6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️تازههای فراوان چلداوی از اسارت
دکتر احمد چلداوی و استاد تمام دانشکده برق دانشگاه علم و صنعت تهران و آزاده جنگ تحمیلی در گفتگو با حیات:
🔹تصور شهادت و یا مجروحیت را داشتم؛ اما تصور اسارت را اصلا نداشتم.
🔹وقتی با هدف و معنویت وارد عرصهای میشوید تمام جوانب آن برایتان قابل تحمل میشود.
🔹حضرت زینب (س) در جواب همه مصیبتها گفت: «من چیزی جز زیبایی ندیدم».
ادامه گفتگو در لینک زیر:
🔗 hayat.ir/x3Pjv
✔️ @hayat_news
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۵۹
▪️مرحوم آقا رسول!
یکی از بچههایی که بدون توجه به کسی، کار خود را ایثارگرانه انجام میداد مرحوم آقا رسول جباری معروف به رسول ترکه مسئول سرویس بهداشتی بند ۱ و ۲ بود که در کار خود بسیار دقیق و کوشا بود. زیرا در آن وقت کم، حدودا دو ساعت در دو نوبت صبح و عصر طوری باید زمانبندی را تنظیم میکرد که همه افراد هفت آسایشگاه حدودا بیش از هفتصد نفر بتوانند از سرویسها استفاده کنند و مواقعی بود به علت خالی نکردن چاله فاضلاب سرویسها توسط عراقیها فاضلاب پس میزد و عملا از دسترس خارج میشد که نقش ایشان در این موقع بیشتر نمایان میشد هم در نظافت سرویسها و هم زمانبندی، البته بعضی مواقع سوءتفاهماتی ایجاد میشد، اما در کل اگر نگاه کنیم چارهای نبود زیرا باید کار همه راه میافتاد. بعد از آزادی بر اثر یک حادثه در استاديوم آزادی در سالگرد رحلت حضرت امام(ره) به رحمت خدا رفت. روحش شاد ... یک اصطلاح داشت همیشه میگفت: بشمار سه بیا بیرون. واقعا هم اگه بخواهی برای دستشویی یکی دو دقیقه بیشتر وقت نداشتیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خسرو_میرزایی #رحلت_امام
سید محمود حسن زاده | ۱
▪️محسن! تلویزیون رو روشن کن!
همون روزی که نامه صدام رو خوندند نوبت بنده بود برای نظافت آسایشگاه ۱۳ وقتی همه رفتند بیرون همراه دو سه نفر تو آسایشگاه موندیم یکی از اونا محسن (بچه غول) معاون آسایشگاه بود.
نمیدونم قبل از نظافت بود یا بعدش یهوئی به محسن گفتم، محسن! تلویزیون رو روشن کن، شاید خبری باشه (روشن کردن تلویزیون اون موقع ممنوع بود)
محسن یواشکی تلویزیون رو روشن کرد که نامه صدام رو خوند و آزاد سازی اسرا رو از روز جمعه اعلام کرد.
بچهها گفتند: چی گفت؟ نمیخواستم بگم چون اگه عراقیها میفهمیدند همه رو تنبیه میکردند ولی با اصرار بچهها گفتم: مثل اینکه قراره تبادل اسرا شروع بشه!
با این خبر یدفعه محسن ملق زد که بهش گفتم: سجده شکر بجا بیار، آنهائی هم که تو آسایشگاه بودند سجده شکر نمودند.
در همین حال دوستانی که پشت پنجرهها بودند متوجه شدند و پرسیدند: چه خبر شده؟ که جریان رو گفتم همین باعث شد خبر به سرعت پخش بشه و ولولهای بین بچهها افتاد. نگهبانها متوجه که شدند همه را جمع و شروع به صحبت همراه با تهدید کردند!
در شروع صحبتها یکی از نگهبانها که نمیدونم کی بود گفت: کی تلویزیون رو روشن کرد؟
یهو یکی از اسرا با صدای بلند گفت: خبر انقدر داغ بود که تلویزیون خودش روشن شد با گفتن این جمله یهو بچهها خندیدند!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
شهید والامقام غریب اسارت، محمد رضایی که سوار بر موتور تریل و در عکس پایین در حال تمرین غواصی دیده میشود. روحش شاد.
با تشکر از ارسال کننده عکسها، آزاده گرانقدر : محسن میرزایی
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی #شهید #محمد_رضایی
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۶۰
▪️اگر ایران برد درب سطل سبز رو بلند کنید!
بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ و فکر کنم بخاطر آشتی کنان بین ایران و عراق یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس یک بازی فوتبال دوستانه بین تیم ملی ایران و عراق گذاشت و اسمش رو هم جام صلح و دوستی گذاشته بود!
چقدر آن شب لذت میبردیم که هموطنمان و تیم ملی رو با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران میدیدیم.
هیچوقت آن شب را فراموش نمیکنم. هیچ بازی فوتبالی به اندازه آن شب نچسبید!
سروش جعفربیگی که خاطرات آن شب برایش تداعی می شود مینویسد؛
یادمه آن شب ما تلویزیون نداشتیم! از آسایشگاه بغلی یعنی آسایشگاه ۱۳ نتیجه را سوال میکردیم ولی نگهبان زودتر از بچه ها جواب می داد و میگفت صفر صفر، میگفت: اگر ایران ببره پدرتان را در میآوریم ما دعا میکردیم ایران نبره! حالا شوخی میگفت یا جدی نمی دونم، ولی ما میترسیدیم جدی بگن و عراقیهایی که روی فوتبال تعصبی هستند بعید هم نبود اگر ببازند برای تسکین دلشان ما را زیر کتک بگیرند.
خسرو میرزائی که از یادآوری آن شب فوتبالی بوجد آمده است از حافظه خود کمک میگیرد و اینگونه مینویسد:
فکر کنم بازی در کویت بود. دیدن اون بازی بعد از چند سال فارغ از نتیجه یک ذوق و شوق عجیبی داشت که وصف ناپذیر بود. سروش جعفربیگی هم حرف خسرو را تصدیق میکنه که بله بازی در کویت بود.
عباس نجار هیجان زده مینویسد:
خسرو جان اون شب بعضی از بچهها تا چشمشان به بازیکنان ایرانی افتاد اشک میریختند.
خسرو میرزائی حرفهای عباس را تائید میکند و از حساسیت آن بازی میگوید:
به نظرم اکثر نگهبانها اون شب بازی رو پشت پنجره با بچهها دیدند. البته از پشت پنجره اون آسایشگاههایی که تلویزیون داشتند.
بهمن دبیریان چقدر حرصش درآمده که مینویسد: ما در بند ۳ آسایشگاه ۹ تلویزیون نداشتیم خیلی غصه میخوردیم که چرا باید بخاطر نداشتن تلویزیون بازی ایران و عراق را تماشا نکنیم، به آسایشگاه ۱۳ که روبروی ما بود گفتیم: اگر ایران برد درب سطل سبز رو بلند کنید، اگر عراق بُرد درب سطل قرمز رو بلند کنید. زمانی که بازی تمام شد بچههای آسایشگاه ۱۳ یک دست درب سطل قرمز و در دست دیگری درب سطل سبز بلند کردند و ما متوجه شدیم که مساوی شده و خدا را شکر کردیم که ایران نباخته بود!
خسرو میرزائی آن شب را شبی خاطره انگیز میداند و میگوید: اون شب اصلا دوست نداشتم بازی تموم بشه!
بهمن دبیریان حرف خسرو رو پی میگیرد:
ولی ما که تلویزیون نداشتیم دوست داشتیم زودتر تمام بشه تا نتیجه رو بدانیم
عباس نجار یادش میاد: یادش بخیر همه نشسته بودیم پای تلویزیون منتظر فوتبال، وقتی که اول بازی بازیکنان ایرانی وارد میدان شدند یهو همه صلوات فرستادیم و گفتیم اگر ایران ببرد فردا هم برای فرستادن صلوات و هم باخت عراق کابل و چوب آماده است. یک طرف دلمون خوشحال و یک طرف دلمون غمگین کتک و کابل فردا ولی خب خدا را شکر آخرش مساوی شدند !
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی
مرداد برای آزادگان ماه دیگری است ، ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ بارقه رحمت الهی بر ما باریدن گرفت و آزادگان فوج فوج آزاد شدند .
رهبر انقلاب آزادی اسرای در بند رژیم بعثی صدام را یک موهبت استثنایی از جانب خداوند بر شمردند. ۲۶ مرداد سالروز آزادی آزادگان مبارک باد. نظرات و پیشنهادات و انتقادات شما عزیزان باعث رشد و مطلوبتر شدن کانال خواهد بود.
ارادتمند شما : مدیریت کانال خاطرات
💐 محسن جامِ بزرگ | ۲۷
▪️مجسمه گچ را به زندان بردند!
بعد از اسارت بعلت شکستگی قسمتهای مختلف بدنم بخصوص پا مرا تقربیا بطور کامل گچ گرفتند و در حالیکه تبدیل به یک مجسمه گچی شده بودم چند روز بعد از عملیات گچ، مرا پس از حدود چهل و پنج روز آوارگی و در بدری از بیمارستان بغداد با آمبولانس به پادگان الرشید بغداد پیش اسرای کربلای چهار و پنج منتقل کردند. در تمام راه من مثل یک چوب خشک روی پتویی دراز به دراز افتاده بودم و در انتظار ادامه سرنوشت نامعلوم، تنهاییام را سیر میکردم. وقتی رسیدیم، مرا وارد یک ساختمان یک طبقه کردند. سمت راستِ راهروی ساختمان، اتاقی دوازده متری قرارداشت. درِ بقیه اتاقها بسته بود، ولی بالای هر در یک پنجره مستطیل شکل وجود داشت. مرا با پتو روی زمین راهرو گذاشتند.
اتاق و راهرو از اسرای زخمی و غیر زخمی، خوابیده و نشسته، پر بود. بسیاری از آنها را حتی به بیمارستان هم نبرده بودند. تا مامورها رفتند، بچهها خیمه زدند دورم. با نگرانی گفتم: دور من جمع نشوید!
در همین لحظه بلال عبدالهی (از رزمندگان لشکر انصارالحسین، او کارمند دانشگاه بوعلی همدان است) که بی شباهت به حاج صادق آهنگران نبود، آمد پیشم. تا دیدمش گفتم: اِ بِلال تو هم اینجایی؟
گفت: من بلال نیستم، جلالم!
گفتم: خیلی خوب جلال، به بچهها بگو این جوری جمع نشوند دور من، مثل امامزاده!
گفت: نگران نباش. قبل از اینکه شما را اینجا بیاورند، عکست را آوردند و گفتند: افسر فرماندهتان هم اسیر شده! (رفقای اسیر برای من اینگونه تعریف کردند: هر هفت یا هشت نفر را سوار یک آیفا نظامی کردند، به همین تعداد هم سرباز عراقی کنار ما نشاندند تا تعداد اسرا را بیشتر نشان دهند! ما را در شهر میچرخاندند. بعضی مردم بیخبر متاثر از تبلیغات دروغین صدام، به طرف ما سنگ و گوجه فرنگی و آب دهان پرتاب میکردند. آنها ما را اسرائیلی میدانستند. صدام برای پیروزی در عملیات کربلای چهار تبلیغات گستردهای راه انداخت. عکس مرا هم به این دلیل در روزنامهها چاپ کردند. او به شکرانه این حصاد الاکبر، به مکه رفت و تبلیغات راه انداخت)
بعد پرسید: مگر تو افسر بودی؟!
گفتم: خودم را افسر معرفی کردم. به بچهها هم برسان که جام بزرگ افسر ستوان یکم از تیپ سه زرهی قهرمان است که برای آموزش شنا و غواصی مامور شده بود.
بعد از این قرار، بچهها تک تک یا دو سه نفری سراغم میآمدند و یا رد میشدند و چشمک و لبخند میزدند که یعنی آره شما ستوان یکمی و مامور شدی!
حال و روز بچهها اسفناک بود. چند نفر از جمله احمد فراهانی و جعفر زمردیان که سرحالتر بودند، بچهها را تر و خشک میکردند. باندها را باز میکردند، میشستند و دوباره روی زخمها میبستند. پنجاه نفر در یک اتاق دوازده متری زندگی میکردند. آنها حتی برای نشستن جای کافی نداشتند. برای همین سالمها برای نشستن نوبت بندی کرده بودند. زخمیها در این مدت همچنان با لباسهای پاره و زخمهای عفونت کرده و دست و پاهای ناقص در حالت بلاتکلیفی مانده بودند. آنهایی را که زخمهای عمیقتری داشتند، هفتهای یک بار برای پانسمان میبردند و آنها با زرنگی قرصهای آنتی بیوتیک و باند را برای بقیه تک میزدند.
ورودی راهروی ساختمان یک دستگاه دستشویی با شبکههای فلزی قرار داشت که بچهها به بهانه دستشویی رفتن باندها را در آنجا میشستند.
نوبت بندی ایستادن و نشستن و خوابیدن از زمان تعویض شیفت نگهبانها معلوم می شد. آن وقت افراد ایستاده به مهمانی نشسته خوابیده یا احتمالاً دراز خوابیده دعوت میشدند. آنجا، نشستن هم غنیمت بود و نعمت.
ظرف آب بچهها پارچپلاستیکی قرمز رنگی بود که استفاده مشترک داشت. یک بار دیدم یکی از بچهها، خیلی آهسته و با احتیاط پارچ را بیرون میبرد. پرسیدم: این چیه میبری؟ مواظب باش نریزی سرمان؟
نگاهی کرد و چیزی نگفت. آن پارچ آب، پر از مدفوع اسهالی بچههای بیمار بود! پارچ باید در دستشویی خالی می شد و با شستشویی سطحی برای مصرف شُرب بچهها پر از آب می شد! این یکی دو روز من فهمیدم که اینها چه کشیدهاند!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ #خاطرات_آزادگان #ازادگان #احمد_فراهانی
15.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️پخش پیام صدام از تلویزیون عراق به مناسبت اعلام آتش بس بین ایران و عراق در تشرین ۱۹۸۸ (۲۹ مرداد ۱۳۶۷)
صدام در این اطلاعیه مدعی پیروزی در جنگ هشت ساله شد. او اعلام کرد عراق در این جنگ پیروز شده است. زیرا در مقابل اهداف توسعه طلبانه و تجاوزگرانه ایران توانست بخوبی مقاومت کند تا اینکه در نهایت ایران مجبور به قبول آتش بس شد.
صدام یادش رفته بود که ایران جنگ و تجاوز را شروع نکرده بلکه او بود که در مقابل تلویزیونهای دنیا با پاره کردن قرارداد الجزایر (قرارداد صلح بین دو کشور در زمان شاه) اعلام کرد جنگ با ایران را شروع کرده است، دوما اگر پیروزی در جنگ براساس اهداف اعلام شده باشد پس او صد در صد شکست خورده است.
چون صدام در شروع جنگ اعلام کرده بوده سه روزه ایران را فتح خواهد کرد و خوزستان را از ایران جدا خواهد کرد، قطعنامه الجزایر را لغو و قرارداد جدیدی که مالکیت رودخانه اروندرود را بطور کامل به عراق خواهد داد امضاء خواهد کرد که در هیچیک از این موارد حتی در یک مورد هم موفق نبود.
اطلاعیههای تلویزیون را چون به زبان فصیح پخش میشد اکثرا عرب زبانهای اردوگاه متوجه آن نمیشدند و طلبهها باید به زحمت آنرا ترجمه میکردند.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ
نظرات خوانندگان ارجمند
سلام و عرض ارادت
بنده معمولا خاطرات دوستان آزاده رو در کانال حماسه جنوب نشر میدهم و از مطالب استفاده میکنم.
با توجه به تجربه پیشنهاد میکنم دوستان در نوشتن خاطرات اگر سعی کنند خیلی کوتاه بنویسند و به مطالبی بپردازند که دارای محتوا و پیام باشد در فضای مجازی بیشتر دست بدست می شود و مورد استفاده قرار میگیرد. محتواهایی در خصوص
- درستی انتخاب راه
- پای عقیده ماندن در هر شرایط
- اعتماد به رهبری
- درنده خویی دشمن
- مقاومت و دیدن نتیجه آن
- در همه اینها مطالب طنز که حاکی از روحیه بالای بچهها بوده و از همه مهمتر اقرار دشمن و صلیب سرخ به مقاومت و محکم بودن فرهنگ بچههای ما باشد.
ببخشید مصدع اوقات شدم.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#نظرات_شما
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی | ۶۱
▪️دردسر لباس عربی پوشیدن!
وقتی در استخبارات و زندان الرشید بغداد لباسهای نظام رو از ما گرفتند و در بشکه زباله سوزاندند و به جایش دشداشه بلند عربی دادند چون برای اولین بار بود این نوع لباس را میپوشیدیم و در نشست و برخواست زیاد وارد نبودیم، چون فکر میکردیم هنوز شلوار به تن داریم، سریع به همدیگه تذکر میدادیم که خودتو جمع کن، یکی از بچهها میگفت: اینجا با ایران فرق داره در ایران موقع دستشویی میکشیم پائین در عراق میکشیم بالا.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65