eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
13.9هزار ویدیو
156 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
دل من کجا پذیرد عوض تو دیگری را؟؟ دگری به تو نماند تو به دیگری نمانی ! #شهید_حشمت‌الله_طاهری🌷 #سا
🌷 شب 23 ماه 🌙مبارک رمضان مصادف با 12 خرداد 1365 حال او بسیار بد بود و روی تخت بیمارستان 🛏شاهد آخرین نفسهایش بودم. در آن لحظات سخت را بیان کرد ، از جمله گفت :«فردا غوغایی به پا می شود چه خواهید کرد؟»⁉️ گفتم بیدی نیستم که به هر بادی بلرزم. با خنده بخشی از من تشکر کرد و ... 🌷 هایی درباره فرزندان کرد و وصیت ها نمود. لحظاتی بعد از اذان صبح ☀️در حالی که حالش بسیار وخیم بود ناگهان دیدم به صورت نشسته روی تخت با احترامی خاص تعظیم کرد. 😳گویا شخصی یا اشخاص بزرگواری به دیدارش آمده اند . شروع به قرآن📖 کرد و سپس پرسید : 🌷 «این ها برای کیست؟» در آخر در حالی که دست هایش را با احترام روی سینه گذاشته بود، گفت : «چشم می آیم، می آیم.» آرام سر را روی تخت گذاشت و نگاهی👀 به من انداخت و را بر زبان جاری کرد و لحظاتی بعد روح او از قفس تن جدا شد. با چشمانی باز و لبانی خندان☺️ در سالگرد تولد پسرش در حالی که بیست و هفت سال بیش نداشت به باقی شتافت 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند دردِ بی‌ درمان‌شان را شــ‌هادت درمـــان می‌کند.. #شهید_علی_صیا
🌺علی همیشه یک حقوقش 💰را به من می داد و من با همان یک سوم، امور را اداره می کردم. خرج و مخارج منزل دست ✋خودم بود. 🍃می گفتم: شما مسئولین از وضع بازار که خبر ندارید.❌ رفتم را که تازه خریده بودم، برایش آوردم.😇 گفتم: به نظرت قیمت این بلوز چنده؟ پنج هزار تومانی را می گفت پانصد تومان. دادم در می آمد. معلوم بود که از قیمت ها خبر ندارد. می گفتم: ‼️شما نمی دانید که قیمت ها چقدر بالاست و چه بیدادی می کند.😔 🌺پولی که علی می داد با اینکه یک سوم بود؛ اما داشت. وقت که بهم پول می داد می گفتم: حاج آقا! یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید😥. از همین بردارید. خندید و می گفت: شما نگران نباش قرض نمی کنم.💯 🍃دو سوم باقی مانده حقوق هر را برای کمک به این و آن خرج می کرد. خیلی ها می آمدند دم در خانه🏡 نامه می دادند و گریه می کردند. درد دل💔 می کردند. نامه را که می دادم علی، مدام پیگیری می کردم تا به نتیجه برسد. علی می خندید و می گفت: 😍« خانم ! شما بیش تر از من برای درد این مردم جوش می زنید.»☺️ ✍راوی: همسر شهید کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛📚 🌷 📎سالروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنجا نمیدانم چه فصلی داری از دوری؟ اینجا زمستان در زمستان، روی تکرار است...! #شهید_محمدعلی_یوسف‌
💠نخوردن مال مردم 🌷در خالی از سکنه مینو گشت می زدیم . اهالی خانه🏡 هایشان را رها کرده و به جاهای امنی پناه برده بودند .درِ نیمه باز خانه ای توجه ما را کرد. داخل خانه شدیم . در گوشه ای از حیاط مرغی 🐔را دیدیم که روی تخم هایش نشسته و با دیدن ما وحشت زده شد . به سر و صدا کرد. جلوتر رفتیم ، تعداد زیادی تخم مرغ دیدیم‼️به محمد علی گفتم : 🌷« بیا اینها را با ببریم ، بچه ها خوشحال می شوند»😍.محمد علی با ناراحتی گفت : « هرگز این کار را نمی کنیم . اینها که ما نیست ، حرام است ! » به هرحال قرار شد دست به چیزی نزنیم ❌تا پس فردا از امام جمعه بپرسیم .روز جمعه بعد از نماز جمعه پرسیدیم :⁉️ حاج آقا ما می توانیم این مدتی که هستیم 🌷از چیزهایی که توی خانه ها🏡 رها شده استفاده کنیم ؟ حاج آقا فرمود: بله ، چون میوه  و خوراکی هایی که رها شده اند، خیلی زود فاسد 😷می شوند و معلوم نیست که صاحبشان کی بر می گردد . اشکال ندارد.استفاده کنید . با به محمد علی گفتیم : « حاج آقا می بینیم که نظرتان درست بود ❗️ راست گفتی ، نباید استفاده می کردیم !!» .🤔 🌷گفت : از اول می دانستم که ایرادی ندارد. ولی دلم نمی آمد❣ دست بزنم و هرگز هم از هیچ یک از اموال این استفاده نمی کنم ؛ اما باهات می آیم ،😊 هرچه خواستی برای خودت و بچه ها بردار. محمد علی تا لحظه هرگز به میوه ها و خوراکی های آنجا لب نزد.. ❌ ✍راوی : عباس خزایی(همرزم شهید) 🌷 📎سالروز شهادت "کانال زخمیان عشق"
🍁زخمیان عشق🍁
به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی ست   سهم یک کاسه ی آب و دل و دریا از ماه 📎رزمنده وجانباز دفاع‌مق
🌷شب بود🌙..تاریک بود با چند پرژکتور، حیاط شهدا را روشن کرده بودند 🌟شلوغ بود.همه می‌خواستند پیکر شهید "حسین صابری" (سومین شهید خانواده‌ی صابری) را که تازه در شهید شده بود، ببینند😰میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را دهند. 🌷حاج "بهزاد پروین قدس" که از راه رسید، مثل همیشه بر دوش بود. ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند.😳.بسته‌ای را گشود و قطع شده‌ی حسین را که هنگام انفجار💥 مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع 112 فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود.خودش می‌گفت:‼️ در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد شوم، بچه‌های سپاه تعجب کردند. 🌷درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. 😱پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم. وقتی دادم که حسین صابری امروز در فکه به‌شهادت رسیده😔 و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می‌خوام زود برم تهران تا این پای را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما✈️ شوم.و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به ملحق کرد.💯 ✍ راوی حمید داوودآبادی 🌷 📎سالروز شھادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
🍁زخمیان عشق🍁
در فراق دوستان آخر ز ما چیزی نماند ... هر که رفت از هستی ما پاره ای با خویش برد... #شهید_مهدی_
🍃🌺شهيد مهدي اميني در حفظ را همواره مورد تأكيد قرار مي داد 💯و در خصوص مصرف اقلام، روش استفاده از تجهيزات و وسايل و شرايط نگهداري از آنها هاي لازم را گوشزد مي كرد⚠️ و بهره گيري مطلوب از امكانات سازمان و رعايت مقررات را توصيه مي نمود. ايشان خاص و بسيار ظريفي نسبت به بيت المال داشت.👌هميشه در مورد هاي مربوط به بيت المال، جانب احتياط را رعايت مي كرد. 😇 🍃🌺حتي وقتي از ماشين🚙 بيت المال استفاده مي نمود، هزينه ماشين را از خود مي پرداخت. زماني كه به عنوان ، مسؤول شركت نويد بود، اشرار و ضدانقلاب👿 در منطقه حضور بيشتري داشتند و در شركت، موادي وجود داشت كه از نظر استراتژيكي حائز اهميت بود،🚫 شهيد اميني با درايت و ژرف انديشي تمام، از آن موارد نگهداري مي كرد و در اين امر خيلي و كوشا بود و مي گفت كه خداي ناكرده اگر يك گرم از اين مواد به دست ضدانقلاب بيفتدچه كارهائي كه نمي كنند⁉️ مسلما سوء آن مستقيماً متوجه ما و سپاه خواهد بود. 😢 🍃🌺در مورد استفاده از بيت المال و رعايت ، خيلي پايبند و مقيد به اخلاق بود.شهيد انتظار داشت كسي كه به جبهه حق مي آيد☺️ بايد تمام تكاليف را رعايت كند و لغزش و نداشته باشد. بنابراين از خصوصيات بارزشان بود كه حق و باطل را از هم تفكيك نمايد.💯 ايشان، كساني را كه به طاهر به گرايش داشتند ولي در باطن به اشخاص و گروههائي كه امام را قبول نداشتند❌ و يا فقط در حد داشتند، شديداً اعتراض داشته، طرد مي كرد.⚠️ 🌷 📎سالروز شهادت @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
دل بہ نــگاه اولین گشت #شکار چشم تـــــو زخـــــم دگـــــر چہ‌ مے زنی صید ِبہ خـــــون‌ تپیده را.
🌷یکی☝️ از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که📌 «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند 👌به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود.❌ 🌷آنقدر عاشق بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد😔. همچنین از دیگر خصوصیات آن شهید خواندن پس از ورود به اتاق محل کار خود در آغاز صبح بود. 😇 🌷پس از ایشان بود که فهمیدم برای نیرو‌هایش مثل یک پدر دلسوز ‌و حتی در ریز‌ترین👌 مسائل زندگی نیز کمک حالشان بود. سواری‌اش پیکانی بود که با هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد⚠️ و همیشه می‌گفت، ما به ملت و رهبرمون و هیچ طلبی نداریم و واقعا خلوصشان❤️ در این زمینه عالی بود؛ حتی پاداش‌هایی که به ایشان می‌دادند بین نیرو‌هایش تقسیم می‌کرد و از آوردن آن به منزل🏡 می‌کرد 🌷 📎سالروز شهادت @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🕊 هر که سودای تو دارد، چه غم از هر دو جهانش؟ نگران تو، چه اندیشه و بیم از دگرانش.. #شهید_محمدرضا_ا
بنده به خاطر تشويق هاي پسرم محمد، عازم جبهه شدم. به عنوان راننده ماشين هاي سنگين جهاد به طرف کردستان رفتم. نزديکي هاي سنندج؛ اتومبيل هيلمني را ديدم که خانواده اي در آن منتظر بودند تا کسي به آنها کمک کند. من پس از بررسي متوجه شدم که ماشين بايد براي تعميرات اساسي به شهر برده شود. در همين حين شنيدم که زن به شوهرش مي گفت: ديدي اينها بد نيستند. ظاهراً مرد، از افراد طرفدار ضد انقلاب بود. پس از مراجعه به شهر مرد از من دعوت کرد که براي غذا خوردن به منزلشان بروم، ولي زن که شوهر خود را مي شناخت گفت: به خانه ما نياييد! به محل استقرار پسرم محمد رفتم. هنگام ظهر محمد گفت: غذاي مقر متعلق به افراد همين جاست. شما غذايتان را در شهر بخوريد تا به طرف مريوان حرکت کنيم. اين کار را انجام دادم چرا که مي دانستم محمد تأکيد خاصي به نظم و حفظ بيت المال دارد. يک روز ماد رش از او خواسته بود تا کپسول گاز را پر کند. او از ماشين سپاه که در اختيار داشت استفاده نکرده بود و با موتور سيکلت خود با مشقت زياد اين کار را انجام داده بود. ✍ به روایت پدر شهید 📎 جانشین عملیات سپاه کردستان 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد ... #شهید_محمدسعی
💠در باغ شهادت را نبستند 🔰به حال غرطه می‌خورد 😢و همیشه می‌گفت: خوشا به حال شهدا! از اینکه نتوانسته با شهیدان همراه باشد سخت ناراحت است.😔 خواهرش می‌گوید:«یک که برنامۀ شب‌های رمضان پخش🎥 می‌شد 🔰و در آن برنامه با آقای مصاحبه می‌کردند🎙، من و برادرم، محمد سعید پای بودیم. گزارشگر به آقای آهنگران گفت:❗️شعر «شهادت» که در اول برنامۀ روایت فتح می‌خوانید آتش 💥به جان زده است، مخصوصا در آن بیت که می‌گویید: در باغ شهادت را بستند …😭 🔰آقای آهنگران گفت: این شعر ادامه دارد و می‌دهد که در شهادت برای آنهایی که لیاقتش را دارند 💯می‌تواند باز باشد.من به محمد سعید گفتم: دیدی شعر امیدوارکننده است😍! او گفت: نه، همان یک بیت است. بدا به حال ما که و موز و شکلات و … نصیبمان شد و خوش به حال شهدا❣ که پیش خدا رفتند.» ‌🌷 📎سالروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
به نام عشق و به نام هر چیزِ خوب یعنی « یاد تـــــو » ... #سردارشهید_محمدعلی_قدمیاری🌷 #سالروز_شهادت
🍃در والفجر مقدماتی💥، تعدادی از گردان ها شرکت داشتند  و در رابطه با دیده گاه ها و شناساییها🔦 ما در رفت و آمد بودیم‌ که ارتفاعاتی را گرفتیم و در آن جا درگیری💣 زیاد بود و خیلی از بچه ها به شهادت رسیدند🌹... که جنازه های آن ها ماند. ما با لودر🚜 یک کانالی زدیم که در دید دشمن بود و دشمن آن را تحت نظر داشت📷. هرکس از آن عبور می کرد🚶، او را می زدند. یکی از بچه های بیرجند مجروح شد و ناراحت بود. با این که برانکارد بود،ولی نمی توانستند از آن استفاده کنند. قدمیاری گفت: بلند شو برویم. تو هوایش را داشته باش، من او را پشتم می کنم و از این جا عبورش می دهیم💪.  🍃او یکی از نیروهای خوب و فعال بود😇 .با این که مسئول گردان و معاون گردان بود، او را به پشت گرفت و رفت . با این که تیراندازی دشمن ادامه داشت، ولی به خواست خدا به آن ها اصابت نکرد. 🍃آن بسیجی مجروح را به آن طرف و به آمبولانس رساند و با سرعت و با دست و صورت خونین بازگشت ؛ به او گفتم: بیا دست و صورتت را بشویم . ولی شهید گفت:  🍃این است و من خوشحالم که توانستم همان یک نفر را نجات بدهم . که ناگهان از گوشه ی کانال نیروهای عراقی وارد شدند و تیراندازی می کردند . بچه های بسیجی هم بودند، ولی فشنگ کم داشتند و روحیه ی آن ها ضعیف شده بود و می خواستند فرار کنند . ولی این شهید آر.پی.جی را برداشت و ما هم تیربار دستمان گرفتیم و شلیک کردیم.  🍃شهید رفت روی خاکریز و با آر.پی.جی که زد 💥چند تای آن ها کشته شدند و باقی فرار کردند . ما همگی او را بوسیدیم 😘. اگر او نبود ما دچار تلفات زیادی می شدیم.  این شهید بسیار شجاع و دلیر بود.» 📎 جانشین اطلاعات‌عملیات‌تیپ‌امام‌جواد‌(ع)‌لشگر۵نصر 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹{مقام معظم رهبری و شال سبز رنگ شهید سید جلال قریشی} 🔸سید آن روز بین نماز مداحی کرد و گریه همه را د
🔷 قبل از یکی از ها، بچه های گردان👥 حضرت علی اکبر (ع) می روند پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم ای بگیرند. در آن مراسم سید جمال که هم مسئول تبلیغات گردان بوده است و هم مداح 🎙اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می کند و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی اهل بیت را می کند، که ایشان هم خیلی او را مورد و توجه قرار می دهد.👌 🔶موقع وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر📣 نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید این را گذاشتم تا بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم😍.نماز که تمام می شود، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند:شما و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند.😇 🔷 بعدا هم به برخی از دوستان در لشگر می سپارند تا بیشتر هوای💯 سید جمال را داشته باشند و اجازه ندهند که خط برود چون حضورش برای بقیه رزمنده ها باعث دلگرمی و قوت قلب💞 است.اتفاقا در عملیات هم تقریبا مواظب بودند که سید خط نرود و در عقبه بماند. ولی در درگیری ها سید جلو می رود و به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت می رسد.تعریف می کنند بعدها که مجددا گردان می رود حضرت آقا و کسی دیگر بلند می شود 🔶 و می کند که آقا جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است »😔شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع می باشد که در تیر☀️ ۱۳۶۵ و عملیات یک به شهادت رسیدغیر از خودش سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند👌یعنی خاندان معظم قریشی شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند... 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
باجناقهایی که شهید مدافع حرم شدند😍😍 به یاد #شهید_قاسم_غریب(تصویر راست) #شهیدمهدی_ایمانی(تصویر چپ)
🔰گاهی می‌توانند از دو دوست به همدیگر نزدیک‌تر باشند👥، طوری که دوری از هم را نداشته باشند. گاهی دو دوست می‌توانند❣ نسبت با هم نداشته باشند 🔰 ولی داشتن مشترک و خون دادن در راه آرمان‌ و اعتقادات، آنها را از خویشاوند به ‌هم نزدیک‌تر کند.👌 درست شبیه سرگذشت شهیدان قاسم غریب و مهدی ایمانی؛ دو باجناقی که در فاصله‌ای کوتاه از هم، شهید حرم شدند و نامشان در تاریخ کشور ماندگار شد.💯قدم گذشتن در این راه را باجناق بزرگ‌تر شروع کرد.😇 🔰شهید در میدان رزم با گروه‌های انحرافی پژاک و منافقین داخلی مجاهدانه جنگید ⚔تا اینکه یک چشم خود را از دست داد و همچنین چهار نیز در بدن وی جاخوش کرد..پس از چند سال شهید غریب نتوانست نسبت به ظلم و جنایت تروریست‌های 👹تکفیری ساکت و آرام بماند و سال 1394 خودش را به رساند. 🔰این مرحله‌ای بود که او برای دفاع از حریم حضرت زینب(س) به سوریه 🕌می‌رفت و آخرین باری بود که وطن را می‌دید و در 24 رمضان سال 94 در ارتفاعات⛰ تلمور سوریه برای همیشه از میان ما کشید. 🔰همسر درباره نحوه شهادت ایشان می‌گوید: «24 ماه رمضان 🌙ساعت 11 شب آقاقاسم با همرزمانشان در حال بودند. ساعت 12 آنها در حالی که غافلگیر 😱شده بودند با صدای تیراندازی از مقر خارج شدند. آقا مهدی که محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچه‌ها «یا زینب(س)»✊ می‌گوید و به جلو می‌رود تا بچه‌ها هم قلب بگیرند. 🔰ساعت یک نیمه شب در بیسیم📞 آقا قاسم را صدا می‌کنند ولی ایشان شده بود و درگیری تا ساعت 3 نیمه شب 🌓ادامه پیدا می‌کند و بعد از چند ساعت پیکر شهیدغریب را پیدا می‌کنند و می‌بینند که هیچ بر زمین ریخته نشده است اما وقتی پیکر شهید را از روی زمین بلند می‌کنند، خون از قلبشان❤️ می‌شود.» 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شـ‌هدا ‌ 🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید #شهید_محسن_حججی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh