eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.5هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 عاقبت بازنشستگی.... 🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند. 🍂 نانوا و هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم بی انصافش از شهرستان بیاید و را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند. 🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید. 🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. از من پرسید تو کجا هستی؟ گفتم اهل و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله داری. مردم این دوره زمانه مثل شده اند. صاحب این خانه یکی از کشور است و در همین و دربند بیش از ۵۰ دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم کارمندی و . 🍃 من فوری شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم‌. البته هر روز به من پول می دادند که کنم ولی آن پول من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای پشت باغ گفته بود، اگر کسی پول را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند. 🍂 من در عالمِ نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز نگفته است. تازه همین حرف ها را پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که داشتند از رادیو را می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت. 🍃 او می گفت: اگر ذره ای از را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید. 🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های فراهم می آورد. @zarrhbin 👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 رسیدیم به پرده‌ی آخر از قصه‌ی عروسی مهری، بخوانیم ادامه‌ی داستان را از زبانِ تا پِی ببریم به واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی.... 🍂 البته همه خوب بلد بودند چه کنند تا رازی از پرده برون نیفتد. ولی در هر مرحله‌ای راز چند نفری بیرون می‌افتاد. وای به زمانی که پرده‌های قدیم برافتد! خوب، ما مردم طرفدار حرمت و پنهانکاری و و پوشیدگی بودیم و هستیم، شاید هم بهتر باشد چنین باشیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. چرا باید مردم خبر همه‌چیزمان داشته باشند؟ من می‌توانم قسم بخورم اوضاع قدیم اگر بدتر از حالا نبود، بهتر هم نبود ولی نمود ظاهری نداشت. خیلی گرفتاری‌ها را گردنِ نیندازید. فرهنگ ما و فرهنگ بشریت از دوره‌ی قوم لوط و سقراط، بیژن و منیژه همین طور بوده است که خوانده‌اید و می‌دانید‌ و ‌خودتان زندگی کرده‌اید. اگر واقعیت‌ها را نپذیرید، نمی‌توانید برنامه‌ریزی و کنید. 🍃 میلیاردها دلار پول خرج می‌کنید، آخرش بر می‌گردید سر خانه‌ی اول، حتی ، بعد می‌گویید همه‌اش تقصیر دیگران بوده است. "من نبودم دستم بود، تقصیرِ آستینم بود" همین است که هست. مگر پسرِ آدم (ع) برادرش را نکشت؟ من که فکر می‌کنم بچه‌ها و جوان‌های امروز از بچه‌ها و جوان‌های قدیم . 🍂 بچه‌های من که از خودِ من بهتر هستند. خدا را شکر! بچه‌های این دور و زمانه نمی‌توانند کار خلافی بکنند. اگر هم کاری بکنند، همه . حالا هم که قابلِ کنترل است. آخر آن تلفن‌های اولیه که قابلِ کنترل نبود، فقط اگر تلفنچی روی خط می‌رفت از رازِ آدم، باخبر می‌شد. 🍃 حالا سر چهارراه‌ها زیاد شده است. آدم‌ها احساس می‌کنند دائم تحتِ کنترل هستند. وقتی نزدِ مردم حاضر نیست، وقتی ، خدا را فراموش کرده‌اند، البته که باید زیاد شود. اول خدا و و انصاف را از مردم بگیرید، بعد دوربین مداربسته بفروشید. حالا که را فراموش کرده‌ایم، چرا خودمان نشده‌ایم؟ این هم جایِ سئوال است؟ 🍂 بالاخره رقیه و اکرم هر روز برای خواستگار پیدا می‌کردند. مهری می‌گفت می‌خواهد درس بخواند. سر و صدا می‌کرد. او می‌گفت: "مهری باید درس بخواند، باید شود. تا من زنده هستم، اجازه نمی‌دهم قبل از دیپلم عروسش کنید!" 🍃 در آن عصر و زمانه مردم هیچ تفریح و سرگرمی نداشتند. بزرگ‌ترین تفریح مردم تماشایِ دعوایِ دیگران بود. هنوز هم وقتی می‌شود، صدها نفر برای تماشا می‌آیند. وقتی می‌شود، ملت جمع می شوند. یکی از معظلاتِ نیروهای امدادی و انتظامی، تجمع بی‌جهت مردم است. البته، عدّه‌ای هم وسطِ تجمّع، جیبِ مردم را می‌زنند. مردم ندارند. "کمک کردن" بحث دیگری است، "تماشا کردن" بحثی دیگر. 🍂 در آن زمان تا در خانه‌ای صدا بلند می‌شد، زن‌های همسایه وارد آن خانه می‌شدند. تماشا می‌کردند. وساطت می‌کردند. خبر می‌بردند و خبر می‌آوردند. دلسوزی و دو به هم زنی می‌کردند. آشتی می‌دادند. فرهنگ ما، بلکه فرهنگ همه‌ی بشریت، است. وقتی می‌شود، عده‌ی زیادی کمک می‌کنند. عدّه‌ای هم می‌آیند اموالِ زلزله‌زدگان را می‌کنند. وقتی توی خیابان دعوا می‌شود، عدّه‌ای می‌آیند دعوا را ختم به خیر کنند. عدّه‌ای هم می‌آیند جیب تماشاگران را بزنند. در همه‌ی دنیا است. 🍃 تا صدا از خانه‌ی خلیفه محمدعلی بلند می‌شد، بمانجان، سکینه طزرجانی، زن اکبر آبکش، فاطمه قصابها، معصومه زن احمدآقا کلاه‌مال و صغری ورپریده و زهرا زردنبو و...‌ آن‌جا جمع می‌شدند. هر کدام هم با چندتا بچه. دعوای رقیه با مادرشوهرش و دخترش، تماشایی بود. دیگر نیازی به تئاتر و سینما نبود. هیچ هنرپیشه‌ای نمی‌تواند نقشِ آن‌ها را بازی کند. 🍂 البته شهربانو معمولاً بود و جوابِ عروسش را نمی‌داد. اگر خیلی عصبانی می‌شد، بر وصفِ حال می‌خواند. شعری که تا اعماقِ استخوانِ رقیه را می‌سوزاند. مادرم (خدیجه بیده) هزاران بیت شعر بلد است. می‌پرسم این شعرها را از که یاد گرفته‌ای؟ می‌گوید بیشترِ آن‌ها را از . ✅ پایان 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
✍امام على عليه السلام: ✨ كسى است كه خودش را رها كرده به ديگران بپردازد و امروزش از ديروزش باشد. 📙غررالحكم ، حدیث۲۰۱۳ @zarrhbin