه خوندم یکم صدام رو بالا بردم _یعنی میخوای بری بگی؟ _نه ، نمیگم اگه فهمید میگم بی اجازه خوندم پشتم رو کردم بهش پیام هارو دوباره خوندم حق با پریسا بود همش تهدیدم کرده بود _دنیا پاشو که یه خبریه برگشتم سمتش جلوی پنجره ایستاده بود _چه خبری ؟ _مامانم داره میاد اینجا امیر هم دنبالشه داره یه چی به مامان میگه مامان محلش نمیزاره حتما جعبه ی عیدی رو پیدا کرده لبخندی به موفقیت نقشم زدم و کنار پریسا ایستادم _دنیا مگه قرار نبود امیر اقاجونینا رو امروز ببره روستا _نمیدونم به من چیزی نگفته روی تخت نشستم پریسا اومد کنارم گفت _حیف شد یه نقشه کشیده بودم مشکوک نگاهش کردم _چه نقشه ایی ؟ _به علی گفتم یکم گل و درختچه بخره، امیر که میره تو باغچتون بکاریم مثل اینکه نرفته انقدر به کاشتن گل توی باغچه خونمون مشتاق بودم که اتفاقات اطرافم رو به کلی فراموش کردم _وای پریسا تو چقدر خوبی خدا کنه امیر بره با باز شدن در اتاق هر دو به در نگاه کردیم امیر اوند تو اتاق و در رو فوری بست از جام بلند شدم _یه در بزن شاید لباس تنمون نباشه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️ دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن, چند پارت از رمان مونده؟ میشه پارت بیشتری بزارید؟ شما نویسنده رمان هستید؟ میشه ایدی نویسنده رو بدید؟ و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ریحانه 🌱
#پارت95 ❣زبان عشق❣ با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پا
❣زبان عشق❣ دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت _تو اینجا چی کار میکنی ؟ پریسا سر جاش ایستاد گفت _سلام، دیشب از بابا اجازه گرفتم پیش دنیا بمونم در اتاق رو باز کرد با سر اشاره کرد به بیرون _برو خونه _چرا بره داریم با هم حرف میزنیم _چون من میگم چپ چپ نگاهم کرد و رو به پریسا ادامه داد _مگه با تو نیستم پریسا حسابی هول کرده بود _چشم میرم فقط مانتو روسریم پشت در آویزونه بپوشم برم امیر خودش رو از کنار کشید پریسا به کم تر از ثانیه ای از اتاق بیرون رفت به محض خروج پریسا امیر رو به من گفت _تو چرا نمی زاری این دو تا خانواده رنگ آرامش ببینن برای موفق شدن باید کاملا خودم رو بی اطلاع نشون بدم دستم رو روی سینه ام گذاشتم قیافه ی حق به جانب به خودم گرفتم _من!؟ _عیدیت رو اوردی انداختی تو اشپزخونه رفتی ؟ مامان دید شاکی شد اول اومد سراغ من الانم پیش باباته _عیدی تو جیب مانتومه _پس اون چیه خونه ی ماست _حتما از جیبم افتاده .صبر کن ببینم بلند شدم و جیب مانتوم رو که دیشب پریسا به آویز پشت در آویزون کرده بود رو نمایشی گشتم برگشتم سمت امیر _ای وای از جیبم افتاده حتما از قیافش کاملا معلوم بود که حرفم رو باور نکرده _اصلا چرا گذاشته بودی تو جیب مانتوت؟ _میخواستم پریسا ازم عکس بگیره _گرفتی؟ _نه اخه یادم رفته بود گوشیم رو ببرم چشم هاشو ریز گفت _ببینم تو مگه دیروز خونه ی ما بودی؟ _اره فکر کنم ساعت ده بود اومدم تا شب هم همونجا بودم _چرا نیومدی پیش من _با پریسا کار داشتم _اونوموقع که من گفتم برید خونه ی آقاجون کمک هم اونجا بودی _بودم ولی مگه من کلفت خونه ی اونام که برم کمک. هر کی عرضه نداره کار هاشو کنه غلط میکنه مهمونی راه میندازه بگو شما که میخواید برید دیگه این برنامه ها دیگه چیه _دنیا مودب باش . تو رو خدا مودب باش .الانم بلند شو برو پایین همین دروغ هایی که واسه من سر هم بندی کردی رو بگو بزار مامان آروم بشه _بهش گفتی چرا عیدیه دنیا رو دیر بردی؟ دیشب قول دادی بگی _تو میزاری؟ داشتم خودم رو اماده میکردم بگم که صدای داد و بیدادش بلند شد سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم _اصلا بهت نمیومد بچه ننه باشی _نیستم دنیا. _برای اینکه بهش اعتراض کنی چرا به زنت احترام نذاشته باید خودتو اماده کنی _اره _چرا؟ _چون مادرمه بزرگتره احترامش واجبه باید اماده کنم طوری بگم که دلش نشکنه _پس چرا اون به راحتی آب خوردن من رو ناراحت میکنه _هر کی کار خودش رو میکنه وظیفه ی من احترامه _عه اینجوریه . وظیفه ی من نشوندن ادمایی که قصد نشستن ندارن _یه بار بهت هشدار دادم با مادر من درست صحبت کن _اگه نکنم چی می شه اونوقت پشت دستش رو نشونم داد چشم هاش رو ریز کرد _یه دونه از اونایی که جلو آزمایشگاه زدم تو صورتت میزنم تو دهنت انقدر بهم برخورد که با صدای بلند جیغ زدم تلاش امیر هم برای ساکت کردنم بی فایده بود که با باز شدن در اتاق و ورود ناگهانی بابا و بعد هم مامان که کاملا منتظرشون بودم. امیر دستهام رو که برای اروم کردنم گرفته بود رها کرد و ایستاد _اینجا چه خبره ؟ _عمو به خدا کاریش نداشتم بیخودی یهو شروع کرد به جیع زدن _بیخودی امیر خان رو به بابا ادامه دادم _به من میگه میزنم تو دهنت نگاه بابا تیز برگشت سمت امیر .امیر دست و پاش رو گم کرد گفت _عمو میگم چرا عیدی رو پس فرستادی میگه مامانت رو میشونم سر جاش میگم درست صحبت کن گفت اگه درست حرف نزنم چی میشه سرش رو انداخت پایین _منم عصبی شدم اونجوری گفتم ببخشید نگاه بابا طلبکارانه روی امیر مونده بود مامان اروم بابا رو کنار زد وارد شد رو به من گفت _قرار نیست هر چی دلت میخواد بگی بقیه هم نگات کنن _هانیه خانم _یه لحظه اجازه بده اقا رضا. برا چی عیدیت رو پس فرستادی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت96 ❣زبان عشق❣ دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت _تو اینجا چی کار میکنی ؟ پریسا سر جا
خودم رو مظلوم کردم _من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس بنداره الان به امیر هم گفتم _از همینجا چرا ننداختی گردنت چرا جعبه رو گذاشتی تو مشما _ترسیدم بیفته گم شه _اونجوری هم ... _بسه هانیه خانم مامان برگشت سمت بابا دروغم انقدر تابلو بود که هیچ کس باورش نکرد ولی برای خودم رضایت بخش بود چون به هدفم رسیدم بابا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت مامان رو به من گفت _من و تو با هم کار داریم اینو گفت و در اتاق رو بست _خیلی نامردی همش ابروی من رو جلوی عمو میبری _دست هرزت رو کنترل کن که ابروت نره من پریسا نیستم کتک بخورم از ترس بهت احترام بزارم برای اینکه احترام من رو داشته باشی باید بهم احترام بزاری دستش رو به صورتش کشید اروم گفت _درستت میکنم صبر کن بلایی سرت میارم بدون اجازه ی من حرف نزنی چه برسه به حاضر جوابی _من هم قبلا گفتم تو برو زم... یه جوری نگاه تیزش رو بهم داد که جرات ادامه ی حرفم رو پیدا نکردم نگاهم رو ازش گرفتم چند دقیقه بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد که سکوتمون با صدای زنگ موبایلش شکست گوشی رو جواب داد _جانم آقاجون _بله چشم الان میام خداحافظ قطع کرد با صدایی که بیچارگی ازش میبارید لب زد _چرا پس آوردی جنگ اعصاب درست کردی برا من تو اون خونه با حرص از جام بلند شدم جعبه ی جواهرات صورتیم رو از کشوی کمد دراوردم درش رو باز کردم و ریختم رو تخت _به اینا نگاه کن امیر . من یکی یه دونه ی بابام بودم هیچی از طلا کم ندارم از هر چیزی که یه دختر لازم داره سه تا سه تا دارم به ساک هدیه های سر عقد اشاره کردم _انقدر طلا برام بی ارزشه که هنوز اونا رو نگاه هم نکردم اینو گفتم که بدونی چی برام مهمه _چی؟ _احترام امیر، احترام. احترامی که مامانت برای زهرا و خانوادش قائله ولی برای من و خانوادم نه من اون گردنبند رو نمیخوام صد بارم بیارینش بازم پس میفرستم از هر روشی استفاده میکنم تا اون بی احترامی رو به مامانت بر گردونم دستش رو روی قلبش گذاشت نفس عمیقی کشید _من از تو معذرت میخوام بابت کار مامانم تو رو خدا تمومش کن الان دارم میرم روستا فردادغروب بر میگردم با هم میریم هر چی دوست داری بخر فقط تمومش کن دنیا خواهش میکنم دلم برای التماس چشم هاش سوخت سرم رو پایین انداختم _بگو باشه بزار با خیال راحت برم امیر مثل بابا نیست که بهش قول بدم بزنم زیرش پس نمیتونستم الکی قول بدم دستم رو گرفت _نگاه کن من رو تو چشم هاش خیره شدم _من و دوست داری لبخندی زدم با سر تایید کردم _به خاطر من _تو به خاطر من چی کار کردی؟ _میرم به مامان اعتراض میکنم میگم چرا دیر بردی . خوبه؟ _من سه روز بهت وقت میدم بگی اگه نگی دوباره کار خودم رو میکنم _خیلی ملاحظت رو میکنم دنیا _ملاحظه من یا بابام. بابام نبود الان مثل پریسا باهام رفتار میکردی چشم هاش رو بست و چند تا نفس عمیق کشید داشت خودش رو کنترل میکرد هر وقت اینکارو میکرد دیگه لال میشدم چون بعدش غیر قابل کنترل میشد بلند شد سمت در رفت _تا فردا غروب نیستم زنگ زدم جواب میدی در رو باز کرد و رفت نفس راحتی کشیدم خوشحال بودم از اینکه قراره بره من و پریسا خیلی راحت میتونیم تو باغچه گل کاری کنیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت97 خودم رو مظلوم کردم _من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس ب
❣زبان عشق❣ نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود و ضعف داشتم لای در رو باز کردم و اروم و بی صدا از بالای نرده پایین رو نگاه کردم مامان و بابا روی مبل نشسته بودن به جعبه ی عیدی من که روی میز بود نگاه می کردن. کاش تلفن بالا بود می تونستم به پریسا زنگ بزنم برگشتم به اتاقم نگاهم به موبایلم افتاد فکر اینکه با گوشی خودم زنگ بزنم به سرم افتاد ولی بعدش سین جین های امیر رو نمی تونم تحمل کنم حوصله ام سر رفته بود صدای مهمون هایی که برامون اومده بود از پایین می اومد مامان هر وقت مهمون می اومد صدام می کرد پایین برم الان صدام نکرده و این نشونه ی عصبانیت زیادشون به خاطر کارم هست گوشی رو برداشتم و شماره ی امیر رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد _بله _سلام _پشت فرمونم زود بگو جواب سلامم رو نداد یکم بهم برخورد _می شه یه زنگ بزنی به خونتون به پریسا بگی بیاد پیش من _نه _عه امیر زنگ بزن دیگه _چرا خودت زنگ نمیزنی صدای تحکمی اقاجون از پشت گوشی اومد _بزن کنار هر چقدر دلت میخواد حرف بزن ما رو به کشتن نده _چشم آقاجون ببخشید . یه لحظه گوشی کمی سکوت و بعد هم صدای بسته شدن در ماشین پیاده شده بود تا راحت تر حرف بزنه _خب. چرا خودت زنگ نمیزنی؟ _تو گفتی با گوشیم به غیر خودت به کسی زنگ نزنم بابا و مامانم ام به لطف مادر گرامیتون از دستم عصبانین جرات ندارم برم پایین _از دست کار هات عصبانی هستن به کس دیگه ای ربط نداره _نمیخوام باهات بحث کنم زنگ میزنی یا نه _باشه زنگ میزنم _مرسی کاری نداری _تا میام شر درست نکن باشه حرصم در اومد ولی خودم رو کنترل کردم _به یه شرط پوفی کشید و گفت _چه شرطی؟ _شارژم تموم شده شارژم کن صداش جدی شد _تو شش روز نیست بابات شارژت کرده برا چی شارژت تموم شده _تموم نشده میترسم تموم شه گفتم شارژ کنی به خدا فقط به تو زنگ می زنم _شارژت تا یه ماه نباید تموم شه صدای آقاجون در اومد من میرم _پریسا یادت نره _باشه خداحافظ _حذافظ قطع کردم کنار پنجره ایستادم تا از اومدن پریسا زودتر با خبر بشم انتظارم برای اومدنش طولانی شد روی تخت دارز کشیدم و به ساعت نگاه کردم از گرسنگی دل ضعفه داشتم تو خودم جمع شده بودم که در اتاقم باز شد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩