eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس_پوچی می کردم. برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما را داشت، هم و ، هم و ، هم و . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند ما باشد و بیاید احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک برود، تا بعدی بیاید و امرِ حق شود. 📓 برگرفته از کتاب ، صفحه ۸۱ و ۸۲ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📬 📮 ✔ 👈 قسمت سی ام👉 🍁 💕 💠 پس از بازگشت از این سفر معنوی، در رابطه با وقایع مهم این سفر گفته بود: "...حین طواف دور خانه خدا بود که بنده، برادر عزیزمان و زیر ناودان طلای کعبه، با هم وعده گذاشتیم و عهد بستیم که در بازگشت به ایران، با هم کار کنیم." سفر حج و تجارب ارزشمند حاصل از این سفر معنوی، پیوند عمیقی در میان ، و به وجود آورد. الفتی مستحکم که به فاصله کوتاه پس از این سفر، زمینه ساز همکاری و رزم مشترک آن سه در حساس ترین بُرهه‌های گردید. در همین رابطه عملیات محمّد رسول الله (ص) بر اساس 《طرح عملیاتی کربلای ۱۰》؛ مصوّبِ فرماندهی مشترک قرارگاه تازه تاسیس کربلا، در منطقه عمومی - با هدایت و فرماندهی مشترک و در اوایل زمستان ۱۳۶۰ به مرحله اجرا درآمد. 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی - صفحات ۷۷ و ۷۸ و ۷۹ 📸 معرفی تصاویر تا آن لحظه: : فرمانده سپاه مریوان : فرمانده سپاه همدان : فرمانده سپاه پاوه 🆔 @yousof_e_moghavemat
• #شهید_شوشتری با دیدن این عکس فرموده بود: عکس عجیبی است. نشسته‌ها پرواز کردند🕊، ولی ما ایستاده‌ها، هنوز هم ایستاده‌ایم!💔 کاشکی من هم توی این عکس📸، آن روز می‌نشستم، بلکه تا امروز شهید شده بودیم!😔 • یاد شهدای وحدت، سردار شوشتری جانشین نیروی زمینی سپاه و سردار محمدزاده فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان گرامی باد 🌸ایستاده از راست: مرحوم قندهاریون، مهندس نصرت الله کاشانی، سردار عزیز جعفری، سردار مرتضی قربانی، شهید نور علی شوشتری نشسته از راست: شهید مهدی باکری، #شهیدمحمدابراهیم‌همت، شهید مهدی زین الدین همت نوشت ۱: با فرج الله، فرزند رشید شهید شوشتری در مورد این عکس صحبت کردم🍃، این تنها عکسی‌ست که شهید شوشتری قاب و در اتاقش نصب کرده بود. #محمدابراهیم_همت @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ✔ ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم. احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. 🚩 در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود. ♡ ☆ 📓 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ و ۸۲ به نگارش گلعلی بابایی. 🤗 ❤ 📸 شناسنامه عکس: تابستان ۱۳۶۰، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) از راست: (عباس حاجی زاده، ، 😍🥰 @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ✔ ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم. احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. 🚩 در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود. ♡ ☆ 📓 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ و ۸۲ به نگارش گلعلی بابایی. 🤗 ❤ 📸 شناسنامه عکس: تابستان ۱۳۶۰، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) از راست: (عباس حاجی زاده، ، 😍🥰 @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ✔ ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم. احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. 🚩 در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود. ♡ ☆ 📓 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ و ۸۲ به نگارش گلعلی بابایی. 🤗 ❤ 📸 شناسنامه عکس: تابستان ۱۳۶۰، روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) از راست: (عباس حاجی زاده، ، 😍🥰 @yousof_e_moghavemat
سردار رشید سپاه اسلام و ورزشکار 🗓 ولادت 🌺 ۵ مرداد ۱۳۳۷ ه.ش. روز عاشورای ۱۳۷۸ ه.ق. (استان اصفهان، شهرستان لنجان) 👈ورزشکار حرفه ای در رشته کشتی 👈مقام اول کشتی وزن ۴۸ کیلوگرم استان اصفهان در ۴ سال متوالی 👈عضو تیم ملی کشتی کشور 👈از مبارزان و زندانیان سیاسی در دوران ستمشاهی 👈از اولین افراد مبارز علیه ضدانقلاب داخلی در کردستان 👈نقش برجسته در آزادسازی سنندج و دزلی 👈معاون عملیات سپاه مریوان 👈فرمانده سپاه دزلی 👈همرزم سردار جاویدالاثر حاج🌺 و سردار شهید🌷 حاج 👈از مؤسسان تیپ محمد رسول الله (صلوات الله علیه) در پادگان دوکوهه 👈نقش مؤثر در تسخیر توپخانه دشمن در عملیات فتح المبین‌ 👈فرمانده گردان مقاوم سلمان فارسی در تیپ ۲۷ محمد رسول الله (صلوات الله علیه) 👈 فرمانده شجاعی که همراه نیروهایش چند روز تا آخرین نفس در محاصره مقاومت کرد و جلوی پیشروی دشمن را در عملیات بیت المقدس گرفت. 🗓 شهادت 🌷 ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ 🔹 اصابت گلوله به سر 👈 عملیات الی 📌 منطقه جاده اهواز-خرمشهر، ایستگاه گرمدشت 📍 مزار شهرستان لنجان، گلزار شهدای زرین شهر @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس_پوچی می کردم. برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما را داشت، هم و ، هم و ، هم و . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند ما باشد و بیاید احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک برود، تا بعدی بیاید و امرِ حق شود. 📓 برگرفته از کتاب ، صفحه ۸۱ و ۸۲ @yousof_e_moghavemat