eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.4هزار عکس
11هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره‌بین درشهر
‍ ♨️باز والیبال_بازتیم خاتم_بازحسن ندایی!!!! کمتر اردکانی را می توان پیدا کرد که اسمی از حسن ندای
💡...⁉️ 🏐 ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما لحظات شیرینی را با عباس قانع و تیم خاتم و که در جایگاه تماشاچیان، تیم را راهنمایی می‌کرد هرگز از خاطرمان بُرون نخواهد رفت..... ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم که تنها استخر شهرمان به خاطر عدم داشتن هزینه‌های تعمیر، ماه‌هاست که درش به روی مشتاقان و انسان‌های دردمندی که شاید درمان دردشان است بسته شده است و علاقمندان از شهرِ ثروتمند اردکان باید راهیِ شهرِ شوند و بگذریم از کاخ‌های ثروتمندان این شهر که استخر و سونا و جکوزی را باهم دارند...‌. ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم که دانش‌آموزان، در شهر ثروتمند اردکان در مدارس فرسوده درس می‌خوانند و در حال حاضر ۶ واحدِ آموزشی (مدرسه) در این شهر کم داریم..... ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم در شهر ثروتمند اردکان، تنها مجموعه‌ی ورزشی‌اش،"آزادی" از امکانات اولیه‌ای چون نور و روشنایی در مذیقه است و بماند کمبود امکانات ورزشی و رفاهیِ دیگرش، چون در مقامی نیستیم که بخواهیم قصه را بیش از این باز کنیم.... ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم در شهر ثروتمند اردکان، به خاطر فرسودگی سیستم حمل ونقل عمومی‌ ریه‌های شهر گرفته و به سرفه افتاده است.... ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم در شهر ثروتمند اردکان، یک میدان میوه و تره بار که در خور و شایسته‌ی مردم این شهر باشد وجود ندارد و مردمِ مظلومِ ما باید راهیِ تُرک‌آباد و شهر همسایه شوند داخل پرانتز به این قَلم، تهیه‌ی را نیز اضافه کنید که برای تهیه‌ی آن نیز باید راهی شهر همجوار و مرکز استان شویم..... ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم در شهر ثروتمند اردکان، مردم در حوزه‌ی بهداشت و درمان نیز با مشکلات و کمبودهایی روبرو بوده و هستند‌ و آنچه عیان است چه حاجت به بیان ماست.... ⬅️ ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما می‌دانیم در شهر ثروتمند اردکان، دزدان و سارقین بی‌غیرت که نمی‌دانیم از کجا می‌آیند؟! امنیتمان را چنان خدشه‌دار کرده‌اند که حتی حرمت مسجد و حسینیه‌هایمان را نیز نگه نمی‌دارند!!!.... ⬅️ و ما نمی‌دانیم پشت پرده‌ی چه گذشت و چه می‌گذرد؟! اما خوب می‌دانیم و عالی می‌فهمیم که اگر ، در تخصیص امکانات رعایت شود استعدادها به زیبایی رُخ می‌نماید و باعث غرور و افتخارمان می‌شود و ما هر روز به مدینه‌ی فاضله و شهر ایده‌آل نزدیک‌تر خواهیم شد و مفهومِ را بیشتر و بهتر به جامعه تفهیم خواهیم نمود. ⬅️ و در پایان از تو می‌پرسم آیا زمان آن فرا نرسیده است که به پاسخی مثبت دهیم و را از قالبِ حرف و و تئوری بیرون بکشیم و آن را جامه‌ی زیبای عمل بپوشانیم. و چه زیبا و پسندیده است که اصلاحات را از خودمان، از خانواده‌هایمان، از خانه‌‌هایمان، از محله‌‌هایمان و از شهرمان و از استان‌مان شروع کنیم؛ ⬅️ و من و تو خوب می‌دانیم و می‌فهمیم "ماهی" را هر وقت از آب بگیریم تازه است! اما آیا به این کرده‌ایم که گاهی به تعویق انداختنِ تصمیم‌ها و شعارها و وعده‌ها، مردم را بی‌اعتماد و دل‌زده خواهد نمود و تازگی‌ها را بیات وکهنه...... ⬅️ فقط دوست عزیزی که دستی بر آتش دارید، قدرت دارید، زور و توان دارید و می‌توانید برای مردمان شهر کاری کنید کارستان، که ما تیم خاتم‌مان را به همراه آنچه که گفته شد خواهانیم و مجالی برای بیش از این نیست.... ....✅ 🖋هوادارِ مردم @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
#صبح_امروز ✅برگزاری اولین و بزرگترین رویداد ملی استارت اپ محصولات کنجدی کشور به میزبانی شهرستان ا
...؟! 💠 اهم سخنان سرپرست معاونت پژوهشی و فناوری دانشگاه علمی_کاربردی در اولین رویداد استارت‌آپ محصولات کنجدی کشوری ⬅️ دکتر بروجردی در ابتدا از تمام کسانی که در زمینه استارت‌آپ چه در روی صحنه و چه در پشت صحنه زحمت کشیده بودند، تشکر کردند و فرمودند اگر به اندازه‌ی دانه‌ی خردلی کار خیر کنیم خدا آن را می‌بیند. ⬅️ قابل توجه اینکه استارت‌آپ در زمینه‌ی محصولات کنجدی برای اولین بار و همچنین دومین رویداد استارت‌آپی بزرگ و تاثیر گذار بود، که در کشور برگزار شد. ⬅️ ایشان فرمودند: رویدادی که امروز ما شاهد آن هستیم براساس پتانسیل‌های شهر شما(اردکان) طراحی شده است و اثراتش در آینده‌ای نه چندان دور، بُروز و ظهور خواهد یافت و شما آن را مشاهده خواهید کرد. ⬅️ ایشان به تحقیقاتی که در غرب حدود هفتاد الی صد سال پیش انجام شده و اینکه مردم چه برخوردی با "نوآوری‌ها" داشته و دارند و آیا آن را پذیرا هستند یا خیر، اشاره کردند. ⬅️ مشکل و مسئله‌ای که محققان غربی را سالهه به خود مشغول کرده بود این بود که چه کار کنیم تا ، "نوآوری‌ها" را بپذیرند و آن‌ها را پس نزنند، تحقیقاتی که چهل یا پنجاه سال طول کشید و نتایجش در دهه‌ی 60 میلادی تحت عنوان "نظریه‌ی نشر نوآوری‌ها" که در ایران به "رسانش نوآوری" تعبیر شد، منتشر گردید. ⬅️ این چه می‌گفت و ضرورت ابداع آن چه بود؟ که خانم دکتر بروجردی فرمودند: برای اینکه مسئله باز شود شما را می‌برم به هفتاد یا هشتادسال پیش، که هر که وارد عرصه می‌شد و به مردم پیشنهاد می‌‌گردید، مردم همه در برابر آن جبهه می‌گرفتند و نوآوری‌ها را نمی‌پذیرفتند. و در تحقیقی که به سال 1903 انجام شد، نشان داد که از هر ۱۰۰ نوآوری ۹۰ مورد آن پس زده می‌شود و فقط ۱۰ مورد آن مورد پذیرش واقع می‌شود. ⬅️ برای مثال در پرو، وزارت بهداشت از مردم خواست تا قبل از مصرف آب، آن را بجوشانند که برای این امر، کمپینِ دو ساله‌ای، در روستایی که ۲۰۰ خانوار داشت به راه افتاد و ماموران بهداشت وظیفه داشتند به در خانه‌ها رفته و از مزایای جوشاندن آب بگویند؛ که در پایانِ دوسال، ۱۱ زن ترغیب شده بودند که آب را بجوشانند و بعضاً بعضی دیگر در جواب می‌گفتند: آبی که آدم صدکیلویی را غرق می‌کند چطور میکروب را می‌تواند نگه دارد و به هیچ عنوان زیر بار جوشاندن آب نرفتند. ⬅️ بعد از این همه تحقیقات در آن زمان‌، اصلی به وجود آمد که چگونه را نشر دهیم تا به این نتیجه رسیدند؛ که یکی از مهمترینِ عوامل در آهنگِ پذیرش نوآوری‌ها و مهمترین اصل در میزان پذیرش آنها، این است که نوآوری با و ارزش‌های مردم و نظام اجتماعی هماهنگ و همراه باشد و گرنه پذیرفته نمی‌شود و از طرف مردم و نظام اجتماعی رد می‌شود. ⬅️ و در تعریفِ باید گفت: نظام اجتماعی به مجموعه‌ای از واحدهایی گفته می‌شود که علی‌ رغم کارکردهای متفاوت، برای یک کار می‌کنند و دغدغه‌‌ی آن‌ها، حل مسائل و مشکلاتی است که فرا روی ما وجود دارد. ⬅️ به این ترتیب به دو دسته‌ی کلان، سنتی و مدرن تقسیم می‌شود؛ ⬅️ و اما خصوصیت ، در این نظام عدمِ گرایش مثبت به تغییرات دیده می‌شود، مردمان این جوامع گرایش به تغییر ندارند و وضع موجود را می‌پسندند، تکنولوژی‌ها کمتر توسعه یافته‌اند و به تکنولوژی‌های نوین علاقمند نیستند و روش‌های جدید علمی و پژوهشی را نمی‌شناسند و فشار اجتماعی برای حفظ وضع موجود خیلی زیاد است و هیچ تغییری را بر نمی‌تابند و با دنیای خارج ارتباط محدود دارند و یک نوع انزوا در جوامع سنتی وجود دارد و اعضاء نمی‌توانند وضعیتی غیر از وضعی که دارند را ببینند و متصور شوند. ⬅️ در و نوین دقیقاً برعکس سنتی است، گرایش به تکنولوژی‌ها زیاد است، گرایش به سطح تغییر زیاد است، میل به علم و دانش و پژوهش و فن‌آوری خیلی زیاد وجود دارد، اعضای جامعه‌ی مدرن، دیدِ جهان‌شهری دارند؛ نگاه می‌کنند ببینند دنیا دارد چه کار می‌کند و با افراد خارج از سیستم خودشان نیز مشورت و مراوده دارند و توانایی همدلیِ بالا از خصوصیت شهروندان نظام اجتماعی مدرن و نوین است. ⬅️ ما باید نگاه کنیم که نظام اجتماعی ما در کدام‌یک از این نظام‌هاست و آیا در عصر انفجار اطلاعات و ارتباطات، در عصر تکنولوژی‌های نوین رسانه‌ای آیا می‌توانیم هنوز یک جامعه‌ی سنتی باقی بمانیم، اصلاً این امکان وجود دارد؟! ⬅️ آخرین تحقیقات نشان داده است که بین وقوع یک رویداد و انتشار آن در دنیا کمتر از 15 دقیقه زمان لازم است و امروز اکثر سیاستمداران و اندیشمندان در همه حوزه‌ها دست‌آوردهایشان را توییت می‌کنند و این توییت‌ها بلافاصله در همه‌ی دنیا پخش می‌شود و ما خیلی نمی‌توانیم به حفظ وضع موجود تلاش کنیم. 👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍂 در خانه‌ی آقا‌رضا 📌 قصه به دکتر بردن شهربانو رسید، بخوانیم ادامه‌ی ماجرا را... ▫️ هر روز برای مادربزرگ کباب‌برگ یا کوبیده و یا جگر درست می‌کرد. به او روغن زرد گوسفندی و عسل می‌داد. عسل و ارده می‌داد. البته، در آن زمان با می‌شد این کارها را کرد. حالا چطور؟ این را پاسبان‌ها باید بگویند. ▪️ یک روز به شوهرش گفت: "این غذاها شاید برایش خوب نباشد!" شوهرش گفت: "از سیری بمیرد بهتر است تا از گرسنگی." بعد از یک ماه سرحال شد. چشمانش فروغ پیدا کرد. روزها خودش را نگه می‌داشت، دیگر زیرش را خیس نمی‌کرد. ▫️یک روز به گفت: "باید با آقارضا بروید بقیه‌ی کتاب‌های من را بیاورید." هر شب از داستان‌های برای آقارضا می‌خواند. یک روز آقارضا گفت: "من معنای شعرها را نمی‌فهمم." مادربزرگ گفت: "اگر بخواهی به تو شاهنامه درس می‌دهم." شهربانو چند جلد شاهنامه داشت. به مهری گفت: "برو جلد اول شاهنامه را بیاور." همیشه شعرها را از حفظ می‌خواند. ▪️آن روز را باز کرد و دست آقارضا داد و گفت: "بخوان!" آقارضا اولین خط شاهنامه را خواند. مادربزرگ گفت: "حالا بگو یعنی چه. فردوسی چه می‌خواهد بگوید؟" به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد مِن مِن کرد و گفت: "مهری، تو شعر را معنی کن!" مهری چیزهایی گفت. شهربانو به مدت یک هفته هر شب چند ساعت درباره‌ی خرد و حرف زد. درباره تفسیرهای کلمه "یعقلون" و "تعقلون" در صحبت کرد. مثال‌ها زد. ▫️درباره‌ی خِرد از شُعَرای دیگر شعر خواند. گاه دهانش باز می‌ماند. گاه خوابش می‌گرفت. ، آقارضا را وادار می‌کرد بعضی حرف‌های او را تکرار کند. ▪️ گفت: "عده‌ای با فردوسی و شاهنامه مخالف هستند. بهانه‌شان این است که فردوسی درباره‌ی شاهان حرف زده است. اما آن‌ها به دلیل همین کلمه‌ی خِرد با فردوسی مخالف هستند چون می‌دانند که اگر پای و خِرد به میان آید، بساط آن‌ها برچیده می‌شود. آن‌ها با عقل، خِرد، اندیشه، فکر و ابراز نظر، رای و ارائه‌ی طریق بر مبنای عقل مخالف هستند. اگر خِرد به میان آید، خرافات از بین می‌رود. آن‌ها که درآمدشان از خرافات و بی‌خِردی است، ضرر می‌کنند. پس آن‌ها با شاهنامه و فردوسی مخالفند. آن‌ها با هر کس که اهل خرد و عقل باشد، مخالفند." ▫️بیش از یک‌سال‌و‌نیم در خانه‌ی آقارضا بساطِ بود. آقارضا یک پا شاهنامه‌خوان شده بود. یک شب مادربزرگ بیت: که گفتت برو دست رستم ببند‌ مبندد مرا دست، چرخ بلند را تفسیر می‌کرد. آخر شب، گفت: "این پاسبانی هم شغل نشد. ما همه‌اش دستمان بسته است." ▪️ یک روز به نوه‌اش گفت: "مادر همه‌ی کتاب‌های مرا نیاوردی!" مهری به خانه‌ی مادرش رفت. گفت: "هر چه زودتر کتاب‌های این کافر را بردار و ببر. کتاب‌های این کافر هر کجا باشد، فرشته‌ها آن‌جا نخواهند بود. همین کتاب‌ها، این زنیکه را کافر کرده است. اگر تو هم این کتاب‌ها را بخوانی، کافر می‌شوی!" این متعلق به رقیه نیست. در طول تاریخ وجود داشته است. به خصوص قدرتمندان، شاهان، دیکتاتورها با مخالفند. 👇👇👇👇
📌 💠یوهان آردو والسیوا دانشگاه ریودوژانیرو برزیل ⚜گابریلا شروع به دویدن کرد. ماهم پشت‌سرش می‌دویدیم. بزن‌بزن بود و دودسته با چوب و قمه و اسحله‌ی گرم به جان هم افتاده بودند. دو نفر ماشین گابریلا را سپر قرار داده بودند و از پشت آن تیراندازی می‌کردند. در همین موقع ، سی چهل نفر زن و مرد با چوب و چماق آمدند و دو طرف دعوا را از هم جدا کردند. عده‌ای از دو طرف لت‌و‌پار بودند و از سر و هیکلشان خون جاری بود. سرانجام مرد زخمی را که 《کلمبو》نام داشت و هنوز به هوش بود ، آوردند تا سوار ماشین کنند. دکتر به من گفت به مرد مجروح بگو ما رفتیم برایش کمک آوردیم . حالا گابریلا دوست ما با ماشینش او را پیش دکتر خواهد برد. آن‌مرد تشکر کرد و دست دکتر را فشار داد.گابریلا به سرعت پشت فرمان ماشین نشست. یکی از دوستان آن مرد می‌خواست خودش پشت فرمان ماشین بنشیند؛ اما‌ مرد مریض اشاره‌ای کرد و دوستش اجازه داد گابریلا پشت فرمان بنشیند. یک نفر دیگر از دوستان آن مرد ، زخمی عمیق در ران پایش ایجاد شده بود. او را هم سوار ماشین دیگری کردند. چند نفر دیگر از دوستان آن‌ها نیز سوار شدند. ⚜گابریلا رو کرد به آن خانم رئیس و گفت :" دوستانم را به تو سپرده‌ام!" سپس حرکت کرد. یک ماشین دیگر هم از دوستان مرد زخمی آن‌ها را همراهی می‌کردند. زن‌ها بر اوضاع مسلط شده بودند و دار و دسته‌ی مردی که کلمبو را زخمی کرده بود ، از منطقه فراری دادند. دکتر پاپلی به من گفت :" با دوستان کلمبو طوری صحبت کنید که آن‌ها بو نبرند ما می‌خواستیم کنیم . طوری جلوه دهید که فکر کنند ما آمده‌بودیم تا به آن‌ها خبر بدهیم کلمبو زخمی شده است." ⚜در هرصورت ما شدیم دوستانِ‌کلمبو. ولی مهم آن بود که همه متوجه شدند ما تحت حمایت خانم رئیس هستیم. حدود ساعت ۳.۵ بعدظهر بود . هوا بسیار گرم و دَم کرده بود و هر لحظه بدتر و خفقان‌آورتر می‌شد . خانم رئیس که نام مستعارش 《سوزانا》بود ، ما را در جا داد که دارای بادبزن پارچه‌ای بود. در منطقه نبود. اصولا به نظر می‌رسید این منطقه یک شهرک غیرقانونی است ، چون حتی نام آن بر روی نقشه هم نبود. ⚜مردی آمد و خبر داد که سوزانا گفته است شما به چیزی نیاز دارید یا نه ؟ دکتر پاپلی گفت :" از خانم سوزانا تشکر کن و بگو اگر ممکن است پیش ما بیاید..." البته جمله را من باید می‌کردم و من بدون توجه آن را ترجمه کردم. بلافاصله از دکتر پرسیدم :" شما با این زن چکار دارید؟" 《اوجدا》 و 《ماریو》هم همین را پرسیدند. پرفسور پاپلی داشت. او همیشه می‌گفت:" ما نباید به افراد بگوییم دوستِ شما هستیم‌ . باید کاری کنیم که مستقیما دوست خود افراد تلقی شویم." او تقریبا در این مسافرت همین را پیاده می‌کرد. او به من گفت :" وقتی سوزانا آمد بگو این سه‌نفر استاد دانشگاه هستند و هم ! بقیه‌اش با من!" و بلافاصله اضافه کرد :" این حرف دروغ هم نیست، چون خود من که مجله‌ی تحقیقات جغرافیائی را چاپ می‌کنم و ماریو و اوجدا هم که قرارشده است گزارش سفرشان را به شرکت گردشگری بدهند." ⚜ چند دقیقه بعد سوزانا آمد و پرسید که با او چه کاری داریم. دکتر پاپلی صحبت می‌کرد و من ترجمه می‌کردم. دکتر گفت:" سوزاناخانم، ما از شما تشکر می‌کنیم و شما را در جلوگیری از دعوای بیشتر و آرامش منطقه می‌ستاییم. شما آن‌قدر اینجا را سریع آرام کردید که یک لشکر پلیس هم نمی‌توانست به این سرعت این‌کار را انجام‌ دهد. " دکتر پاپلی ادامه داد: "ما هم استاد دانشگاه هستیم و هم خبرنگار" پروفسور به سوزانا گفت مایل است با او و مطالب را همراه عکسش چاپ کند. دکتر گفت :" من عکس شما را در روی مجله‌ام چاپ می‌کنم و خواهم نوشت که این زن فوق‌العاده زیبا، شجاع و مدیری تواناست که بر صدها مرد فرمان می‌راند!" ⚜او از سوزانا پرسید :" اجازه می‌دهید ابتدا یک عکس از شما بگیرم؟" سوزانا از جایش بلند شد و گفت :" من کمی کار دارم. می‌روم و برمی‌گردم. " وقتی از کلبه خارج شد، دکتر پاپلی گفت :" او رفت تا لباس بهتری بپوشد و آرایش کند و بیاید." ⚜هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم یک مردِسیاه بسیار قوی با یک سینی پر از غذا و چند بطری لیموناد و کوکاکولا وارد شد. معلوم بود نوشابه‌ها خنک است .《اوجدا》 پرسید :" مگر اینجا یخچال هست؟" مرد پاسخ داد :" بله! یخچال نفتی زیاد است." سپس مردسیاه‌پوست به زبان پرسید:" خانم گفته‌است چیز دیگری می‌خواهید ؟" دکتر پرسید:" شما زبان فرانسه را خوب حرف می‌زنید !" مرد گفت:" من اهل گویان فرانسه هستم و در اینجا کار می‌کنم." او افزود که سوزانا هم‌ زبان فرانسه می‌داند چون مادرش اهل گویان است و پدرش برزیلی است. دکتر از آن مرد پرسید :" سوزانا اینجا بر چند زن ریاست دارد؟" مرد گفت:" اینجا همه‌چیز مال سوزاناست. 👇👇👇