🍃 #مهری گفت: " مادربزرگم ملّا بود. مکتبدار بود. حدود چهل سال به بچههای مردم درس میداد. از ۲۵ سالگی تا ۶۵ سالگی مکتب داشت. ملّا نباتی شاگرد او بود." اگر اینطور باشد شهربانو باید از سال ۱۲۷۰ شمسی تا ۱۳۱۰ مکتبداری کرده باشد. شهربانو در مکتب علاوه بر قرآن به بچههای مردم #مثنوی، #دیوانشمس و #شاهنامه درس میداد. در مکتب علاوه بر بچههای مسلمان بچههای #زردشتی و #یهودی هم میآمدند. آنها پیش او شاهنامه میخواندند.
🍂 مدتی به بچههای یهودی #تورات و در دههی ۱۳۰۰ به برخی از بزرگسالانِ یهودی #تلمود درس داده بود. ملّاهای دیگر میگفتند شهربانو کافر است. میگفتند او به بچههای مردم کتابهای حرام (ضالّه) درس میدهد. میگفتند: این زن کافر است که #شاهنامه و مثنوی درس میدهد. کافر است که یهودیها و زردشتیها پیش او رفت و آمد دارند.
🍃 آنقدر این حرفها را گفتند و گفتند تا دیگر کسی بچهاش را به #مکتباو نفرستاد. مکتبخانهاش تعطیل شد. طی سالهای بعد فقط ۳_۲ بچه پیش او درس میخواندند. تا حدود بیست سال بعد شاگردهای قبلیاش، شاگردانی که #کارمند یا دبیر بودند، هفتهای دوساعت عصرهای دوشنبه پیش او میآمدند تا مثنوی بخوانند. تا حدود سال ۱۳۳۲ عصرهای دوشنبه کلاسِ #مثنویخوانی داشت.
🍂 در سال ۱۳۳۲ کلاس او را #تعطیل کردند. گفته بودند آدمهایی که به این مکتب میآیند، #سیاسی هستند. گفته بودند مکتب مال بچههاست؛ این آدمهای ۵۰_۴۰ ساله چرا به مکتب میآیند؟ بالاخره کلاس شهربانو را تعطیل کرده بودند. میبینید وقتی #دیکتاتوری گسترده شد تا کجا میرسد؟ تا کوچهپسکوچههای محلّهی فقیرنشین ما، جلسهی درس و بحث یک پیرهزن را هم تعطیل میکنند.
🍃 #دیکتاتوری از بالا، دیکتاتوری از پایین را با خودش میآورد. وقتی رضاشاه و محمدرضاشاه دیکتاتوری میکنند، سوپرِ محلّه هم دیکتاتور میشود. #دیکتاتوری برای #خبیثها فرصت میآورد. فرصتِ #پروندهسازی، فرصتِ #حسادت، فرصت از دور بیرون کردنِ #رقبا. دیکتاتوری از بالا باعث میشود که در پایین دو کارمندِ دونپایه برای هم پاپوش درست کنند. مردم محلّه گفته بودند خوب شد گعدهی (جلسهی) این کافر را تعطیل کردند.
🍂 شهربانو همیشه به همه میگفت #دخترهایتان را به مدرسه بفرستید. روزی شهربانو به حاجآقارضا که پولدار محله بود و خیلی #بانیروضه میشد، گفته بود: "تو در آن دنیا در قعر جهنم هستی! چون اجازه ندادی دخترهایت به مدرسه بروند." اصرار کرده بود که #نوههایش به مدرسه بروند. اگر فشار شهربانو نبود، پدر مهری تسلیم همسرش رقیّه میشد. مهری هم مثل خواهرهایش به مدرسه نمیرفت. خیلی از این پیرهزنهای عصر قاجاری طرفدار #سوادآموزی بودند.
🍃 جالب است که بسیاری از دخترهای آنها که در عصر رضاشاه بودند، با سوادآموزی مخالف بودند. راستی چرا؟ #شهربانو به نوهاش مهری میگفت: "خودم پشتت هستم. تا من زندهام درس بخوان!" رقیّه هم جرات نمیکرد با شهربانو مخالفت کند. شهربانو به رقیّه گفته بود اگر نگذارد مهری به مدرسه برود تمام طلاهایش را به اشرف میدهد. اشرف جاریِ (همعاروس) رقیّه بود. پسر دیگر شهربانو سه کوچه آن طرفتر ساکن بود. شهربانو فقط دو پسر داشت. دختر نداشت.
🍂 شهربانو هیچوقت از هیچ شاگرد مکتبی پول و هدیه نگرفته بود. شوهرش زود مُرده بود. بچههایش با درآمدِ #پارچهبافی بزرگو آنها را داماد کرده بود. بخشی از مخارج عروسی و دامادی نوههایش را هم داده بود. شهربانو میگفت #زنها اگر کار نکنند و با بازار سر و کار نداشته باشند، #خرافاتی میشوند. او میگفت آدم نمیتواند #بیکار باشد. وقتی کار تولیدی و سازنده ندارد، میچسبد به کارهای باطل. دائم میرود جلسههای #غیبت. آدم بیکار، متعصب و بیعقل میشود.
🍃 آدمی که در دستش #پول نباشد و نداند پول چطور به دست میآید، به درد نمیخورد. آدمِ بیخودی میشود. به مهری میگفت: "اگر مادرت کار میکرد، اینقدر بحث گناه و بهشت و جهنم نمیکرد. مادرت توی خانه بیکار است. دائم دنبال حرفهای مفت و #تعصبآمیز است. چون بیکار است، دائم جلسه است. این جلسات برای او نوعی کار است. اگر تو هم میخواهی به سرنوشت مادرت دچار نشوی، باید درس بخوانی و #معلم بشوی، باید کار کنی. اگر بروی توی زیرزمین و پارچهبافی کنی و پول در بیاوری، عقلت بیشتر از خودت بیکار میشود."
✅ ادامه دارد....
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
❌صف آرایی بازیکنان #غیربومی در بدنه تیم #خاتمجوان!!!!!!! پس از الگو برداری از تیم خاتم در لیگ برتر🤦♂ 🤔
شهداب یزد هم که تیم خوبی برای دست گرمی خاتمی ها شده و یا شاید هم بالعکس🤷♂😁 و هر بار هم با طعم و چاشنی شکست!!!!!☹️
#نفرزاده هم همانند آرمات شروع تدارکاتی همراه با واگذاری نتیجه🤦♂
مدیریت تیم خاتم در این فصل هزاران هزار لایک داره 👊😉
بیای اینور بازار 😇
#پول
#دلار
#دینار
#مدیریتضعیف
#دستگرمی
#خاتم_خاتمجوان
❌بازیهای این هفته #خاتمیها را در سالن آیت الله خاتمی از دست ندهید😊
@zarrhbin
▫️۲۵ تومان آن زمان پول زیادی بود. معادل پنجاه ماه مخارج خانهی ما بود. بخشی از سهم آرد خانه را که پیش آخوند نانوا بود، فروختم. چه ظلمی در حقّ مادرم کردم! #مهری گفت: "من باید از آقارضا بپرسم. اگر او قبول کرد، از مردم پول میگیریم." فردا روز ملاقات بود #آقارضا را راضی کرد که از مردم پول بگیرند.
▪️#آقارضا به مهری گفت: "خیلی پول است...یک دفتر بردار و هر کس پول داد، بنویس. باید بدانیم هر کس چقدر داده است. شاید روزی آن را پس بدهیم. شاید روزی در مراسم عروسی و ختنهسوران بچههایشان ما هم کاری بکنیم." #مهری سر راه از آمحمد ابریشمی یک جلد دفتر چهل برگ خرید. آمحمد پرسید: "دفتر را برای چه کار میخواهی؟" مهری داستان را گفت. #آمحمدابریشمی گفت: "اسم مرا اول دفتر بنویس!" او ۳۵ تومان داد.
▫️#آمحمد یک مغازهی کوچک بقالی در کوچه پس کوچههای ما داشت. سالهای سال #خادممسجد بود. هرگز از مسجد پولی نگرفته بود. اصلاً مردم در گذشته از مسجد پول نمیگرفتند. مسجد هم از #مردم پول نمیگرفت. مردم برای #خدا کار میکردند. مسجد خانهی خدا بود و درش به روی همه باز.
▪️ظهر روز جمعه. ۱۳۹۴/۹/۲۷ به مسجد الزهرا واقع در پنجراه سناباد مشهد رفتم. درِ مسجد بسته بود. ما را چه شده است که ظهر روز جمعه درِ خانهی خدا در یکی از مناطق مهمّ شهر مشهد بسته است؟ البته مساجد قدیمی هم معمولاً وقفیات داشتند. حالا من نمیفهمم عدهای مسجد میسازند یا یک #تشکیلاتاقتصادی درست میکنند. برای مجلسِ ختم چند صدهزارتومان و گاه چند میلیون تومان پول میگیرند.
▫️اول #پول میگیرند بعد درِ مسجد را باز میکنند. فاصلهی دو نماز هم درِ مسجد بسته است. در عصر حکومتهای کفر، مسجد خانهی خدا بود. در عصر حکومتهای اسلامی، #مسجد به یک مکان اقتصادی و محل کسب درآمد تبدیل شده است. یاللعجب! مگر کسی برای خدمت به #امامحسین(ع) پول میگرفت؟ حالا ممکن بود چهار نفر پولدار یک وعده ناهار یا شام به خدمتگزاران مراسم روضه و سینه زنی بدهند.
▪️حالا در عصری که دولت اسلامی است، عدهای #دستگاهامامحسین(ع) را به بنگاه اقتصادی مبدل کرده اند 📌{۱}. خدا عاقبتِ همه را بخیر کند! در طول تاریخ هیچگاه #مساجد اینقدر از #خدا دور نشده بودند! از خدا دور شدند تا به اقتصاد وصل شوند!
✅ ادامه دارد...
📌{۱} #پاورقی این قسمت از داستان: کلیساها هم از خدا دور شدهاند. از ۱۵ تا ۱۹ اوت ۲۰۱۴ در سوئیس مهمان آقای دکتر پرویز خمسی و دخترش نینا بودم (من و خانم و فرید). آقای #پرویز_خمسی شهردار شهرک (BOGIS_BOOSSEY) (بوجی_بوسی) است. روز ۱۷ اوت (آگوست) با میناخانم و برادرش از سوئیس به شهر DIVANفرانسه رفتیم. شهری کوچک لب مرز.
📌 در آنجا بازار روز بود. فاصلهی بازار تا مرز سوئیس ۵۰۰ متر بود. بازاریان بیشتر مراکشی بودند. روز یکشنبه بود. برای بازدید به #کلیسای_شهر رفتیم. کلیسایی آرام، ساکت، #بیآدم. فقط یک زن در کلیسا بود. شاید مراسم تمام شده بود. شاید مراسم بعدازظهر بود. جلو در کلیسا نوشته شده بود: "این کلیسا به دوربین مجهز است."
📌 من گفتم وقتی خدا در کلیسا غایب است باید دوربین باشد. امیدوارم در مسجدهای ما #خدا حاضر باشد و به دوربین نیاز نباشد.
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضا_در_تهران💡
💚 درود، #سال_نو بر شما همراهان فهیم و بزرگوار ذرهبین، پیروز و فرخنده باد؛ امیدوارم سالی سرشار از تندرستی و سلامتی و موفقیت پیش رو داشته باشید در این ایام در خانه بمانید و #یار_مهربان را فراموش نکنید، باهم بخوانیم ادامه ماجرای آقارضا و مهری در تهران...
▫️بیشتر روزها #آقارضا_و_مهری فاصلهی خانه تا دانشگاه را پیاده میرفتند. هم ورزش بود، هم اندکی صرفهجویی و هم ادامهی فرهنگ پیادهروی یزد. #دانشگاه حال و هوایی داشت. دانشجویان درس میخواندند. بحثهای سیاسی میکردند. از دولت و حکومت انتقاد میکردند. #ساواک داشت کمکم داشت قدرت میگرفت. استادها خوب درس میدادند. هنوز به استادهای دانشگاه بابت اضافه تدریس دستمزد نمیدادند. هنوز این فاجعهی پول و پولپرستی به #نظامدانشگاهی راه نیافته بود.
▪️#استادها حقوق ثابت داشتند. اگر در هفته بیستساعت درس میدادند اگر پنجساعت، همان حقوق را میگرفتند. اگر ۱۰تا #پایاننامه را هدایت میکردند اگر یکی، حقالزحمهالشان یکی بود. چه روزگار نیکی! چه دانشگاه دور از وسوسههای پولی! این #پول در دانشگاهها چه فسادها و فاجعههایی را که پدید نیاورده است! "خدا" بهتر میداند.
▫️مهری و آقارضا هر دو استادهای مهربان و و متعهد و #باسواد داشتند. درس بود و کمی هم بحث سیاسی. این زن و شوهر یزدی از #بحثهایسیاسی خود را دور نگاه میداشتند. از تجمعها فراری بودند. لیلی و مجنون بودند. خارج از وقت کلاس زیر درختهای بلند دانشگاه قدم میزدند. روی نیمکتها کنار هم مینشستند و دربارهی #آینده حرف میزدند. با دوستانشان صحبت میکردند. همکلاسیهای جوان را راهنمایی میکردند. گروههای سیاسی در دانشگاه فعال بودند. سعی میکردند برای خود طرفدار جذب کنند. #آقارضا میگفت: "من اهل سیاست نیستم. اهل درس و زندگی هستم."
▪️آذر سال ۱۳۴۶ شد. معلوم بود که جوّ دانشگاه در حال تغییر است. #دانشجویان در گوشه و کنار دانشگاه سخنرانی میکردند. بچهها بحث از اعتصاب میکردند. آقارضا و مهری تصمیم گرفتند به محض تمام شدن کلاسها، به خانه برگردند. بیشتر مواقع کلاسهای مهری زودتر از آقارضا تمام میشد و زودتر به خانه میرفت. مقابل دانشگاه سوار اتوبوس و جلوِ کوچه خانهشان پیاده میشد. کرایهی اتوبوس چهار ریال بود. #مهری چای و غذا و ماست و خیار درست میکرد تا آقارضا بیاید. گاهی سری به همسایهی بالایی میزد. برخی روزهایی که کلاس نداشت، شیرینی میپخت. کمکم داشت خلق و خوی آذریها و ارمنیها را به خودش میگرفت. به همسرش میگفت آن مردمان خوب و #بینظیری هستند به تدریج کمی زبان ترکی و زبان ارمنی یاد گرفت.
▫️#یازدهمآذر بود مهری از ساعت دو بعدازظهر کلاس داشت تا ساعت چهار، آقارضا هم تا ساعت شش. #مهری زودتر او از دانشگاه به خانه رفت. منتظر همسرش بود. تا ساعت هشت شب از #آقارضا خبری نشد. مهری دلشوره داشت. نگران بود. سری به همسایهها زد. گفتند: "نگران نباش! همسرت میآید." خانهی آنها #تلفن نداشت. هنوز بیشتر خانههای تهران فاقد تلفن بود. تلفن همراه هنوز اختراع نشده بود. ساعت از ۹ شب گذشت. همه نگران شدند.
▪️مردهای همسایه گفتند به جستجوی #آقارضا میروند. حدود نیمههای شب بود که برگشتند و گفتند #دانشجوها اعتصاب کردهاند. عدهای گفته بودند پلیس چندنفر را گرفته است. آنها به کلانتری رفته بودند، ولی آقارضا در آنجا نبود. هیچکس پاسخی نداده بود. سری به بیمارستانهای اطراف زده بودند. اثری از آقارضا نبود. اشکهای #مهری جاری شد. زنان همسایه دلداریاش دادند. گفتند: "شوهرت سالم است. خدا را شکر که در بیمارستان نبوده است! فردا آزادش میکنند."
▫️همسایهی آذری دو دخترش را پیش مهری فرستاد. شب آنها پیش او ماندند، اما مهری مگر خواب داشت؟ تمام شب را بیدار ماند، دعا کرد و از خدا، پیغمبر و ائمهی طاهرین(ع) #یاری طلبید. میگفت: "کاش پدرم اینجا بود! کاش خواهرانم و شوهرانشان بودند!" مهری تا صبح حتی یک لحظه هم خواب به چشمانش نیامد. نگاهش خیره به پنجره بود. وقتی اولین اشعهی خورشید را پشت پنجره دید از خانه بیرون زد و رهسپار خانهی پسرعموی همسرش شد. #جعفرآقا او را دلداری داد و گفت امروز کارش را تعطیل میکند و به جستجوی آقارضا میرود.
👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضا_در_تهران💡
📌 قصه به اینجا رسید که آقارضا در اعتصابات دانشجویی دستگیر شد که به همین دلیل، مهری ناراحت بود و عذاب میکشید، #باهم بخوانیم ادامهی داستان را...
▫️کاش #مقامات میدانستند وقتی کسی را #بازداشت میکنند، چه #زجری به اطرافیانش میدهند. آن وقت بیخودی کسی را بازداشت نمیکردند. آن وقت خودشان هم بیخودی روزی بازداشت نمیشدند. اگر میدانستند وقتی کسی به زندان محکوم میشود، چه زجری به خانوادهاش وارد میشود، بخشی از #خطاها را میبخشیدند. نهادهایی را برای دلداری و حمایت خانوادهها تشکیل میدادند.
▪️شاید هم میدانند که با #پروندهسازی و بازداشتهای بیجهت، چه #عذابی را میآفرینند. عملاً این زجرها را به #ملتها تحمیل میکنند. این "زندان" خود داستانی است. "میشل فوکو" را میخواهد تا فلسفهی زندان را تشریح کند. باید در فلسفهی زندان تجدیدنظر کرد. باید در فلسفهی قوانینی که منجر به زندانی شدن آدمها میشود، تجدید نظر کرد. چقدر قانونهای سطحی وجود دارد که بر مبنای آن آدمها راهیِ #زندان میشوند؟ باید جرمزدایی و زندانزدایی کرد.
▫️در سراسر دنیا بسیاری از جرمها، واهی است. فقط برای ترساندنِ #مردم و پر کردن زندانهاست. دزدی و زندان هم بخشی از اقتصاد کشورهاست. "زندان" حتی نقش مهمی در #اقتصاد دارد. "میشل فوکو" این قسمت از مسئله را ندیده است. من حتم دارم، اگر دزدها (همه رقم دزد) از جیببُر گرفته تا دزد اداری که اختلاس میکند، به مدت ده سال کار خود را تعطیل کنند، حداقل چهارصد هزارنفر در کشور بیکار میمانند. از پلیس و زندانبان و قاضی گرفته تا قفلساز و زنجیرساز و نردهساز، دوربینساز، فروشندههای تلویزیون مدار بسته، نصّاب، قاضی دادگستری، زندانساز، آشپز زندان و غیره و غیره همه #بیکار میمانند و باید کار دیگر پیدا کنند.
▪️تازه، برای اینکه دزدی اداری انجام نشود، چه تعداد از افراد اسناد اداری و مالی را کنترل میکنند؟ برای ساختِ اتاقهایشان، ساختمانهایشان، چقدر تجهیزات و مواد و مصالح ساختمانی لازم است؟ میلیاردها خرج میشود تا معدن آهن کشف شود. میلیاردها خرج شود تا سنگ آهن، تبدیل به آهن و میلگرد شود. هزاران نفر کار کنند تا میلگرد به پنجره و حفاظهای سرنیزهای برای لبه دیوارها تبدیل شود و دزدها نتوانند داخل خانهی مردم شوند. این دزدی و #زندان داستانی است بسیار طولانی.
▫️در دنیای فعلی حدس زده میشود دست کم ۲۵ درصد اقتصاد جهان بر محور دزدی، قاچاق، اعتیاد، جرم و جنایت، ترور و عوامل بازدارندهی این جرایم میچرخد. شما فکر میکنید همین سیستم نه چندان پیچیدهی دزدگیر ماشین و اعلام خطر سرقت در بانکها، طلافروشیها و فروشگاهها نصب است، سالانه چقدر چرخش مالی دارد؟ در این دنیای مادی که همه چیز بر مدارِ #پول میچرخد، چه کسی میتواند جرمزدایی کند؟ حتی #فرهنگسازی برای رفع این مسائل، به یک اقتصاد مبدّل شده است. یک جور کاسبی است. #خداوند که از ذهن و قلبِ #مردم بیرون رفت، جایش پاسبان، قاضی، زندان، زندانساز، دوربین مداربسته و... مینشیند.
#فرزندانمان را با فرهنگِ #انسانی تربیت کنیم. شاید یک اقتصاد صحیحتر و کمهزینهتر جایگزین این اقتصادِ افسار گسیختهی پرهزینه شود.
▪️حدود ۳۶ ساعت بود #مهری لب به چیزی نزده بود. حتی پلک هم در این مدت روی هم نگذاشته بود. وقتی نمازش را سلام داد، یاد حرفِ #شهربانو افتاد: "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی" چند بار این جمله را تکرار کرد. چهرهی مادربزرگش پیش چشمش آمد. خندهی پیرهزن را میدید. با خودش گفت: "آن دفعه که مشکل پیش آمد، حکمتش را دیدم." داشت اعتماد به نفسش باز میگشت. احساس کرد #خداوند دارد او را مینگرد. احساس کرد دارد خداوند را میبوید. احساس کرد همسرش پیش اوست. احساس کرد بر #ظلم پیروز شده است. احساس کرد تاریکی در حال نابودی است.
▫️وقتی به خود آمد، دید هوا روشن شده است. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. چشمانش از شدت بیخوابی تار میدید، اما #قلبش داشت روشن میشد. #گلناز با یک استکان چای پشت سرش ایستاده بود. آن زنِ مهربانِ شمالی، با لهجهی شیرینش گفت: "مهریجان! بیا یک چیزی بخور. حتماً امروز شوهرت آزاد میشود!" دلشورهی #مهری اندکی کاهش یافت. احساس کرد دیگر نگران هیچ چیزی نیست. با صدای بلند گفت: "در این مشکل هم حکمتی است و در این حکمت، نعمتی."
▪️#گلناز با دهان باز به مهری زُل زده بود. در یک لحظه گفت: "مهری! چهرهات درست شبیه مادربزرگت شهربانو شده است. از پیشانیات نور میتابد!" مهری استکان چای را برداشت و نوشید. گلناز شاد شد! در خانهشان دو عدد مرغابی داشتند. هنوز خیلی از خانههای تهران به آپارتمان تبدیل نشده بود. هنوز تهران به آلونکنشینی(!) آراسته نشده بود. هنوز خانههای ویلایی دارای حوض آب، فراوان بود. جمعیت تهران بسیار متعادل و مطلوب بود.
👇👇👇👇
غم انگیزترین لحظه زندگی را نمیتوان با #پول ترمیم کرد ، اما میتوانیم در کنار هم باشیم تا این لحظات طولانیتر نشود
👈 این تجارتیست که ما بِدان مفتخریم 👌
@pasargadihay97
👆👆👆
📍راه باریک است. راه ماشینرو نیست. جاده پربرف است . بخش مهمی از جاده از وسط زمینهای خالی از ساختمان میگذرد. اگر سوئد و امنیت آن نبود ، دلهره میگرفتم. وارد خانه شدم. هما هنوز نیامده بود . دختر دانشجوی سوئدی در خانه بود . برایم یک لیوان آب چغندر و هویج و پرتقال گرفت. برای اولین بار بود که در عمرم چنین نوشیدنی را میخوردم. آب چغندرقرمز تابهحال نخورده بودم. معلوم شد سوئدیها خیلی آب چغندر قرمز میخورند.
📍هما ساعت هفت به خانه برگشت. به او گفتم بلیت خریدهام و هتل رزرو کردهام. برآشفت و گفت :《پدر کِی از این ماجراجوییها دست برمیداری ؟ چرا وسط زمستان به این محل دورافتاده میروی؟ لااقل در تابستان که هوا روشن است برو.》
میگویم:《میخواهم در شب کامل (۲۴ساعته) در تاریکی مطلق بروم. نه روز ۲۴ ساعته!》
📍 مسافرتم از ۱۹ تا ۲۳ ژانویه است. ماندهام که با این دیسک کمر ، ساک چرخدار بردارم یا کوله پشتی . در مشهد مقداری لباس گرم خریده ام . سرانجام #کولهپشتی را انتخاب میکنم. چون کشیدن ساک چرخدار روی یخها برایم مشکل است. با هما به استکهلم میرویم ( شنبه ۱۳۹۳/۱۰/۲۷).
قرار است دو روز در استکهلم بمانم. خانم حمیده نژادی دعوتم کرده است . صبح روز دوشنبه باید به طرف #لانگیرباین بروم. برداشتن کولهپشتی اشتباه بزرگی بود. در ایستگاه راهآهن استکهلم خانم نژادی با دوستش ملیحه درباری (اهل مشهد) به استقبالم آمدند.
📍خانمدرباری هم خود داستانی دارد. زنی آرام و متین ، خونگرم و دلجوست. بیش از بیستسال است در استکهلم سوئد زندگی میکند. با وجود این ، نمیتواند به زبان سوئدی بگوید . #خیاطی زبردست بوده و در کارگاه خیاطی کار میکرده است. بعد از چهار سال کار ، سوزن خیاطی در دستش میشکند. به همین خاطر بازنشستهاش کردهاند. حقوق بازنشستگی دارد. خانهای هم در کنار دریاچه زیبای شهر به او دادهاند . او هم همانجا ماندگار شده است. دوستانی دارد، ولی از شوهر و بچه و زندگی خانوادگی خبری نیست.
📍 سرنوشت هزاران ایرانی دور از وطن. در سراسر دنیا هر سرنوشت و داستانی که برای انسان تصور کنید ، لااقل برای تعدادی ایرانی اتفاق افتاده است. من در جنگلهای کنگو و شهرهای دورافتاده برزیل ، با ایرانیان موفق و ناموفق روبهرو شدهام. انقلاب مثل آتشفشان گدازههایش را به همه عالم پرتاب کرده است. گدازههایی که اکثرا طلا و الماس هستند. قدر این دیاسپورهای جهانی را بدانیم.
📍ایرانی ها به خصوص کُردها ، در سوئد زیاد هستند . کُردهای مهربانی که هوای هم را دارند . برخی خیلی ثروتمند هستند . در ساحل بندریِ شهر استکهلم ، یک 《کشتیهتل》 متعلق به یک کُرد است. مرد کردی را دیدم که میخواست بلیت اتوبوس بخرد. نمیدانست چطور باید از دستگاه بلیت بخرد. یک زن کرد برایش بلیت خرید . مرد هرچه اصرار کرد ، زن کرد گفت که از کردها پول نمیگیرد . پول بلیت آن مرد را هم نگرفت. مرد جوانی بود. حدود ۳۵ سال داشت. جوان بود و محکم. هیچ جای #رحم و شفقت برایش نبود. از نروژ به استکهلم آمده بود. در نظام جهانی امروز ، #پول حرف اول را میزند. آن زن کُرد میخواست نشان دهد که #نظاماقتصادجهانی را قبول ندارد.
میخواست #معرفتهای انسانی و قومی خود را نشان دهد. قصد خودنمایی نداشت. فرهنگ خودش را پاس میداشت.
ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
#قلک #بچگیاتون یادتونه؟؟ 😍
چه #حس_خوبی داشتیم وقتی توش #پول مینداختیم☺️
و اینکه هر موقع میخواستیم چیزی بخریم با کمک اون #قلک #برنامه ریزی میکردیم و هرجور شده قلکمونو پر میکردیم تا زودتر به چیزی که میخوایم برسیم😁
دقیقا #بیمه_عمر مثل همون #قلکه بچگیاس😍
با این تفاوت که لازم نیس هربار قلکمونو بشکنیم و پولاشو برداریم🤔
به جاش میتونیم #وام برداریم و پولای قلکمونم سرجاش باشه و یه خاصیت جادویی ام که داره اینه که هرچی جلوتر بریم پولامون خودبه خود بیشتر میشه و چند برابر😍
پس بیاین تا دیر نشده این #قلک_جادویی رو برای خودمون و #بچه هامون تهیه کنیم 😉
🔮 با #بیمهعمرپاسارگاد ، کلمه "کاش" را از آینده خودمان حذف کنیم 👌
@pasargadihay97
📲 09162618065
☎️ 03532234486
#طاهریاردکانی
❌❌
کاش دلواپسان محیط زیست که دیروز خدمت مهندس خلیلی رسیده بودند و ۳ ساعت برای آلایندگی هوای اردکان وقت گذاشتند ،
از خلیلی یک سوال میکردند که چگونه شد ؛ برخی منتقدین صنایع که حلق و گلوی خود را پاره می کردند و فریاد #مرگ_تدریجی_یک_شهر را سر میدادند ، پس از تجمع در دفتر نماینده به جمع صنعت و موسسه فرهنگی پیوستند و برای مدتی حُناق گرفتند ؟!
این سوالیست که پاسخ آن برای مردم مهم است
چگونه این افراد یقه میدریدند و عرض اندام میکرند و الان سر زیر برف کرده اند !!
به کدامین بها ؟؟!!
#پول؟!
#میز
یا
#پست؟!
کدام به دهانشان بیشتر #مزه کرد ؟؟!!
حقا که #کاسبانآلايندگي برازندتان است !
@zarrhbin
#پهلوی
💢 جوانِ امروز حق دارد #طرفدار پهلوی باشد؟
در دوره ای که تمام دنیا، از قبایل عقب مانده آفریقایی تا #حکومتهای_عشیره_ای اعراب به سمت #دمکراسی حرکت میکنند، عده ای در فضای رسانه ای و مجازی داخل و خارج ایران با سر و صدای زیاد بدنبال #تبلیغ و بازگشت حکومت سلطنتی پهلوی هستند و میگویند پسر فلانی باید حاکم ایران باشد چون از #کمر یک شاه بدنیا آمده پس لایق ترین فرد است.
حالا جوان امروزی، متولدین دهه #هفتاد و #هشتاد که دوران حکومت پنجاه و سه ساله پهلوی را ندیده اند حق دارند از #پهلوی حمایت کنند؟
✅جوان امروزی #یادشان نیست و ندیده اند که زمان پهلوی، #حمام مانند یک کالای لوکس بود، معمولا خانواده های پولدار #حمام داشتند، یادشان نیست مردم هفته به هفته فقط در حمام عمومی به آب گرم دسترسی داشت.
#یادشان نیست و ندیده اند که در هر محله یک خانواده #خط_تلفن داشت و همسایه ها باهم از آن استفاده میکردند، یادشان نیست، داشتن تلویزیون آرزویمان بود، آن هم سیاه و سفید، #یادشان نیست برای خرید #صابون هم باید در صف می ایستادیم، یادشان نیست زمستان ها برای یک #پیت_نفت ساعتها باید در صف می ماندیم، گاز که هنوز مال از ما بهترها بود.
جوان امروزی ندیده اند که مادرها در روستاها #سر_زایمان بخاطر دوری تنها بیمارستان شهر می مردند.
✅ جوان امروزی #یادشان نیست #دخترمان را در کاباره ها #لخت میکردند تا برای #پول برقصد!
#یادشان نیست و ندیده اند فساد #اشرف و #شمس و #علیرضای پهلوی را، نسل امروز هویدا و ایادی را نمیشناسد، از فساد جهانبانیان و خانواده انصاری و رشیدیان خبر ندارد، نسل امروز زورگویی های بنیاد پهلوی و خرج های آن را ندیده است.
✅ جوان امروزی یادشان نیست و ندیده اند وقتی را که ایران پر بود از پزشکان #هندی و #پاکستانی، یادشان نیست که برای کوچکترین درمانها باید به خارج میرفتی آن هم در توان پولدارها بود.
یادشان نیست و ندیده اند روستاها آب و برق نداشتند، جاده نداشتند، خانه بهداشت نداشتند، مدرسه ها کم بود، نرخ #بیسوادی بالا بود.
✅ جوان امروزی #یادشان نیست ساواک چه غول ترسناکی بود، ندیده اند منوچهری چگونه #شکنجه میکرد، نصیری و ثابتی را نمیشناسند.
#یادشان نیست اگر یک #آمریکایی با ماشینش شهروند ایرانی را زیر میگرفت، دادگاه ایران حق نداشت او را #محاکمه کند.
#یادشان نیست که دوران پهلوی استان نفت خیز #بحرین بدون #مقاومت از ایران جدا شد و ارتش ایران حتی نتوانست یک دقیقه بجنگد تا #خاک ایران از ایران جدا نشود.
✅جوان امروزی، پهلوی را از مستندهای شبکه #منوتو و صدای آمریکا میشناسد. حق دارد چون منحوس ترین دوره تاریخی ایران را مانند یک #حسرت_طلایی ترسیم کرده اند.
راستی زمان پهلوی کل ایران چقدر #جمعیت داشت؟ کمتر از نصف الان؟ چقدر کشور درآمد داشت؟
جوان امروزی حق دارد سوال کند که #انقلاب برای ما چکار کرده است، اما قبل از هرچیز باید تحقیق کند، مطالعه کند، تاریخ بخواند آن هم مستقل نه از دریچه شبکه ای که وظیفه اش تبلیغ #سلطنت (منوتو) است.
@zarrhbin🕊
ذرهبین درشهر
❌❌
👈 آقای مسعود نوریان ، کارشناس ارشد ارتباطات و رسانه به عنوان ریاست و سخنگوی شورای ششم شهر و یکی از امضاء کنندگان احداث نیروگاه در شهرستان اردکان
برای دومین دفعه ارجاعتان میدهیم به عریضه و سوالاتی که در دوران نمایندگی دکتر تابش با جسارت کامل مطرح نموده و منتشر کردید
https://t.me/zarrhbin/130893?single
آیا شما به آنچه آن روز بعنوان یک منتقد نوشتید همچنان پایبندید که امروز موافقت ایجاد نیروگاه را امضاء میکنید ؟!
یا نقد آنروز شما به بهای پست بود و متنعم شدید ؟؟!!
(( همانند دیگر منتقدین آن زمان که دستی بر خوان صنعت بردهاند و چشم بر حقایق و حق و حقوق عامه مردم بینوای شهر بستهاند ))
اگر شما فراموش کارید مردم نیستند
باید از تریبونی بزرگ آنچه نوریان در این سوالات نوشته بود را با صدای بلند برایش خواند تا خوب متوجه شود
چه چیز اینقدر یک انسان را تغییر میدهد
#پست
#مقام
یا
#پول
@zarrhbin🕊
#میلاد_امام_حسن_ع_مبارک
روز و شب کار کنم، #پول پس انداز کنم
همه را هدیه به استادِ حرمساز کنم
او تمام هنرش را بکند خرج ضریح
من کنار #حرمت عقده ی دل باز کنم
@zarrhbin🕊