eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.6هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 نذر توسط بی بی صغری... ✅ هر کس در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش نپرسید. ✍ابوالحسن خرقانی ▪️بی بی صغری زنی ۶۰ ساله از کوچه ی بیوه زنان بود. او آه در بساط نداشت که با ناله سودا کند سال ها بود شوهرش مُرده بوددر یک اتاق اجاره ای در یکی از خانه های ننه قمری زندگی می کرد. یعنی درخانه ای زندگی می کرد که ۸ تا اتاق داشت و ۶ خانوار در آنجا ساکن بودند. با نخریسی زندگیش را می گذراند. اتاقش هرگز گچ نشده بود و خشت های خام سقفش از دود چراغ موشی سیاه شده بود. سقف سیاه اتاقش در مقابل اشعه ی آفتاب که هز تنها پنجره ی کوچک اتاق به آن می تابید، حالتی خاص به آدم می داد دو سوم اتاق کوچکش فرش نداشت و یک سوم دیگر را پلاسی فرسوده پوشانده بود، همان جا رختخواب و تمام وسایلش گذاشته بود.بی بی صغری با همه مردم بخصوص با بچه ها مهربان بود ▪️بی بی صغری بود ولی هیچ وقت هیچ چیز از هیچ کس و تحت هیچ عنوان نمی گرفت. نه سهم سادات می گرفت، نه آش نذری، نه لباس و پول نذری. می گفت: من کار می کنم و وضعم هم خوب است، محتاج نیستم خدا را شکر؛ نذرتان قبول، به کسانی که محتاج تر از من هستند، بدهید. بی بی در مولودی های زنانه هم شادی آفرین بود عربونه (دایره) و دف را می گرفت و با ریتم و آهنگی شادی آور آن را بسیار محکم می زد و در مدح مولا اشعاری می خواند در عروسی بچّه یتیم ها هم دایره می زد ولی هرگز بابت عربونه زدن و مولودی خواندن پول نمی گرفت. حتی در عروسی فرخنده هم دایره زده بود و مادر فرخنده خواسته بود به او غذا بدهد که به خانه ببرد خیلی ناراحت شده بود. ▪️سال های ۳۸_۱۳۳۷ بود و در شهر یزد چندتا خیابان بیشتر نبود و این خیابان ها هم اکثراََ خاکی بودند. فقط خیابان های شاه و پهلوی و کرمان آسفالت بود. و قرار شد که خانه های مردم را خراب کنند و خیابان را امتداد دهند. سال های بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود. دولت می خواست با درآمدهای در شهرها نوسازی کند. نوسازی و مدرنیزاسیون باید خیابان های مستقیم و ماشین رو را در بافت های تو در تو، سنتی و قدیمی شهر یزد ایجاد می کرد. ▫️مهندسان مسیر خیابان ها را مشخص کردند و روی دیوارها و بام خانه ها گچ ریختند و بالاخره یک روز صدها عمله و کارگر با کلنگ و بیل به تخریب خانه ها، بازارچه ها و غیره پرداختند. نه بولدوزر نه تراکتور و نه غلتک و نه هیچ وسیله ی مکانیکی دیگری برای تخریب به کار گرفته نشد. این وسایل هنوز در یزد نبود. کلنگ و بیل بود و بازوی . حتی بخشی از خاک ها را با گاری از محوطه ها بیرون بردند. خانه های یزد زیرزمین زیاد دارد. هیچ خانه ای بی زیرزمین نیست و حتی گاهی زیر زیرزمین باز زیرزمین است. در بافت قدیمی یزد، چاه آب، چاه خاکروبه و راه رو قنات و غیره هم فراوان است. ▪️کارگران شهرداری ساختمان ها را تا سطح زمین با بیل و کلنگ خراب می کردند. اما اگر می خواستند زیرزمین ها را خراب کنند باید مدت ها معطل می شدند و تازه با مشکلاتی هم روبرو می شدند و حتی احتمال تلفات جانی هم بود. برای اینکه زیرزمین ها را خراب کنند آب را روی خانه های نیمه خراب شده می بستند‌ بعد از یکی دو روز خشت ها خیس می خورد و خانه ها و زیرزمین ها مثل خانه ی کارتونی با صدای زیاد و گرد و خاک فراوان خراب می شد و به اصطلاح یزدی ها، می تُنبید. ▫️همه مردم به بچه ها هشدار داده بودند که برای تماشای خراب کردن خیابان نروند. اگر رفتند به خصوص به محل هایی که آب در آن انداخته اند نزدیک نشوند اما با وجود بچّه های شیطان حرف نشنو بالاخره چند حادثه اتفاق افتاد. ▪️یکی از روزها ۱۲_۱۰ تا بچّه ی شیطان می روند توی حوض یکی از خانه های نیمه خرابه که در آن آب انداخته بودند. سر ظهر گرمای یزد و موقع ناهار کارگرها و عمله ها بوده است. بچه ها از نبود کارگران استفاده کردند و خود را با لباس انداخته بودند توی حوض لبریز از آب گل. بی بی صغری از آن جا رد می شده است. صدا می زند بچه ها این کار است، از حوض خانه ی خرابه بیرون بیایید ولی مگر این شیطان ها گوش به حرف بی بی صغری می کنند. کم کم چند نفر دیگر هم جمع می شوند و سر و صدا راه می اندازند که بچه های شیطان از این حوض مخروبه بیرون بیایید. ▫️یکی دوتا از بچه ها از حوض بیرون می آیند اما هنوز ۱۰ نفری بچه ها در حوض بوده اند که یک مرتبه حوض، با آب و بچه ها می کند. بی بی صغری نعره می زند که ! بچه های مردم را سالم نگه دار خودم یک سفره برایت می اندازم... @zarrhbin 👇👇👇👇
🔘 بسه...‼️ 📌 بخوانیم داستانی دیگر از زنهای یزدی.... 🍃 چون دختر پنجم خانواده بود اسمش را گذاشتند یعنی دیگر دختر بس است. پدرش مردی ساده، مومن و اهل یکی از دهاتِ بود که بر اثر خشکسالی، بی آبی و بی زمینی به شهر یزد کرده بود. او در ساخت کارخانه ی اقبال در سالهای ۱۳۱۱ شاگرد بنا بود. بعد از ساخت کارخانه همانجا کارگر شد. پنج تا دختر قد و نیم قد و یک پسر داشت. زنش خانه دار بود. 🍂 آن مرد با حقوقِ ناچیزش را راه می برد. همه اشان در یک اتاق زندگی می کردند. اتاقی که از دوده هیزم و چراغ موشی سیاه بود. نیمی از اتاق فرش داشت و نیمه ی دیگرش زمین خالی بود. مرد هرگز دنبال درآمد دیگری نبود. وقتی از کارخانه می شد، هر جا روضه بود او پای ثابت آن می شد. سر ماه حقوقش را کلاً به زنش می داد و در تمام ماه جیبش خالی بود. او هرگز از هیچکس هیچ چیز قبول نکرد. دو تا دخترهایش با کارگری کمک خرج خانه بودند. پسرش هم شاگرد مسگر بود. 🍃 قرار شد بسه را کنند. از اعقاب سیاهان آفریقا بود. یعنی بابایش کاکاسیاه بود. از آن کاکا سیاه ها که در گذشته به عنوان غلام برای کارگری در خانه ی اعیان به می آوردند. معمولاً آنها را از می آوردند. خیلی قدیم، شاید اوایل دوره ی سیاه ها را مستقیم از آفریقا به خصوص از زنگبار می آوردند. ولی پدر اکبر در بندرعباس متولد شده بود. 🍂 اکبر صورتش سیاه و موهایش فرفری بود. خواهر و مادرش هم همین طور بودند. بسه را با پا در میانی یکی دو نفر به اکبر سیاه که کمک راننده بود دادند. هیچ کس از بسه نپرسید که تو می خواهی زن این آدم سیاه بشوی یا نه؟ جای این بحث هانبود باید یک نان خور از خانه ی کم می شد. بسه سفید و تپل مپلی بود. از همه دخترهای پیرمرد خوشگل تر بود. شوهر سیاه بود و زن سفید. 🍃 یک اتاق دخمه مانند، بالای یک طویله ی شتری کرایه کردند و عروس و داماد به آنجا رفتند از خبری نبود. یک پلاس، یک چراغ فیتیله ای و اندکی خرد و ریز جهیزیه ی او را تشکیل می داد‌ بسه این مرد سیاه شد. شوهرش را مثل فرشته می دانست و او را می پرستید. شوهرش بسیاری از شب ها به خانه نمی آمد. اوایل زندگی او می گفت: چون کمک راننده است به مسافرت می رود. 🍂 گاهی که اکبر به خانه می آمد بوهای بدی از دهانش می آمد. بسه نمی دانست آن بوها از چیست! کم کم فهمید که شوهرش می خورد ۷_۶ ماهی از عروسی آنها گذشته بود که به بسه دادند شوهرش گاهی به محله ی شهر می رود و با زن های هر جایی است. ولی بسه مرد را دوست می داشت و می گفت: این حرف ها است. 🍃 هنوز یکسال نشده بود که اکبرسیاه به بسه نمی داد. بسه در قسمت پنبه پاک کنی کار خانه ی اقبال شد. خودش خرجی خودش را در می آورد. اکبرسیاه سر ماه پیدایش می شد و از بسه پول می گرفت. بسه حقوقش را به او می داد. فکر می کرد اگر به اکبر پول بدهد او به خانه می آید. ولی غیبت های اکبرسیاه به خانه ماه به ماه بیشتر و عشق بسه روز به روز به اکبرسیاه زیادتر می شد. 🍂 هیچ کس جرات نداشت با بسه راجع به اکبرسیاه کند یعنی صحبت کردن اشکال نداشت به شرط آنکه فقط خوبی های اکبر را می گفت. اگر کسی از بدی های او می گفت بسه می کرد. خواهر و مادر اکبرسیاه از آن زنهای به اصطلاح ی روزگار بودند. می گفتند: اکبر، بسه را نمی خواهد و به همین خاطر دائماً دنبال زنهای دیگر است؛ باید او را کرد. این دوتا زن سیاه دائم در حال بسه و به خواستگاری رفتن برای اکبر بودند. 🍃 در این میان بسه صاحبِ دوتا شد. بالاخره اکبر سیاه دوباره داماد شد، ولی سر ماه برای گرفتن پول بسه سری به او می زد. بسه هم هی بچه اضافه می کرد ولی بیشتر بچه هایش می مردند. از ۵ تا بچه یک پسر و یک دختر ماندند. بسه نذر و نیاز می کرد که اکبر به خانه برگردد. همیشه نذر و نیازش سر ماه برآورده می شد. در طول ماه او روزها به کارخانه می رفت و شب ها تا صبح در اکبر گریه می کرد‌ دعا می کرد او هر کجا هست باشد. مثل روز برایش روشن بود که اکبر روزی به خانه برخواهد گشت. 🍂 همیشه می گفت: اکبر خودش خوب است این مادر و خواهرش هستند که نمی گذارند او زندگی کند. وقتی بسه یک بچه بیشتر نداشت، یکی از خواهرهایش به او گفته بود که این مرد برای تو نمی شود بیا و بگیر. بسه مدت ها با خواهرش قهر بود که چرا چنین حرفی زده است. بعد از چندسال اکبر از زن دوم هم صاحب چند تا بچه شد. گاه سر ماه هم نمی آمد از بسه بگیرد. بسه خودش می رفت اکبر را پیدا می کرد و نصف حقوقش را به او می داد. 👇👇👇👇
‍ ⬅️ در مورد کمبودِ فرمودند: به یاری شهرداری و شورای شهر، ۲۷۰۰ مترمربع به فضای آموزشی برگردانده و اضافه خواهد شد که یکی در بلوار غدیر و در شهرک امام هادی‌ علیه‌السلام و دیگری در خیابان جمهوری و محدوده‌ی مسکن مهر خواهد بود. ⬅️ در مورد نحوه‌ی پراکندگی معلمان در مدارس گفتند: معلّمانی که دارای امتیاز بالا هستند خودشان می‌توانند مدرسه‌ی محل خدمت خود را انتخاب کنند بجز که نحوه‌ی انتخاب معلّم با مدیر مدرسه‌ی مربوط می‌باشد. ⬅️ با عنوان این مطلب که در سال آینده‌ی تحصیلی اگر اولیاء نسبت به ضعف معلّمان اطلاع رسانی کنند خود شخصاً ورود خواهم کرد تا مشکلات برطرف شود و اولویت با خوب کار کردن معلّم است و ما نیاز به معلّمان خودساخته داریم، افق روشنی را برای جامعه ترسیم نمودند. ⬅️ و باز در مبحثِ ، مشکل عمده را، فضا و هزینه‌های سرسام‌آور تجهیزات دانستند، برای مثال قرار بود رشته‌ی "صنایع‌ شیمیایی" که مجوز آن نیز گرفته و آماده شده‌ بود به رشته‌ها اضافه شود اما چون هزینه‌ی ۱۰۰ میلیونی تجهیزات آن تامین نشد، از آن صرف نظر شد. ⬅️ و اما در مورد هزینه‌های مدارس که بعضاً یکی از گلایه‌های همیشگی خانواده‌ها بوده است باید بدانیم که این هزینه‌ها شامل بیمه، حق‌سرویس، لباس مدارس، سرویس ورزشی، اردوها و فوق‌برنامه‌هایی و.... هست که مدارس می‌گذارند و اگر کسی نسبت به هزینه‌ها معترض است باید از مدیر مدرسه‌ ریز هزینه‌ها را مطالبه و بخواهد، اما از یاد نبریم که عده‌ای از اولیای دانش‌آموزان شاید ظرف دو یا سه‌سالی که فرزندشان در مدرسه‌ای مشغول به تحصیل است از پرداخت شهریه طفره می‌روند و چون بعد دو یا سه‌سال می‌خواهند یکجا پرداخت کنند با مشکل روبرو می‌شوند و نسبت به هزینه‌ها اعتراض می‌کنند که این برخوردها از انصاف به دور است و ریز هزینه‌ها مشخص و بر کسی پوشیده نیست. ⬅️ طبق مصوبه‌ی eshel یا میزان شهریه‌ی مدارس غیرانتفاعی، پایین‌ترین مبلغ را دریافت می‌کند که امسال قرار است بر این مبلغ اضافه شود. ⬅️ تعداد مدارس اردکان صد و ده‌ تا می‌باشد که خوشبختانه با تمهیداتی که صورت گرفت در سال تحصیلی جدید مدارس شیفتی نخواهد شد و اگر قرار بر شیفتی شدن باشد دبستان آسایش و شاهد در اولویت قرار خواهند گرفت و از یاد نبریم که ظرف پنج‌ سال آینده ۴۴۵۰۰ نفر به جمعیت دانش‌آموزی شهر اضافه خواهد شد و ۶۰ درصد مدارس‌مان باید تخریب و بازسازی شود که برای تحقق این امر، شهرداری و تمام نهادها باید همکاری لازم با آموزش و پرورش داشته باشند. ⬅️ آقای کارگر همچنین تاکید کردند: که "پرورش" باید مقدم بر "آموزش" قرار گیرد و همچنین را در پیگیری خانواده‌هایشان دانستند. ⬅️ و در پایان از حضور خبرنگاران در نشست‌های خبری تشکر کردند و با اهدای هدایایی از ایشان قدردانی نمودند. 🔍 @zarrhbin
‍ ✅ جایگاه و مقام کارگر در کلام مرحوم آیت‌ الله حاج سید روح الله خاتمی (ره) ▪️اگر فقط یک فضلیت برای در اسلام وجود داشته باشد، این است که پیامبر(ص) دست را بوسید. ▪️اگر از لحاظ معیشتی تامین باشند و در رفاه نسبی به سر برند ، جامعه به محیطی آرام و با نشاط تبدیل خواهد شد. ▪️اگر معارف اسلامی در میان قشر رشد یابد، هیچ تفکر مادی و الحادی نمی تواند بر آنها سیطره یابد. ▪️تنها مکتب و مذهب، دین و نظامی که به احترام گذارده و قدرشناسی از کرده ، اسلام است . کسی که کار می‌کند مثل کسی است که در راه خدا جهاد کرده است. ▪️حقوق باید به شیوه اسلامی احیا شود زیرا شرق و غرب هر یک نسخه باطل خود را برای استعمار تجویز می‌کنند. ▪️حیات مملکت بسته به قشر و کشاورز است . کشاورز هم است. ▪️در نظر اسلام هر کس کار می‌کند، هر کس تولید می‌کند، هرکس یک عملی را انجام می‌دهد، است. فرقی نمی‌کند حتی آن عالمی هم که مطالعه می‌کند هم است. ▪️خداوند لعنت کند کسی که حقی از حقوق را ضایع کند. ▪️ساقط نشدن انقلاب ما در برخی مواقع حساس مدیون است. ▪️غربی ها و شرقی ها بدترین ظلم و بهره‌کشی‌ها را در حق روا می‌دارند ، آن‌ وقت یک روز از سال را به نام می‌نامند تا این قشر زحمتکش را بفریبند و بیشتر از او کار بکشند ، اما در اسلام همسان مجاهد فی‌سبیل‌الله است. ▪️ و کشاورز به منزله نان‌آوران و پدران جامعه هستند و در صدر جامعه جای دارند. 📚منبع: روح باران @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ 📌استقبال خوب کلاس اولی های اردکانی در استان 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
‍ 📌استقبال خوب کلاس اولی های اردکانی در استان ثبت نام ۱۸۰۰ نوآموز کلاس اولی در مدارس اردکان و احتمال افزایش ثبت نام در چند روز آینده ریاست آموزش و پرورش شهرستان در پاسخ به سوالات خبرنگار باتوجه به شرایط پیش رو و استقبال خانواده ها در ثبت نام کلاس اولی ها و اهداف و راهکارهای لازم برای شروع سال تحصیلی جدید اینگونه گفت ؛ ▪️تاکنون ۱۸۰۰ نوآموز کلاس اولی ثبت نام شده‌اند و کلاس های پایه اول در حال تکمیل شدن هستند. ▪️تلاش کادر آموزشی اداره برای تقویت معلمان پایه اول همچنان ادامه دارد. ▪️با توجه به شرایط خاص پیش‌رو آموزش خانواده ها ، اولیا و معلمان را بصورت خا‌نه‌ای دنبال ‌می‌کنیم. ▪️از هر مدرسه یک مدرس جهت امر آموزش انتخاب شده است. ▪️در حال شناسایی خانواده های بی‌بضاعت و تک موبایلی ها برای امر آموزش مجازی هستیم. ▪️در حال ترویج‌ آموزش معکوس با همکاری خانواده‌ها ، بدین صورت که خانواده ها مطالب را آموزش دیده و به فرزندان خود یاد می‌دهند هستیم. ▪️تمام تلاش خود را برای برگزاری مدارس آنلاین به کار می‌گیریم. ▪️در حال تهیه درس‌نامه برای دانش آموزانی هستیم که نتوانند بصورت مجازی آموزش های لازم را فرا بگیرند . ▪️‌در وضعیت قرمز کرونایی کلاس ها 100% به صورت غیرحضوری و در وضعیت زرد به صورت 50_50 از حضور دانش آموز خواهد بود. ▪️شورای مدرسه باید جهت رعایت بهداشت و اصول آموزشی بکار گرفته شود. ▪️کمک به مدارس برای تهیه وسایل بهداشتی و استفاده از دستگاه های ضدعفونی صورت گرفته است. ▪️به دنبال تهیه قلم نوری ، تخته هوشمند و ویدیو پروژکتور برای مدارس هستیم که حمایت خیرین در این زمینه را می‌طلبد . 🔺در مورد تهیه ؛ برای پایه های جدیدالورود ( اول _چهارم _هفتم) الزامی است و برای باقی پایه ها بدون اجبار و کاملا آزاد است. ✅در پایان ابوالفضل کارگر از راه‌اندازی خیر شادروان استاد محمود صدرات در آموزش و پرورش اردکان خبر داد. ✍تیم خبری @zarrhbin
👆👆👆 در مجمع‌الجزایری به وسعت دو برابر خاک بلژیک با ۲۵۰۰ نفر جمعیت زندانی شده بود. در جزیره‌ی خرس‌های سفید گیر افتاده بود . جزایری که تعداد خرس‌های سفیدش دو برابر تعداد آدم‌هاست. 🔗وای از دست این روابط اجتماعی ما .‌.. وای از دست این فرهنگ مداخله‌گر ما ... آیا ما معنای حمایت ، دخالت و تسهیل را می‌دانیم و می‌فهمیم ؟ کسی نیست از دایی‌ها بپرسد چه کار به کار این پدر‌مرده‌ها داشتید ؟ به جای‌آن‌که آنها را یاری دهید ،چه کردید؟ چرا برای دختر شانزده‌ساله خواستگار ۵۵ ساله آوردید؟ چرا برای این مرد ۵۵ ساله ؟ سبیل گرو گذاشتن شما ، گرو گذاشتن " " در اقیانوس منجمد قطب شمال بود. ما باید فرهنگ خودمان را نقد کنیم . فرهنگ پر از تضاد؛فرهنگ معرفت‌های انسانی؛ فرهنگ تخریب‌ها؛ فرهنگ حمایت‌های زورکی و فرهنگ دخالت‌ها. 🔗امید هر روز مریض‌تر می‌شد‌ . مادرش نبود که قربان‌ صدقه‌اش برود. خواهرش نبود که برایش آشی بپزد. هیچ نبود. امید فهمید که در این جزیره چند نفر ایرانی ساکن هستند . نام آن‌ها را از پرسید . سه برادر به نام‌های اسماعیل ، ناصر و مهران ضیایی ، اهل شیراز . به امید گفته شد که آنها بیش از هجده‌سال است که در جزیره ساکن‌اند. راننده‌ی راهنمای من ، اسم یکی از آن‌ها را "احمدرضاگورایی" عنوان کرد( شاید نام مستعاری باشد!). امید خانه‌ی آن سه برادر را پیدا کرد‌ فقط یک برادر چند کلمه با او صحبت کرد. گفت : " نمی‌خواهیم هیچ ایرانی را ببینیم !" امید حدس زد آنها فراریان سیاسی هستند‌. به احتمال زیاد آنها هم چون او ، در جزیره گیر افتاده بودند. این که چه نمی‌کند!؟ آتش‌فشان انقلاب گدازه‌هایش را در اقصی‌نقاط جهان پراکنده است‌ . آن‌ها به امید کمکی نکردند. حتی حاضر نشدند با او حرف بزنند. چنان که چند صفحه قبل نوشتم ، راننده‌ی راهنما مرا به درِ خانه این سه برادر برد. بعد از ده دقیقه که برگشت ، گفت سرایدار ساختمان گفته آن‌ها از جزیره رفته‌اند. به‌گمانم آنها در جزیره بودند ، ولی نمی‌خواستند مرا ببینند‌ . همان‌طور که حاضر نشدند امید را ببینند . 🔗امید به تمام دکان‌های جزیره سر زد. هیچ‌جا کاری برایش نبود . در ساختمان‌سازی کار بود ، اما هیچ‌چیز از آن نمی‌دانست. آنجا کارگر ساده نمی‌خواستند . داشت از درد استخوان می‌مرد. پدرش به پوکی استخوان مبتلا شده و جانش را از دست داده بود. نگرانی سراسر وجودش را فراگرفته بود . با خودش گفت نکند او هم به بیماری پدرش مبتلا شده است‌. امید از همه‌جا ناامید بود‌ .پیش خودش گفت :" به ترمسو برمی‌گردم . پلیس هم اگر مرا بگیرد و به زندان بیندازد ، از این بهتر است ." تصمیم گرفت آخرین تلاشش را بکند . اگر موفق نشد ، با پای خود راهی شود . 🔗عصر بود . عصری که شب نداشت . خود را به صاحب کافه معرفی کرد . کافه‌ی خانوادگی . کافه‌‌ی زن‌ها. خود را به خانم TOVE EIED معرفی کرد. مدیر کافه FRUENE KAFEE BAK زنی مهربان بود . او به حرف‌های امید ، به طور کامل گوش داد. امید خودش را معرفی کرد و گفت جوان است و به زندگی امیدوار . سپس از خانم کافه‌دار خواست او را ناامید نکند . گفت اگر به او کار و پناه ندهد ، در آن ماشین آهنی یخ می‌زند و می‌میرد . مدیر کافه به او گفت کافه را زن‌ها اداره می‌کنند . اسم کافه FRUENE به معنای زن است. در عین حال آن زن به او گفت که تا دو روز دیگر به او پاسخ می‌دهد . نور امیدی در دل جوان کُرد زد‌. 🔗با امید از کافه خارج شد. هنوز به آن قفس آهنی نرسیده بود که تلفنش زنگ زد. خانم مدیر کافه بود. گفت او را به عنوان می‌پذیرد. امید به برگشت . خانم گفت باید یک هفته به صورت کار کند تا بعد درباره استخدام او تصمیم بگیرد . امید به سرعت مشغول کار شد . نیروی جدیدی گرفته بود . در آن کافه سرپناهی یافت . کافه در یک مجموعه تجاری بود. هوایش گرم بود و با آن زندان آهنی خیلی فرق داشت . صاحب کافه به کارگرانش محل اسکان هم می‌داد . امید را به خوابگاهی هدایت کردند. آپارتمانی چهار اتاقه. یک اتاق به امید اختصاص یافت. توالت ، حمام ، هال و آشپزخانه مشترک بود. اما هرکسی اتاق جداگانه داشت. امید در اتاقی گرم جای گرفت. روز در مکانی گرم کار می‌کرد و شب در اتاقی گرم می‌خوابید. اندکی هم وضعیت تغذیه‌اش بهتر شد. با وجود این ، نگران بود اگر خانم TOVE بعد از یک هفته او را نخواهد ، چه کند؟ روز سوم خانم TOVE به او گفت :" در امتحان قبول شدی . تو را می‌پذیرم." سپس با او قرارداد بست ماهانه پانزده‌هزار کرون خالص ، با پرداخت مالیات ، به او بپردازد. از این مبلغ پنج‌هزار کرون را باید بابت خانه می‌پرداخت. ده هزار کرون هم برایش می‌ماند. پول بدی نبود. می‌توانست ماهی پنج‌هزارکرون برای مادرش بفرستد. .... 📚شازده‌حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin