eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 🚩 قسمت هشتم: پایان و دیدار با مردم 👌 🔶 با خاتمه یافتن مرحلۀ چهارم نبرد پیروزمند _فتح المبین_ به همراه فرماندهان تحت امر خود جهت تجدید دیدار با مردم خوب و همرزمانش در این شهر، عازم غرب كشور شد. یكى از هم سفران او مى گوید: «... وقتى همگى همراه سوار اتوبوس شدیم، ردیف دوم یا سوم، روى صندلى نشست. براى آنكه طى راه كسى صحبت هاى متفرقه یا خداى ناخواسته، !!! از او سر نزند، مطابق معمول، شروع كرد بین جمع به خواندن یك سرود. خودش با صداى بلند خواند؛ ، انقلاب، جسم من، جان من، خون من تو را حامى... سرود را با یك حالت حماسى و محكم مى خواند. بعد كه سرود تمام شد، گفت: حالا یكى از شماها یك سرود بخواند. حكمت كارش هم این بود كه هم از بچه ها یا صحبت لغوى صادر نشود، هم با خواندن سرودهاى انقلابی، روحیه بگیرند و سرگرم بشوند.» خبر حركت قافلۀ و یاران فاتح او را، تو گویى قاصدك هاى بهارى به مردم خوب رساندند. شهر چهره اى دیگر به خود گرفت. مردم در آتش انتظار بازگشت قهرمان خاكى پوش شهرشان، برافروخته، لحظه شمارى مى كردند. سرپرست وقت واحد اطلاعات ، از آن روز با شكوه حكایت مى كند: «... خبر ورود كه به رسید، شهر پر از غلغله شد. همه از شوق، بال درآورده بودند. دیگر سررشتۀ كارها از دست بچه های هم خارج شده بود. مردم از صغیر و كبیر و زن و مرد، جمع شدند جلوى ساختمان . همینطور سینى سینى اسپند بود كه دود مى دادند. بعضىها از شوق، مى كردند. بالاخره انتظارها به سر مى رسیدند. به محض اینكه ماشین حامل در دیدرس خلائق قرار گرفت، همینطور گوسفند و برّه بود كه پشت سر هم برایش مى كردند. بعد هم تا پاسى از شب رفته، دسته دسته ملت مى آمدند براى تبریك و خسته نباشى گفتن به . دیدیم نه خیر! انگار حالا حالاها باید قید روبوسى و چاق سلامتى با را بزنیم!»💠 ادامه دارد...✉ 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند @yousof_e_moghavemat
💎 🚩 قسمت هشتم: پایان و دیدار با مردم 👌 🔶 با خاتمه یافتن مرحلۀ چهارم نبرد پیروزمند _فتح المبین_ به همراه فرماندهان تحت امر خود جهت تجدید دیدار با مردم خوب و همرزمانش در این شهر، عازم غرب كشور شد. یكى از هم سفران او مى گوید: «... وقتى همگى همراه سوار اتوبوس شدیم، ردیف دوم یا سوم، روى صندلى نشست. براى آنكه طى راه كسى صحبت هاى متفرقه یا خداى ناخواسته، !!! از او سر نزند، مطابق معمول، شروع كرد بین جمع به خواندن یك سرود. خودش با صداى بلند خواند؛ ، انقلاب، جسم من، جان من، خون من تو را حامى... سرود را با یك حالت حماسى و محكم مى خواند. بعد كه سرود تمام شد، گفت: حالا یكى از شماها یك سرود بخواند. حكمت كارش هم این بود كه هم از بچه ها یا صحبت لغوى صادر نشود، هم با خواندن سرودهاى انقلابی، روحیه بگیرند و سرگرم بشوند.» خبر حركت قافلۀ و یاران فاتح او را، تو گویى قاصدك هاى بهارى به مردم خوب رساندند. شهر چهره اى دیگر به خود گرفت. مردم در آتش انتظار بازگشت قهرمان خاكى پوش شهرشان، برافروخته، لحظه شمارى مى كردند. سرپرست وقت واحد اطلاعات ، از آن روز با شكوه حكایت مى كند: «... خبر ورود كه به رسید، شهر پر از غلغله شد. همه از شوق، بال درآورده بودند. دیگر سررشتۀ كارها از دست بچه های هم خارج شده بود. مردم از صغیر و كبیر و زن و مرد، جمع شدند جلوى ساختمان . همینطور سینى سینى اسپند بود كه دود مى دادند. بعضىها از شوق، مى كردند. بالاخره انتظارها به سر مى رسیدند. به محض اینكه ماشین حامل در دیدرس خلائق قرار گرفت، همینطور گوسفند و برّه بود كه پشت سر هم برایش مى كردند. بعد هم تا پاسى از شب رفته، دسته دسته ملت مى آمدند براى تبریك و خسته نباشى گفتن به . دیدیم نه خیر! انگار حالا حالاها باید قید روبوسى و چاق سلامتى با را بزنیم!»💠 ادامه دارد...✉ 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند @yousof_e_moghavemat
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و و 😔 . 🍂امروز هم حکایتِ افتخاری اش . به گمانم کنار روضه ی را خواند و با نوحه ی ، دم ِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد.😞 . 🍃آنقدر عکس و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. . 🍂هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت.💚 اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است😭 . 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت دل شکسته اش برای شهادت یا خودش در روز ِ با که با تیری که به اصابت کرد به آرزویش رسید.🕊 . 🍂ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.😭 . 🍃باید گذشت از این به آسانی . 🍃باید مهیا شد از بهر . 🍃سوی رفتن با چهره خونی . 🍃زین سان بود زیبا انسانی . 🍂به مناسبت شهادت . ✍نویسنده: طاهره بنائی منتظر . 📅تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۵۵ . 📆تاریخ شهادت: ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ . 📇تاریخ انتشار طرح: ۲۱ شهریور ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت رضا.مشهد @yousof_e_moghavemat
‍ 🌸 شهید غلامعلی پیچک🌸 🍂 سلام، خوش بحالتان، مهر در پرونده اعمالتان خورد و عاقبت بخیر شدید اما، اینجا بد است. دل ها گرفته است و هایمان گلوگیر شده اند و خسته ایم از زمانی که امان را از اهالی گرفته است. 🍂 هشت سال باغیرت جنگیدید برای وجب به وجب این خاک، برای اینکه حقی نشود. 🍂 اما هشت سال است که با و امید مردم را از زندگی ناامید کرده اند، پدر خانه در مقابل اهل خانه از و کمر خم کرده است. سفره خالی و هایش هم شده اند اما ترازوی عدل، حسرتِ برابری بر دارد. 🍂روی بیت المال بودید که مبادا مدیون شوید و پل صراط پایتان بلغزد اما این روزها را غارت می کنند و بعد از رفتنشان از مرزهای کشور، خبر هایشان در روزنامه های کشور به یادگار میماند. 🍂زمین های را با کمترین امکانات شناسایی می کردید پاکسازی و را نابود می کردید. حالا ستون پنجم ها، گرا می دهند، دیروز ح.ا.ج ق.ا.س.م و امروز ف.خ.ر.ی ز.ا.د.ه. خبر شهادت ها شد بر دل ...❤️ 🍂 رمز عملیات هایتان بود و فرمانده امام زمان اما حالا، دین را خواسته هایشان کردند و مردم را نشانه گرفته اند که مردم هم از شوند و هم از خرما... 🍂 وصیت هایتان شد بردیوار اما چادرها خاکی می شود و حجاب ها، سرخی خونتان را کدر می کند. آه که که این قصه ی پر غصه پایانی ندارد... شهیدجان، برگرد، بیسیم ات راهم بیاور. حاج و حاج قاسم را هم صدا کن. بیا و نجات بده. کم کم هم سقوط می کند هم ایمانمان... ✍نویسنده: طاهره بنایی منتظر 🕊 به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۱۳۳۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ آذر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا @yousof_e_moghavemat