eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 وقتی که ، جای را می گیرد....‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی اگر همسرت مدرک هم داشته باشد، می تواند در مشغول به کار شود‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد فرقی نمی کند داشته باشی یا فرقی نمی کند مدرکشان باشد یا هر پنج تا در ادارات مشغول به کار و خدمت می شوند‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را بگیرد را، در آنِ واحد به معرفی می کنند تا هر جایی که این پسندید و به دلش نشست مشغول به کار شود‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی اگر مدرک درست و حسابی هم نداشته باشد و کارت پایان خدمت هم نداشته باشد، نانش در روغن گوسفند است‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد، برادرها و شوهر خواهر و شوهر خاله همگی در یک نهاد مشغول به کار می شوند‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد، یک پیش دبستانی می زنند همه خانواده مدرک داشته و نداشته، در آن مشغول به کار می شوند و حقوق می گیرند و بعد از چندی هم سر از آموزش و پرورش و معلّمی در می آورند‼️(آزمون ورودی کیلویی چند⁉️) ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد، می توانی از یک کارمند ساده ی بانک حکم ارتقاء بگیری بروی آن بالا بالا ها و در آش تُرش این روابط جلوه گری کنی‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد، چقدر حکم به شما می آید‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط می گیرد، دوستت با مدرک دیپلم علوم انسانی با زور باباش مشغول کار در اداره ای می شود، تو حتی بعدِ گرفتن مدرک هم باید دست از پا درازتر فقط حق کُشی ها باشی‼️ ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد فرقی نمی کند باشی یا را تقدیم نموده باشی که اینها دیگر جزء نیست فقط حرف اوّل را می زند که اگر لیاقت هم نداشته باشی عجیب تو را می کنند‼️ ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد با دریافت وام های حتی می توانی، هم بزنی‼️(محیط زیست و هوای پاک و منابع طبیعی کیلویی چند⁉️) ⬅️ وقتی که روابط جای ضوابط را می گیرد ابتدا سر کار می روی بعد اگر خواستی و میلت کَشید، تحصیلاتت را ادامه می دهی و جالبه که هم مهم و مطرح نیست‼️ ⬅️ بیچاره آن جوانی که طبق پیش می رود؛ اول مدرک را می گیرد و بعد هم به خدمت مقدّس می رود تا بهانه ای برای به دست ندهد که تازه شروع می شود، آخر کسی نیست به ایشان بگوید آخر چرا برای همه شد و می شود، نوبت که به ما رسید، نمی شود‼️( وقتی که علاوه بر روابط، نژاد برتر هم باشی دیگر نور علا نور است) ⬅️ وقتی روابط جای ضوابط را می گیرد حتی بعد از دوران همچنان می توانی این مملکت باشی‼️( جوان بیکار کیلویی چند⁉️) ⬅️ اِی که شود این روابط که را به فرستاد..... ⬅️ راستی این بود، نتیجه ی و این که روابط جای ضوابط و قانون را بگیرد و هر که دارد برنده ی این داستان شود⁉️ ✅ به ، به ، به ، به و به قسم که این نباید باشد نتیجه ی هزینه هایی که این به پای این دادند.... 🖋 یکی از جمعِ مردم @zarrhbin
رفتنت را هنوز باور نداریم....🌷 🍃 چهل روز از رفتن غریبانه ی هم گذشت، راستی آیا تا کنون با خود فکر کرده اید، بعضی از آدم ها وقتی که از بین ما می روند، تازه ابعادِ وجودی و منشِ پهلوانیشان برایمان نمایان می شود، و حاج حسین از جمله ی این آدم ها بود وقتی که رفت، هرکس قصّه ای از بزرگواریش که در سینه به یادگار داشت، برایمان نقل کرد. 🍃 یکی از دوستانِ حاجی تعریف می کرد، هر وقت که با حاجی برای زیارت به عتبات عالیات، کربلا مشرف می شدیم، بسیار پیش می آمد که ایشان چهل و هشت ساعت الی هفتاد و دو ساعت به صورت ناگهانی غیبشان می زد و هیچکس هم خبر نداشت که ایشان کجا رفته اند؟! و چون حاجی آدم بالغ و کاملی بود، ما هم زیاد نگرانِ ایشان نمی شدیم، اما یکبار بعد از غیبتی دو روزه از ایشان پرسیدم: "که حاجی این چند روز کجا بودی؟؟؟" که حاجی با ترفند همیشگی اش جواب داد: جای خاصی نبودم...و به گونه ای از زیر بار جواب دادن، شانه خالی می کرد و ما زیاد هم "پاپیِ" ایشان نمی شدیم. 🍃 اما جالب است در یکی از سفرها، به صورت ناگهانی دیدم که ایشان بعد از چند روز عدم حضور، از یک ماشین ضدگلوله مقابل حرم امام حسین علیه السلام در حال پیاده شدن است و من خوشحال که بالاخره رَدّی از ایشان را یافته ام تا بهانه ای داشته باشم برای سئوال تکراری و همیشگی ام، که با خوشحالی خود را به ایشان رساندم و گفتم حاجی این بار باید بگویی کجا بودی؟!؟! حاجی هم که باز می خواست با خنده "سر و تهِ" قضیه را کوتاه کند، وقتی با اصرار من روبرو شد، گفت قضیه از چه قرار است. 🍃 حاجی گفت: در زمان مبارزات جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، رژیم بعث عراق بجز ایران، قومیتهایی که در داخل این کشور بودند و به نوعی از رژیم بعث عراق و دیکتاتور رضایت چندانی نداشتند، را مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار می داد و از جمله ی آنها مردم بزرگوار کردستان عراق و شخص بود، و در زمان جنگ تحمیلی، کُردهای عراق با رزمندگان ایرانی رابطه ی خوبی داشتند، زیرا هدف آنها نیز سرنگونی دیکتاتور و پایان دادن به ظلم های صدام علیه مردم کردستان بود،(جالب است که آشنایی حاجی با مرحوم جلال طالبانی به دفاع مقدّس باز می گشت)، بنابراین هنگامی که جلال طالبانی رئیس جمهور عراق شد، رابطه اش را با قطع نکرد و هروقت که حاجی برای زیارت عتبات عالیات، راهی کشور عراق می شد، حتما زمانی را به دیدار با همرزمی که شاید هم وطن نبود اما هدفشان مقدّس و مشترک بود، اختصاص می داد؛ و اینجاست که می فهمی بعضی از تازه بعد از رفتنشان شناخته می شوند و باید مانند کتابی نفیس که ارزش هزار بار خوانده شدن را دارند، دوباره خواند و از مرور کرد. 🍃 و نکته ی دیگر، حضور افرادی از اقشار مختلف جامعه در مراسم های بزرگداشت بود که در جای خود در خور توجّه می باشد، برای مثال در یکی از مساجد که مراسم ایشان برگزار بود، شاهد حضور افاغنه ی محترم بودم، که واقعا کنجکاویم گُل کرد و هنگامی که مراسم را ترک می کردند به نزدشان رفته و از آنها سئوال کردم و گفتم: مگر شما حاجی را می شناختید؟! که پیرمردی در جوابم گفت: حاجی مرد بزرگواری بود که برای ما هم کم نمی گذاشت و اگر مشکلی داشتیم و به او مراجعه می کردیم، مشکل مان را برطرف می کرد و اقدامات لازم را انجام می داد.(همزیستی مسالمت آمیز) 🍃 و قصّه ی بزرگواری به همین جا ختم نمی شود و چه بسیار اقشار فراموش شده ی جامعه که بعد از رفتن تازه فهمیده اند که شخصی که به منزلشان رفت و آمد می کرده و از وضعیت زندگیشان خبر می گرفته است و تا آنجا که از دستش بر می آمده، کمک و یاریشان می نموده، سردار بی ادعای سپاه اسلام بوده است که جالب است آنها نیز هرگز از رتبه های مادی و معنوی ایشان اطلاعی نداشته و به همین دلیل همیشه با او به عنوان یک احساس صمیمت و راحتی می کردند. 🍃 و حُسن خِتام اینکه، نسبت به مقامِ بلندِ # مادر احترام خاصّی قائل بودند و هنگامی که به حضور مادر شرفیاب می شدند، از پرستارِ مادر می خواستند در آن چند روزی که او نزد مادر حضور دارد، افتخار خدمتگزاری مادر را به او محوّل کند و کمر همّت به خدمتِ مادر می بست و از پرستارش می خواست تا به مرخصی برود و مادر و پسر را تنها بگذارد و در آن چند روز از فرشته یِ زندگیش چنان مراقبت و مواظبت می کرد که هنگام رفتنش، با اشکهای چشم از خداوند حسین را می خواست. 🍃 و اینگونه است که یاد و نام آدم های خوب برای همیشه در دلها ماندگار می شود. ، یادت سبز و راه روشنت همیشه پر رهرو باد🌹 ▫️به نقل از دوستان و همراهان سردار ✍ سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
سلام خدمت شما اقای طاهری خدا قوت ممنون از کانال بسیار خوبتون خواستم مسئله ای رو عرض کنم که چقدر ما د
دوست عزیزی که فارغ التحصیل تربیت بدنی هستید و فکر می کنید دیگران به خاطر ورزشگاه رفتن دارند خود را اذیت می کنند!!! نه خواهر من! هیچکس دارد خود را به آب و آتش نمی زند و اذیت نمی شود، خیالتان راحت؛ فقط اون مادری دارد اذیت می شود که بعد از رفتن همسرش، پسرش مرد خانه شده و امروز در فوتبال ساحلی در حال رشد و پیشرفت است؛ که به عشق دیدن قامت رعنای ، از پشت دیوارهای ورزشگاه او را نظاره می کند، و هیچکس را نیز نمی کند. شما مدافع عقیده ی شخصی خودتان باشید و با کاری نداشته باشید تا بیش از این اذیت نشوید‌ و دیگران را هم اذیت نکنید. @zarrhbin
🔘 عاقبت بازنشستگی.... 🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند. 🍂 نانوا و هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم بی انصافش از شهرستان بیاید و را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند. 🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید. 🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. از من پرسید تو کجا هستی؟ گفتم اهل و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله داری. مردم این دوره زمانه مثل شده اند. صاحب این خانه یکی از کشور است و در همین و دربند بیش از ۵۰ دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم کارمندی و . 🍃 من فوری شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم‌. البته هر روز به من پول می دادند که کنم ولی آن پول من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای پشت باغ گفته بود، اگر کسی پول را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند. 🍂 من در عالمِ نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز نگفته است. تازه همین حرف ها را پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که داشتند از رادیو را می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت. 🍃 او می گفت: اگر ذره ای از را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید. 🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های فراهم می آورد. @zarrhbin 👇👇👇👇
...🍃 مهمانِ شدم در دیار بکر، که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است؛ درختی، در این وادی زیارتگاهست که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند، شبهایِ دراز در آن پایِ درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که با رفیقان همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بِمُردی؟ خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقلست و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت. سالها بر تو بگذرد که گُذار نکنی سویِ تربتِ پدرت تو بجای پدر چه کردی خیر تا همان چشم داری از پسرت؟ 📌فرتوت= پیرِ خرفِ گشته و سالخورده 📚 گلستان سعدی 🌿باب هشتم، در ضعف و پیری، حکایت۳ 📖 @zarrhbin
...🍃 "بازرگانی" را هزار دینار خسارت افتاد، را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر، فرمان تُراست، نگویم؛ ولکن خواهم مرا بر فایده‌ی این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود، یکی نقصانِ مایه و دیگر شماتتِ همسایه. مگو اَندُهِ خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان 📚 گلستان سعدی 🌿باب چهارم، در فوائدِ خاموشی، حکایت۲ 📖 @zarrhbin
📣📣📣📣📣 ✅قابل توجه دانش‌آموزان پایه دوازدهم شهرستان اردکان با سلام به اطلاع می‌رساند دانش‌آموزان پایه دوازدهم که امتحان نهایی‌شان شروع میشود، حتما و حتما برای تمامی امتحانات خود و به همراه داشته باشند. همچنین ورودی دانش‌آموزان از و ورودی دانش‌آموزان از (ره) خواهد بود. ضمنا بدیهی است به همراه داشتن گوشی موبایل ممنوع و مسئوليت عواقب آن به عهده دانش‌آموز است. احسان رضازاده روابط عمومی آموزش و پرورش شهرستان اردکان @zarrhbin
‍ ‍ 📌 دو شهید با پلاک‌های ۵۵۵ و ۵۵۶ ... خاطره‌ای تکان دهنده از یکی از اعضای تفحص شهدا ▫️طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت. ▫️‏معلوم بود که شهيدِ درازکش مجروح بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.۵۵۵ و ۵۵۶. فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند. ▫️معمولا این‌ها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. ‏دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... سر را به دامن گرفته است... ▫️شهید سید ابراهیم اسماعیل‌زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر... 👈مسئولانی که با بی‌تدبیری ، بی‌کفایتی ، فامیل‌بازی وووو به خون شهدا خیانت کردید؛ بترسید و بترسید و بترسید... @zarrhbin