eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 آنچه درپي مي آيد، گوشه اي است بس ناچيز از خاطره «حاج عباس شَمَص»، كه در آخرين ساعات قبل از ، با آنها همكلام بوده است. این خاطرات حاصل حضور چند سالۀ برادر مجاهد و پرتلاش - صاحب تصویر سمت راست - در مناطق اشغالی ، و می باشد. با هم می شنویم : 💘 💘 🔵 از وقتي كه آن چهار نفر آمده اند، دلشوره عجيبي دارم .اولش از آمدنشان خيلي خوشحال شدم، ولي هنگامي كه شنيدم ميخواهند به بيروت بروند، حالت عجيبي بهم دست داده است. يكي دوباربيشتر با برخورد نداشته ام، ولي با جذابيتي كه او دارد، ناخواسته در دلم محبت خاصي نسبت به او مي يابم. چهره مصمم و با ابهتي دارد. اصلاً ترس و هراس در وجودش راه ندارد. اگر جلويش بگويند انجام اين كار خطر دارد، تبسمي ميكند و خيلي جدي ميگويد:«خب خطر دارد كه دارد.» همين. به همين سادگي. ⚫ همه درخانه (دبيركل سابق حزب االله لبنان كه چند سال بعد در يك عمليات تروريستي، توسط هليكوپترهاي اسرائيلي، به همراه زن و فرزند خردسالش به شهادت رسيد.) جمع ميشويم. خانه سيد درطبقه سوم يكي از كوچه هاي ، در سينه كش تپه قرار دارد. وقتي ميگويد كه عازم بيروت هستند، چهره همه دگرگون ميشود. شوخي نيست. بيروت تحت اشغال صهيونيست هاست. آن مناطقي هم كه به اصطلاح در دست آنها نيست، زير نظر نيروهاي مسيحي است. را به كناري ميكشم. بدجوري هول كرده ام. وقتي ميخواهم سعي كنم كاملاً فارسي صحبت كنم، زبانم گير ميكند. اصرارش ميكنم، وضعيت را كه براي او شرح ميدهم، خودش بهتر از من با وضعيت آنجا آشناست. ميگويد «به دليل مسدود بودن راه اصلي به ، قصد دارند از جاده ، از طرف و منطقه وارد شوند. برايش توضيح ميدهم كه كل آن منطقه مسيحي نشين و تحت سلطه حزب كتائب ماروني هاست. ولي او فقط تبسمي تحويلم ميدهد. عزمشان را جزم كرده اند كه بروند. ميگويد كه بايد براي كسب اطلاعات هرچه بيشتراز وضعيت ، وارد آنجا شوند. ميروند كه لباسهايشان را عوض كنند و با ظاهري عادي و شخصي حركت كنند. 🔸 🔸 ◻ به سراغ ( صاحب تصویر سمت راست ) مي روم و از او مي خواهم كه جلوي آنها را بگيرد. خواستۀ او هم كاري از پيش نمي برد. خيلي در كارش است . براي او حرف از خطر زدن است. همينطور ايستاده ام و نگاهش مي كنم.سعي مي كنم وقتي چشمم به چشمش ميافتد، قيافه ام را ناراحتِ ناراحت نشان بدهم و بفهمانم كه خواهش ميكنم نرويد دارد بابا، خطر. مي روند پايين . حوزه علميه خواهران كه در طبقه پايين قرار دارد،تعطيل است . لباسهايي را كه برايشان فراهم مي شود، به آنجا مي برند تا بپوشند، و مي پوشند. دقايقي بعد برميگردند بالا. ايستاده ام كنار سيد عباس، دوباره به او مي گويم: «سيد شما يك كاري بكنيد.» ولي حاج_احمد با همان ميگويد: «مثلاً چه كاري؟ ما ديگر عازم هستيم،خداحافظ.» ◼ دستم را كه به طرفش دراز مي كنم، سريع دست مي دهد. دستش را مي فشارم . ناگهان چشمم ميافتد به پاهاي ، يكدفعه خنده ام ميگيرد، تعجب مي كند، رد نگاهم را مي گيرد كه ميافتد روي پوتين هاي مشكي كه در پاهايش خودنمايي مي كنند. سعي ميكنم بخندم. دست برشانه اش مي زنم، به اين اميد كه خودماني تر شويم. به او مي گويم: «باز هم ميگويم نرويد، ولي حالا كه مي خواهيد برويد، آخر پوتين نظامي كه با لباس شخصي جور درنمي آيد.» خودش هم خنده اش مي گيرد. مي پرسد كه «بايد چه كار كنم» . يكي از بچه ها را مي فرستم كه يك جفت كفش كتاني اسپرت مي آورد. حاجي پوتين هايش رادرمي آورد و كفشها را مي پوشد. به پايش مي خورد. بندهايش را مي كند وپاهايش را مي كوبد زمين. ◻ مي روم جلو كه كنم. دست هايم را بر شانه هايش مي گذارم . گلويم را مي گيرد. براي آخرين بار مي گويم: «بازهم مي گويم نرويد، ولي حالا كه داريد مي رويد، خدا پشت وپناهتان، خيلي مواظب باشيد...به اين «دركها» نميشود اطمينان كرد.» و مي روند. دو سه ماشين كه نيروهاي مسلح داخل آن هستند، آنها را اسكورت ميكنند. ديگر از نظرها دورمي شوند. ... ادامه در پست بعدی ⏪ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 شهید ؛ اولین رئیس تشکیلات حزب الله لبنان که جزو آخرین نفراتی بودند که چند ساعت قبل از حاج احمد متوسلیان در کنار ایشان بودند... http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😎 ⛔️گوشه اي از هاي :⛔️ 🔯 وقتي يکي از برترين فرماندهان جنگ تحميلي ارزشي براي ملعون ندارد! 🔯 🔶 جناب آقاي ، طي سالهاي ۶۹،۶۷،۶۵،۶۴،۶۱و۷۵ براي آزادي دهها آمريکايي، انگليسي، فرانسوي، آلماني و... واسطه و ميانجي شدند؛ حتّي براي يک بار هم که شده – تأکيد مي شود حتّي براي يک بار- آزادي گروگانهاي غربي را مشروط به آزادي ۴ گروگان ايراني نکردند!!! ايشان بارها ادّعا کرده اند که به خاطر ملاحظات انسان دوستانه، در آزادسازي گروگانهاي غربي کمک کرده اند. آيا از نظر ايشان، و همراهانش و خانواده هاي آنان جزو انسانها به شمار نمي آيند!؟ چرا اين ملاحظات انسان دوستانه فقط شامل حال گروگانهاي غربي مي شود!؟ ⚠ نکته جالب آنکه نه تنها در يادداشت هاي روزانه تيرماه ۱۳۶۱ جناب آقاي اثري از ماجراي ربوده شدن و همراهانش ديده نمي شود؛ بلکه تا پايان سال ۱۳۶۱ نيز حتّي براي يک بار هم که شده هيچ اشاره اي به ماجراي شدن آنها نمي کنند! حتّي تا مدّتها پس از پايان سال ۱۳۶۱ نيز اثري از در يادداشت هاي روزانه ايشان ديده نمي شود! ⬅بد نيست با هم نگاهي به يادداشت هاي روزانه جناب بعد از ۱۴ تير ۱۳۶۱ بيندازيم: ۳شنبه ۱۵ تير ۱۳۶۱: افطار را در مجلس بودم و شب به خانه آمدم. ۵شنبه ۱۷ تير ۱۳۶۱: افطار مجلس، آش و تخم مرغ و کره و مربّا و ميوه بود. شنبه ۱۹ تير ۱۳۶۱: بچّه ها، عفّت و مهدي را با لباس در آب ]استخر خانه[ انداختند. ۳شنبه ۲۲ تير ۱۳۶۱: با کمک پاسدارها، جوجه کباب درست کرديم و با هم افطار کرديم. ۲شنبه ۲۸ تير ۱۳۶۱: دندان درد شديد آزارم مي داد. خبر مهمّي نداشتيم. ۵شنبه ۷ مرداد ۱۳۶۱: شب، جمعي از فاميل مهمان ما بودند. ۳شنبه ۹ شهريور ۱۳۶۱: بچّه ها براي تفريح، همراه بچّه هاي عمويشان بيرون رفتند. جمعه ۱۹ شهريور ۱۳۶۱: ياسر با شوخي ضربه اي به دستم زد که مجروح شد؛ مي خواست مرا غفلتاً در استخر بيندازد. جمعه ۲۶ شهريور ۱۳۶۱: صبح يکي از همشهري هايمان آمد و مقداري پسته تازه و شيريني آورد... عصر با اينکه سرد بود، شنا کردم. ۵شنبه ۸ مهر ۱۳۶۱: ظهر بچّه ها به مدرسه و فائزه به اسب سواري رفته بود. ۲شنبه ۶ دي ۱۳۶۱: شام، کوفته برنجي و شلغم داشتيم. 🔯 همانگونه که ملاحظه مي شود، جناب آقاي در يادداشت هاي روزانه اش، در حالي که از ذکر جزئي ترين و بي اهمّيّت ترين مسائل نيز غفلت نمي ورزد؛ امّا از ذکر خبر مهم رُبايش عمليّات فتح المبين و عمليّات الي بيت المقدّس (آزادسازي خرمشهر) در روز ۱۴ تير ۱۳۶۱، خودداري مي کند و براي او و همراهانش، حتّي به اندازه يک شام و نيز اهمّيّت قائل نمي شود!!! آيا ملّت مسلمان ايران باور مي کنند که اين مسئله از روي فراموشي و غفلت بوده است!؟ آيا انجام ندادن هيچ اقدام عملي براي آزادسازي و همراهانش – در برابر گروگانهاي غربي – را بايد مسئله اي کاملاً تصادفي و از سر غفلت حساب کرد!؟ 👈 منبع: برگرفته از کتاب " قطعنامه " _ صص ۲۱۴،۲۱۳و۲۱۵ ✌️پي نوشت: البته بماند که این نامرد براي آزادسازي و همراهانش کاري که نکرد هيچ، بلکه چندين فرصت طلايي براي آزادي ايشان را هم از بين برد. 👊 👊 👊 لعنت خدا بر قوم ظالم و کافر 👇 Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🍃.🍃 🍃.🍃.🍃 ❣ ❣ 🔲 خلاصه ای از : . سال ۱۳۳۰ در دیده به جهان گشود. در پی خاتمۀ تحصیلات متوسطه به سال ۱۳۵۰ به استخدام ارتش درآمد. پس از طی دوران آموزشی به عنوان درجه دار کادر، مأمور به خدمت در لشکر گارد شد. با اوج گیری مبارزات مردمی در آذر سال ۱۳۵۷ ، خود را از ارتش بازخرید کرد و به پیوست. پس از پیروزی ، در مرداد سال ۱۳۵۸ به عضویت تهران درآمد و به هنگام غائله آفرینی عناصر ضدانقلاب در ، روانۀ جبهه های رزم با شبه نظامیان مزدور رژیم بعث شد. در پی تهاجم ارتش عراق به خاک ایران، به تهران بازگشت و بلافاصله روانۀ جبهه های شد. در نبردهای دشت آزادگان، خصوصاً در جریان دفاع از ، او از زمرۀ نیروهای مؤثر این جبهه بود. در پی تشکیل ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در اسفند ۱۳۶۰ به جمع نیروهای این تیپ ملحق شد و که تحت تأثیر وی قرار گرفته بود، رسماً او را به سمت منصوب کرد. و در نبردهای و حضوری موفق داشتند. در مرحله‌ی اول عملیات الی به شدت مجروح شد. در پی تجاوز به ، او نیز از جمله نیروهای اعزامی ایران در قالب (ص) بود. وی طی مدت حضور در مناطق عملیاتی و ،به همراه ، کاظم رستگار، مرتضی سلمان طرقی، قاسم دهقان و چند تن دیگر، یک رشته موفق از در مناطق و انجام داد. پس از ، حاجی پور نیز به همراه دیگر یاران خود به ایران بازگشت و با سمت ۲۷ جهت شرکت در مرحله‌ی سوم ، عازم گردید. در همین مرحله از نبرد، به شدت مجروح شد؛ امّا پس از چند روز از بیمارستان گریخت و بار دیگر در حضور یافت و با سمت یکی از محورهای عملیاتی ۲۷ انجام وظیفه کرد. در پی ارتقای ۲۷ به سطح ، پس از نبردهای و ۱ ، به دستور ، رسماً به از ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) منصوب شد. سرانجام در ۱۴ آبان سال ۱۳۶۲ طی مرحلۀ سوم عملیات کوهستانی ۴ ، بر اثر اصابت تیر مستقیم تانک دشمن به رسید. 📚 با اندکی تلخیص از کتاب ارزشمند @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس_پوچی می کردم. برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما را داشت، هم و ، هم و ، هم و . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند ما باشد و بیاید احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک برود، تا بعدی بیاید و امرِ حق شود. 📓 برگرفته از کتاب ، صفحه ۸۱ و ۸۲ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩📣📢 🎞 سالروز چهار دیپلمات ایرانی در ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در لبنان گرامی باد... : فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) تقی رستگار مقدم: راننده و مسئول آموزش و تاکتیک لشکر سید محسن موسوی : کاردار سفارت ایران در لبنان کاظم اخوان : عکاس و خبرنگار جمهوری اسلامی ایران Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🔰آخوند واقعی 🌾خبر رسید که با حمله💥 به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به برده است. صبح اول وقت راه افتادیم. 🌾مصطفی، به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار💥 دور کمر همه بود. پیش مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به نگاه می کردند👀 🌾باور نمی کردند او اهل و درگیری باشد همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به رسانده بود🌷 امادرگیری تاعصر ادامه داشت، وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر مصطفی، ول کن او نبودند. 🌾یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت : - اینو می گن ، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : اینو میگن . اینو می گن سبیل😄 @yousof_e_moghavemat
🚩 💘 💫 💦 ...آخرین تصویر به جامانده از سردار شگفتی ساز و دشمن شکار سپاه اسلام ❤ ☆ ☆ ✍ سردار یادداشتی پشت این عکس با این مضمون نوشته است: لبنان، بین بعلبک (شهر شیعه نشین لبنان) و مرز سوریه - لبنان (دره بِقاع یا دره جِنِتا) چند ساعت پس از این عکس، احمد سردار رشید اسلام در راه بیروت به فالانژیستها درآمد. @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ✔ ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم. احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. 🚩 در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود. ♡ ☆ 📓 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ و ۸۲ به نگارش گلعلی بابایی. 🤗 ❤ 📸 شناسنامه عکس: تابستان ۱۳۶۰، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) از راست: (عباس حاجی زاده، ، 😍🥰 @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ✔ ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم. احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. 🚩 در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود. ♡ ☆ 📓 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ و ۸۲ به نگارش گلعلی بابایی. 🤗 ❤ 📸 شناسنامه عکس: تابستان ۱۳۶۰، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) از راست: (عباس حاجی زاده، ، 😍🥰 @yousof_e_moghavemat
 نکته عکس، آب دادن به اسیر بعثی نیست. اون که وظیفه شرعی بچه های حیدر کراره. نکته، یخ توی آبه. @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ✔ ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم. احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. 🚩 در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود. ♡ ☆ 📓 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ و ۸۲ به نگارش گلعلی بابایی. 🤗 ❤ 📸 شناسنامه عکس: تابستان ۱۳۶۰، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) از راست: (عباس حاجی زاده، ، 😍🥰 @yousof_e_moghavemat
میدونی چارتا اسیر ،اونجا داریم؟ توی چنگ صهیونیستا،داداشی؟ چاتا ،چارتا ،مثه همون همرزمای ،داداشی میدونی سخته کشیدن؟ توی دست صهیونیستا ،داداشی؟ بخشی از شعر سبز داداشی؛سعید معتمدی-وبلاگ الوار فکر @yousof_e_moghavemat
میدونی چارتا اسیر ،اونجا داریم؟ توی چنگ صهیونیستا،داداشی؟ چاتا ،چارتا ،مثه همون همرزمای ،داداشی میدونی سخته کشیدن؟ توی دست صهیونیستا ،داداشی؟ بخشی از شعر سبز داداشی؛سعید معتمدی-وبلاگ الوار فکر @yousof_e_moghavemat
🌴شرح عملیات بیت المقدس2 ✳️ عملیات ۲ با رمز یا زهرا (س) در محور ارتفاع قمیش - سلیمانیه به صورت گسترده در تاریخ ۲۵/۱۰/۱۳۶۶ به فرماندهی سپاه انجام شد. 🔸اين عمليات که تا دوم بهمن همان سال به طول انجاميد درمنطقه عمومي ارتفاعات قميش و سليمانيه آغازشده بود . فرماندهي عمليات يادشده را که ازنوع تک گسترده بود، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عهده داشت . درحالي که تلاش هاي ايران براي يافتن ضمانتي درجهت دستيابي به حقوق خود در مفاد 598 شوراي امنيت به نتيجه اي نرسيده بود سپاه اسلام برآن شدند تا ضمن يک عمليات گسترده درمنطقه اي و سرد دشمن بعثي را درمنگنه اي جنگي قراردهند . 🔹دراين عمليات رسته هاي پياده، زرهي وتوپخانه ايران حضور داشتند و عراق نيز رسته هاي پياده، زرهي، کماندويي و گارد را نيز به همراه داشت . در بيت المقدس 2 بيش از 2500 نفر از افراد دشمن کشته و يا زخمي شدند . همچنين در اين ميان 785 نفر از افراد دشمن به نيروهاي خودي در آمدند . بر اثر اين عمليات تعداد 15 تانک و نفربر دشمن منهدم و بيش از سي تانک و نفربر و همچنين ادوات سنگين و سبک و دشمن نيز به غنيمت نيروهاي اسلام در آمد . 🔸اين عمليات دومين لشکر 10 (بعد از عمليات والفجر 4) در طول هشت سال در منطقه غرب کشور در فصل زمستان بود،‌که بعضي روزهاي آن دما به 20 درجه زير صفر هم مي‌رسيد عقبه لشکر در اين عمليات از اهواز به سنندج و امام علي (عليه السلام) منتقل شد و گردانها جهت و آموزش به "اردوگاه قائم مابين شهر مياندوآب و مهاباد " منتقل شدند . 🔹 تاکتيکي لشکر در موقعيت صف "پشت ارتفاعات قشن " دائر شد و کارهاي شناسايي را شروع نمود . لشکر در اين عمليات مي بايست از رودخانه قله چولان عبور مي کردند و ادامه مسير تا زير قميش که پوشيده از برف بود را ادامه ميدادند . با کمک تيم راپل پادگان امام علي (عليه السلام) تهران (تيم برادر ميرجاني) در شرايط بسيار سخت و خطرناک، و بصورت ابتکاري، با سيم بکسل و ابزارهاي لازم پلي را بر روي رودخانه خروشان نصب نمودند 🔸نظر به اينکه احداث پل به صورت ضربتي و با حد اقل امکانات صورت گرفته بود (در زير پاي دشمن) و طول آن به بيش از 200 متر مي‌رسيد و ارتفاع تا لبه آب رودخانه بيش از 40 متر بود جهت رعايت احتياط ظرفيت عبوري را حداکثر 10 نفر مشخص نمودند و 10 نفر 10 نفر از پل عبور مي کردند و همين مسئله باعث طولاني شدن عبور گردانها از پل مي شد . 🔹احداث اين پل باعث شد تا يکي از همجوار لشکر (لشکر 31 عاشورا) جهت عبور از اين پل استفاده نمايد . لشکر در اين عمليات در 2 مرحله وارد عمل شد و جمعا 11 گردان پياده و 12 گردان پشتيباني رزم وارد عمل کرد و اهداف از پيش تعيين شده را تصرف نمود و بعد از تثبيت اهداف تصرف شده،‌حدود يک ماه منطقه را به عهده داشت. 🔸از لشکر در اين عمليات مي توان به اجمد آجرلو، شهيد علي اصغر صادقي، شهيد محسن درودي و شهيد محمد صادق رفعت اشاره نمود . د ر اين عمليات گردان حضرت علي اکبر (ع) با استعداد 2 گروهان نصر و فجر و دسته ويژه وظيفه تک به منتهي اليه ارتفاع قميش و نيز تامين موقعيت هاي ظفر را بعهده داشت. 🔹از شهداي شاخص گردان در اين عمليات مي توان به شهيد سرافراز مهدي عين اللهي، شهيد بزرگوار يوسفعلي جلالي، شهيد عزيز رحمن کيان، شهيد عزيز مصطفي اعتصامي و.. اشاره نمود. در طي همين عمليات بود که برادر جانباز حسين بخشي زاده قطع نخاع شده و برادر مصطفي بابايي نيز بشدت از ناحيه سر مجروح شده به افتخار جانبازي نائل آمدند. 🔸نیروی زمینی به عبور از موانع طبیعی و مصنوعی بسیار سخت از قبیل کوه‌های پوشیده از برق رودخانه خروشان قلاچولان میادین متعدد مین، تله‌های انفجاری، کمین و سیم‌های خاردار یورش خود را به موضع دشمن آغاز می‌کنند. @yousof_e_moghavemat
🌹 خاکریز خاطرات (روزه‌داری در اسارت) ✅ روزه گرفتن ما اکثر سربازان عراقی را که به هر نحو آنها را از توجه به خود و خدا دور کرده بودند،تعجبشان را برانگیخته بود. 🌙 یک شب، موقع سحر، مشغول سحری خوردن بودیم و داشتیم غذای شب قبل را که برای سحری نگه داشته بودیم، می‌خوردیم که چشم مان خورد به یکی از نگهبانان که بهت زده از پنجره چشم به ما داشت. ‼️ از فرط تعجب دست روی دست می‌کوبید. ❓ صبح همان روز وقتی که بچه‌ها او را دیدند علت تعجب‌اش را از او پرسیدند. ⁉️نگهبان عراقی با همان حالت تعجب‌اش جواب داد: «نه! مگر می‌شود؟ من و امثال من در اینجا با اینکه سه وعده غذای خوب می‌خوریم، آب سرد می‌نوشیم و سیگار می‌کشیم، باز هم همیشه احساس گرسنگی و ضعف می‌کنیم، آن وقت چگونه امکان دارد شما در این گرمای سوزان، با این غذای کم و یک لیوان آب، بتوانید ۱۷-۱۸ ساعت طاقت بیاورید و روزه بگیرید!» 🎤 راوی آزاده: حمید عیوضیان @yousof_e_moghavemat
 نکته عکس، آب دادن به اسیر بعثی نیست. اون که وظیفه شرعی بچه های حیدر کراره. نکته، یخ توی آبه. @yousof_e_moghavemat
میدونی چارتا اسیر ،اونجا داریم؟ توی چنگ صهیونیستا،داداشی؟ چاتا ،چارتا ،مثه همون همرزمای ،داداشی میدونی سخته کشیدن؟ توی دست صهیونیستا ،داداشی؟ بخشی از شعر سبز داداشی؛سعید معتمدی-وبلاگ الوار فکر @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس_پوچی می کردم. برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما را داشت، هم و ، هم و ، هم و . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند ما باشد و بیاید احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک برود، تا بعدی بیاید و امرِ حق شود. 📓 برگرفته از کتاب ، صفحه ۸۱ و ۸۲ @yousof_e_moghavemat