eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
#یادِ یاران🌹 ای رفته ز دل راست بگو بهر چه امروز با خاطره ها آمده ای باز به سویم......؟ سیمین بهبهانی. شهیدان :شماره ۱ حسین ابراهیم زاده .شماره ۲ ذبیح الله سیفی .شماره ۳ حسین پوردهقان . @zarrhbin
باد آن روزگاران یاد باد 🌹میخام از ماه رمضان ایام قدیم اردکان براتون بگم که چقدر خوب ودلنشين بود. 🌹از روز قبل ماه رمضون که معروف به کلوخ اندازون بود ومردم مثل اینکه به استقبال سال جدید میرفتن به استقبال این ماه عزیز میرفتن از نظافت منزل وخود وبچه ها گرفته تا رفت وروب کوچه ها وچه حسی داشت به قول قدیمی های اردکان گل آب پاشی کوچه وبوی نم کاهگل واجرهای سنتی کف فرش کوچه ها....👌 🌹مادر و مادربزرگ نان محلی میپختن با عطر وبوی عشق ومحبت وما بچه ها که سن وسالی نداشتیم چقدر با هیزمهای باریک یا به قولی با ترکه وسرشاخه ها آتش بازی میکردیم وبعد از مادر میخواستیم که برایمان سورکوگ درست کنه وچه طعمی داشت آن نان با روغن گاو یا گوسفند یا بعضی وقتها روغن دنبه. وچقدر میچسبید بعد از آن همه شیطونی که کرده بودیم😊 🌹شب که میشد چون با عموها تو یه کوچه بودیم ومادر بزرگ هم منزل ما بود همه به خانه ما می آمدن ویه دورهمی خوب زیر کرسی داشتیم وبازهم چقدر دلچسب بود موچولگی که مادرم درست کرده بود با نان خشک وپنیر ونعنا وریحون. اش شولی هم که دیگه مهمون همیشگی دورهمی اردکانیها بود اون هم تو کاسه های سفالی.👌 🌹خلاصه سرتون رو درد نیارم که با کلوخ اندازون به استقبال رمضان میرفتیم وخوب یادم هست که اون روزها نه موبایل بود ونه ساعت زنگ دار ونه تلویزیون ونه تلفنی که بشه از لحظه اذان خبردارشد. ما از اینا بهترش رو داشتیم ما همدیگه رو داشتیم. بله درسته موقع های سحر مردان همسایه هرشب به نوبت یکی می آمد وباصطلاح لهجه شیرین اردکانی (پون )میزد وهمسایگان رو بیدار میکرد وچه صدایی که به اصرار پدر از خواب شیرین میزدیم وبرای سحری بیدار میشدیم .😉 🌹بیشتر وقتها سحر اولین روز ماه رمضانمون یا آبگوشتی بود که مادر از بعدظهر روز قبل درتنور گذاشته بود یا گندمی بود که درهمان تنور پخته شده بود با طعم آتش وزغال وبوی دود اونهم درون دیزی فلزی یا دیک سنگ که گندم رو با ارده قاطی میکردیم ومیخوردیم وچقدر بهمون میچسبید. یادش به خیر😔 🌹خوب یادمه که بعضی روزها که خیلی گرم بود ووسایل سرمایشی هم مثل این روزها نبود همه با دخترعموهام میرفتیم تو بالاخونه منزل استراحت میکردیم وبا هم حرف میزدیم ویک قل دوقل بازی میکردیم وزبانهایمان را به هم نشان میدادیم تا ببینیم کی روزه هست وکی روزه نیست البته این تصور بچگانه خودمان بود.وخیلی هم بهش اعتقاد داشتیم هرکی روزه بود میبایثت زبونش سفید باشه. البته عذرخواهی میکنم از همه .ولی این کار در ایام قدیم برای خودش اعتقادی بود بین ما بچه ها😊😊 🌹روزهای بلند تابستون وروزه داری سخت بود بعضی وقتها میدیدم که پدرم خشتی برشکم میبست ومیخوابید اون روزها درک نمیکردم چرا ولی الان میدونم که از فرط گرسنگی وفشار روزه این کاررو میکردن مخصوصا که پدرم مجبور بود بنا به کاری که داشت روز هم به کار خودش برسه وتا نیمه های روز زیر نور آفتاب باشه. 🌹واردکان بود ورمضانهای به یاد ماندنی ومناجات خوانی هایی که خیلی دوست داشتم واز اونجایی که خونمون نزدیک مسجد بود من با اون صداها بزرگ شدم وچقدر صدای مناجات خونها وموذن مسجدمون رو دوست داشتم. شده بود برای ما مثل ساعت که افطار وسحر رو برامون اعلام میکرد. خدا رحمتش کنه میرزا علی رو همون موذن مسجد محله ما مردی مهربان وآرام وبسیار هم خوشرو بود همیشه سهم ما از شکرپنیرهای او دوتا مشت بزرگ از این شیرینی خوشمزه بود. 🌹وما اینجوری رمضان ها رو میگذروندیم وتو عالم بچگی به هیچی فکرنمیکردیم الا به روزه وروزه داری خودمون .شاید مثل این روزها این همه امکانات نبود ولی دلها خوش بود یا به قولی اگر غم بود کم بود. 🌹افطاریهامون ساده بود بیشتر اوقات گشنیزو یا آبگوشت داشتیم دیگه خیلی اعیان میشدیم مادر برایمان پلو درست میکرد ویکی از مرغهای خونمون هم میشد چلو خورشت این پلو 🌹وهمینطور 30 روز روزه میگرفتیم به دور از هیاهوی همه چیز تازه آن زمان جنگ هم بود درسته که اردکان از هیاهوی جنگ به دور بود ولی مشکلات جنگ رو خوب لمس کرده بود ولی باتمام این تفاسیر مردم اردکان ساده زیست وپرسخاوت زندگی خودشون رو داشتن وبرای همه چیز شکر گذار بودن وچقدر خوب بود چقدرخوب بود آن روزها .....البته من هم از رمضان در زمستان براتون گفتم وهم درتابستان انشالله که مقبول افتاده باشد🙏 🌸مچولوگ؛ نوعی خوراکی که اردکانیها درست میکنن وعبارت است از خرده نان خشک وپنیر وسبزیجات معطر که در هاونگ سنگی در قدیم الایام وحتی الان هم مادران عزیز درست میکنن. 🌸پون یا پونوگ زدن:باصطلاح صدازدن با یه چیزی مثل سنگ یا اجر به پشت دیوار زدن 🌸گشنیزو :اردکانیها به مخلوطی از بعضی موادغذایی وآب گشنیزو میگن مثل گشنیزو ارده یعنی مخلوط آب وارده 🌸سورکوگ؛ نان محلی اردکانی در ابعاد بسیار کوچک 🌸شکرپنیر:نوعی نقل خوشمزه که درآن اردکان درست میشه وبیشتر در ماه رمضان مصرف میشه مخصوصا در مساجد 🖋م.شاکر @zarrhbin
📝درس های مکتب علیه السلام 🌹🍃 در کنار علی شدن، در کنار حرم ایشان و میهمانی، و سرور شب عیدشان، در کنار کردن شب ضربت خوردنشان، بگیریم زندگی کنیم! علی‌وار زندگی کردن یعنی را داشتن: 💠یعنی شجاعت! 💠ایستادگی! 💠مسئولیت‌پذیری! 💠یعنی نیکی به خویشاوندان! 💠نکوهش سستی! 💠احترام به حقوق، حقوق متقابل مردم و رهبری! 💠 یعنی شرف! 💠 یعنی پرهیز از حیله و نیرنگ و داشتن صداقت و راستی! 💠 یعنی مبارزه با ستمگری! 💠 یعنی هدف داشتن! 💠 یعنی تشویق به اعمال نیکو! 💠 یعنی دنیاشناسی! 💠 یعنی یادآوری (نه تحمیل) ارزش های اخلاقی به دیگران! 💠 یعنی پرهیز از افراط و تفریط! 💠 یعنی نکوهش غفلت زدگی، شکم بارگی و پرهیز از غیبت، پرهیز از اسراف! 💠 یعنی ساده زیستی! 💠 یعنی احترام متقابل اجتماعی! 💠 یعنی حق و ناحق نکردن! 💠 یعنی ضرورت عمل گرایی!!!!!! 💠 یعنی ضرورت پیمودن راه حق! 💠 یعنی یاور مظلومین بودن! 💠 یعنی پرهیز از ستمکاری! پرهیز از امتیازدهی! پرهیز از رشوه‌خواری! 💠 یعنی عدالت اجتماعی! 💠 یعنی خودسازی! 💠 یعنی هشـــــــــدار از بدرفتاری با مردم! یعنی هشـــــــــدار از خیانت به بیت المال! 💠 یعنی ضرورت رعایت حقوق آدم‌ها! یعنی مردم گرایی، حق گرایی! 💠 یعنی پیدا کردن راه چگونه بودن و چگونه زیستن! 💠 یعنی نظارت بر زندگی محرومان! یعنی تلاش برای عمران و آبادانی کشور! یعنی نظارت دقیق در امور بازار و بازرگانان! 💠 یعنی پرهیز از امتیازدهی به نزدیکان! 💠یعنی پرورش قضات و داوران سالم و درست! 💠 یعنی رسیدگی مستقیم به امور نیازمندان!  یعنی جوان‌مردی! 💠 یعنی رازداری! یعنی داشتن قدرت عیب پوشی! یعنی سخاوت! یعنی ایثار اقتصادی! 💠 یعنی ضرورت کنترل زبان! 💠 یعنی ارزیابی عمل‌ها! 💠 یعنی پرهیز از تجاوز به حقوق دیگران! 💠 یعنی پرهیز از حسادت! 💠 یعنی طمع نداشتن! 💠 یعنی راه شاد کردن دیگران! 💠 یعنی امیدواری در سختی‌ها! 💠 یعنی پرهیز از غرور 💠 یعنی عدالـــــت!  یعنی شناخت عــدل و بخشش! 📩 خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍂 حاجی به رفت. من نیم ساعتی دیگر با کتاب افلاطون ور رفتم و سپس رفتم کتاب را به شیخ محمدباقر دادم. آشیخ محمد باقر در حالی که کتاب حکمت افلاطون را از من می گرفت با حالت به من گفت: آقای حالا از افلاطون بگویید. 🍃 گویا متوجه نشده بود که تمام صبح آقای افشار به من می داده است. او فکر کرد خودم کتاب را خوانده ام. او رو کرد به دو سه نفری که در بودند، گفت: این آقای فیلسوف صبح آمدند و کتاب حکمت افلاطون را می خواستند و حاجی افشار هم گفتند کتاب را به ایشان بدهیم. حالا فیلسوف می خواهند راجع به افلاطون کنند. 🍂 شروع کردم به سقراط، افلاطون و ارسطو صحبت کردن که بحث مُثُل افلاطونی را کردم. یعنی هر چی به من داده بود، دوباره گفتم. آشیخ محمدباقر دهنش بود. گفت: بچه تو روی این کتاب را هم نمی توانی بخوانی، من کتاب را باز کردم و شروع کردم به خواندن همان سه صفحه ای که حاجی به من یاد داده بود. 🍃 یکی از مردان که این بحث ها را می شنید گفت: آشیخ بچّه ها را دستِ می گیری و با آنها تا نمی کنی. آن به آشیخ گفت: یکی از حاجی آقایِ این است که بچه ها به کتابخانه بیایند و بچه ها را می دهی، اگر بار دیگر با بچه ها اینطور کنی، من به حاجی آقایِ وزیری خواهم گفت. قیافه ی شیخ شد و لاحول ولاگویان عازم مسجد شد. 🍂 آن به من گفت: پسرجان حرف این شیخ را گوش نکن. هرروز به بیا، من هم بیشتر روزها به اینجا می آیم. اگر داشتی از من بپرس. این مرد چندسال بعد من شد. او آقای کیانی لیسانس ادبیات فارسی بود. مردی متین و و دانا. آن موقع دبیران کافی بود. آنها در تابستان ها کتاب می خواندند یا برای استراحت به ییلاقات می رفتند. نداشت برای خود دست به هر کاری بزنند. این دبیر ، زیر ۵۰ سالگی بر اثر بیماری، فوت شد. خدایش بیامرزد. 🍃 فردای آن روز آشیخ با من ملایم شد و کتاب قصه ای به نام ده نفر قزلباش به من داد تا بخوانم. او به من گفت: اگر می خواهی کتاب ده نفر قزلباش را به خانه ببری ندارد. این کتاب ده جلد است. جلد اول آن را ببر و بعد که خواندی بیاور. اسم و آدرس مرا یادداشت کرد. جلو آن نوشت به حاجی افشار و به من گفت کن. شاید اولین امضاء رسمی و من همان باشد. 🍂 کتاب را گرفتم و با دو، به طرف خانه حرکت کردم و حدود ۲ بعدازظهر درخانه بودم. مادرم نگران شده بود که چرا دیر کردی؟ اما وقتی را در دستم دید شد. من داستان کتابخانه را به مادرم گفتم. جلد اول کتاب ده قزلباش را در دو روز خواندم. چند کلمه ای که نمی فهمیدم از اکبر دبیری پسر همسایه که کلاس دوم دبیرستان ( معادل سوم راهنمایی فعلی) بود پرسیدم. تا اول مهر من ۱۰ تا جلد کتاب ده نفر قزلباش را خوانده بودم. 🍃 شب ها من قصه ی ۱۰ نفر قزلباش را برای زن های سرکوچه یا مردانی که به مغازه ی آقای ابریشمی می آمدند تعریف می کردم. از شب سومی که من به کتابخانه می رفتم همه منتظر بودند که حسین پاپلی بیاید و بقیه داستان را بگوید . 🍂 جلوی مغازه ی آقای ابریشمی در تاریکی شب چند نفری از مردها جمع می شدند. مغازه با نور یک لامپای نفتی روشن بود، من می گرفتم و کم کم تعداد نفراتی که می خواستند قصه بشنوند زیادتر می شد. از شب هفتم، هشتم آمحمد یک سماور آورد و چای درست کرد. او قهوه خانه چی هم شد و به مردانی که آنجا کرده بودند چای می داد. هر چهار استکان چای قندپهلو درجه یک که یک تکه نبات یزدی اعلا هم پهلوی آن بود ( استکانی ۵ شاهی یا ۲۵ دینار) ولی چای من بود. شاید این اولین بود که من تا آن زمان در تمام عمرم می گرفتم، شبی دو چایی داشتم. هر شب مشتری ها زیادتر می شدند بعد از ۱۵ روز جلو مغازه ی آمحمد خیلی شلوغ می شد، آمحمد یک کاسه ماقوت یا شیره هم به من می داد که داستان را ادامه بدهم. 📚 کتاب شازده حمام/دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
📖 ده، دوازده سال بیشتر نداشتم که سَرک کشیدن به کتابهای کتابخانه ی بابا شده بود برایم سرگرمی، و شاید اوّلین کتابی که از کتابخانه ی منزلمان برای خواندن انتخاب کردم کتاب "ایسم های غربی" که فکر کنم متعلق به بود، زیرا خیلی کنجکاو بودم، شما بگو فضول:) تا ببینم بنیانگذارهای این مکاتب فکری چه کسانی بودند و حرف حسابشان چه بوده است؟! مکاتبی چون مارکسیسم، کمونیسم و نیهلیسم و .... که توی آن سن و سال شاید این مباحث بود ولی به اندازه ی رفع عطش باید نوشید! 📚 دایی رضا که همیشه مُشوِّق خوبی برای بچّه های فامیل محسوب می شد، وقتی مرا دید که دارم آن را می خوانم، به من گفت:"بچّه تو از این کتاب هیچی مِفَهمی؟!" که من هم با صداقت خاص آن دوران گفتم:"دایی چیزِ بهتری سراغ داری؟! بده بُخونَم." که آن روز دایی به بازار رفت و از کتابفروشی مرحوم سلطانی چند جلد کتاب جلال آل احمد برایمان خریداری کرد؛ آخر کتابهای او متعلّق به همه ی خواهرزاده ها و برادزاده هایش بود که هنوز من مزه ی "داستان های آسمانیِ" از یادم نرفته. 📖 ناگفته نماند، دایی رضا یک بار پیشنهاد نام نویسی در انتخابات شورای شهر را هم به من داد! و گفت: "نَمُخی تو هم اسم بنویسی؟!" که در جواب او گفتم: "دایی، ما را گرفتی؟! تو دگه ما رو نَخَندون..." که او گفت: "ولی من دارم جِدّی مِگَم..." (ببین فدات شم، دادنِ انرژی مثبت و بالا بردن حس اعتماد به نفس تا این حد بود:) 📚 جالب است بدانید؛ همیشه برای مرتب کردن و تمیز کردن اتاق دایی رضا بودم شاید تنها دلیلش هم، کتابخانه ی کوچکی بود که دایی داشت و اینکه کتابهای او با کتابخانه ی تخصصی پدر فرق می کرد کتابخانه ی دایی رضا با ذائقه ی ما بچّه ها همخوانیِ بیشتری داشت بنابراین اتاقی که شاید مرتب کردنش نیم ساعت بیشتر طول نمی کشید، برای دیدن کتابها و حتی سیر در روزنامه های کیهان ورزشی، ساعتها به طول می انجامید تا جایی که کاسه ی صبر نَنه زری لبریز می شد و صدا می زد: " سُمِیّه، نَنه داری چِکار مُکنی؟! سامون کِردَنِ یکی اتاق خو اِقه کاری نداره!" که من با خنده مُگُفتم:" مُخوام اتاق دایی برق بِزَنه!!" 📖 مغازه ی پدر هم که قبلاًها کنار بود و پاتوقی محسوب می شد برای دوستانِ دایی، که شده بودند دوستان مشترک پدر و دایی، که همه ی آنها نیز در حوزه ی دستی بر آتش داشتند و حکم ساقی؛ پدر با هنری که داشته و دارد همیشه در بعضی از کارهای کانون که نیاز به داشت به خانم ناظمی مدیریت وقت کانون مدرس‌، کمک می کرد و به این واسطه، هر از گاهی، از آنجا نیز برایمان کتاب می آورد مثل کتاب "قصه های خوب، برای بچه های خوب" استاد که یادگاری بود از کانون شهید مدرس. 📚 خلاصه اینکه محیط و خانواده و در کتابخوان شدن و بالا بردنِ حس اعتماد به نفسِ افراد نقشی دارند و نمی توان این موضوع را نادیده گرفت و از کنار آن به سادگی گذشت و هنوز بعد از گذشت آن سالها دیوانِ شهریار دایی رضا، کتابهایِ "پرواز ارواح" و "جمهوری مقدّس" آقای اشرف پور، "قصه های خوب، برای بچه های خوب" خانم ناظمی توی کتابخانه ی خانه ی ما یافت می شوند، تا یادم نرفته اگر کتابی از کسی به گرفتید حتماً به صاحبش برگردانید؛ مثل ماها خوابتون سنگین نباشه؛) 📸 عکس ها بهانه ای هستند برای نوشتن؛ و حُسن ختام اینکه در به من یاد دادند که به آدمها نشوم امّا فراموش کردنِ آنها را، کسی به من نداد؛ یادش بخیر، گذشت، ولی و پربار گذشت. .... @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 چون او.... ✅ همه، در گذشت؛ همه سر بر روی ، دل در و تن در ! و به قول : "جوانی هم از کودکی دارم". و اما چون ، دریغا دریغا ندارم که، گر چه به ، امّا، به گذشت‌. 📚 کویریات @zarrhbin
🍃#با_معمار_انقلاب از دستِ فراقت بر کی داد برم فریاد رس از تو به که فریاد برم طوفان غمت رشته ی هستی بگسیخت یاد #تو شود، یادِ خود از #یاد برم #دهه_فجر_گرامی_باد🌹 @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 حقِ همنشین....⁉️ ✅ حقِ این است که بدانی؛ 1⃣ با او به نرمی و برخورد نمایی. 2⃣ در صحبت کردن با او، سخن بگویی. 3⃣ جز با اجازه‌ی او از کنارش . 4⃣ اما اگر او خواست بدون اجازه‌ی تو برخیزد، . 5⃣ لغزش‌های او را . 6⃣ کارهای خویش را به داشته باش. 7⃣ و جز سخن خیر و با او نگویی. 📚 صحیفه‌ی سجادیه، رساله‌ی حقوق @zarrhbin
⬛️⬛️⬛️ متوسلین به (ع) درباره مراسم ۱۳۹۹(۱۴۴۲ه.ق) ⬛️⬛️⬛️ ◾️السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِالْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ◾️ ◾️◾️◾️◾️◾️ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ (خودتان را با دست های خودتان به خطر و مهلکه نیندازید) ◾️◾️◾️ وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى ۖ وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ(سوره بقره آیه ۱۲۵) ⬛️⬛️⬛️⬛️ سلام به محرم! با بوی محرم الحرام تو حسین! ایام عزا و غصه آغاز شود! محرم ،ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه فرا می‌رسد. اردوی محرم به دلم خیمه به پا كرد دل را حرم و بارگه خون خدا كرد خادمان و شیفتگان ابا عبدالله الحسین (ع)و مؤمنین و سوگواران محترم!ما شیعه ایم و عاشق امام حسین(ع)اما یقینا ما سخنگوی امام حسین (ع) نیستیم کما این که هیچ کس و گروه دیگر هم نیست؛ اما اگر از حسینی(ع) که ما میشناسیم بپرسند تکلیف شیعیان تان در شرایط فعلی چیست؟ آیا در اجتماعات شرکت کنند و جان شان در خطر افتد یا " " شود و هر کسی در اندرونی اش را زنده نگه دارد، فکر می کنیم دومی را ترجیح خواهند داد و حفظ جان شیعیان شان را. در همین راستا به (ع) با انجام شده با کارگزاران واعضای هیئت وهمچنین در رده ای اولی تر بااستعلام نظرپزشکان و متخصصین وکارشناسان وصاحب نظران؛ تصمیم نهایی خودرابااحترام به تمامی عزاداران وسوگواران واعضای هیئت و باگرامیداشت ونکوداشت یادتمامی قربانیان بیماری کرونادرجهان عموما؛ودر ایران عزیز؛خصوصاوآرزوی غفران و رحمت واسعه الهی برای آن مرحومان و صبر وشکیبایی زینب گونه برای بازماندگان آنها خودرادرباره مراسم ایام ۱۴۴۲ه.ق به شرح ذیل اعلام میدارد: ⬛️(۱۴۴۲ه.ق/۱۳۹۹ه.ش)هیچ گونه مراسم یابرنامه ای بصورت روضه خوانی یا عزاداری جمعی زنجیرزنی و سینه زنی یامداحی در شبهای محرم وروز های و وهمچنین مراسم ویژه باز خوانی حدیث عشق وسوگواره عاشورایی در روز که هر ساله با شرکت هیآت عزاداری برگزارمی‌شد؛در محل یا باشرکت دسته زنجیرزنی هیئت در اماکن و تکایاوسایرهیآت عزاداری حتی با برگزاری مراسم درسایر هیآت ولغو احتمالی ملاحظات شیوع کرونا(که انتظاربهبودوضعیت بسیارضعیف است)برگزار نخواهدگردیدوهیئت با مسئولیت اجتماعی وجانی خطیری که بابت سلامت سوگواران احساس می‌کند بر خود فرض و لازم می‌داند که در عمل به تحقق آن کوشا و ضامن باشد ⬛️بمنظور تعظیم شعائر به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین(ع)و قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع) وشهدای دشت آتش خیز کربلا فضای بیرونی حسینیه سیاه پوش و آذین بندی متناسب با شعائر ایام محرم خواهد شد ⬛️ ⬛️⬛️⬛️⬛️ الله علی المستعان هیئت متوسلین به حضرت ابوالفضل العباس حسینیه شهدای شریف آباد اردکان یکشنبه ۹۹/۵/۱۲ ⬛️⬛️⬛️⬛️ @zarrhbin
هدایت شده از مجموعه فرهنگی هنری خورشید هشتم
48.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# یاد تو 📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 🌷به‌مناسب سالروز میلاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف نماهنگ تو منتشر شد 🔈🔈🔈 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 💠کاری از 🎶اجرا شده توسط 🎶ضبط ✅ سرپرست محمدرضا هاتفی ❇️ مربی رضا ادبی 🎥تصویر و 🖥تدوین 🔰تهیه شده در واحد فرهنگی مسجد امام رضا(ع) مزرعه سیف اردکان و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضااحمدی❤️ ✔️به عشق صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در انتشار این پست سهیم باشیم تو🎼 @khorshid_e_hashtom
✍ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) : ✨ هر لحظه ای که بر انسان بگذرد و به خدا نباشد ، قیامت را خواهد خورد. 📚 نهج الفصاحه ، حدیث۲۶۷۷ @zarrhbin
صحنه‌ی یکتای ماست هرکسی خود خواند و از رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که بسپارند به