🔹 تجلیل نماینده مردم اردکان از خانواده مرحوم پورمداح اهدا کننده عضو در این شهرستان
نماینده مردم اردکان با حضور در منزل مرحوم محمد علی پورمداح که با اهدای اعضایش، نجات بخش جان بیماران شده بود؛ از ایثار این خانواده تجلیل کرد و برای آنمرحوم طلب سعادت و مغفرت نمود.
گفتنی است مرحوم محمد علی پورمداح چندی پیش بدلیل سانحه در منزل، دچار مرگ مغزی گردید که با رضایت خانواده، اعضای بدن وی به چهار بیمار نیازمندِ اهدای عضو، پیوند زده شد و بیست و نهمین ایثار ماندگار سالجاری در استان یزد رقم خورد.
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍂 #شهربانو در خانهی آقارضا
📌 قصه به دکتر بردن شهربانو رسید، #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️#آقارضا هر روز برای مادربزرگ کباببرگ یا کوبیده و یا جگر درست میکرد. به او روغن زرد گوسفندی و عسل میداد. عسل و ارده میداد. البته، در آن زمان با #حقوقپاسبانی میشد این کارها را کرد. حالا چطور؟ این را پاسبانها باید بگویند.
▪️#مهری یک روز به شوهرش گفت: "این غذاها شاید برایش خوب نباشد!" شوهرش گفت: "از سیری بمیرد بهتر است تا از گرسنگی." بعد از یک ماه #شهربانو سرحال شد. چشمانش فروغ پیدا کرد. روزها خودش را نگه میداشت، دیگر زیرش را خیس نمیکرد.
▫️یک روز به #مهری گفت: "باید با آقارضا بروید بقیهی کتابهای من را بیاورید." #شهربانو هر شب از داستانهای #شاهنامه برای آقارضا میخواند. یک روز آقارضا گفت: "من معنای شعرها را نمیفهمم." مادربزرگ گفت: "اگر بخواهی به تو شاهنامه درس میدهم." شهربانو چند جلد شاهنامه داشت. به مهری گفت: "برو جلد اول شاهنامه را بیاور." همیشه شعرها را از حفظ میخواند.
▪️آن روز #شاهنامه را باز کرد و دست آقارضا داد و گفت: "بخوان!" آقارضا اولین خط شاهنامه را خواند. مادربزرگ گفت: "حالا بگو یعنی چه. فردوسی چه میخواهد بگوید؟"
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
#آقارضا مِن مِن کرد و گفت: "مهری، تو شعر را معنی کن!" مهری چیزهایی گفت. شهربانو به مدت یک هفته هر شب چند ساعت دربارهی خرد و #اندیشه حرف زد. درباره تفسیرهای کلمه "یعقلون" و "تعقلون" در #قرآنکریم صحبت کرد. مثالها زد.
▫️دربارهی خِرد از شُعَرای دیگر شعر خواند. گاه #آقارضا دهانش باز میماند. گاه خوابش میگرفت. #شهربانو، آقارضا را وادار میکرد بعضی حرفهای او را تکرار کند.
▪️#شهربانو گفت: "عدهای با فردوسی و شاهنامه مخالف هستند. بهانهشان این است که فردوسی دربارهی شاهان حرف زده است. اما آنها به دلیل همین کلمهی خِرد با فردوسی مخالف هستند چون میدانند که اگر پای #عقل و خِرد به میان آید، بساط آنها برچیده میشود. آنها با عقل، خِرد، اندیشه، فکر و ابراز نظر، رای و ارائهی طریق بر مبنای عقل مخالف هستند. اگر خِرد به میان آید، خرافات از بین میرود. آنها که درآمدشان از خرافات و بیخِردی است، ضرر میکنند. پس آنها با شاهنامه و فردوسی مخالفند. آنها با هر کس که اهل خرد و عقل باشد، مخالفند."
▫️بیش از یکسالونیم در خانهی آقارضا بساطِ #شاهنامهخوانی بود. آقارضا یک پا شاهنامهخوان شده بود. یک شب مادربزرگ بیت:
که گفتت برو دست رستم ببند
مبندد مرا دست، چرخ بلند
را تفسیر میکرد. آخر شب، #آقارضا گفت: "این پاسبانی هم شغل نشد. ما همهاش دستمان بسته است."
▪️ یک روز #مادربزرگ به نوهاش گفت: "مادر همهی کتابهای مرا نیاوردی!" مهری به خانهی مادرش رفت. #رقیه گفت: "هر چه زودتر کتابهای این کافر را بردار و ببر. کتابهای این کافر هر کجا باشد، فرشتهها آنجا نخواهند بود. همین کتابها، این زنیکه را کافر کرده است. اگر تو هم این کتابها را بخوانی، کافر میشوی!" این #نظریه متعلق به رقیه نیست. در طول تاریخ وجود داشته است. به خصوص قدرتمندان، شاهان، دیکتاتورها با #کتابخواندنمردم مخالفند.
👇👇👇👇
▫️یکمرتبه #رقیه داد زد: "باید این کتابها را بسوزانم. کتابها را توی آشپزخانه بیاور تا آنها را بسوزانم!" #مهری افتاد به التماس کردن. مادر میگفت باید کتابها را سوزاند. دختر التماس میکرد فایدهای نداشت. مهری دوید زینت را صدا زد. او هم آمد. زینت گفت: "مادر دعوا راه نینداز! اگر بابا بیاید و ببیند کتابهای مادربزرگ را سوزاندهای، حسابی با تو دعوا میکند. نگذار آرامشِ خانه به هم بخورد."
▪️ از وقتی #شهربانو به خانهی مهری رفته بود، رقیه و شوهرش کمتر باهم دعوا میکردند. #رقیه گفت: "پس مهری باید قسم بخورد که این کتابها را نخواهد خواند." مهری قسم خورد که این کتابها را نخواهد خواند؛ البته از آن قسمهای مصلحتی...شما درعمرتان چندبار از این قسمها خوردهاید؟ مهری با کمک زینت، آقاعبدالله و اکرم و بچهها کتابهای مادربزرگ را به خانهی خودش برد.
▫️#شهربانو کمکم حالش بهتر شده بود. زنهای همسایه میآمدند تا برایشان نامه بنویسد یا نامههایشان را بخواند. گاهی هم که سر حال بود، مهری با کمکِ آقارضا او را سرِ کوچه میبردند. آقارضا برایش صندلی لبهدار خریده بود او را روی صندلی مینشاند.
▪️#مهری بچهدار نشد. مادرشوهرش مُدام غُرولُند میکرد که چرا بچه دار نمیشود. مهری نمازش ترک نمیشد...... یک روز مهری از مادربزگش پرسید: "از کی نماز نخواندهاید؟" شهربانو گفت: "هشتاد سال است نماز نخواندهام!" #شهربانو هر روز صبح #قرآن میخواند و آن را برای مهری معنی و تفسیر میکرد. او سالهای سال به بچههای مردم قرآن و دیگر کتب درس داده بود. سالها به بچهها نماز یاد داده بود، اما خودش نماز نخوانده بود.
▫️وقتی #آقارضا خانه بود، ساعتها با مادربزرگ حرف میزد. مادربزرگ برایش از تاریخ میگفت. #شهربانو خودش را شاگردِ غیرمستقیمِ #شیخهادینجمآبادی میدانست. مریدِ شیخهادی بود. از انقلاب مشروطیت، از آیاتِ طباطبایی، بهبهانی، ستارخان و باقرخان میگفت. از مخافتهای #شیخفضلاللهنوری با مشروطهخواهان و آزادیخواهان میگفت. از #میرزاکوچکخانجنگلی و دکتر حشمت و روی کار آمدن رضاشاه حرف میزد. از دخالتهای انگلیسیها و روسها صحبت میکرد. از بیعرضگی قاجارها میگفت.
▪️#آقارضا هر روز برای شهربانو #روزنامه میآورد. مادربزرگ، روزنامه میخواند. اخبار تفسیر میکرد. گاه با آقارضا دو نفری صحبت میکردند. شهربانو دربارهی روی کار آمدن محمدرضاشاه و ملی شدن نفت به رهبری #دکترمحمدمصدق حرف میزد. دربارهی کودتا حرف میزد.
▫️#آقارضا شیفته و تشنهی حرفهای مادربزرگ شده بود. اوایل روزی چندبار به پاگون اعلیحضرت قسم میخورد. بعد از یکسال که از حضور مادربزرگ در خانهاش میگذشت، دیگر به پاگون اعلیحضرت قسم نمیخورد و نه به هیچکس و نه هیچ چیز دیگر. از نظرِ #فرهنگی، آقارضا در مرحلهی "گذرا" بود مغزش داشت شسته میشد.
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
🔻ثبتنام زائران در سامانه سماح تا بعد از اربعین ادامه دارد
مدیر حج و زیارت استان ایلام:
🔹 زائران عتبات عالیات میتوانند تا ۷ آبانماه با ثبت نام در سامانه سماح و داشتن گذرنامه معتبر به صورت رایگان وارد عراق شوند.
@zarrhbin
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظهای فوق العاده از اولین نگاه زائران پیاده #اربعین به گنبد آقا ابالفضل💔
این لحظه آرزومه آقـا😞
بطلب پیاده بیایم #کربلا
@zarrhbin
🖤هرشب _یک حدیث 🖤
سلامتی و تعجیل در ظهور #امام_زمان (عج) صلوات 🌼
💕 امام مَهدی (علیه السلام) میفرمایند:
💚 ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
📚بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵
@zarrhbin