eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 دوم خرداد ۱۳۶۱ ، سالروز شهادت سردار دلاور و شجاع سپاه اسلام #حاج_محمود_شهبازی ، قائم مقام تیپ ۲۷ ، در آستانۀ #آزادی_خرمشهر @yousof_e_moghavemat
📜 📜 - ادامۀ پیشروی و رسیدن به جادۀ استراتژیک - عدم تطبیق آتش سلاح سنگین خودی ، مهم ترین مشکل عملیات. - ذلّه شدن عراقی ها و ناچار به تسلیم شدن تعداد زیادی حوالی ساعت ۵:۳۰ دوم خرداد - ساعت ۷:۰۰ صبح ، فرار ها از و در نهایت اسیرشدن - ورود به نخلستان ها و مواجهه با تعداد کثیری اجساد نیروهای دشمن و ادامۀ درگیری شدید - تنگ تر شدن لحظه به لحظۀ توسط گردان های ۲۷ و اجباری دشمن به سمت - پایمردی نیروهای ۳ گردان ، و و مقاومت جانانه در برابر جنگ نابرابر و همه جانبه در سه کیلومتری ( نیروها در مرحلۀ قبلی از این سه کیلومتری مجبور به عقب‌نشینی شدند ولی در این مرحله دوباره آنها را پس گرفتند. ) - تصمیم قطعی نیروهای دشمن برای عقب راندن ایرانی ها از مواضع تصرف شده - تلاش دشمن برای بیرون کشیدن نیروهای خود از داخل شهر - فشار شدید زرهی و توپخانه ای دشمن بر روی محور سلمان به فرماندهی و شهادت قائم مقام ۲۷ یعنی و همچنین شهادت ، فرماندۀ در این مرحله از عملیات. - سنگینی هدایت عملیات روی دوش در خط خیّن و آمدن به خط مقدم برای کمک به و پر کردن جای در خط 🙂 ... حوالی ۱۲ ظهر بود که دیدیم یا للعجب!!!😮😟 با دو تا عصا زیر بغلش، آمده توی خط گردان. ما خیلی دست پاچه شدیم.😯😧😨 رفتم به یکی از بچه ها که همراه آمده بود، گفتم: بابا !!! چرا گذاشتید با این وضعش جلو بیاید؟ 😡 الآن اگر یک گلولۀ توپ یا خمپاره بیاید، این که نمی تواند خیز برود؟!!! 😔 آن برادر گفت: کجای کاری اخوی؟😄 صدتا گلوله تا حالا زده اند، همینطور ایستاده، یک ترکش هم نخورده! ⬅ برشی از کتاب ( راوی : ، معاون دوم گردان ) http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌦 بعد هم همه نیروهای مستقر در زمین صبحگاه از جمله #حاج_محمود_شهبازی و #حاج_همت را شروع کرد به دوانیدن. بچه ها، خواب آلوده و سرمازده. اکثر آزرده از این نحوهی برخورد خشن #حاج_احمد_متوسلیان، نیم ساعتی، سه - چهار دوره گرد زمین درندشت #صبحگاه_دوکوهه دویدند. هر از چندی، نهیب حاج احمد بلند میشد: "بدو... غر زدن موقوف... حرف بی حرف... بد و برادر، بدو!" 🔸یادش به خیر، #حسین_قجه‌ای با آن جثه ظریف و ریز نقش خودش، همان طور که خیس عرق پا به پای ما می دوید، به بچه هایی که زیر لب غر می زدند، می گفت: "بچه ها، مطیع باشید. به فرمان احمد گوش کنید." آنها هم که دیدند حسین خودش با چه مشقتی دارد پا به پای آنها می دود، دست از غرغر کردن بر داشتند. @yousof_e_moghavemat
خوب می دانستم که #کردستان یعنی رفتن، یعنی نیامدن ، یعنی دوست را از دشمن نشناختن ، تمام وجودم در آتش نگرانی می سوخت اما او بازهم عازم کردستان بود. گفتم : کاش یه بارم که شده لب بازکنی و به مادر بگی چه کار ه ای !؟ دستی روی دستهایم کشید و گفت : هرجا باشم زیر سایه همون آقایی ام که از بچگی محبتش رو تو دلم انداختی ! گریه راه نفسم را گرفت و گفتم : رادیو که از سربریدن های کردستان میگه، می میرم و زنده می شم ... مقابلم نشست و گفت : قرآن زیر چکمه کمونیست هاست. از ما کمک می خواد، فتنه بی داد می کنه، اون وقت من در شهر بمانم و لاف مسلمانی بزنم! جان زهرا از ته دل راضی باش. بغضم را خوردم و گفتم : متوسلم به زهرا (س)؛ همانطور که نهج البلاغه را در ساکش می گذاشت، زیر لب زمزمه کرد: «به خدا قسم؛ درون باطل را می‌شکافم تا حق را از پهلویش بیرون کشم.» 🗓 ۲ خرداد ۱۳۶۱ سالروز شهادت علمدار گمنام و خونین فتح خرمشهر سردار شهید #حاج_محمود_شهبازی جانشین تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در آستانه ورود به خونین شهر @yousof_e_moghavemat
🔎 🏷 ↘️ 👈 قسمت بیست و نهم👉 ✔ 📬 🍁 مهرماه سال ۱۳۶۰ به همراه ؛ فرمانده سپاه شهرستان پاوه و ؛ فرمانده سپاه استان همدان به سفر حج مشرّف شدند. این سه نفر به محض رسیدن، یک تیم تبلیغاتی درست کردند و مدام داخل بعثه ها و چادرهای حجاج کشورهای اسلامی می‌رفتند و با حاجی ها حشر و نشر داشتند. علی رغم آن که اکثر اعضای کاروان بچه های پرشور بودند، ولی و اصلاً عالم دیگری داشتند. اولین اقدام پیدا کردن چند نفر مترجم و افراد مسلّط به زبان‌های عربی و انگلیسی در بین حجاج ایرانی بود. او اصرار زیادی داشت که ما باید با استفاده از این مترجمین به صورت کتبی و شفاهی پیام معنوی انقلاب مان را به حاجیانی که از چهار گوشی دنیا به عربستان آمده بودند، ابلاغ کنیم.😎 📢 💠 بعد از مراجعت از سفر حج، متوسلیان با اشاره به یکی از حوادث جالب و شیرینی که حاصل تیزهوشی به شمار می رفت، به یکی از همرزمانش گفته بود: "...من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم؛ اما پاک روی دستم زده بود.✔ روز تظاهرات حاجیان ایرانی در مکه یک سری از این تصاویر کوچک برچسب دار را توی جیب دشداشه خودش مخفی کرده بود. هر چند لحظه یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب را کف دستش مخفی کرده بود، به طرف مامورین پلیس سعودی می‌رفت، دست در گردن آنها می‌انداخت و با آنها معانقه می‌کرد.👀🙋‍♂️ ناغافل می دیدی صدای خنده جمعیت بلند شده! نگو معانقه کردن برای بهانه‌ای بود تا بتواند خیلی راحت تصویر را به پشت کلاه کاسکت سفیدرنگ مامورین پلیس سعودی بچسباند. پلیس‌های بینوا هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بودند، دائم به آنها چشم غرّه می‌رفتند.😄 آن روز با این ترفند زیرکانه، حدود ۵۰-۶۰ نفر از مأمورین قلدر سعودی، ناخواسته و ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر مفتخر شدند.😁 _______________________________________________ 📸 معرفی تصویر اول: اواخر مهر ۱۳۶۰، مدینه منوره، دامنه کوه احد ایستاده از راست: (حسین شریعتمداری، ، ناشناس، ، ناشناس) نشسته از راست: (ناشناس، ) 📚 برگرفته از کتابهای جذاب و خواندنی و - با تخلیص و اختصار ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
📬 📮 ✔ 👈 قسمت سی ام👉 🍁 💕 💠 پس از بازگشت از این سفر معنوی، در رابطه با وقایع مهم این سفر گفته بود: "...حین طواف دور خانه خدا بود که بنده، برادر عزیزمان و زیر ناودان طلای کعبه، با هم وعده گذاشتیم و عهد بستیم که در بازگشت به ایران، با هم کار کنیم." سفر حج و تجارب ارزشمند حاصل از این سفر معنوی، پیوند عمیقی در میان ، و به وجود آورد. الفتی مستحکم که به فاصله کوتاه پس از این سفر، زمینه ساز همکاری و رزم مشترک آن سه در حساس ترین بُرهه‌های گردید. در همین رابطه عملیات محمّد رسول الله (ص) بر اساس 《طرح عملیاتی کربلای ۱۰》؛ مصوّبِ فرماندهی مشترک قرارگاه تازه تاسیس کربلا، در منطقه عمومی - با هدایت و فرماندهی مشترک و در اوایل زمستان ۱۳۶۰ به مرحله اجرا درآمد. 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی - صفحات ۷۷ و ۷۸ و ۷۹ 📸 معرفی تصاویر تا آن لحظه: : فرمانده سپاه مریوان : فرمانده سپاه همدان : فرمانده سپاه پاوه 🆔 @yousof_e_moghavemat
🚩 🏷 با رهاشدن نیروها به سمت اهداف، بعد از چندین ساعت پیاده روی، بالاخره نیروهای محور سلمان به فرماندهی به اولین رده خاکریز دژ افسانه‌ای ارتش بعث عراق واقع در پشت جاده اهواز-خرمشهر می رسند. 🌸 در آن دشت صاف و پهناور ظلمات شب، تکه ابری از طرف خدا مأمور می شود تا چندین هزار رزمنده اسلام را بدون کمترین سر و صدا و درگیری با نیروهای دشمن از مستحکم ترین دژ دشمن عبور دهد. 🌸 به روایت اکثر فرماندهان گردانهای ۲۷ با نزدیک شدن نیروهای محور سلمان به اولین رده خاکریز، تکه ابر جلوی نور مهتاب را می‌پوشاند و بعد از عبور آخرین نیروی تکور، مهتاب روشن می شود. نیروهایی که متوجه این قضیه می شوند، اکثریت به پهنای صورت اشک می ریزند و در آن ساعات آخر روز ۹ اردیبهشت ۶۱ یک امداد عجیب و غریبه الهی، جهت رسیدن به هدف رویایی جاده اهواز-خرمشهر رخ می‌دهد. 🏷 باعنایت امداد الهی، نیروها بدون کوچکترین دردسر روی جاده اهواز-خرمشهر می‌رسند و در عرض ۲۰ دقیقه مواضع توپخانه دشمن را در غرب جاده تصرف می‌کند. در حالی که ساعت شروع عملیات ۳۰ دقیقه بامداد دهم اردیبهشت اعلام شده بود، گردان‌های ۲۷ ساعت ۲۳:۳۰ یعنی یک ساعت زودتر از موعد، بدون درگیری همه اهداف خود را به محاصره در می آورند. 🏷 با هماهنگی قرارگاه نصر، به نیروهای محور سلمان دستور حمله را صادر می‌کند؛ اما یک مشکل وجود دارد: آن هم نرسیدن یگانه های جناحین راست (نصر- ۱ : تیپ یک پیاده از لشکر ۲۱ حمزه ارتش و تیپ ۷ ولیعصر دزفول از سپاه) و چپ [(نصر- ۵ : تیپ ۲۳ نوهد و تیپ ۲۲ پیاده بدر خرمشهر از سپاه) و (نصر- ۳ : تیپ ۳ پیاده لشکر ۲۱ حمزه ارتش و تیپ ۴۶ فجر پیاده از سپاه)] است. 🖇 📝 📷 شناسنامه عکس: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۱، جبهه جنوب، مرحله اول - حضور در جمع رزمندگان یگان ذوالفقار ۲۷_محمد_رسول_الله صلی الله علیه و آله و سلم. 🔎 🏷 @yousof_e_moghavemat
🔍 🚩 ⚘ ✔ ↪ 1️⃣ بدین ترتیب مرحله پایانی(سوم) عملیات الی بیت المقدس در ساعت ۲۲:۳۵ دقیقه شامگاه شنبه اول خرداد ۶۱، با رمز "یا محمد بن عبدالله (ص)" با محاصره و آزادسازی خرمشهر آغاز شد. در مرحله سوم عملیات از ناحیه تیپ ۲۷، رشادت یکی از فرماندهان گردان واقعا ستودنی است. ناصر صالحی؛ معاون اول گردان بلال حبشی که رو کرد به سمت سایر رزمندگان و مشتی خاک را از زمین برداشت و گفت: برادر ها!حرکت کنید. مگر نمی بینید امام زمان با شماست و دارد روی این خاکها را می‌رود!؟ با سستی، تعلّل و تردید بعضی از نیروهای گردان بلال، خود دست به کار شده، ضامن سه قبضه نارنجک را کشیده و به دو، خود را به خاکریز سیل بند می‌زند و هر سه نارنجک را به طرف تیربار دشمن می‌اندازد که همزمان مورد اصابت گلوله های آن تیربار قرار می‌گیرد؛ ولی با انفجار آن سه نارنجک، تیربار دشمن را هم از کار می‌اندازد و خودش هم شهید می‌شود و بدین ترتیب، دژ مستحکم روی سیل بند عرایض را با این کارش می شکند و با پیشروی، نیروها در کنار جاده آسفالت خرمشهر - شلمچه می‌رسند. ✍ 2️⃣ مجدداً با نرسیدن نیروهای جناحین تیپ ۲۷ و خالی ماندن طرف راست و چپ، داد و بیداد احمد متوسلیان پشت بیسیم شروع شد و نگرانی فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا را بیشتر کرده بود. تیپ ۲۷ ضمن درهم شکستن دژ دشمن بر روی سیل بند عرایض و درگیری با تیپ ۲۲ زرهی ارتش بعث، به پیشروی خود ادامه داد. ✍ 3️⃣ حال به شرح قرارگرفتن گردانها در دو محور عملیاتی ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ می پردازیم: الف- محور محرّم به فرماندهی گردان حبیب گردان حمزه: گردان انصار گردان بلال ✔ ب- محور سلمان به فرماندهی گردان مقداد گردان ابوذر گردان میثم گردان مالک گردان مسلم. 4️⃣ یکی از مهم‌ترین مشکلات به وجود آمده در نیروهای قرارگاه فرعی نصر- ۲ در مرحله سوم، مسئله عدم تطبیق آتش سلاح سنگین خودی بود که نه تنها بر اثر آتش خودی قدری تلفات پدید آمد؛ بلکه مهمّات زیادی هم بیهوده مصرف شد. ✅ ↘️ 📸 صاحب عکس پست: سردار شهید که در مصاحبه هایش پیرامون از ایشان چندین بار یاد کرد... @yousof_e_moghavemat
🌹 🚩 ▫️ 🔶️ ▫️ 1️⃣ یکی از تلخ ترین حوادث روز دوم خرداد ۶۱، شهادت قائم مقام رشید ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، بازوی قدرتمند احمد‌ متوسّلیان، مهندس بود که با اصابت ترکش موشک کاتیوشا، روی خاکریز جبهه خَیّن به آرزوی خود رسید و آسمانی شد. همچنین عباس شعف؛ فرمانده گردان میثم نیز در این مرحله از عملیات به شهادت رسید. ✍ 2️⃣ با شهادت حاج محمود شهبازی، شخصاً با آن جراحت عمیق و با دو عصا زیر بغل به کمک همّتی آمد که حالا با شهادت شهبازی، دست آنها شده بود. وارد خطوط اول درگیری در منطقه جاده شلمچه - بصره شد. این در حالی بود که مسئولیت اداره قرارگاه تاکتیکی نصر ۲ را هم به سرهنگ مصطفی شهری محول کرده بود. علی رغم مخالفت نیروهای تیپ ۲۷، حاج احمد شخصاً هدایت عملیات را در محور شلمچه - بصره به عهده گرفت که حضورش جان تازه به روحیه نیروها داد؛ اما لشکر ۳ زرهی دشمن با تمام توان، مجدداً پاتک هایش را از سر می‌گرفت. این در حالی بود که توان دفاعی چندانی برای نیروهای ایرانی باقی نمانده بود. 🚩 🇮🇷 📸 شناسنامه عکس: صبح روز پیروزی ۴ خرداد ۱۳۶۱، ، مسجد جامع. از راست به چپ: امیر رزاق زاده، محسن حیاتی پور، ، اسدالله توفیقی. نفر نشسته: . @yousof_e_moghavemat
🛩 • • • فردا صبح علی الطلوع حاجی [مسئول تدارکات و پشتیبانی تیپ۲۷] با یک خبر بد رسید: «دستور از بالا آمده که عده ای باید بمانند. برادر ، شما فعلاً برو همدان. با گروه بعدی به لبنان اعزامت می کنیم.» ✔ اول بهت زده شدم. فکرم رفت به اتفاق روز قبل [ که بدون هماهنگی از سر ستون جدا شده بودم و گازش را گرفته بودم تا پادگان ولیعصر (عج).]احتمال دادم که حاجی از آن کار آزرده خاطر شده و اصرار کردم که من باید به لبنان بروم. . این ها را با گریه گفتم. 🔸️ حاجی دلش برایم سوخت. دستی به صورتم کشید و گفت: «مطمئن باش عین واقعیت را گفتم. فعلاً نیروهای محدودی به لبنان می روند. اگر قسمت شد، شما با گروه بعدی می روی. اصلاً با حبیب[ حبیب الله مظاهری: فرمانده شجاع و دلاور گردان مسلم از ۲۷ ] می روی.» ⁉️ یکّه خوردم. فکر کردم دستم انداخته. - حبیب که پیش خداست. حاجی ما را گرفته ای؟ - نه، حبیب مجروح است. ما هم مثل بقیه فکر می کردیم شهید شده. آمارش توی شهدا بود، ولی از ناحیه سر مجروح شده. الآن هم توی بیمارستان تحت درمان است. 🔹️ اسم حبیب که آمد، جان گرفتم. مُرده بودم زنده شدم. حبیب، عشقِ من بود. این که او باشد و با او و در رکاب او به لبنان بروم، آرامم می کرد. گفتم: «چشم.» خداحافظی کردم و راهیِ همدان شدم. ✔ ...کمتر از یک هفته [گذشت.] حالا نه از حاجی نیکومنظر خبری بود و نه از حاج علاء. باید می‌رفتم به پادگان ولیعصر تهران؛ امّا قبلش رفتم سپاه همدان. در و دیوار سپاه هنوز برای سیاه‌پوش بود. پیکر او را به شهرش اصفهان برده بودند؛ امّا همه جا حرف او بود و حرف از که می‌گفتند به دست نیروهای اسرائیلی اسیر شده است. خبر درد جانکاهی به جانم زده بود که امام فرمود:«راه قدس از کربلا می گذرد.» ☆ ○ 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۸۳، ۱۸۴ و ۱۸۵، (خاطرات علی خوش لفظ، نوشته حمید حسام.) جملات داخل کروشه از ادمین می باشد. تصویر اول: سردار در کنار مقام معظم رهبری. تصویر دوم: سردار تصویر سوم: از چپ نفر اول، سردار 🖐🥰🌸 @yousof_e_moghavemat
🌹 🚩 ▫️ 🔶️ ▫️ 1️⃣ یکی از تلخ ترین حوادث روز دوم خرداد ۶۱، شهادت قائم مقام رشید ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، بازوی قدرتمند احمد‌ متوسّلیان، مهندس بود که با اصابت ترکش موشک کاتیوشا، روی خاکریز جبهه خَیّن به آرزوی خود رسید و آسمانی شد. همچنین عباس شعف؛ فرمانده گردان میثم نیز در این مرحله از عملیات به شهادت رسید. ✍ 2️⃣ با شهادت حاج محمود شهبازی، شخصاً با آن جراحت عمیق و با دو عصا زیر بغل به کمک همّتی آمد که حالا با شهادت شهبازی، دست آنها شده بود. وارد خطوط اول درگیری در منطقه جاده شلمچه - بصره شد. این در حالی بود که مسئولیت اداره قرارگاه تاکتیکی نصر ۲ را هم به سرهنگ مصطفی شهری محول کرده بود. علی رغم مخالفت نیروهای تیپ ۲۷، حاج احمد شخصاً هدایت عملیات را در محور شلمچه - بصره به عهده گرفت که حضورش جان تازه به روحیه نیروها داد؛ اما لشکر ۳ زرهی دشمن با تمام توان، مجدداً پاتک هایش را از سر می‌گرفت. این در حالی بود که توان دفاعی چندانی برای نیروهای ایرانی باقی نمانده بود. 🚩 🇮🇷 📸 شناسنامه عکس: صبح روز پیروزی ۴ خرداد ۱۳۶۱، ، مسجد جامع. از راست به چپ: امیر رزاق زاده، محسن حیاتی پور، ، اسدالله توفیقی. نفر نشسته: . @yousof_e_moghavemat
😎 💢 💥 💯 «...به عنوان یک معترضه‌ای همین‌جا بگویم، اصولاً خیلی پرجاذبه بود. انگار اصلاً در وجود این مرد دافعه نبود. حتی یک بار ندیدم برخورد خشنی با کسی داشته باشد. چرا، تند می‌شد، ولی در تندی هم خیلی خوددار و صبور بود و کماکان به طرفِ عتابِ خودش و خطاب می‌کرد. که هیچ. در هر ۲۴ ساعت حداقل یکی دو نوبت بایستی دادی می‌زد و به قول معروف گرد و خاک می‌کرد! تند بود. ، جاذبه‌اش بیش از دافعه‌اش بود، منتها در جنبه‌ی دفعی، هیچ از کم نمی‌آورد. خیلی قاطع و تند برخورد می‌کرد. خودم در مورد هر سه این بزرگواران در دوران تشکیل ۲۷ و نبردهای فتح‌مبین و الی‌بیت‌المقدس، به دفعات شاهد این نحوه برخوردهای‌شان بودم. در یک کلام، کلاً یک انسان جلالی و بامهابت بود. مهابت و ملاطفت را با هم داشت و یک انسان جمالی؛ اهل ملاطفت و جاذبه بود...» 《》 《》 📚 به نقل از ، سردار در کتاب ارزشمند و درخشان - صفحه ۲۴۰ @yousof_e_moghavemat
📚 عنوان کتاب: (روایت حبیب سپاه، مدافع حرم، سردار پرافتخار سپاه اسلام، سرلشکر از انقلاب، کردستان و دفاع‌مقدس) مصاحبه و نگارش: حسین بهزاد نشر: انتشارات ۲۷ بعثت/ ۱۳۹۳ نوبت چاپ: دوازدهم/ بهار ۱۳۹۴ تعداد صفحه: ۱۰۸۶ ، طرح یک جلدی قیمت: ۴۲۰۰۰ تومان. ☆ ♡ 🔰 کتاب، روایت بسیار جالبی داره. به صورت مصاحبه از تولد شهید همدانی شروع میشه و با رسیدن به روز دوم خرداد سال ۱۳۶۱ که با شهادت همراه هستش، کتاب به پایان می‌رسه... کتاب، مملو از اوج‌های خواندنی و درخشانی است. به عنوان نمونه: آشنایی ایشون با سردار ، آشنایی با ، آشنایی محمود شهبازی با احمد متوسلیان و همت، رفتن این سه بزرگوار به سفر حج، تشکیل تیپ۲۷محمدرسول‌الله(ص) توسط این سه بزرگوار، خداحافظی با سپاه همدان، بازیگوشی‌های محمود شهبازی، فتح‌المبین، الی‌بیت‌المقدس و هزاران هزار خاطرات ناگفته با رزمندگان لشکر۲۷محمدرسول‌اللهﷺ که تا به حال، در هیچ‌کجا نشنیدید...🙂❤🤗 👈 تهیه و مطالعه این کتاب ارزشمند و درخشان رو اکیداً و موکدّاً پیشنهاد می‌کنم. جهت‌ خرید کتاب، به صفحه نشر۲۷ که روی پست تگ کردیم، مراجعه فرمایید. @yousof_e_moghavemat
🔰 ☆ ♡ 💠 شهبازی تسلط و احاطه‌‌ی جالبی در حد یک استاد کارکشته معارف اسلامی بر زوایای داشت. همچنین با مهارت فوق‌العاده‌ای که در بیان و تفهیم مفاهیم کلیدی نهج از جمله خلقتِ کائنات، زمین و آسمان‌ها، کوه‌ها و دریاها و آفرینش آدم از خود نشان می‌داد، همه را مات و مبهوت و در سکوت کامل، به خود جلب می‌کرد. او آن‌چنان انس و الفتی با نهج پیدا کرده بود که موضوعات مطروحه کتاب را به زبان روز و عامه فهم، بدون لغزیدن به ورطه‌ی تفاسیر بی‌بنیاد و من‌درآوردی از کلام امیر، به دیگران ارائه می‌داد. به طوریکه با برگزاری مرتب جلسات توسط ، به یک کلاس عقیدتی، اخلاقی و سیاسی مبنایی فوق‌العاده سودمندی مبدّل گشت که شاگردانش در سپاهِ همدان، برای شرکت در آن جلسات سر و دشت می‌شکستند. ♡ ☆ ✍ با تخلیص و اختصار از بیانات گهربار در کتاب ارزشمند و درخشان ، صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶. @yousof_e_moghavemat
🔰 ☆ ♡ عشق عجیبی به داشت. از هر فرصتی برای این عشق‌بازی استفاده می‌کرد. آن‌قدر با قرآن مانوس بود که شب‌ها و سحر، بچه‌های سپاه می‌آمدند و پشت اتاقک فرماندهی، به لحن شیوا و صوت گرم گوش می‌دادند. تلاوت‌های او، دل‌ها را به بام ملکوت می‌برد. عجیب صمیمی و بی‌تکلّف بود و در ظرف مدت کوتاهی در بین بچه‌های سپاه همدان محبوب‌القلب شد. سر شب به منزل بچه‌های سپاه زنگ می‌زد و می‌گفت: "فلانی! امشب خونه تشریف دارید؟ من می‌خوام شام بیام خونه‌ی شما. بابا مُردیم از بس این غذاهای بی‌خاصیت آشپزخانه‌ی سپاه را خوردیم..."😅 ☆ ♡ 💠 با تخلیص و اختصار از کتاب فاخر و ارزشمند ، خاطرات حبیب سپاه سردار سردار @yousof_e_moghavemat
😰 ☆ ♡ وقتی فرمانده سپاه همدان شد، خیلی مقتدرانه با شورش‌های مسلحانه‌ی منافقین برخورد کرد. منافقین اعلامیه داده بودند که روزی ۳۰ ترورِ انقلابی انجام خواهیم داد. مشخصاً خیابان بوعلی، پاتوق عمده‌ی طرفدارانِ منافقین بود. هر روز عصر، ملبّس به لباس سپاه، می‌آمد و نیروهایش را با لباس فرمِ سپاه راهی خیابان‌ها می‌کرد. آن‌قدر از خودباختگی نفرت داشت که حتّی اجازه نمی‌داد اعضای سپاه محاسن‌شان را کوتاه کنند و یا حین خروج از سپاه، لباس پاسداری را از تن درآورند. خودش جلو می‌افتاد و با نیروهایش، توی خیابان‌های ناامن شهر قدم می‌زد. هدفِ ضدانقلاب، مرعوب کردنِ انقلابیون بود. هدفِ ، عقیم کردنِ سیاستِ ارعابِ تروریست‌ها... و سرانجام این بود که طلسم ارعاب تروریست‌ها را شکست و آن‌ها را ناکام گذاشت... 🚩 🌤 🏷 از کتاب ارزشمند و خواندنی با تخلیص و اختصار. ☆ ♡ سردار @yousof_e_moghavemat
😎 🚚 ✈ 💠 همیشه‌ی خدا، وقتی می‌خواست از کردستان به تهران برود، یک توقفی چند ساعته در همدان داشت. چون و ایشان، علاقه و وابستگی خاصی به هم داشتند. روز ۲۰ دی ۱۳۶۰ قرار بود برود تهران و در مورد تشکیل تیپ، با صحبت کند. «حاج‌احمد» و هم قول قطعی را گرفته بودند. در حالی‌که «حاج‌احمد» دارد این‌ها را به «حاج محمود شهبازی» توضیح می‌دهد، حاج‌محمود ناگهان دست را می‌گیرد و با بی‌قراری به او می‌گوید: «...من و تو و با همدیگر زیر ناودان طلای کعبه عهد کردیم که تا آخر با هم باشیم. یادت که هست؟» «حاج‌احمد» هم با قاطعیتِ تمام می‌گوید: «مگر می‌شود هم‌چنین عهد و پیمانی را فراموش کرد؟» حاج‌محمود هم می‌گوید: «پس من هم باید در این ماموریت، با تو باشم.» ☆ حاج‌احمد با شنیدن این حرف خیلی خوشحال می‌شود و با نگرانی می‌گوید: «پس سپاه همدان را چه می‌کنی؟ به علاوه؛ بروجردی رضایت نمی‌دهد تو ما بیایی!» حاج‌محمود می‌گوید: «آن مسئله با من!...خودم حلش می‌کنم...نظرت چیست؟» حاج‌احمد هم بسیار خوشحال شده، دستش را روی شانه‌ی حاج‌محمود می‌گذارد و لحظه‌ای کوتاه، به چهره حاج‌محمود خیره می‌شود و سرانجام می‌گوید: «پس یعنی واقعاً تو هم با ما هستی؟» حاج‌محمود با لبخند جواب می‌دهد: «بله که هستم احمد جان.» ♡ سردار رحمت‌الله‌علیه فرموده بودند: «آن لحظات، قشنگ‌ترین لحظاتی بود که در طول آن هشت سال جنگ و اصلاً در کل عمرم، شاهدش بوده‌ام...» @yousof_e_moghavemat
🥰 ☆ ♡ اولین کسی بود که به عنوان فرمانده گردان در ۲۷ انتخاب و معرفی شد. خودش را مخفی کرده و خجالت می‌کشید. هم در به در دنبالش می‌گشت که او کجا رفته، چرا پیدایش نیست!!؟🤭 بعد از ۲۴ ساعت آفتابی شد و خیلی قاطع گفت: «من در حد همچین مسئولیتی نیستم. لطفاً تجدید نظر کنید.» ناگهان سگرمه‌های بدجوری رفت تو هم و صورتش از فرط عصبانیت مثل شاه‌توت سرخ شد.😅 ؛ قائم‌مقام تیپ هم توی جلسه حضور داشت. با یک ظرافت خاصی دخالت کرد و گفت: «قابل توجّه حضّار! امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: در هنگام غضب؛ نه تصمیم، نه دستور، نه تنبیه!» با تحیّر لحظه‌ی کوتاهی به آقای شهبازی نگاه کرد، بعد گفت: «لا اله الّا الله...لا اله الّا الله»🤭 ✔ 🌸 @yousof_e_moghavemat