eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
948 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
✍گم میشوم میانِ هایم ! و محو نگاهت .. که مشتاقانه را به انتظار نشسته ای . . ❤️ 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
ما ترس از شهادت نداریم و این تنهـا آرزوی مـاست ... 📎بنیانگذار لشگر ۱۰ سیدالشهدا #شهید_محسن_وزو
🌷او همیشه قبل از در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد☺️ این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، بی ریخته . 🌷کار آنقدر شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار 🎌رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن 🌤هوا ، اوضاع منطقه بسیار تر از ساعت های اولیة حمله شد ؛ 🌷چرا که هواپیما های ✈️دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران💣 می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم📞 شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج صحبت کند .»  حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم 😰» همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از گرفت . 🌷صدای را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش🔥 سنگینه ... آقا محسن ... » صدای اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم😭 توی صورت سبزه حاج احمد از خون دویده است . گوشی را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید😔 و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به ! »‌ 🌷 📎سالروز شهادت 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
با خود شبی پیراهنت را میبرم مادر بعدا برایت بهترش را میخرم مادر بوی تر باروت و خون وقتی که می پیچد با عطر نابت در جهانی دیگرم مادر از لابه لابه ی سرخی سربندهایم باز یا زینبی را بست دستت بر سرم مادر گفتی برو اما...الهی زود برگردی گفتم الهی برنگردد پیکرم مادر پروانه ی شمع حریمش باشم و آنقدر دورش بگردم تا بسوزم در حرم مادر انگار چشمان تو را هم با خودم بردم در چشمهایم...با نگاه آخرم مادر در عکسهایت روز و شب تسبیح چرخاندی با چادر گلدار خود در سنگرم مادر حالا کجایی که ببینی بالهایم را؟ دارم به سوی آسمان ها میپرم مادر مابین آرزو کردم که شبها را مثل نسیم از خوابهایت بگذرم مادر نازت کنم...آرام در گوشت بگویم که گریه نکن...من از همیشه بهترم مادر ❤️ 🌷 🕊 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
. . . عاشقان ، راهی برای خواهند یافت؛ و همین شوق ، بعضی‌شان را در نگه می‌دارد... 🕊 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
43.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کبوترها، کبوترها، به دلجویی از آن بالا نگاهی زیر پا گاهی اسیران قفسها را خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم ، در آن کردن ها . . . 🌷یادی از . . 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
پر بازدید ترین منظره ی بکر حوالی نگاه تــوست ... می روم می آیم واین سفر پایانی ندارد ... #سردارش
🔰 تقريباً منطقه وسيعي را گردان ما تحت پوشش خود داشت . دشمن با توجه به شكست سنگيني كه در طي چند روز قبل از نيروهاي ما خورده بود قصد داشت با جمع آوري نيرو وتجهيز دوباره بر عليه مااقدام به نمايد. همين طورهم شد از ساعات اوليه بامداد حمله ي دشمن با انواع ادوات جنگي آغاز شد. شهيد پرويز همه بچه ها را در جاهاي مشخصي قرار داد. دشمن هرلحظه به خط مانزديك ونزديكتر مي شد اما بچه ها كه از روحيه ي بالايي برخوردار بودند به شدت به مقابله با دشمن پرداختند. نبرد در تمام طول خط بافداكاري وازخود گذشتگي بچه ها مي رفت كه به نفع ما تمام شود بالاخره مديريت صحيح وتلاشهاي بي وقفه ي رزمندگان نتيجه بخشيدودشمن با حالتي شكست خورده پس نشست تا اينكه زود وقتي پاتك دشمن تقريباً تمام شده بود ناگهان خمپاره اي در نزديكي شهيد پرويز فرود آمد وتركش آن درست به قلبش خورد وآن را شكافت. ما بالاي سريش آمديم و او را در آغوش كشيديم اما او ديگر به رسيده بود.او به دنيا تعلق نداشت قفس تن را شكست ومرغ روحش را در بيكرانه ها به درآورد .آخر او با آن بلندي روحش تا كي مي توانست مانند پرنده اي بي قرار دراين زنداني باشد. ✍ به روایت سردار عراقی 📎 فرماندهٔ گردان قدس لشگر ۱۷ علی‌ابن ابیطالب(ع) 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
در و قفـ🔓ـل قفس را باز کردند سفر آغاز کردند🕊 میان راهشان از شب به سوی روشنی💫 کردند https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
از شهدای لشکر 25 کربلا بود و بسیاری از مردم، متوسل به جدش می شدند و حاجت روا می گشتند ... مادر شهید می گوید: متولد شد، او را به همین مناسبت "سیدمهدی" نامیدیم. بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را می کردند و حاجت روا می شدند. 🌿روزی حسابدار کارخانه به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجائی که احوال سیدمهدی را شنیده بود، متوسل به جد سیدمهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سیدمهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سیدمهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد. 🌿در تمامی مراسمات مذهبی و روضه خوانی ها سیدمهدی را با خودم می بردم. بسیار به این مراسمات و روضه خوانی ها علاقه مند بود. روزی به من گفت: ! خواب دیدم که دارم به سوی خدا می کنم. آن زمان کوچک بود و من زیاد حرفش را جدی نگرفته بودم. علاقه زیادی به امام (ره) داشت، حتی یکبار هم موفق شد به امام (ره) برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده بود و بدجوری عاشق امام (ره) و روحانیت شده بود تا جایی که عکس های امام (ره) را به صورت کلیشه درست می کرد و با اسپری در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس امام (ره) کرده بود عاشق و شیفته روحانیت بود، زمانی که شهید دستغیب به شهادت رسید خیلی گریه می کرد و می گفت: - ای کاش من بجای او تکه تکه می شدم و فدایش می گشتم. 🌿روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت: - مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر جدم حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. 🌿هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. هر هفته پنج شنبه ها بر سر مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل قبر سید مهدی مرا صدا می زند و چند بار می گوید: - مامان! 🌿🌹سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.🌹🌿 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🕊🌹 ۴ 🍃 یکی دیگر از برادران تعریف میکنه هر هفته با محمد مهدی ایثاری میرفتیم شنا. صبح روز شهادتش وقتی سانس تمام شد با آمدیم بریم بیرون شهید ایثاری گفتند : برو من میام (م.ا) گفت: کجا میری گفت برم کنم بیام (( )) بعدش با هم رفتیم محل کار. من رفتم به سمت بهداری و اونم رفت سمت باند و کایتش . اونها اون روز درحال تمرین ماموریت مهمی بودند. چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از بچه ها داد زد و گفت یه کایت سقوط کرده. پریدم توی آمبولانسم .سریع رفتم بالای کایت .دیدم علی صیادی و مهدی ایثاری سقوط کردن و شدن.😔 ✨روحشون شاد راهشون پر ره رو باد ⏮پایان https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
شھید محمد غفارے: چشم و گوش بفرمان ولایت فقیه باشید و پشتیبانی از آن كنید و گفته‌های مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه‌ای عزیز را با جان و دل گوش كنید و به آن عمل كنید كه اگر در این راه قرار بگیرید به حمد خدا سعادتمند و رو سفید خواهید بود Martyr Mohammad Ghaffari: Be the eyes and ears of Velayat-e-Faqih and support it, and listen to the words of the great authority of Ayatollah Khamenei with all your heart and act on it, that if you are on this path, you will be happy and in way of God. طرح از 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
گم میشوم میان هایم... و محو نگاهتان که مشتاقانه را به انتظار نشسته اید... 🇮🇷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃شهادت راهی پر پیچ و خمست که تنها عاشقان از آن میگذرند، را در مبارزه میدهند. 🍃مبارزه ای با بزرگترین دشمن آدمی، نفس خویش، آنگاه که توانی خدا را با همه کس و همه جا ببینی یعنی شده ای. شهدا اول از سیم خاردار نفس خود عبور کردند و سپس به مقام قرب و رسیدند. 🍃مینویسم تا یادمان نرود: تمام اقتدار و امنیت و آرامش میهنمان را از شهدا داریم. شهدایی که از خواسته های و جان خویش به سادگی گذشتنتد تا آرامش خاطر تلاطم نیابد. 🍃 همپا و همراه شهدا رفتن و ماندن سخت است چنانکه باید قید میل و هوس خویش را بزنی و دل بکنی تا به اوج آسمان برسی باید غل زنجیر هارا رها کنی تا سبک شوی و پر کشی. 🍃ره عشق پر پیچ و خم است و تنها مردان خدایی از این راه می گذرند شهید حسن دلاور هم سومین سال۹۸بود که جان خویش را فدای امنیت سال جدید مردمان کشورش کرد و عاشقانه به سوی آسمان پر کشید.🕊 " الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم " ✍نویسنده: 🌸به مناسب سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۵ اردیبهشت ۱٣۶٧ 📅تاریخ شهادت : ٢ فرودین ۱٣٩٨ 📅تاریخ انتشار : ۱ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید :گلشهر گلزار شهدای محله فیلاخص ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
کردن ، ربطی به بال ندارد می خواهد دلی به وسعت آسمان دل را باید آسمانی کرد ... خوشا آنانی که بالی نداشتند ولی راه آسمان را یافتند🍃 +شاید بشه از یه خلوت سحر گرفت...😭 احیا رو دریاب🖤 ....🙏 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شده... ڪسے به سرت بزند ڪہ تاکنون حتی یڪبار هم ندیدی‌اش؟! شده... ڪسے شوی ڪہ حتی یڪ با او نداری...؟ این چیست ڪہ هر شب خیـال ما مےڪند🕊 و را به مےآورد؟... دریاب این دلِ سرگشتھ ما را... 💔 🌷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃جایی نوشته بود "چه کسی می‌گوید جاذبه رو به زمین است؟! من کسانی را دیدم رفته‌اند تا بالا تا اوج! فارغ از هر کششی جاذبه رو به خداست" 🍃خوب که تامل کردم متوجه شدم سخن رانقض کرده! انیشتین در دنیای حرف از جاذبه زمین زده و حالا یکی پیدا شده حرف ازجاذبه رو به آسمان می‌زند!بهتر بگویم جاذبه رو به خدا!جاذبه ای که ازشوق می‌گوید ، پرواز به سوی آسمان. 🍃دفترم را که ورق زدم دیدم درهر صفحه‌اش از کسانی نوشته شده که فارغ از هر کششی سوی خدارفته‌اند و به پروازدرعشق معنا بخشیدند. 🍃یکی از همانها بود! به واسطه علاقه‌اش به عماد مغنیه و شال سبزی که همراهش بوداز بین این همه اسم نام " سید عماد " را برای خودش برگزید. 🍃از آن روز به بعداودیگر محمدحسین بشیری نبود! سیدعماد بود. متولد بیست و نهمین روز از تیرماه سال شصت در همدان. 🍃نوزده سالش که بود عضو س.پ.ا.ه پاسداران شدو این سرآغاز تحقق رویایش بود.زندگی‌اش را روی دور تندگذاشتم جلوتر رفتم؛ به سال نود وپنج. در آن سال دوباراعزام شدبه سوریه برای دفاع از . هر دوبار صحیح و سالم برگشت به آغوش خانواده.اما بارسوم برگشتی در کار نبود. 🍃رویایش رنگ حقیقت گرفت،هنگامی که تله های انفجاری داعش راخنثی می‌کرد و او به وقت بیست و دومین روزآبان فارغ از هر کششی سوی خدا پرواز کرد. 🍃سالگرد شهادتت مبارک سیدعماد! ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۹ تیر ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت: ۲۲ ابان ۱۳۹۵ 🕊محل شهادت: سوریه 🥀مزار: گلزارشهدا،شهرهمدان ╔. ♡♡♡.═══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃شهید ابراهیم سال ۱۳۲۹ در محله قصرالدشت مسجدالرضا شیراز دنیا آمد. تحصیلاتش را با نمرات عالی تا مقطع دیپلم در کازرون و شیراز سپری کرد. به علت علاقه وافر به در امتحان شرکت کرد. سال ۵۰ و ۵۱ پس از گذراندن آموزش مقدماتی در ایران، برای هواپیماهای جنگی به آمریکا فرستاده شد. 🍃شهید ابراهیم در ایام ، همراه همفکران نیروی هوایی چاش به فعالیت انقلابی پرداخت و حامی رهبر انقلاب شد. پس از پیروزی کرد و از پروردگار یک هدیه گرفت. 🍃با آغاز به بوشهر منتقل شد و همراه خلبانان شجاع نیروی هوایی به نبرد با دشمن پرداخت. شهید ابراهیم در مدت دو ماه ابتدای جنگ، ۵۰ پرواز برون مرزی داشت و ۸۰ پرواز عملیاتی موفق و از تیمسار فکوری چندین لوح اخذ کرد. 🍃سرانجام در مروارید،پس ازشکست دادن صدام، داخل آبهای خلیج فارس، همراه ناو پیکان همیشه جاوید ایران، مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت و با لقب به پرواز کرد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۲۹ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۵۹ 🥀مزار شهید : جاویدالاثر 🕊محل شهادت : اب های خلیج فارس ╔. ♡♡♡.═══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید : اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت : مریوان ╔. ♡♡♡.═══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
نه همراهی داشت و نه خدم و حشمی... خانه اش در جنوب شهر بود و از ماشین شاسی بلند و لاکچری خبری نبود هیچ کجا عکسش را بیلبورد نکرده بودند و اسمش را کسی نشنیده بود... هیچچچ جشنواره ای از او تقدیر نکرده بود و تا حالا روی سن دعوت نشده بود... اما هیچکدام از اینها او را متوقف نکرده بود او راه نمی‌رفت می‌کرد بر فراز فرش قرمز قطعه شهدا برای زیارت دو پسر شهیدش... 📎نسال الله منازل الشهداء مادران شهدا غرس کنندگان نهال هستند...🌷 🌷 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
34.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ ‍ یڪ لحظہ چشم دیدن خود را بہ من ببخـش آیینہ هاےروشن خود را بہ من ببخـش... 🕊 را تو تجربہ ڪردے مبارڪت، حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش ... 🌹 🌹 🌹 🕊 ╭─••✾••♡♡♡•✾•───╮ @saberin_shahid_ghafari1 ╰─••✾••♡♡♡•✾•───╯