🔘 عاقبت بازنشستگی....
🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن #خاطره می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک #پیرمردفلج را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان #کنار اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند.
🍂 نانوا و #مردم هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد #کارمندبازنشسته دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف #دادگاه آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم #پسر بی انصافش از شهرستان بیاید و #پدرش را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد #کارمنددارایی بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند.
🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام #اشک از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید.
🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. #نانوا از من پرسید تو #اهل کجا هستی؟ گفتم اهل #یزد و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله #توجه داری. مردم این دوره زمانه مثل #سنگ شده اند. صاحب این خانه یکی از #متنفذین کشور است و در همین #شمیران و دربند بیش از ۵۰ #ملک دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم #عاقبت کارمندی و #بازنشستگی.
🍃 من فوری #نگران شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم. البته هر روز به من پول می دادند که #خرید کنم ولی آن پول #مال من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای #پیش_نماز_مسجد پشت باغ گفته بود، اگر کسی #صنار پول #مردم را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به #جهنم می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند.
🍂 من در عالمِ #بچگی نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا #سرب_داغ در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را #پیش_نماز محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز #دروغ نگفته است. تازه همین حرف ها را #آشیخ_علی پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که #رادیو داشتند از #ترسشان رادیو را #خاموش می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت.
🍃 او می گفت: اگر ذره ای از #مال_مردم را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید #کیفر شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و #بدتر از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی #مو را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این #باورها و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن #پول را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید.
🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. #ترس از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های #سودجو فراهم می آورد.
@zarrhbin
👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#عروسیمهری 🍃
📌 رسیدیم به پردهی آخر از قصهی عروسی مهری، #باهم بخوانیم ادامهی داستان را از زبانِ #دکترپاپلی تا پِی ببریم به واقعیتهای جامعهی ایرانی....
🍂 البته همه خوب بلد بودند چه کنند تا رازی از پرده برون نیفتد. ولی در هر مرحلهای راز چند نفری بیرون میافتاد. وای به زمانی که پردههای قدیم برافتد! خوب، ما مردم طرفدار حرمت و پنهانکاری و #ریا و پوشیدگی بودیم و هستیم، شاید هم بهتر باشد چنین باشیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود. چرا باید مردم خبر همهچیزمان داشته باشند؟ من میتوانم قسم بخورم اوضاع قدیم اگر بدتر از حالا نبود، بهتر هم نبود ولی نمود ظاهری نداشت. خیلی گرفتاریها را گردنِ #تهاجمفرهنگی نیندازید. فرهنگ ما و فرهنگ بشریت از دورهی قوم لوط و سقراط، بیژن و منیژه همین طور بوده است که خواندهاید و میدانید و خودتان زندگی کردهاید. اگر واقعیتها را نپذیرید، نمیتوانید برنامهریزی و #مدیریت کنید.
🍃 میلیاردها دلار پول خرج میکنید، آخرش بر میگردید سر خانهی اول، حتی #بدتر، بعد میگویید همهاش تقصیر دیگران بوده است. "من نبودم دستم بود، تقصیرِ آستینم بود" #ذاتبشر همین است که هست. مگر پسرِ آدم (ع) برادرش را نکشت؟ من که فکر میکنم بچهها و جوانهای امروز از بچهها و جوانهای قدیم #بهترند.
🍂 بچههای من که از خودِ من بهتر هستند. خدا را شکر! بچههای این دور و زمانه نمیتوانند کار خلافی بکنند. اگر هم کاری بکنند، همه #میفهمند. حالا #موبایلها هم که قابلِ کنترل است. آخر آن تلفنهای اولیه که قابلِ کنترل نبود، فقط اگر تلفنچی روی خط میرفت از رازِ آدم، باخبر میشد.
🍃 حالا #دوربینها سر چهارراهها زیاد شده است. آدمها احساس میکنند دائم تحتِ کنترل هستند. وقتی #خداوند نزدِ مردم حاضر نیست، وقتی #مردم، خدا را فراموش کردهاند، البته که باید #دوربین زیاد شود. اول خدا و #وجدان و انصاف را از مردم بگیرید، بعد دوربین مداربسته بفروشید. حالا که #خدا را فراموش کردهایم، چرا خودمان #دوربینساز نشدهایم؟ این هم جایِ سئوال است؟
🍂 بالاخره رقیه و اکرم هر روز برای #مهری خواستگار پیدا میکردند. مهری میگفت میخواهد درس بخواند. #شهربانو سر و صدا میکرد. او میگفت: "مهری باید درس بخواند، باید #آدم شود. تا من زنده هستم، اجازه نمیدهم قبل از دیپلم عروسش کنید!"
🍃 در آن عصر و زمانه مردم هیچ تفریح و سرگرمی نداشتند. بزرگترین تفریح مردم تماشایِ دعوایِ دیگران بود. هنوز هم وقتی #تصادف میشود، صدها نفر برای تماشا میآیند. وقتی #دعوایی میشود، ملت جمع می شوند. یکی از معظلاتِ نیروهای امدادی و انتظامی، تجمع بیجهت مردم است. البته، عدّهای هم وسطِ تجمّع، جیبِ مردم را میزنند. مردم #تفریحی ندارند. "کمک کردن" بحث دیگری است، "تماشا کردن" بحثی دیگر.
🍂 در آن زمان تا در خانهای صدا بلند میشد، زنهای همسایه وارد آن خانه میشدند. تماشا میکردند. وساطت میکردند. خبر میبردند و خبر میآوردند. دلسوزی و دو به هم زنی میکردند. آشتی میدادند. فرهنگ ما، بلکه فرهنگ همهی بشریت، #فرهنگتضاد است. وقتی #زلزله میشود، عدهی زیادی کمک میکنند. عدّهای هم میآیند اموالِ زلزلهزدگان را #سرقت میکنند. وقتی توی خیابان دعوا میشود، عدّهای میآیند دعوا را ختم به خیر کنند. عدّهای هم میآیند جیب تماشاگران را بزنند. در همهی دنیا #همینطور است.
🍃 تا صدا از خانهی خلیفه محمدعلی بلند میشد، بمانجان، سکینه طزرجانی، زن اکبر آبکش، فاطمه قصابها، معصومه زن احمدآقا کلاهمال و صغری ورپریده و زهرا زردنبو و... آنجا جمع میشدند. هر کدام هم با چندتا بچه. دعوای رقیه با مادرشوهرش و دخترش، تماشایی بود. دیگر نیازی به تئاتر و سینما نبود. هیچ هنرپیشهای نمیتواند نقشِ آنها را بازی کند.
🍂 البته شهربانو معمولاً #ساکت بود و جوابِ عروسش را نمیداد. اگر خیلی عصبانی میشد، #شعری بر وصفِ حال میخواند. شعری که تا اعماقِ استخوانِ رقیه را میسوزاند. مادرم (خدیجه بیده) هزاران بیت شعر بلد است. میپرسم این شعرها را از که یاد گرفتهای؟ میگوید بیشترِ آنها را از #شهربانو.
✅ پایان
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزد
@zarrhbin
#حدیث_بزرگان
✍امام على عليه السلام:
✨ #خيانتكار كسى است كه خودش را رها كرده به #معايب ديگران بپردازد و امروزش #بدتر از ديروزش باشد.
📙غررالحكم ، حدیث۲۰۱۳
@zarrhbin