eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
😊پایان تبادل😊
🌷به مناسبت واقعه ✅ خاطره ای از ، به نقل از مجید تولایی: 2⃣ کمونیست بود ، آمده بود پای صحبت آخوند!! آن هم توی «آخن» آلمان!!با مسخرگی می گفت اومدیم آخوندی ببینیم و بخندیم !! بالاخره خودش کلی تفریحه !! ۱۱ شب بود، گریه می‌کرد که بحث ادامه داشته باشد !! تا ساعت ۲ با حرف می‌زد! شده بود پایه ثابت سخنرانی هاش!! @yousof_e_moghavemat
🌷 🔹کسانی که فکر می کنند، باید گوشه ای بخوابند تا (عج) ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند. ♻مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریع تر در روح و قلب خود ایجاد نمایند تا باعث تسریع در ظهور حضرت شوند. @yousof_e_moghavemat
شهادتـ واقعا هنـر استـ و شهیـد هنرمنـد واقعـی... @yousof_e_moghavemat
اى آخرين اميد ! در شام تار ما اى روشناى عشق ! اى غمگسار ما ! داغم به سينه ماند ، در انتظار تو از رهگذار شوق ، اين يادگار ما تا روز واپسين ، مى ماند اى نسيم ! بر جاده ظهور ، چشم مزار ما روزى كه مى رسى ، مي بينى اى عزيز ! خون گريه هاى شوق ، بر رهگذار ما ❤️ ❤️ @yousof_e_moghavemat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
🚩 🌸 ✔ ▫️در سحرگاه همین شب [که در منزل خود به همرزمانش گفت: من از لبنان برنمی گردم...] به یادماندنی بود که به همراه تعدادی از نیروها عازم سوریه شد. به محض رسیدن به آنجا، در مذاکره با نمایندگان احزاب لبنانی، تهدید کرد که اگر چند نفر از نیروهای ایرانی که توسط عوامل اسرائیل، یعنی فالانژها دستگیر شده‌اند، آزاد نشوند، دست به اقدام نظامی خواهد زد. این تهدید موثر واقع شد و ربایندگان، مجبور شدند سه نفر از نیروهای ایرانی را آزاد کنند. همزمان با این چالش‌ها، در تهران روند تصمیم‌گیری جهت مراجعت نیروها، می‌رفت تا نهایی شود. به همین دلیل، ده صبح روز سه شنبه هشتم تیرماه ۱۳۶۱، جلسه ای در شورای عالی دفاع تشکیل شده و نتیجه بدست آمده حاکی از آن است که نیرو ها باید هرچه سریع تر برگردند. @yousof_e_moghavemat
💠 🌷 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے !🤬 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞 @yousof_e_moghavemat
🥀بهم گفت: من توی سپاه چیه؟ سوال عجیب و غریبی بود ولی می دانستم بدون نیست، گفتم: شما نیروی هوایی سپاه هستید ، به صندلی اش اشاره کرد و گفت: شما ممکنه به موقعیتی که من الان دارم نرسی ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا هیچ خبری نیست. @yousof_e_moghavemat
در به در دنبال آب مى گشتيم😰 جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود😶 «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»😧 يك تانكر بود🤗 هجوم برديم طرفش اما معلوم نبود چى توشه روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه😱 گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»😀 با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود😋😋 به روى خودم نياوردم ، یه دلِ سير آب خوردم😋😋😋 بعد دستم رو گذاشتم روى دلم😁 نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن🧐 پرسيدند «چى شد؟...» هيچى نگفتم🤓 دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»😆 يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار😜 پوتين بود...😁😁😁 @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۴۳ ✍هدیه ی خاص آقا داماد برای عروس خانوم برا عروسی‌مون هر کدام از اقوام هدیه ای آورد. اما تویِ هدیه ها یه بسته ی زیبا چشم رو خیره می‌کرد. بازش که کردند، یک دوره نوارِ‌کاستِ درسِ اخلاقِ آیت‌الله مشکینی بود ، هدیه ای از طرفِ داماد به عروس خانوم ... امان الله این جمله‌ی شهیدِ مظلوم آیت الله بهشتی رو هم باخطِ زیبا نوشته و روی میز کارش نصب کرده بود: " ما در راهِ اعتقادی که داریم ، اهلِ سازش و تسلیم نیستیم..." 📌خاطره‌ای از زندگی شهید امان‌الله غلامحسین‌پور 📚منبع: سایت نویدشاهد / نرم‌افزار قطب سوم ، به نقل از همسر شهید @yousof_e_moghavemat