✨🕊
#رفیق_ترین_برادر (۳)
حاجاصغر خیلی زود شد فرمانده بسیج مسجد و ما هم شدیم نوچههایش. #شهید_حاج_محمد_پورهنگ هم که چند سال پیش در سوریه شهید شد، اوایل رفیقمان بود و چند سال آخرش شد دامادمان.
جنگ تازه تمام شده بود. به همت حاجاصغر و بقیه دوستان، نمایشگاه بزرگی از شهدا در مسجد برپا شد. من خیلی کمسن و سال بودم، اما دوست داشتم پا به پای برادرهایم در همهجا حضور داشته باشم. حاجاصغر هم از رفاقت و برادری، برایم کم نمیگذاشت...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#شهیدان
چشم به راهند تا ما سر به راه شویم
و از راهی که رفتهاند برویم و رو به راه شویم
این چشمها
چشمههای نورند
چشم انتظار جوشش ما برای پیوستن به لشگریان ظهور
چشمهای پاکی که
چشم از حرام بستهاند و در حرم یار چشم گشودهاند
چشمهایی که
بازماندگان را ندا میدهند که نه خوفی هست و نه حزنی
از شیطان نهراسید و در ابتلائات غم به دل راه ندهید
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
#شهیدانه🦋
#حاج_حسین_یکتا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔰 سخننگاشت | مردم در ۲۲ بهمن امسال با ابتکار جدید وارد میدان شدند
🔺️ ملّت ایران خسته نشدند، شما نمونههایش را در این تشییع جنازهی عجیب شهید سلیمانی، بعد هم در این بیستودوّم بهمن امسال با این شرایط کرونایی، با ابتکار جدید که چطور وارد میدان شدند و با شور و شوق نگذاشتند بیستودوّم بهمن تعطیل بشود و در قضایای گوناگون دیگر دیدهاید.
۹۹/۱۱/۲۹
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم ✨🕊
شبتون مهدوی🍎☕️🍫
اَللهُمَ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمْرک🦋
❤️🍃
با غزل هـایم چہ ڪردے قافیہ بر وزن توست
تا ڪہ گفتم یا حسین بیت الغزل شد شعر من
یا حسین گفتم ولے انگار مصراعے ڪم است
ذڪر یا مولا حسن بردم عسل شد شعر من
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
همه یک روز می میرند...
یکی با ننگ...
یکی دلتنگ...
یکی دیگر شهیدی می شود؛ در جنگ!
#شهیدانه🦋
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_سی_و_چهارم بوی کتلتهای سرخ شده فضای #خانه را پر کرده و نوید یک
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_سی_و_پنجم
ترسیم سیمای زنانه مادرش از روی چهره مردانه و آرام او کار ساده ای نبود و برای تجسم #اخلاق پدرش پرسیدم: "یعنی پدرت مثل تو انقدر صبور و مهربون بوده؟" از حرفم خندید و بی آنکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت. خروش غصه و ناراحتی را در دریای #وجودش حس کردم و نگران و پشیمان از تازیانه غصه ای که ندانسته و ناخواسته به جانش زده بودم، گفتم: "مجید جان #ببخشید! نمیخواستم ناراحتت کنم... فقط دوست داشتم در مورد پدر و مادرت بیشتر بدونم."
جمله ام که تمام شد، آهسته سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و برای نخستین بار دیدم که قطره اشکی پای مژگانش زانو زده و سفیدی چشمانش به سرخی میزند. ولی باز هم دلش نیامد دلم را #بشکند و با چشمانی که زیر ستاره های اشک میدرخشید، به رویم خندید و گفت: "نه الهه جان! من روزی نیس که یادشون نکنم. هر وقت هم یادشون میافتم، دلم خیلی براشون #تنگ میشه!"
سپس باران بغض روی شیشه صدایش نَم زد و ادامه داد: "آخه اون کسی که پدر و مادرش رو دیده یا مثلاً یه خاطره ای ازشون داره، هر وقت #دلش میگیره یاد اون خاطره میافته. ولی من هیچ ذهنیتی از اونا ندارم. وقتی دلم براشون تنگ میشه، هیچ خاطره ای برام #زنده نمیشه. اصلاً نمیدونم صداشون چجوری بوده یا چطوری حرف میزدن. برا همین فقط میتونم با #عکسشون حرف بزنم ..."
سپس مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، میان #بغض غریبانه اش لبخندی زد و همچنانکه موبایلش را از جیبش بیرون می آورد، گفت: "راستی عکسشون رو تو گوشیم دارم. از روی آلبوم عکس گرفتم." و با گفتن "بیا ببین!" صفحه موبایل مشکی رنگش را مقابل چشمان مشتاقم گرفت. تصویر زن و مرد جوانی که کنار #رودخانه روی تخته سنگی نشسته و با لبخندی به یادماندنی به لنز دروبین چشم دوخته بودند.
با اینکه تشخیص شباهت او به پدر و مادرش در این عکس کوچک و قدیمی که کیفیت خوبی هم نداشت، چندان ساده نبود، ولی مهربانی چشمان #مادر و آرامش صورت #پدرش بیشترین چیزهایی بودند که تصویر مجید را مقابل چشمانم زنده میکردند.
با نگاهی که نغمه #دلتنگی_اش را به خوبی احساس میکردم، به تصویر پدر و مادرش خیره شد و گفت: "عزیز میگفت این عکس رو یک ماه بعد از #ازدواجشون گرفتن. کنار رودخونه جاجرود." سپس آه دردناکی کشید و زیر لب زمزمه کرد: "یعنی دو سال قبل از اینکه اون اتفاق بیفته ..."
از حال و هوای غمگینی که همه وجودش را گرفته بود، حجم سنگین غصه روی دلم ماند و بغض غریبی #گلویم را گرفت....
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
کوتاه با شهید مصطفی صدرزاده.mp3
1.82M
🔰سفارش #شهید_مصطفی_صدرزاده به مناسبت #ماه_رجب پیش از عملیات
🎙مصاحبه شهید مرتضی عطایی با شهیدان مصطفی صدرزاده، هادی تمامزاده و احمد مکیان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۴۳)
🦋دخترهایمان هم که تازه دو ماهه بودند. با این وجود وقتی حرف اعزام محمد پیش آمد هرچند همه نگران بودیم اما خانواده مخالفتی نکردند.
‼️با شنیدن حرفهایی از جنس این آدمها برای به دست آوردن پول میروند بیشتر از اینکه ناراحت بشوم تعجب میکردم. پیش خودم میگفتم چطور از خودشان نمیپرسند کدام عقل سلیمی دریافت پول در مقابل زیر آتش گلوله رفتن با جانی که از آن شیرینتر وجود ندارد آن هم در جایی که شاید امکان بازگشت و استفاده از آن پول اصلاً فراهم نشود را میپذیرد؟
⚠️شاید چون از دور به این مسئله نگاه میکنند پول را جبران کننده همه چیز میدانند و اگر خودشان همه این خطرات و سختیهایی را تجربه میکردند دیگر این چنین نتیجه گیری نمیکردند.
😕شاید هم در معیار مادی بعضیها هیچ چیز جز پول ارزش معامله با جان را ندارد غافل از اینکه برخی تجارتها کار دل است نه عقل. مثل همین معامله تاجرانه شهدا با خدا.
👌با این وجود شنیدن این حرفها به خصوص در شرایطی که میدیدم همسرم اعزام به سوریه را به بهای از دست دادن مادیاتی چون حقوق خوب و کار ثابت به دست آورد کمی آزاردهنده بود.
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
❤️🍃
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر که بی خیال رخت
همی گذرد روزگار مسکینم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
🌷اصغر نیرویی بود که هر فرماندهای آرزویش را دارد. اگر کاری به او محول میشد، شب و روز برایش یکی میشد. دیگر زمان و مکان برایش معنا نداشت، فقط تلاش میکرد کارش را به نحو احسن انجام بدهد.
👥نیروهای تحت امرش بیشتر سوری بودند. صدایش، حضورش و رفتارش روی همه اینها موثر بود. بودن اصغر برایشان قوت قلب بود. او یک فرمانده میدانی قوی و کاربلد بود.
#روایت_همرزم_شهید
#آقای_اصغر_حاج_قاسم
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸 مداح، شهید مورد نظر است.
🌙شبی همه دور هم جمع شده بودیم و از خاطرات گذشته می گفتیم، وقتی نوبت به حاج ملا رسید، مکثی کرد و گفت:
😔من حرفی برای گفتن ندارم اما تنها یک چیز مرا درخود فرو برده، من در این همه مدت که اینجا هستم هیچ مجروح نشده ام. انگار خدا همه را جمع کرده تا یکجا تلافی کند. تحمل آنهمه لیاقت عظیمی می خواهد. از خدا می خواهم لیاقتش را به من عطا کند...
🕊چند شب بعد وقتی بچه ها بدن پاره پاره و دست قطع شده اش را دیدند پی به لیاقت عظمای او بردند. اینچنین بود آمدن و رفتنش...
✨سلام بر وقتی که به دنیا آمد و سلام بر وقتی که ترکش های دشمن پهلوی راست و صورتش را شکافتند او که به عشق مادر سادات #حضرت_زهرا (س) نام تنها دخترش را فاطمه گذاشت. ایشان در دوم آذر ماه سال ۱۳۶۶ درمنطقه پاسگاه زید روحش از کالبد تن جدا شد و به آرامش رسید.
#خاطرات_شهدا📝
#شهید_حجت_الله_ملاآقایی🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_سی_و_پنجم ترسیم سیمای زنانه مادرش از روی چهره مردانه و آرام او
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_سی_و_ششم
انگار هیچ کدام نمی توانستیم #کلامی بگوییم که غرق سکوت پر از غم و اندوهمان، مسیر منتهی به دریا را با قدمهایی آهسته طی میکردیم که به ساحل گرم و زیبای #خلیج_فارس رسیدیم. سبد را از این دست به آن دستش داد، با نگاهش روی ساحل چرخی زد و مثل اینکه بوی #دلربای دریا حالش را خوش کرده باشد، با مهربانی پرسید: "خُب الهه جان! دوست داری کجا بشینیم؟"
در هوای گرم شبهای پایانی #فصل_بهار، نفس عمیقی کشیدم و با لبخندی پاسخ دادم: "نمیدونم، همه جاش قشنگه!" که نگاهم به قسمت خلوتی افتاد و با اشاره دست گفتم: "اونجا #خلوته! بریم اونجا." حصیر نارنجی رنگمان را روی ماسههایی که هنوز از تابش تیز آفتاب روز گرم بودند، پهن کردیم و رو به #دریا روی حصیر نشستیم.
زیبایی بینظیر خلیج فارس #چشمانمان را خیره کرده و جادوی پژواک غلطیدن امواج با #ابهتش، گوش هایمان را سحر می کرد. شب ساحل، آنقدر شورانگیز و رؤیایی بود که حتی با همدیگر هم حرفی نمیزدیم و تنها به خط محو پیوند دریا و آسمان نظاره میکردیم که مجید سرِ حرف را باز کرد: "الهه جان! #دوست دارم برام حرف بزنی!"
با این کلامش رو گرداندم و به چشمانش نگاه کردم که #تلاطم احساسش کم از #خروش خلیج فارس نداشت و با لبخندی پرسیدم: "خُب دوست داری از چی #حرف بزنم؟" در جواب لبخندم، صورت او هم به خنده ای ملیح باز شد و گفت: "از خودت بگو... بگو دوست داری من برات چی کار کنم؟"
و شنیدن این جمله سخاوتمندانه همان و بیتاب شدن دل من همان! ای کاش میشد و زبانم قدرت بیان پیدا میکرد و میگفتم که دلم میخواهد دست از مذهب #تشیع بردارد و به مذهب اهل #تسنن درآید که مذهب عامه مسلمانان است. اما در همین مدت کوتاه زندگی مشترکمان، دلبستگی عمیقش به تشیع را به خوبی حس کرده و میدانستم که طرح چنین درخواستی، دوباره بر بلور زلال عشقمان خَش می اندازد که سکوتم #طولانی شد و دل مجید را لرزاند: "الهه جان!
چی میخوای بگی که انقدر فکر میکنی؟"
به آرامی خندیدم و با گفتن "هیچی!" سرم را پایین انداخته و با این کارم دلش را بیتاب تر کردم. از روی #حصیر بلند شد، با پای برهنه روی ماسه های نرم و نمناک ساحل مقابلم نشست و با صدایی که از بارش احساسش تَر شده بود، پرسید: "الهه جان! #نمیخوای با من حرف بزنی نمیخوای حرف دلت رو به من بگی؟"
آهنگ صدایش، ندای #نگاهش و حتی نغمه نفسهایش، آنقدر عاشقانه بود که #باور کردم میتوانم هر چه در دل دارم به زبان بیاورم و همچنانکه نگاهم به دریا بود، دلم را هم به دریا زدم: "مجید! دلم میخواد بهت یه چیزایی بگم، ولی میترسم ناراحتت کنم..."
بی آنکه چیزی بگوید، #لبخندی ملیح صورتش را پُر کرد و با نگاه لبریز از آرامشش اجازه داد تا هرچه میخواهم بگویم. سرم را پایین انداختم تا هنگام رساندن کلامم به گوشش، نگاهم به چشمانش نیفتد و با صدایی #آهسته آغاز کردم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔆 لوح | رهبرانقلاب: درس بزرگ #امام_جواد (ع) به ما این است که در مقابل قدرتهای منافق و ریاکار، باید همت کنیم که هوشیاری مردم را برای مقابلهی با این قدرتها برانگیزیم.
🌹ولادت امام جواد (علیهالسلام) گرامیباد
📥 نسخه قابل چاپ👇
farsi.khamenei.ir/photo-album?id=22603
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌹حاج حسین یکتا میگفتن؛
اون دنیا معلوم نیست برای ما #حضرت_زهرا سلام الله علیها و #امیرالمومنین رو بیارن برای حساب رسی!
.
🌹یکی از #شهدای_گمنام رو میارن میشه #میزان و اعمال مون رو بر اساس اعمال #شهید خواهند سنجید...
.
.
🌹ان شا الله اون دنیا مجلسی تشکیل خواهد شد!
به ریاست شهید #عبدالحمید_دیالمه...
.
نمایندگانی از جنس چمران، باکری، آوینی، زین الدین، همت، کاظمی، خرازی، بابایی و ...
.
و سخنگوی هیات رییسه!
جاویدالاثر حاج #احمد_متوسلیان
.
.
🌹و #استیضاح خواهند کرد مسئولان خائنی که #درد و #رنج مردم را ندیدند و جیب و #منافع را ترجیح دادند...
ندیدند #آه پسر و دختر جوان کشور را و اسیرِ حزب بازی #کثیف خودشان شدند...
.
🌹و مُهر #عدم_کفایت را بر پیشانی مسئولانی میزنند که #ذلت به بار آوردند...
.
.
🌹مسئولین #کاخ_نشین بی درد...
و آن روز #شهید_بهشتی مصادره خواهد کرد اموال با #رانت تصاحب کردهی نجومی بگیران را به نفع #کوخ_نشینان...
.
.
🌹دلمان #شهید_رجایی میخواهد...
که پای شکنجه شدهی خود را در جلسه سازمان ملل به همگان نشان داد و شد سند جنایت #آمریکا...
.
.
🌹شهید حسین علم الهدی:
نه چپ، نه راست، صراط مستقیم...
.
#سه_نقطه
🌹بی تفاوت نباشیم...
به قول شهید آوینی آن که #ادعای شیعه بودن دارد!
قطعا امتحان #کربلا را پس خواهد داد...
.
.
.
🌹سید علی تنها نخواهد ماند...
@mahdihoseini_ir 🌹🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
آمد از کربُ بلا لبیک
تا گفتم حسین...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁
غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور
زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین
جان هر جانانه را بگرفته در دامن رباب
دلبر هر دلبری را در بغل دارد حسین..
❤️میلاد دردانه آقاامام حسین (ع)، حضرت #علی_اصغر (ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۴۴)
🔹همان بار اولی که همسرم برای مرخصی آمد گفت که اجازه دارد خانوادهاش را هم ببرد. مسئولیت دو مقر را عهده داشت و از این رو بهتر بود تا همان جا ساکن باشد.
✔️اما بچهها کوچکتر از آن بودند که بتوانیم توی منطقه سردسیری که از همسرم شنیده بودم اقامت کنیم. اما بعد از پایان مأموریت یک ساله و تمدید مجدد برای سال دوم تصمیم گرفتیم با هم به سوریه برویم تا هم همسرم به مسئولیتشهایش برسد و هم شاهد رشد بچهها باشد. این طوری دخترها هم بیشتر میتوانستند پدرشان را ببینند...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
📸 عکس مربوط به کودکان سوریه و حاج محمد است.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_سی_و_ششم انگار هیچ کدام نمی توانستیم #کلامی بگوییم که غرق سکوت
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_سی_و_هفتم
"مجید! به نظر تو #سُنی بودن چه اشکالی داره که حاضر نیستی قبولش کنی؟ به قول خودت ما مثل هم نماز میخونیم، روزه میگیریم، قرآن میخونیم، حتی #اهل_بیت پیامبر (ص) برای همه ما محترم هستن. پس چرا باید شماها خودتون رو از بقیه مسلمونا #جدا کنین؟"
حرفم که به اینجا رسید، جرأت کردم تا سرم را #بالا بیاورم و نگاهم را به چشمانش بدوزم که دیدم صورت گندمگونش زیر نور #زرد چراغهای ساحل سرخ شده و نگاهش به جای دلش میلرزد. از خطوط صورتش هیچ چیز نمیخواندم جز #غم غریبی که در چشمانش میجوشید و با سکوت نجیبانه ای پنهانش میکرد که سرانجام با صدایی #آهسته پرسید: "کی گفته ما خودمون رو از بقیه مسلمونا جدا میکنیم؟"
و من با عجله جواب دادم: "خُب شما سه خلیفه اول پیامبر (ص) رو قبول ندارید، در حالیکه ائمه شیعه برای همه #مسلمونا محترم هستن." با شنیدن این جمله خودش را خسته روی ماسه ها رها کرد و برای چند لحظه فقط نگاهم کرد.
در مقابل نگاه ناراحتش، با دلخوری پرسیدم: "مگه قول ندادی که از حرفم ناراحت نمیشی؟" لبخندی مهربان تقدیمم کرد و با #لحنی مهربانتر، پاسخ گلایه پُر نازم را داد: "من ناراحت نشدم، فقط نمیدونم باید چی بگم... یعنی نمیخوام یه چیزی بگم که باز #ناراحتت کنم..." سپس با پرنده نگاهش به اوج آسمان چشمانم پَر کشید و تمنا کرد: "الهه جان! من عاشق یه دختر سُنی هستم و خودم یه پسر شیعه! هیچ کدوم از این دو تا هم قابل تغییر نیستن، حالا تو بگو من #چیکار کنم؟!!!"
صدایش در غرش غلطیدن موجی #تنومند روی تن ساحل پیچید و یکبار دیگر به من فهماند که هنوز زمان آن نرسیده که دل او #بیچون و چرا، پذیرای مذهب اهل تسنن شود و من باید باز هم صبوری به خرج داده و به روزهای آینده دل ببندم. به روزهایی که برتری #مذهب اهل تسنن برایش اثبات شده و به میل خودش پذیرای این مذهب شود و شاید از #سکوتم فهمید که چقدر در خودم فرو رفته ام که با سر زانو خودش را روی ماسه ها به سمتم کشید و دلداری ام داد: "الهه جان! میشه بخندی و فعلاً فراموشش کنی؟"
و من هم به قدری دلبسته اش بودم که دلم نیاید بیش از این اندوهش را تماشا کنم، لبخندی زدم و در حالیکه #سفره را از سبد بیرون میکشیدم، پاسخ دادم: "آره مجید جان! چرا نمیشه؟ حالا بیا دستپخت #خوشمزه الهه رو بخور!"
به لطف خدای مهربان، پیوند عشقمان آنچنان متین و مستحکم بود که به همین دلداری کوتاه او و #تعارف ساده من، همه چیز را فراموش کرده و برای لذت بردن از یک شام لذیذ، آن هم در دامان زیبای #خلیج_فارس، روبروی هم بنشینیم. انگار از این همه صفای دلهایمان، دل دریایی خلیج فارس هم به وجد آمده و حسابی موج میزد.
هر لقمه را با دنیایی شور و شادی به دهان میبردیم و میان خنده های پر نشاطمان فرو میدادیم که صدای توقف #پرهیاهوی اتومبیلی در چند متریمان، خلوت عاشقانه مان را به هم زد و توجهمان را به خودش #جلب کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دلم دوباره پر زد سیدحسین سیب سرخی.mp3
4.38M
مدینه دوباره
بوی گل و گلاب اومد...
🎊 میلاد #امام_جواد و #حضرت_علی_اصغر علیهم السلام مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊