eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 خوب مادر است و واجب. آن هم مادری که هم بوده است. آن هم مادری که می کرده است، شَعربافی می کرده تا را بدهد. مادرم می گوید، همین ها را ننویس، من کار می کردم، می گوید تو وقتی بعضی از کارهای یزدی ها می نویسی من تنم می لرزد، دستِ خودم نیست. چرا می خواهی بچگی ات را را بنویسی؟ می نویسی پدرت ۳ تا زن داشته؟ خواهرت خوشش نمی آید. می نویسی عمویت چه کارها کرده است؟ دختر عمویت خوشش نمی آید. # چرا می نویسی پسر عمویت فلان کار را کرده است؟ آن ها خوششان نمی آید. 🖋 او می گوید فقط یزدی ها هستند، مثلِ . پول دار هستند مثلِ ، بخشنده هستند مثلِ ، شجاع هستند مثلِ ، زیبا هستند مثلِ . اما من می خواهم همه خوب و بد یزدی ها و هم وطنان عزیزم را . از مدرسه و مسجد ساختن و ایجاد خیریه تا کشیدن و خوردن و خوردن؛ از مکه رفتن و روضه خواندن تا دَدر رفتن. همه ی این کارها را می کردند. 🍂 مادرم می گوید پدرت عرق نمی خورد، کنیاک و ویسکی می خورد. یعنی می گوید حالا که می خواهی بنویسی پدرت مشروب می خورد نوعِ را بنویس فکر می کنم او حتی توی مشروب خوردن هم می خواهد پُز بدهد. بگوید آمیرزا احمد پاپلی عرق خور نبود، کنیاک و ویسکی خور بود. آخر در آن زمان عرق ارزان بود و طبقاتِ می خوردند، ولی کنیاک و ویسکی گران بود و طبقاتِ می خوردند. آخر یکی از ویژگی های مثل مردم بقیه ی کشورها پُز دادن است. که روز به روز دارد گسترده تر می شود. مردم خود را قرض دار، می کنند چون می خواهند پُز بدهند. 🖋 مردم زندگی شان را می کنند، یک دارند و یک . مردم کار به زندگیِ هم ندارند. کار به اعمال بیرونی هم دارند. تا حدود ۵۰_۴۰ سال قبل یزد و اکثر شهرهای ایران می کردند، نبودند؛ نبودند. در یک هم آدم خوب و هم آدم بد هست. مردم شهر ما در مجموع آدم های هستند در همه ی هم به هستند؛ آدم های کلاه برداری نیستند، ولی نمی شود گفت که همه ی مردم یک شهر خوب و به خصوص هستند اما مادرم می گوید همه ، ، . ☑️ ادامه دارد..... 📚 شازده ی حمام/جلد ۳/ دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 درود بر همراهان یار مهربان، برویم خانه‌ی خلیفه محمدعلی پسر شهربانو، همسر رقیه و بابای مهری.... 🍃 من در عالم بچگی ده‌بار به خانه‌ی محمدعلی رفتم. نمونه‌ی کاملِ خانه‌های قدیمی بود؛ خانه‌ی مردمان کم درآمدِ پُر اولاد. خانه‌ی مردم متوسط رو به پایین، نه خیلی فقیر و نه متوسط. واقع در یک کوچه‌ی باریک با عرض ۱/۵ متر، . 🍂 ، بخشی از خانه را از پدرش ارث برده بود، سهم برادرش را خریده بود، مادرش شهربانو با آن‌ها زندگی می‌کرد، مادرش مالک هشت‌یک(یک‌هشتم) خانه بود، پدر محمدعلی خیلی زود مرده بود، محمدعلی یازده ساله بود که یتیم شد. 🍃 ، ملّا بود، به بچّه‌ها و حتی بزرگان می‌داد در عین حال، چندین دستگاه شعربافی و ترمه‌بافی داشت. بابتِ ، پول و هدیه طلب نمی‌کرد. را شغلِ می‌دانست. می‌گفت انبیا بابت تعلیمشان از کسی چیزی طلب نکرده‌اند. 🍂 پس از مرگِ شوهر، دو پسرش را در این خانه بزرگ و داماد کرده بود. پسر بزرگش محمدعلی سهم برادر کوچک‌تر را خریده بود. محمدعلی در این خانه داماد و صاحب چهار شده بود. همراه مادر و چهار دخترش در این خانه زندگی می‌کردند. سه دخترش را عروس کرده بود، آن‌ها از این خانه رفته بودند. 🍃 وقتی من یازده ساله بودم، شهربانو، محمدعلی و همسرش و مهری در این خانه می‌کردند. درِ خانه چوبی بود، از آن چوب گردوهای استخوان‌دار، خیلی محکم، با گل‌میخ‌های درشت. درِ خانه حداقل هفتاد هشتاد سال قدمت داشت. شاید سیصد سال دیگر هم عمر می‌کرد؛ دری پاشنه‌ گِرد، قبل از پیدایشِ لولا ساخته شده بود. نجّارِ محلّه آن را ساخته بود. رنگش طبیعی بود، قهوه‌ای. دو داشت، یکی برای مردان و یکی برای زنان. 🍂 وقتی صدای در بلند می‌شد، نباید در را باز می‌کرد‌. تیجه یا کلونِ در از چوب بسیار محکم بود، حداقل نیم متر طولش بود. وقتی در را با کلید فلزیِ بلند می‌بستند، هم نمی‌توانست آن را باز کند. عملاً در طولِ روز درِ خانه باز بود، فقط شب‌ها در را می‌بستند. 🍃 در که باز می‌شد فقط دوپله، کوچه را به خانه می‌کرد؛ حیاطی آجرفرش. آجرهای حیاط هم شاید هشتاد سالی قدمت داشت. آجرهای سوخته، آجرهای خوب پخته شده. رنگ‌شان مایل به سبز تیره بود. وسط آن‌ها سائیده بود. لبه‌ی آجرها بلندتر از کفِ آن‌ها بود. وقتی کف خانه را آب‌پاشی می‌کردند، وسط هر آجر کمی آب می‌ایستاد. 🍂 شب‌های بهار و تابستان، محمدعلی چراغ سرسوز را روشن و آن را به میل بلند لبه‌ی آویزان می‌کرد. انعکاس نور در حوض وسط خانه و حوض‌های مینیاتوریِ وسط آجرها، تلالویی به دیوارهای کاهگلی خانه می‌انداخت. نمایشِ نور و رنگ بود. در آن حالت، ، زیبایی وصف ناپذیری داشت، زیباییِ منظر و نما. 🍃 درِ خانه که باز می‌شد، حیاط دیده می‌شد. خانه‌ی و خیلی از شهرهای دیگر این طور نبود. هرگز درِ خانه‌ی اعیان، مستقیم از کوچه به حیاط باز نمی‌شد. اگر یا کاشانی و یا کرمانی هستید که می‌دانید خانه‌ی اعیان، چطور ساختمانی داشته است. 🍂اگر اهل این شهرها نیستید، مسافرتی به یزد و کاشان و کرمان بکنید. بسیاری از این خانه‌ها حالا به ، هتل و یا رستوران تبدیل شده‌اند. در چند باب از این خانه‌ها "دانشکده‌ی‌ معماری" شده است. این خانه‌ها است. زود بروید و ببینید. چون عده‌ای با بافتِ قدیمِ یزد، کاشان، کرمان و... دارند. دائم می‌خواهند آن‌ها را خراب کنند. این خانه‌ها خود یک است. 🍃 حاکم بر این خانه‌ها الگوی زندگیِ را نشان می‌دهد. حیف که عده‌ای این خانه‌ها را فقط یک مشت خِشت و گِل می‌بینند! این کالبد‌ِ زیبا، محتوایی دارد‌. عده‌ای ارزش این خانه‌ها را در زمین آن‌ها می‌بینند. می‌خواهند آن‌ها خراب شوند تا زمینشان را بفروشند. ✅ این قسمت به پایان رسید؛ امّا اگر خدا توفیق داد و عمری باقی بود خصوصیات فیزیکی خانه‌ی سنتی خلیفه محمدعلی را که دکتر به کتاب، پیوست نموده است کامل توضیح خواهیم داد. 📚 شازده‌ی حمام، جلد ۴ @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
#راز_فردوسی #وارثان_پر_سوم_سیمرغ #ایران؛ #خانه_سیمرغ تدوین :امراله مروتی @zarrhbin
؛ به خاطر داریددر وانفسای که البته هنوز هم از بار آن کاسته نشده است؛ عده ای خائن و فرصت طلب با سواستفاده از نگرانی و دلهره مردم؛ بازار کرونا هراسی را داغ کرده بودند و کاسبان کرونا با رد و بدل کردن شایعات و نشر اکاذیب در رسانه ها؛ توصیه های ضد و نقیض و بعضا خرافاتی نظیر معجزات روغن بنفشه و سماق و سیر و انواع ادعیه ساختگی ارائه می‌دادند و بنیاد تمام اینها بر تنها چیزی که استوار نبود و نیست؛ و و مبانی و است. برای انبساط خاطر شما مشترکان ارجمند هم که شده به اشتراک پستی متفاوت؛ آن هم از دل ادبیات حماسی و اسطوره ای ایرانیان که شاید بی ارتباط نباشد با و که این روزها بیش از هر زمان ارزش آن بر عوام و خواص خرافاتی آشکار شده است (اگر اهل بصیرت باشند)؛بپردازیم 👇👇👇 در شاهنامه ی فردوسی روایت عجیبی وجود دارد. داستان از این قرار است که ؛ وقتی زال می خواست از سیمرغ خداحافظی کند و او را ترک‌کند، از پَرهای خود را به زال می دهد و به او می گوید : "هر وقت در و قرار گرفتی پرها را به آتش بکش تا‌ من ظاهر شوم و به ات بشتابم" ...سالها می گذرد؛ رودابه،همسرِ زال، را آبستن می شود و ناتوان از وضع حمل؛ در بستر مرگ می افتد. زال؛ هراسان اولین پر سیمرغ را به آتش میکشد؛ سیمرغ به یاری همسر و فرزندش می آید و از مرگ می رهاندشان. زال در اواخر عمر و قبل از مرگش دو پر دیگر را به رستم‌ می دهد تا در تنگنا آنها را به آتش بکشد. ...سالها می گذرد و رستم در جنگ با پهلوانی به نام اسفندیار دچار زخم های فراوان می شود و مستاصل از شکست او .رستم پر دوم را به آتش می کشد. سیمرغ آشکار می گردد.رستم را می کند و راز شکست اسفندیار را بر ملا می نماید.رستم پیروز می شود.اما راز سر به مُهری که فردوسی قرنهاست آن را پنهان کرده اینجاست.فردوسی تکلیف را مشخص نکرده است.در هیچ جای شاهنامه نشان وخبری از پر سوم نیست.سرنوشت پر سوم در پرده ی معماست. حتی هنگامی که رستم در هفت خوان در نبرد دیو سیاه و سپید گرفتار می گردد و یا در رزم اول از سهراب شکست میخورد پر سوم را به آتش نمیکشد. یا هنگامی که در چاه شغاد نابرادر به تیرهای زهر گون گرفتار می آید، کشته می شود ولی پر سوم را به آتش نمیکشد. چه چیز با ارزش تر از جانش است که را می پذیرد ولی پر سوم را نگاه می دارد؟ چرا؟ رستم پر سوم را به چه کسی سپرده است؟ پر سوم باید به دست چه کسی برسد؟ و در چه زمانی به آتش کشیده شود؟ ادبیات اساطیری ایران شعله گاهِ دیرنده ای از اشارات و کنایه ها و نشانه های ژرف و رازآلود است.اشاراتی که خاستگاه اش همان تجسمِ آمال و آرزوهای ساکنان فلات ایران می باشد.فردوسی با هوشِ تاریخی و جامعه شناس اش روزهای میهنش را نموده بود. او نیک می دانست گردش گردون بر ایرانیان روزهای هم دیسِ حاکمیتِ ضحاک را بازمی آورد؛ چو ضحاک شد بر جهان شهریار، برو سالیان انجمن شد هزار. نهان گشت آیین ، پراگنده شد نام . شد جادویی ارجمند، نهان آشکارا گزند. ندانست جز کژی آموختن، جز از کشتن و غارت و سوختن. فردوسی در تعبیری عاشقانه و رازآلود صبح رهایی بخش از ایرانیان در هر دوره ای از این تاریخ را درصدف مکتومی قرار داده است. باور اینکه هنوز راهی بر سعادت مندی ایرانیان وجود دارد. تاریخ گواه این مدعاست. ؛ ی_سیمرغ است و ما نوادگان رستم و زال ایم . را به آتش خواهیم کشید تا سیمرغ و و از پس این و بر فلات ایران لبخند بزند. !!!! @zarrhbin