#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت اول 🤗
✔
🌸
◻ به تهران که رسیدیم، توی اتوبوس تقسیمبندی کرد که هرشبی در خانهی یکی از بچهها باشیم. گفت: «فرداشب من خانهی مجتبی عسگری هستم. شما هم فردا خانهی او هستید. پسفرداشب خانهی رضا سلطانی در قم» و بقیه را هم یکییکی اعلام کرد. گفت کسی هم حق ندارد سفرهی تشریفاتی بیاندازد. به من تأکید کرد: «باید #آبگوشت بار بگذاری.»
پدرم گفت: «کنار آبگوشت، غذای دیگری هم بگذاریم.»
گفتم: «نه بابا، احمد ناراحت میشود.»
پدرم میخواست #نوشابه بگیرد. من به پدرم گفتم: «آخه آبگوشت با نوشابه نمیشود!»
گفت: «نه، شاید کسی نخواست آبگوشت بخورد و خواست گوشت کوبیده بخورد. بگذار نوشابه کنارش باشد.»
بعد احمد به من گفت: «تو چرا نوشابه گذاشتی؟ تو بیخود کردی نوشابه گذاشتی!»
کلی با من دعوا کرد. با این کارها بود که عشق و ارادت ما به احمد زیاد میشد.
•°•
°•°
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
📚
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت دوم 🤗
✔
🌸
◻زندگی ما در سطح پایینی بود؛ اما کسانی هم بودند که هیچچیز نداشتند. در واقع احمد فکر آنها را میکرد تا اگر کسی با غذای سادهای پذیرایی کرد، ناراحت نباشد. ولی خودش رعایت نمیکرد.
روزی که مهمان خودش شدیم و به خانهاش رفتیم، قضیه برعکس شد. میگفت که قصهی من با شما فرق میکند. من فرماندهی شما هستم و باید خوب از شما پذیرایی کنم. در خانهاش مثل پروانه دور بچهها میچرخید. خیلی مهماننواز بود. فکر کنم دو سه نوع غذا آماده کرده و ماست و ترشی هم گذاشته بود. میگفتیم: «خودت هم یک لقمه غذا بخور.»
دائم تعارف میکرد و حواسش بود که چیزی کموکسر نباشد. کلاً در خانه شخصیت دیگری شده بود. اصلاً فکر نمیکردم #احمد در خانه اینطور باشد. یک آدم دیگری شده بود و کلی تشریفات در خانهاش داشت.
☘
🍃
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحه ۱۸۵.
🔅
🔅
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 🚩
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#معرفی_کتاب 📚
✔
🌸
۩ عنوان کتاب: #رهایی_از_گناه
۩ نویسنده: علیرضا پناهیان
۩ ناشر: بیان معنوی
۩ نوبت چاپ: اول _ تابستان ۱۴۰۱
۩ تعداد صفحه: ۳۲۰
۩ قیمت: ۶۵هزار تومان.
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
✂️ برشی از کتاب:
منظور از فهم دین، این است که «انسان متقاعد شود که بعضی از کارها گناه است و بنابراین نباید آنها را انجام دهد.» فهم دین یعنی #درک_ضرورت_دوری_از_گناه . این فهــم عمیــــق از دیــــن، #فقه نامیده میشود. یک فهمِ با دقّت و تأمّل. سطحی نیست. یعنی دانستن لایههای درونی حقیقتی که از بیرون پیدا نیست.
در فرمایشی از امام صادق علیهالسلام داریم که:
﴿حقیقت ایمان کسی تکمیل نمیشود و کسی به حقیقت ایمان نمیرسد مگر اینکه سه ویژگی داشته باشد: فهمِ عمیق از دین، برنامهریزی درست در معیشت و صبر بر مصیبتها و سختی.﴾
☆
★
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#کتابی_که_باید_خواند 👉
✔
🌸
- امشب که داشتم کتابو میخوندم به یه مطلب خیلی خیلی جالب و جذّابی رسیدم، اینکه چرا ما آدما از مُردن میترسیم؟!!
واقعاً واسه خودمم سوال بود که به این ترسِ از مرگ چطور باید غلبه کرد!!؟؟؟
حالا ببینیم این کتاب چجوری راهنماییمون میکنه...!!!🙂
👤
بزرگترین ترس انسان، مرگ است و مهمترین بلا نیز «ناامنی» است. حالا چرا انسانها از مرگ بدشان میآید؟ به دلیل اینکه میل به جاودانگی دارند و مرگ را مانع از رسیدن به آن میبینند. برای رفع این ترس باید تصور خود در مورد مرگ و جهان پس از آن را تصحیح کنیم و اینگونه به این میل پاسخ بدهیم که «میل به جاودانگیِ ما، جوابی واقعی دارد و در عالم آخرت به آن پاسخ داده میشود؛ اصلاً طبع ما برای ادامهٔ زیستن در آخرت و تمام و نابودنشدن ساخته شده است؛ نه برای زندگی محدود دنیا.»
انسان بدون بهشت غمگین است و دائماً به یادآوری بهشت، نیاز دارد. انسان باید این جهانِ باز را دائماً در مقابل خودش ببیند. اگر میخواهیم برای دینداری آماده شویم، باید آن جهان را در نظر داشته باشیم؛ هم بهشت را و هم جهنم را.
•°•
°•°
- برگرفته از صفحهٔ ۱۳۷ کتاب #رهایی_از_گناه نوشتهی حجتالاسلام والمسلمین #علیرضا_پناهیان 😌
☆
♡
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#آرزوی_احمد_نمایان_شد 🚩
بعد از عملیات بیتالمقدس، احمد به مریوان آمد. گفتم: «کجا میخواهی بروی؟»
گفت: «لبنان.»
آمده بود که در منطقهی ۷، بروجردی را ببیند و بعد هم به مریوان آمد. من به او گفتم: «من هم میخواهم بیایم.»
گفت: «به تهران میروی و در پادگان امام حسین علیهالسلام به رضا دستواره دو قطعه عکس میدهی و به همّت میگویی: نشان به آن نشان که گفتم برای بچهها گذرنامه تهیه کن و با وزارت خارجه هماهنگ کن که گذرنامههایشان را زودتر بدهند.»
در واقع یک نشانی به من داد که به آنها بگویم برای من هم گذرنامه بگیرند. گفتم: «باشد.»
ما که خواستیم برویم، مسئول عملیات سپاه تهران - شهید اویسی - گفت: «برادر، شما از کجا آمدی؟»
گفتم: «من از منطقهی ۷ و کردستان آمدم.»
گفت: «من خجالت میکشم که آقای بروجردی بگوید نیروی من را چرا بدون اجازه بردی.»
خلاصه گذشت. ما آمدیم و راه افتادیم. گفتم: «میخواهی آنجا چهکار کنی؟»
گفت: «بعد از اینکه آنجا را دیدیم و شناسایی هم کردیم، به حول و قوهٔ الهی عملیات انجام میدهیم.»
- برادر احمد، موقعیت چطوری است؟
- تپه ماهور، مثل منطقهی فتحالمبین میماند.
- خودشان چطوری هستند؟
- خیلی ترسو هستند.
الآن که اینها را میگویم، حال عجیبی دارم. گفت: «این یهودیها و صهیونیستهای بینالملل را اسیر میکنیم و بعد طناب به گردنشان میاندازیم و در بازار عربهای ملخخور میگردانیم تا قبح اسرائیل شکسته شود.»
وقتی عملیات حزبالله لبنان و جنگ ۳۳ روزه تمام شد و اسرائیل شکست خورد، من در ستاد کل بغض کردم. بچهها گفتند: «چه شده؟»
گفتم: «آرزوی احمد ظهور کرد. قبح اسرائیل شکسته شد؛ نه به دست خودش، بلکه به دست بچههایی که احمد پرورش داده بود.»
- به روایت سردار حاجرضا غزلی، برگرفته از صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی.
تصویر: #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان (سمت راست) در حال مصاحبه با #شهید_امیر_حلم_زاده
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_را_آزاد_کنید
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#آرزوی_احمد_نمایان_شد 🚩
بعد از عملیات بیتالمقدس، احمد به مریوان آمد. گفتم: «کجا میخواهی بروی؟»
گفت: «لبنان.»
آمده بود که در منطقهی ۷، بروجردی را ببیند و بعد هم به مریوان آمد. من به او گفتم: «من هم میخواهم بیایم.»
گفت: «به تهران میروی و در پادگان امام حسین علیهالسلام به رضا دستواره دو قطعه عکس میدهی و به همّت میگویی: نشان به آن نشان که گفتم برای بچهها گذرنامه تهیه کن و با وزارت خارجه هماهنگ کن که گذرنامههایشان را زودتر بدهند.»
در واقع یک نشانی به من داد که به آنها بگویم برای من هم گذرنامه بگیرند. گفتم: «باشد.»
ما که خواستیم برویم، مسئول عملیات سپاه تهران - شهید اویسی - گفت: «برادر، شما از کجا آمدی؟»
گفتم: «من از منطقهی ۷ و کردستان آمدم.»
گفت: «من خجالت میکشم که آقای بروجردی بگوید نیروی من را چرا بدون اجازه بردی.»
خلاصه گذشت. ما آمدیم و راه افتادیم. گفتم: «میخواهی آنجا چهکار کنی؟»
گفت: «بعد از اینکه آنجا را دیدیم و شناسایی هم کردیم، به حول و قوهٔ الهی عملیات انجام میدهیم.»
- برادر احمد، موقعیت چطوری است؟
- تپه ماهور، مثل منطقهی فتحالمبین میماند.
- خودشان چطوری هستند؟
- خیلی ترسو هستند.
الآن که اینها را میگویم، حال عجیبی دارم. گفت: «این یهودیها و صهیونیستهای بینالملل را اسیر میکنیم و بعد طناب به گردنشان میاندازیم و در بازار عربهای ملخخور میگردانیم تا قبح اسرائیل شکسته شود.»
وقتی عملیات حزبالله لبنان و جنگ ۳۳ روزه تمام شد و اسرائیل شکست خورد، من در ستاد کل بغض کردم. بچهها گفتند: «چه شده؟»
گفتم: «آرزوی احمد ظهور کرد. قبح اسرائیل شکسته شد؛ نه به دست خودش، بلکه به دست بچههایی که احمد پرورش داده بود.»
- به روایت سردار حاجرضا غزلی، برگرفته از صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی.
تصویر: #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان (سمت راست) در حال مصاحبه با #شهید_امیر_حلم_زاده
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_را_آزاد_کنید
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت دوم 🤗
✔
🌸
◻زندگی ما در سطح پایینی بود؛ اما کسانی هم بودند که هیچچیز نداشتند. در واقع احمد فکر آنها را میکرد تا اگر کسی با غذای سادهای پذیرایی کرد، ناراحت نباشد. ولی خودش رعایت نمیکرد.
روزی که مهمان خودش شدیم و به خانهاش رفتیم، قضیه برعکس شد. میگفت که قصهی من با شما فرق میکند. من فرماندهی شما هستم و باید خوب از شما پذیرایی کنم. در خانهاش مثل پروانه دور بچهها میچرخید. خیلی مهماننواز بود. فکر کنم دو سه نوع غذا آماده کرده و ماست و ترشی هم گذاشته بود. میگفتیم: «خودت هم یک لقمه غذا بخور.»
دائم تعارف میکرد و حواسش بود که چیزی کموکسر نباشد. کلاً در خانه شخصیت دیگری شده بود. اصلاً فکر نمیکردم #احمد در خانه اینطور باشد. یک آدم دیگری شده بود و کلی تشریفات در خانهاش داشت.
☘
🍃
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحه ۱۸۵.
🔅
🔅
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 🚩
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#اخلاق_متفاوت_حاجاحمد_متوسلیان : قسمت اول 🤗
✔
🌸
◻ به تهران که رسیدیم، توی اتوبوس تقسیمبندی کرد که هرشبی در خانهی یکی از بچهها باشیم. گفت: «فرداشب من خانهی مجتبی عسگری هستم. شما هم فردا خانهی او هستید. پسفرداشب خانهی رضا سلطانی در قم» و بقیه را هم یکییکی اعلام کرد. گفت کسی هم حق ندارد سفرهی تشریفاتی بیاندازد. به من تأکید کرد: «باید #آبگوشت بار بگذاری.»
پدرم گفت: «کنار آبگوشت، غذای دیگری هم بگذاریم.»
گفتم: «نه بابا، احمد ناراحت میشود.»
پدرم میخواست #نوشابه بگیرد. من به پدرم گفتم: «آخه آبگوشت با نوشابه نمیشود!»
گفت: «نه، شاید کسی نخواست آبگوشت بخورد و خواست گوشت کوبیده بخورد. بگذار نوشابه کنارش باشد.»
بعد احمد به من گفت: «تو چرا نوشابه گذاشتی؟ تو بیخود کردی نوشابه گذاشتی!»
کلی با من دعوا کرد. با این کارها بود که عشق و ارادت ما به احمد زیاد میشد.
•°•
°•°
- به روایت سردار #مجتبی_عسگری برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
📚
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#ازش_حساب_میبردیم_ولی_دوستش_داشتیم 🥰
✔
🌸
💠 احمد هیچوقت فرماندهیاش را با رفاقت با بچهها نمیآمیخت. احمد اقتدار داشت و ما هم به شدت از او حساب میبردیم؛ ولی همزمان دوستش داشتیم. اینطور نبود که چهار بار از او خشونت دیده باشیم و دیگر با او رفیق نباشیم. احمد مقتدر بود و حتی من سه بار از او کتک خوردم؛ ولی آن کتکها حق من بود. قرار نیست یک فرمانده از کوتاهیکردن نیرویش، چشمپوشی کند و بگوید اشکالی ندارد. آن هم در جایی که جان بچههای مردم در خطر است. به هیچوجه زندگی فرماندهیاش را با زندگی شخصیاش نمیآمیخت.
☘
🍃
- به روایت سردار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحهٔ ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب، ارزشمند و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون 😊
🌱
🌺
📷 شناسنامهی عکس: خرداد ۱۳۶۱ - آخرین بازدید از مریوان.
از راست: #شهید_محسن_مهاجر - امیری - سردار #مجتبی_عسگری - #احمد_متوسلیان - محمد حمیدیشاد - اسماعیل عباسی - سردار #حسن_رستگارپناه
نفر بالا: سیدهاشم حسینی.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدنشان_حاج_احمد_متوسلیان 💎
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_را_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#چالش_خداشناسی_توسط_حاجی 😉
✔
🌸
🟢 یکی دیگر از کارهایی که میکرد، این بود که بعد از نماز مغرب و عشاء بچهها را دور تا دور مینشاند و با آنها بحث میکرد. در ابتدای انقلاب بحث اینکه خدایی هست یا نیست در ارتباط با #مارکسیسم و عقاید مادیگرایی وجود داشت. #حاج_احمد هم بیشتر بحثهایش در همین زمینه بود. میگفت: «فرض کنید که من یک آدم کمونیست هستم که اعتقادی به خدا ندارم. انسان بالاخره از یک نقطهای چیزی به دنیا آمده است.»
#رضا_دستواره خیلی حرص میخورد و آخر هم کار به مجادله و دعوا با #احمد میرسید. میگفت: «برادر، تو باید حرف مرا قبول کنی. چون تو فرمانده هستی، نمیخواهی حرف مرا قبول کنی. اگر فرمانده نبودی، تو الآن محکوم بودی.»
همینقدر همیشه بحث را آزاد میگذاشت و اینطور نبود که فضای خشکی ایجاد کند. به فراخور افراد هم مباحث را تنظیم میکرد.
🦋
🍃
◇ به روایت سردار پاسدار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحه ۱۷۷ و ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی جواد کلاته عربی.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ❤
☘
🌷
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#چرا_این_کلمه_زهرماری_را_گفتی !؟؟ 😠
°•°
•°•
🟢 وقتی از کوه پایین میآمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل میرسید و از روی آن پل به سمت پاوه میرفتیم. ایشان ابتدای پل میایستاد و یک جعبه خرما دستش میگرفت و به بچهها تعارف میکرد. خرما را که برمیداشتیم، به پشتمان میزد و ما را بغل میکرد و میگفت: «خسته نباشی پهلوان.»
یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.»
جعبهی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟»
همان جا یکدفعه یادم آمد که بهشدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان میدهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.»
- نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو.
- چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی.
- بخیز.
خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.»
- برادر نمیروم. اصلاً نمیتوانم بروم، یخ زدم. همهی سیستم بدنم یخ زده بود.
- برو، وگرنه میزنم.
- بزن
باور نمیکردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچهها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کمکم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟»
گفت: برای چه تو آن کلمهی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و همجنس و هموطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمهی فرانسوی بگویی. این همه کلمهی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!»
☆
♡
👈 به روایت سردار #مجتبی_عسگری ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری #لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون نوشتهی استاد جواد کلاته عربی.
》
《
》
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_فراموش_شدنی_نیست
#احمد_متوسلیان_را_آزاد_کنید
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#احمد_متوسلیان_مرا_زنده_نمیگذارد 😨
☆
♡
✅ یک خاطرهی دیگر از هراس ضدانقلاب بگویم. ما یک کومله را سمت درکی یا دمیو در خط اورامان گرفتیم و از او بازجویی کردیم. این آدم یکی از کسانی بود که خیلی به بچههای ما کمین زد و در کارش هم ماهر بود. من به او گفتم: «تا حالا یکی از مسئولان سپاه مریوان در کمینت افتاده که تو نتوانسته باشی تیراندازی کنی؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «چه کسی و کجا؟»
جواب داد: «یک بار #احمد_متوسلیان را به همراه #عثمان_فرشته دیدم. هردو پشت جیپ کنار هم نشسته بودند.»
#حاج_احمد خودش پشت فرمان نمینشست. در واقع بلد نبود رانندگی کند. البته ما جلوی دیگران نمیگوییم که بلد نبود؛ اما حالا این نیروی کومله دیده بود که حاجاحمد پشت فرمان نشسته است. بعد گفت: «آنها در تیررس من قرار گرفتند، ولی همین که خواستم تیراندازی کنم، ترسیدم. با خود گفتم اگر من تیراندازی کنم و تیر به آنها نخورد، من را پیدا میکنند و زنده نمیگذارند. اینها آدمهایی هستند که تا من را پیدا نکنند، رهایم نمیکنند.»
راست هم میگفت. هم احمد و هم عثمان تيراندازیشان خیلی خوب بود. خلاصه به خاطر ترسش تیراندازی نکرده بود.
📚 به روایت سردار حاج #رضا_غزلی از دوستان نزدیک سردار بینشان #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۱۵۲ و ۱۵۳
☆
♡
📷 مریوان - حاج احمد متوسلیان( نفر سوم ایستاده از سمت چپ) در کنار #شهید_عثمان_فرشته (نفردوم ایستاده از سمت راست)
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_فراموش_شدنی_نیست
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat