14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سکانس سانسور شدۀ التماس نیروهای #لشکر_۲۷ به #دولت_وقت_سوریه برای درگیری با #اسرائیلی_ها و گرفتن اسیر جهت معاوضه با #حاج_احمد_متوسلیان و سه همراه عزیزشون...
@yousof_e_moghavemat
#پنهان_کاری 😎
⛔️گوشه اي از #خيانت هاي #هاشمي_رفسنجاني:⛔️
🔯 وقتي #اسارت يکي از برترين فرماندهان جنگ تحميلي ارزشي براي #رفسنجاني ملعون ندارد! 🔯
🔶 جناب آقاي #رفسنجاني، طي سالهاي ۶۹،۶۷،۶۵،۶۴،۶۱و۷۵ براي آزادي دهها #گروگان آمريکايي، انگليسي، فرانسوي، آلماني و... واسطه و ميانجي شدند؛ حتّي براي يک بار هم که شده – تأکيد مي شود حتّي براي يک بار- آزادي گروگانهاي غربي را مشروط به آزادي ۴ گروگان ايراني نکردند!!! ايشان بارها ادّعا کرده اند که به خاطر ملاحظات انسان دوستانه، در آزادسازي گروگانهاي غربي کمک کرده اند. آيا از نظر ايشان، #حاج_احمد_متوسّليان و همراهانش و خانواده هاي آنان جزو انسانها به شمار نمي آيند!؟ چرا اين ملاحظات انسان دوستانه فقط شامل حال گروگانهاي غربي مي شود!؟
⚠ نکته جالب آنکه نه تنها در يادداشت هاي روزانه تيرماه ۱۳۶۱ جناب آقاي #هاشمي اثري از ماجراي ربوده شدن #حاج_احمد_متوسّليان و همراهانش ديده نمي شود؛ بلکه تا پايان سال ۱۳۶۱ نيز حتّي براي يک بار هم که شده هيچ اشاره اي به ماجراي #ربوده شدن آنها نمي کنند! حتّي تا مدّتها پس از پايان سال ۱۳۶۱ نيز اثري از #احمد_متوسّليان در يادداشت هاي روزانه ايشان ديده نمي شود!
⬅بد نيست با هم نگاهي به يادداشت هاي روزانه جناب #رفسنجاني بعد از ۱۴ تير ۱۳۶۱ بيندازيم:
۳شنبه ۱۵ تير ۱۳۶۱: افطار را در مجلس بودم و شب به خانه آمدم.
۵شنبه ۱۷ تير ۱۳۶۱: افطار مجلس، آش و تخم مرغ و کره و مربّا و ميوه بود.
شنبه ۱۹ تير ۱۳۶۱: بچّه ها، عفّت و مهدي را با لباس در آب ]استخر خانه[ انداختند.
۳شنبه ۲۲ تير ۱۳۶۱: با کمک پاسدارها، جوجه کباب درست کرديم و با هم افطار کرديم.
۲شنبه ۲۸ تير ۱۳۶۱: دندان درد شديد آزارم مي داد. خبر مهمّي نداشتيم.
۵شنبه ۷ مرداد ۱۳۶۱: شب، جمعي از فاميل مهمان ما بودند.
۳شنبه ۹ شهريور ۱۳۶۱: بچّه ها براي تفريح، همراه بچّه هاي عمويشان بيرون رفتند.
جمعه ۱۹ شهريور ۱۳۶۱: ياسر با شوخي ضربه اي به دستم زد که مجروح شد؛ مي خواست مرا غفلتاً در استخر بيندازد.
جمعه ۲۶ شهريور ۱۳۶۱: صبح يکي از همشهري هايمان آمد و مقداري پسته تازه و شيريني آورد... عصر با اينکه سرد بود، شنا کردم.
۵شنبه ۸ مهر ۱۳۶۱: ظهر بچّه ها به مدرسه و فائزه به اسب سواري رفته بود.
۲شنبه ۶ دي ۱۳۶۱: شام، کوفته برنجي و شلغم داشتيم.
🔯 همانگونه که ملاحظه مي شود، جناب آقاي #هاشمي در يادداشت هاي روزانه اش، در حالي که از ذکر جزئي ترين و بي اهمّيّت ترين مسائل نيز غفلت نمي ورزد؛ امّا از ذکر خبر مهم رُبايش #فرمانده_قهرمان عمليّات فتح المبين و عمليّات الي بيت المقدّس (آزادسازي خرمشهر) در روز ۱۴ تير ۱۳۶۱، خودداري مي کند و براي او و همراهانش، حتّي به اندازه يک شام #کوفته_برنجي و #شلغم نيز اهمّيّت قائل نمي شود!!!
آيا ملّت مسلمان ايران باور مي کنند که اين مسئله از روي فراموشي و غفلت بوده است!؟ آيا انجام ندادن هيچ اقدام عملي براي آزادسازي #احمد_متوسّليان و همراهانش – در برابر گروگانهاي غربي – را بايد مسئله اي کاملاً تصادفي و از سر غفلت حساب کرد!؟
👈 منبع: برگرفته از کتاب " #راز قطعنامه " _ صص ۲۱۴،۲۱۳و۲۱۵
✌️پي نوشت: البته بماند که این نامرد براي آزادسازي #حاج_احمد_متوسّليان و همراهانش کاري که نکرد هيچ، بلکه چندين فرصت طلايي براي آزادي ايشان را هم از بين برد.
👊
👊 👊 لعنت خدا بر قوم ظالم و کافر
👇
#چهار_دیپلمات_ایرانی
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده_ایرانی
#چهار_دیپلمات
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#فرماندهان_لشکر_۲۷
📷 سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام #شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در #پادگان_زبدانی_سوریه ، تیرماه ۱۳۶۱ ، مشغول #مطالعه
http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 قم، منزل مرحوم حاج حسین رستگار مقدم، پاییز یا زمستان ۱۳۶۰
⬅از راست: #جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم ،محمد اسماعیلی، #شهید_دستواره ، #شهید_رضا_چراغی
@yousof_e_moghavemat
#خداحافظی
◻️ علاقه و دلبستگی ِ معنویِ مردم در شهرهای #پاوه و #مریوان به #متوسلیان و #همت ، به حدی شدید بود که مانع از آسودگیِ خاطرِ این دو سلحشور جوان، برای هجرتِ ایشان از منطقه می شد. #سید_محمد_رضا_دستواره ، مسئولِ وقتِ واحدِ پرسنلیِ سپاهِ #مریوان ، در این باره می گوید:
...حُسنِ سلوک و کارهایِ فرهنگیِ ریشه ایِ این دو #سردار عزیز ما بر روی اهالی منطقه باعث شده بود که مردم به شدت به آنها علاقه مند بشوند. روزی که #حاج_احمد و #حاج_همت می خواستند از #مریوان و #پاوه راهی جنوب بشوند، خدا گواه است مردم در این شهرها زار می زدند و گریه می کردند. جلوی #سپاه_مریوان و #سپاه_پاوه جمع شدند، #تحصن کردند و نمی گذاشتند اینها از منطقه خارج بشوند.
📚 منبع : کتاب #همپای_صاعقه ، صفحه ۱۲۶
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗🌷 سالروز یوم الله ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ و به خاک و خون کشیده شدن هزاران #شهید گلگون کفن این روز را گرامی می داریم...
👈 ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ ؛ روزی که به روی مردم #رگبار بستند....
@yousof_e_moghavemat
#فرماندهان_لشکر_۲۷
📷 نفر سمت راست: #شهید_محسن نورانی : فرمانده تیپ ذوالفقار
📷 نفر سمت چپ: #شهید_علیرضا_ناهیدی : معاون تیپ
🔶 مکان : مدرسه روستای #سروآباد ، سال ۶۰
@yousof_e_moghavemat
😎 #شوخی_با_احمد_متوسلیان 😉
🔵 با سلام و صلوات در پی دیگران سوار شدم .مقصد شهرستان #پاوه بود. شهری که به تازگی امنیت نسبی پیدا کرده بود و بچه های #سپاه در آن مستقر شده بودند. برادر #احمد روی رکاب مینی بوسی ایستاده بود و بچه ها تک تک از کنار او رد می شدند و روی صندلی های زِوار در رفته مینی بوس می نشستند. همه خندان وسبکبال،انگار به طرف خانه های خودشان می رفتند،توی سر و کله هم می زدند و حتی سر به سر #احمد می گذاشتند. صدای برادر #احمد برای مدت کوتاهی همه را ساکت کرد.
«همه هستن؟ کسی جا نمونه، برادرها چیزی را فراموش نکنند!!»
#غلامرضا دستش را درست مثل بچه کلاس اولی بالا برد و با جدیت گفت :
برادر #احمد ،ما لیوان آبخوری مان جا مانده ،اشکالی نداره ؟ 😄
#خنده از همه بچه ها بلند شد و #حاج_احمد هم ضمن لبخندی کمرنگ و نمکین،با دست به پشت راننده زد و بدین سان ،حرکت رزم آوران اعزامی از #سپاه خیابان خردمند #تهران به سمت شهرستان #پاوه آغاز شد .
راه زیادی را طی نکرده بودیم و هر کسی به کاری مشغول بود که دوباره صدای #غلامرضا بلند شد:
برادرا توجه کنند!!! برای شادی ارواح #شهدا و رفتگان این جمع و برای سلامتی خودمان و برادر #احمد ... و پس از مکث کوتاهی ادامه داد :
اللهم سرد هوا ،گرم زمین ،لبو لبو داغ ،آش رو چراغ ،شلغم تو باغ.😄😄
در پایان هر فراز از رجز طنز آمیز #مطلق همه با هم و محکم جواب می دادیم :هییییی...
😄 برادر #احمد ،چند بار سرش را به چپ و راست تکان داد ،به راحتی میشد از چشمانش خواند: باز این #غلامرضا شروع کرد!... لبخندی زد و از سر ناچاری با ما همراه شد.😃
http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#freemotevaselian