یا قدس
امروز را بنیانگذارِ حکیم و جلیل القدر انقلاب حضرت ماه حضرت امام خمینی روز قدس نامید. پس بایسته است که دغدغه ما باشد. و هست. چگونه نباشد؟
قدسِ امروز پهنه ای به وسعت جهان به مرکزیتِ مسجدالاقصی دارد و دیپلماسی فعالِ جمهوری اسلامی ایران در منطقه غربِ آسیا حاصل دسترنج سپهبدِ شهید و مرد میدان و مردِ دیپلماسی فعال است. و ما نمی توانستیم مثل جاهای دیگر در انفعال باشیم.
و ثمره این فعالیت موج زندگی و حیات ِ میلیونها انسانِ آزادی خواه است. انسانهایی که از دیدِ دیپلماسی منفعل مخفی اند و همیشه مخفی بوده اند. و شاید هیچ گاه اهمیت نداشته اند.
امروز روزِ توست. روز فاتحِ قدس. روزِ سپهبدِ شهیدمان. روز مرد میدانِ عزیزمان. روز کسی که همه مغزهای متفکرِ شیطانی و متعفن را به بازی گرفت و نگذاشت خنجرهای دشمنانِ بشریت به تنِ نحیف زنان و دختران و کودکانِ این سرزمین بیشتر از این فرود آید. همو که ننگِ دیپلماسی منفعل را با حرکت و فعالیت فعال پوشاند. یقینا این قلبهای آتش گرفته هنوز ابعادِ این سرباز جان بر کف را نشناخته اند...
ولی یقین دارم روزی روی بزرگترین بنر اورشلیم نام و تصویر قاسم سلیمانی را نقش می کنیم. خدارو چه دیدی شاید خودم بنرشو طراحی کردم. فقط باید بررسی کنم چاپخونه ارزون و باکیفیت توی اورشلیم کجا پیدا میشه. یه بنر با طول 313 متر و ارتفاع 72 متر. فقط میمونه یک قاب فلزی بزرگ که باید بگیم بچه های آهنارِ باغ انار بیان جوش بدن. واییییی که چقدرکار داریم بعد فتح قدس...😎😎
#قدس
#فتح
#دیپلماسی_فعال
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#شرف
#وجود
#شیر
#ذکاوت
#اخلاص
#راهپیمایینار
#باغ_انار
#انار_استوری
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
✿دٰاستاننِویس✿
بِسم اللّٰه الرَحمٰنِ الرَحیم*
با یاد و نام خداوند قلم دست میگیرم و خواهم نوشت ... الهی که بهترین نویسنده که داستان دنیا را نوشته است یاری ام کند~✿
#دخترمحی
#ستایش_ساداتی
#داستانک_داستان_مونولوگ_دیالوگ_دلنوشته_تمرینهایقلم_معرفیکتاب
https://eitaa.com/Dastan_nevis
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
✿دٰاستاننِویس✿ بِسم اللّٰه الرَحمٰنِ الرَحیم* با یاد و نام خداوند قلم دست میگیرم و خواهم نوشت ...
از نهالهای باغ انار است. حمایتش کنید تا زولوبیای بهشتی نصیبتان شود.
📚 کتاب شناخت دقیق رژیمصهیونیستی منتشر شد
🌍 در آستانه روز جهانی قدس ترجمه فارسی نسخه 2020 کتاب «راهنمای عمومی اسرائیلشناسی» به زیور طبع آراسته شد.
یکی از بهترین منابعی که به شناخت هرچه بیشتر و دقیقتر از رژیمصهیونیستی و ابعاد گوناگون آن کمک میکند، کتاب «دلیل إسرائیل العام» است که تاکنون ویرایشهایی از آن در سالهای 1996، 2004 و 2011 میلادی منتشرشده و جدیدترین ویرایش آن که مربوط به سال 2020 میلادی است.
در آستانه روز جهانی قدس، ترجمه فارسی این ویراست با عنوان «راهنمای عمومی اسرائیلشناسی 2020» به ترجمه دکتر محمدجواد اخوان، به همت اندیشگاه گفتمان و توسط انتشارات دیدمان به بازار نشر رسیده است و تقدیم خوانندگان محترم ایرانی میگردد.
جلد اول این کتاب «پیشینه ایدئولوژیک و تاریخی»، جلد دوم ترجمه این کتاب «نظام حکومتی و حقوقی» و جلد سوم «احزاب سیاسی، جامعه و جمعیت» در رژیمصهیونیستی را بررسی میکند.
جهت تهیه این کتاب میتوانند به نشانی زیر مراجعه کنید:
📡 http://didemanbook.ir/product/multi_volume-israel/
مژده به علاقهمندان نهج البلاغه😍💥
بالاخره کتاب چهل حکمت از امیرالمومنین
به چاپ رسید💥💥
گردآوری شده توسط محمدحسین دری
دوازده ساله👌
به مناسبت ایام ماه مبارک رمضان و عید فطر
به خرید بالای ده جلد تخفیف داده خواهدشد✅
تا دیر نشده از تخفیف استفاده کنید😍
مناسب برای عیدی دادن
و هدیه دادن در مراکز فرهنگی 🌺
چون تعداد معدوده، لطفا برای سفارش عجله کنید.
جهت سفارش، به آی دی زیر پیام بدید
@farjampoor
https://www.digikala.com/product/dkp-5045885/
سایت دیجی کالا برای خرید آسان 👆👆
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت28 همگی به طرف بانو شبنم دویدند. سپس دیدند که وی روی زمین دراز کشیده و چشمانش را بسته
#باغنار
#پارت29
همگی به استاد مجاهد خیره شدند که وی ادامه داد:
_خوف نکنید دوستان. داستان از این قراره که مثلاً من یه موضوع به شماها میدم و شماها، دو به دو باهم راجع به این موضوع، دیالوگ میگید.
همگی سرهایشان را به نشانهی تایید تکان دادند که استاد مجاهد ادامه داد:
_خب موضوع اولمون ازدواجه. به نظرم احف و علی پارسائیان روبهروی هم بایستن و راجع به این موضوع دیالوگ بگن.
علی پارسائیان جلوی احف ایستاد و گفت:
_چه آرزویی داری؟
احف لبخندی زد و جواب داد:
_آرزو دارم که ازدواج کنم.
_به نظرت ازدواج یعنی چی؟
_به نظرم ازدواج یعنی در رادارِ زندگی حرکت کردن. وقتی ازدواج نکنی، ممکنه از رادار خارج بشی و به بیراهه بری. مثل هواپیما که اگه از رادار خارج بشه، احتمال دزدیده شدنش زیاد میشه.
علی پارسائیان لبخندی به زیباییِ تَهدیگ خاشخاشی زد و گفت:
_تو اگه همسر داشته باشی، حاضری براش چه کاری انجام بدی؟
_من حاضرم هرشب دورش بگردم و بگم دوسِش دارم. بهش بگم همه زندگیم تویی و همهی توانم رو برای خوشبختیش میذارم و سعی میکنم همهی آرزوهاش رو برآورده کنم.
علی پارسائیان محو تماشای احف بود که احف ادامه داد:
_حالا نوبت توئه. آرزوت چیه؟
علی پارسائیان که چشمانش برق عجیبی داشت، دستان احف را گرفت و با لبخندی عاشقانه گفت:
_من آرزویی ندارم جز اینکه همسرت بشم.
بعد از گفتن این حرف، دخترمحی با صدای بلندی گفت:
_مبارکه! لی لی لی لی!
و همگی به افتخار پیوند عاشقانهی علی پارسائیان و احف، یک کف مرتب زدند که بانو کمالالدینی آهی کشید و گفت:
_حیف که دیگه دوربین ندارم. وگرنه مسئولیت فیلم عروسیتون رو به عهده میگرفتم.
احف که دید اوضاع خیط است، دستان علی پارسائیان را رها کرد و گفت:
_چی دارید میگید واسه خودتون؟ درسته که گفتن کبوتر با کبوتر، باز با باز؛ ولی دیگه نگفتن که مرد با مرد.
استاد مجاهد حرف احف را تایید کرد و گفت:
_دوستان اصلاً من عذرخواهی میکنم. لطفاً مونولوگ و دیالوگای گرانبهاتون رو واسه خودتون نگه دارید. در ضمن راه طولانیه؛ بیایید تا هوا تاریک نشده برگردیم. باید قبل اذان مغرب به باغ برسیما.
احف که دید خطر از بیخ گوشش گذشته، نفس عمیقی از روی آسودگی کشید و گفت:
_گفتید اذان، یاد غذا افتادم استاد. اگه روزه نبودید، یه آهو شکار میکردم و واسه نهار یه کباب آهوی مشتی بهتون میدادم. حیف! حیف که ماه رمضون دست و بالم رو بسته.
بانو شبنم که با آمدن اسم کباب، لب و لوچهاش آویزان شده بود، به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت:
_گفتید کباب، هوس کردم. نمیشه واسه من درست کنید؟
احف جواب داد:
_کباب که نمیشه، ولی...
سپس سرش را خاراند و نگاهی به گوسفندان انداخت و گفت:
_ولی یه نوشیدنی مشتی بهتون میدم.
سپس دست یکی از گوسفندان را گرفت و گفت:
_بیا دلبر. بیا بریم اون پشت.
آن گوسفند که خانومبَبَع زاده بود، به زبان بَبَعی گفت:
_نمیام. اصرار نکن.
_بیا عزیزم. کاریت ندارم که.
خانوم بَبَعزاده هر طور که بود راضی شد و احف یک سطل نیز برداشت و هردو به پشت کوه رفتند. احف مشغول دوشیدن شیر خانوم بَبَعزاده بود که وی گفت:
_تا کِی میخوای شیرَم رو بدوشی؟
احف جواب داد:
_تا وقتی که این سطل پر بشه. مگه نمیبینی مهمون داریم؟!
_چرا از ما گوسفندا سوء استفاده میکنی؟
_سوء استفاده چیه عزیزم؟! من بهتون غذا میدم، باهاتون بازی میکنم، هر روز میبرمتون گردش. بعد حق ندارم از شیرتون استفاده کنم؟
خانوم بَبَعزاده با بغض گفت:
_اونوقت پول این شیرا رو کی میده؟
_من.
_خب کِی میدی؟
_به زودی میدم.
_آره جون خودت. دفعهی قبلی هم همین رو گفتی، ولی ندادی.
_عزیزم پول این شیر و شیر قبلیت رو بنویس به حساب. من همین جا قول میدم که سر برج تسویه کنم.
پس از دوشیدن شیر خانوم بَبَعزاده، احف با سطلی پر از شیر برگشت و آن را به بانو شبنم داد و گفت:
_بفرمایید. اینم شیر تازهی گوسفند ما. بخورید که خیلی مقویه و واسه تو راهیتون هم مفیده. در ضمن یه کَمیش رو هم واسه افطار نگه دارید که بقیه...
بانو شبنم نگذاشت حرف احف تمام بشود و یک نفس، کل شیر سطل را سر کشید و حتی قطرهای هم برای بقیه باقی نگذاشت.
احف که دید همهی نگاهها به سطل خالیِ شیر است، با شرمندگی گفت:
_عذرخواهم. چون گوسفند شیرده ما فقط خانوم بَبَعزادس و سهمیهی شیر امروزشون هم تموم شد، کاری از دست بنده ساخته نیست، جز اینکه بگم شرمندهام.
کسی حرفی نزد که استاد ابراهیمی گفت:
_گوسفند شیرده نداریم، ولی گاو شیرده چرا.
دخترمحی عُق ریزی زد و گفت:
_اَه اَه اَه. کی شیر ترامپ رو میخوره؟
احف با لبخند به استاد ابراهیمی گفت:
_چه عجب استاد! بالاخره آفتاب گرفتنتون تموم شد؟
استاد ابراهیمی "بلهای" گفت و ادامه داد:
_راستی احف، الان که کار هم پیدا کردی. پس دیگه بهونت واسه زن نگرفتن چیه؟
احف چوب چوپانیاش را زیر چانهاش گذاشت و به افق خیره شد. سپس آه عمیقی کشید و گفت...
#پایان_پارت29
#اَشَد
#14000217
﷽
☑️کانال های شخصی بچه های باغ انار:
🖊زهرا صادقی (هیام)
خودنویس(شخصی)🔻
@khoodneviss
شاهزاده و شبگرد🔻
https://eitaa.com/koocheye_khaterat/5177
کانال داستان ها(کوچه احساس) رمان انلاین (در حال نگارش) #خوشهیماه
https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
🖊دانا🔻
@dast_neveshtehaye_dana
🖊 اسرا🔻
@nillofaraneh
🖊 فائزه🔻
@darentazar
🖊رویا🔻
https://eitaa.com/joinchat/1447100490Ce1867b34df
🖊 خاتون🔻
https://eitaa.com/z441355
🖊ریحانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/1370816586C926113c5e4
🖊یاصاحب عصر🔻
@marahelroshd
🖊یا علی بن موسی الرضا🔻
https://eitaa.com/joinchat/3633971298C9ea333beef
🖊مقدسی فر🔻
https://eitaa.com/joinchat/1725038616Ca1e5e9495d
🖊شین.الف/رمان ضُحی🔻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
#رمان_تاریکخانہ🔻
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🖊رآيـآ🔻
https://eitaa.com/joinchat/4028629075C2aabecadcf
🖊M🔻
https://eitaa.com/joinchat/1542717537C388a56ae5a
🖊F🔻
https://eitaa.com/joinchat/1481113697C076b42749b
🖊みムsɨცム🔻
https://eitaa.com/joinchat/1677656161Ca819e33a6e
🖊منتظر🔻
https://eitaa.com/joinchat/48365661C6eb5beca46
🖊مــــــــــــــــلَکه👑🌺🔻
@hinartyty
🖊کمالی🔻
@khodegomsgodeman
🖊اریحا🔻
@Eriha_anar
🖊ف_ حاتمے 🔻
https://eitaa.com/joinchat/3103129697C350ec073de
🖊برزگر اصل 🔻
@yasnar51
🖊E. aghababaie:🔻
https://eitaa.com/joinchat/3372023905C6e78f6f78c
🖊گل نرگس🔻
https://eitaa.com/joinchat/3741057121C51732486dd
🖊ف_حاتمی/انا منتظر المهدی/💙♡💙 🔻https://eitaa.com/T_ghalam
🖊آرمینه آرمین/مشق شب🔻
http://eitaa.com/joinchat/3936157712Cd64453ab68
🖊 یوسفی🔻 / 🖊موسوی🔻
https://eitaa.com/joinchat/2290548792C4920f677da
@ekfnjanshar / @dastan313 / @daleee
🖊سـَحـٰابِـےِ آسِــمٰانْ 🔻
https://eitaa.com/sahabieaseman
🖊صداقتی🔻
https://eitaa.com/joinchat/2954166372Cab6baf15f8
🖊حقگو🔻
https://eitaa.com/joinchat/3041198180Cd27eabcf33
🖊 (:
شعر به زیبایی احساس🔻
https://eitaa.com/joinchat/3081044025Cd7c37352da
🖊 س. امیدیان🔻
https://eitaa.com/joinchat/886571083C0d1879b767
🖊 اسماعیل واقفی🔻
@storytools
🖊احد🔻
خط به خط
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
🖊سراب.م:
ځٻاٺ قݪݦ 🔻( نقد و بررسی رمان)
@hayateghalam
🖊 حسین ابراهیمی 🔻
@dastannewis
🖊حیدر جهان کهن.🔻
https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac
🖊سید محمدحسین موسوی🔻
@DastNevis_Talabeh
🖊فائزه کمال الدینی 🔻
https://eitaa.com/joinchat/1173160038C138741022d
🖊فرجام پور🔻 اسرارِ درون
@asraredarun
🖊باران🔻
@sherekodak
🖊بنت الحیدر سلام الله علیها.🔻
@AvayeEeshgh
🖊فخر الزمان🔻
@masteeshgh
🖊اویسِ قرَنِ حُسَیْن🔻
@Harime_313
🖊بانو طلبه 313🔻
@be_vaghte_del313
🖊حبیبی فر🔻 نویسنده شو
@nevisandesho
🖊مهردخت 🔻
@mahrdo
🖊[عابدیــنے.M]🔻
@oshaghol_hosein
🖊خانم گل🔻
دیالوگ، مونولوگ.
http://ghashamshami.blogfa.com/
🖊نون و القلم🔻 قلم درد
@ghalamdard
🖊کارگاه شعر🔻مدرسه ی علمیه ی #ثقلین
@versify
https://eitaa.com/joinchat/3165585446C87efc10302
🖊دخترمحی🔻
@Dastan_nevis
🖊یاسَامِعَ کُلِّ نَجْوى(موسوی)🔻
@ShugheParvaz شوق پرواز
@daastan313 رفیق ناب
🖊رحیمی(زینتا)🔻
کانال فرصت زندگی
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
#شناسنامه_درختان
#کانال
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله النور کارگاههای ۱۴۰۰: 📌یکشنبه ۸ فروردین باغبان گرامی فرجام پور ⤵️طبع شناسی در شخصیت
﷽
📌 ششمین کارگاه سال ۱۴۰۰
⏳شنبه ۱۸ اردیبهشت
باغبان گرامی ابراهیمی
⤵️ براعت استهلال یا خوش آغازی در ادبیات داستانی
💯به وقت 22:00
#ناربانو
نشانی ناربانو🔻
@Yamahdy_Adrekny
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
به گزارش VOA عمران موافــقی، در آستانه روز قدس با جمعی از اعضای باغ انظار(مخفف انجمن نویسندگان ضد انقلاب رمان) دیدار و گفت و گو کرد.در ابتدای این مراسم جمعی از مریدان وی با شعارهای
محبوب هر عام و خاص... عمران، ظریف، عمروعاص/هفده هیجده نوزده بیست... اینجا هیشکی انقلابی نیست/صل علی محمد... یار ظریف خوش آمد/سلام بر ال طاها و یاسین... عمران چاره قیمت بنزین/ هر کی نیست آقازاده...با ماها در تضاده/ نه غزه نه لبنان .. رای ما فقط عمران/اشعث بن قُیس... لو نمیره این ویس/
با آرمانهای معظم له تجدید میثاق کردند.
وی در بخش آغازین سخنان خیلی مهم خود با تقدیر از اقدام ظریف در انتشار فایل صوتی گفت: هنر آن است بگویی منتشر نمیشود و بدهی منتشر کنند و افزود: بصیرت من و ظریف مثال زدنی است.
وی در جواب خبرنگاری که از نامزدی وی پرسید گفت:
ذلیل مرده من بچه دارم.
اینجا ذلیل مرده تصریح میکند:
نامزدی انتخابات
در اینجا وی اعلام کرد که کاندیدای ریاست جمهوری شده است و با اشاره به انتخابات پیش رو افزود:
به جز من و ظریف دیگر کسی مالی نیست.
وی همچنین خود را سرور انتقاد پذیران دنیا و آخرت خواند و در حالی که لنگه کفشش را به سمت خبرنگاران حاضر در مراسم پرت میکرد افزود: درست عکس بگیر!
وی در ادامه بیانات گهربار خود در توصیه به نویسندگان ضد انقلاب فرمود:
از اقدام ظریف درس بگیرید و هزاران رمان به خورد ملت دهید.
همچنین به نویسندگان توصیه اکید کرد
برای یاد گیری گیج کردن مخاطبین از صد سال تنهایی الگو بگیرید.
وی همچنین با اشاره به باغ انار گفت:
از باغ انار و گردو یاد بگیرید که چند وقت دیگر فسنجان میپزند.
وی همچنین با اشاره بسته بودن دست شیاطین در ماه مبارک افزود:
از این مسئله باید درس مذاکره بگیریم.
و از خدا خواست در ماه رمضان بعدی شیطان را باز بگذارد تا با او مذاکره کند.
وی در جمع بندی این قسمت از سخنان خود فرمود: از همه چیز درس مذاکره بگیرید و درسهای خود را خوب بخوانید.
منابع آگاه خبر دادهاند سرتیم حفاظت باغ انار (خانم فرات) را با چند جعبه tnt
در اطراف مراسم دیدهاند.
#چرت_و_پرت_نویسی
هدایت شده از فیلم و کلیپِ خام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جایی برای به اشتراک گذاشتن شات ها و فیلم های خام برای تولید کلیپ های جذاب. ترجیحا حجم بالا نداشته باشه...و تایمش هم مناسب کلیپ های یک دقیقه ای باشه.
https://eitaa.com/joinchat/3198156918C9fc948072d
#یک_پیشنهاد⏱
🔰کارگاه مجازی بررسی چالشها و گره های ذهنی در آستانه انتخابات
🍃با حضور حجتالاسلام راجی🍃
🗓 یکشنبه، ۱۹ اردیبهشتماه
✅ جهت #ثبت_نام عدد ۱ را به ۵۰۰۰۵۱۵۱۵۳ ارسال فرمایید
💬 @ideavane | بانک ایدههای فرهنگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#گزارش
#نوشتن
#چرامینویسم
افسوس سالهای از دست رفته و بی تفاوتی نسبت به رسالتی که بردوش من بوده و از آن غافل بودم، آسایش شب و روز را از من گرفتهاست.
فکر میکنم زمان سریعتر از آنچه در گذشته میگذشت، میگذرد.
همهی ما نسبت به آنچه خداوند به ما عطا کرده مسئولیم.
یکی از بزرگترین این نعمتها، متولد شدن در یک خانوادهی مسلمان، به خصوص شیعه است.
من نسبت به هجمههای وارده به این مسئله مسئولم. دیگری و دیگری. همه مسئولند. حال ممکن است نحوهی ادای دین متفاوت باشد.
من راه در لفافه گویی را بیشتر میپسندم. مخاطب یک منبر و سخنران مذهبی تنها و تنها یک قشر مذهبی هستند و هیچگاه صدايشان به بیرون درز نمیکند. ولی زبان رمان و داستان، به خصوص اگر ظواهر مذهبی نداشته باشد، بسیار تاثیرگذارتر است.
یاری کردن امام عصر و انتظار فرج دست روی دست گذاشتن و دعای به تنهایی نیست. باید تلاش کرد. هر کسی به فراخور توان خود.
و اینک قلم در دست من حکم سربازی را دارد که تحت تعلیم است برای یک جنگی جانانه آن هم نه با خون و خون ریزی با نفوذ نرم و یا همان جنگ نرم.
اگر چندین و چند جلد رمان و داستان بنویسم (انشاالله جشن امضا ها میبینمتون😉) و تنها در یک نفر ایجاد تلنگر کند، من رسالتم را انجام دادهام و آن وقت میتوانم بگویم برای فرماندهام یک قدم در حد یک میلیمتر برداشتهام.
برای رسیدن به این هدف تا حد توانم تلاش خواهم کرد.
#000217
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قاسم_سلیمانی
#رهبر_پوتین
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
﷽ 📌 ششمین کارگاه سال ۱۴۰۰ ⏳شنبه ۱۸ اردیبهشت باغبان گرامی ابراهیمی ⤵️ براعت استهلال یا خوش آغازی د
#یادآوری
﷽
📌 ششمین کارگاه سال ۱۴۰۰
باغبان گرامی ابراهیمی
⤵️ براعت استهلال یا خوش آغازی در ادبیات داستانی
⌛️امشب
💯به وقت 22
📌این کارگاه به صورت همزمان،
در ناربانو و باغ انار برگزار خواهدشد.
آقایان میتوانند جهت بهرهبردن از مطالب، در گروه باغ انار حضور به هم رسانند.
(هرگونه فعالیت، بازخورددهی و مشارکت بانوان در کارگاه، صرفا در ناربانو)
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت29 همگی به استاد مجاهد خیره شدند که وی ادامه داد: _خوف نکنید دوستان. داستان از این قرا
#باغنار
#پارت30
_من بهونهای ندارم استاد. فقط مشکل اینجاست که کسی به من زن نمیده. اصلاً به خاطر همین شغل چوپانی رو انتخاب کردم که هم از حضور در طبیعت لذت ببرم، هم با این گوسفندا درد و دل کنم و تنهاییام رو باهاشون پر کنم. چون گوسفندا، هم عشق و عاشقی حالیشون میشه، هم خیلی خوب زبون ما رو میفهمن.
دخترمحی با لحن خاصی گفت:
_اینجاست که میگن کبوتر با کبوتر، باز با باز.
_و گوسفند با گوسفند.
این را بانو نوجوان انقلابی گفت و بانو سرباز فاطمی نیز آن را تایید کرد که استاد ابراهیمی گفت:
_خب چرا از ناربانو زن نمیگیری احف جان؟
پس از این حرف استاد، همهی بانوان مجرد سرهایشان را پایین انداختند. احف نیز با نگرانی به اطراف خود نگاه کرد و پس از قورت دادن آب دهانش گفت:
_استاد این چه حرفیه؟! همهی ناربانوییها مثل خواهرن برام. لطفاً دیگه این حرف رو نزنید.
استاد ابراهیمی شانههایش را بالا انداخت که استاد مجاهد گفت:
_خب از ناربانو زن نگیر؛ از یه جای دیگه بگیر.
احف جواب داد:
_آخه زن نیست.
_هست.
احف ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
_نیست. اگه باور نمیکنید، از کوه بپرسید.
سپس احف کمی جلوتر رفت و در جایی که جلویش دَره بود ایستاد و با صدای بلندی گفت:
_زن نیست.
کوه هم جواب داد:
_نیست، نیست، نیست...
استاد مجاهد پوزخندی زد و گفت:
_خب احف جان، کوه همون چیزی رو تکرار میکنه که آدم میگه. الان من بگم زن هست، اونم میگه هست، هست، هست.
احف با خونسردی گفت:
_واقعاً؟
_بله. اگه باور نمیکنی، خوب من رو تماشا کن.
استاد مجاهد نیز لبه دَره ایستاد و با صدای بلندی گفت:
_زن هست.
کوه جواب داد:
_نیست، نیست، نیست...
چشمهای همگی، علی الخصوص استاد مجاهد گرد شد که وی ادامه داد:
_به خدا زن هست.
کوه دوباره جواب داد:
_به جون خودم نیست، نیست، نیست...
استاد مجاهد از لبه دَره فاصله گرفت و نگاهش را به زمین دوخت. سپس عینکش را صاف کرد و گفت:
_خدایا چرا من اینجوری شدم؟! اگه خطایی از من سر زده، به بزرگی خودت ببخش. الهی العفو!
دخترمحی دهانش را نزدیک گوش بانو شبنم کرد و گفت:
_بیچاره استاد! ببین روزگارش به کجا کشیده که کوه هم باهاش لَج میکنه.
بانو شبنم گاز آخر از کلوچهاش را هم زد و گفت:
_زبون روزه غیبت نکن دختر.
همگی در این فکر بودند که چطور کوه با استاد مجاهد سخن گفته که ناگهان بانو طَهورا دست زد و گفت:
_مبارکه، مبارکه!
همگی با تعجب به بانو طَهورا نگاه کردند که وی در حالی که پاندایش را در آغوش گرفته بود، نزدیک اعضا شد و گفت:
_بالاخره منم نمردم و عروس شدن پاندا جونم رو دیدم.
احف با تعجب گفت:
_عروس شدن پانداتون؟
بانو طَهورا سرش را به نشانهی تایید تکان داد که احف ادامه داد:
_مبارکه. اونوقت داماد کیه؟
بانو طَهورا یکی از گوسفندان را نشان داد و گفت:
_ایشون هستن؛ آقای بَبَعوند. دامادِ عزیزتر از جانم. تازه قرار شد اسم بچشون رو اگه پسر شد بذارن گوندا، اگه هم دختر شد بذارن پاندفند.
بانو کمالالدینی با لبخند گفت:
_تبریک میگم مادر زن شدنت رو طَهورا جان؛ ولی فکر نمیکنی بچشون کَج و کوله در بیاد؟! چون اصلاً ژِن گوسفند و پاندا به هم نمیخوره.
بانو طَهورا با عشوه گفت:
_اصلاً مهم نیست عزیزم. مهم اینه که نوهدار میشم. دیگه سالم یا ناقص بودنش با خداست.
بانو کمالالدینی دیگر جوابی نداد که ناگهان احف به دنبال آقای بَبَعوند افتاد و گفت:
_وایسا اونجا توله گوسفند! دعا کن نگیرمت. چون اگه بگیرمت، پشمات رو میزنم تا لُخت بشی و سرما بخوری.
آقای بَبَعوند نیز به سرعت فرار و جملاتی را به زبان بَبَعی بلغور کرد:
_ببع ببع ببع! بع بع بع بع!
احف نیز بعد از این حرف به عصبانیتش افزوده شد و گفت:
_چی گفتی؟ منم گوسفندم و دلم میخواد زن بگیرم؟ آره جون خودت! مگه اینکه من مُرده باشم که بتونی زن بگیری. اولاً اول من باید زن بگیرم. دوماً تو مگه کار داری که میخوای زن بگیری؟ مگه سربازی رفتی؟ مگه خونه و ماشین و پول داری؟ فقط بلدی بشینی پای اینستا و زنهای بیحجاب رو ببینی. بعدشم هوس کنی و بگی زن میخوام. بدبخت، اسم این هوسه، نه عشق!
آقای بَبَعوند بدون توجه به حرفهای احف، به سرعت میدوید و زبان درازی میکرد. تا اینکه چند لحظه بعد به سمت بانو رایا رفت و پشت او قایم شد که بانو رایا گفت:
_چی کار داری بچه رو؟
احف با عصبانیت گفت:
_دِ زن همین کارا رو کردی که بچه لوس بار اومده.
بانو رایا با چشمانی گرد شده گفت:
_جان؟
احف برای یک لحظه چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. سپس با صدایی آرام گفت:
_ببخشید! یه لحظه فکر کردم پدر خانوادهام.
بانو رایا که همچنان بَبَف در بغلش بود و آقای بَبَعوند در پشتش، چشم غرهای رفت و گفت:
_خواهش میکنم.
در این میان ناگهان بانو مهدیه گفت:
_بابا بذارید این دوتا جَوون برن سر خونه زندگیشون. به خدا ثواب داره. منم براشون دعا میکنم که خوشبخت بشن. به شرطی که اونا هم برای من دعا کنن...
#پایان_پارت30
#اَشَد
#14000218
@derakhtane_sokhangoo
درختان سخنگو پادکست تولید می کنند و شب ها صدایشان در باغ پیچیده خواهد شد.
#کانال
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از دٰࢪَختاّٰنِ سٌُخِنگؤ
177.4K
هدایت شده از دٰࢪَختاّٰنِ سٌُخِنگؤ
307.1K
#دشت8
١٨ اردیبهشت ۱۴۰۰
شب بیست و ششم رمضان المبارک
#چرا_داستان؟
رمان میماند!
هنوز ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻣﺎﻥﻫﺎﻱ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ، ﺭﻣﺎﻥﻫﺎﻱ ﻗﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﻗﺮﻥ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﺭﻣﺎﻥﻫﺎﻳﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻧﻈﻴﺮ ﺁﻥﻫﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
در فرانسه، ﺩﺭ ﺭﻭﺳﻴﻪ، ﺣﺘﻲ دﺭ ﺍﻧﮕﻠﻴﺲ، ﺭﻣﺎﻥﻫﺎﻳﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻈﻴﺮ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
پس رمان،
#ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ
ﻭ #ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻫــﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ #ﺗﺒﻴﻴﻦ
ﻭ #ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻓﻮﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻳﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺷــﻤﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻡ ﻫﻨﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﻴﺪ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻴﺪ؟
این خصوصیات
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻫﺴﺖ
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻤﺎ هست
نه در تئاتر هست
نه در شعر هست.
اﺻﻼً ﻧﻤﻲﺷﻮﺩ ﺷﺒﻴﻪ ﺭﻣﺎﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩ؛
ﻫﻢ #ﺗﺮﺟﻤﻪ میشود،
ﻫﻢ #ﻫﻤﻪ_ﺟﺎ ﻣﻲﺭﻭﺩ،
ﻫﻢ #ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ،
ﻫﻢ #ﻛﻬﻨﻪ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ.
#رهبر_معظم_انقلاب
دیدار با گروه ادبیات جنگ بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی
۱۳۷۲/۵/۲۵
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از شاگـردِشُہـدا
خیلی ممنونم جناب برگ🍃
ببخشید، دیروقت پیام میفرستم...🌱🍃
ی خاطره ای از علامه طباطبایی خوندم به نقل از پسرشون؛
می گفتند: پدرم ماه رمضونا تا سحر بیدار میموند و مینوشت، مادرم نیز بیدار میماند و در هر ساعت برایش چای میبرد...
ما هم گفتیم از بزرگان، حداقل چای خوردنشونو تا سحر را تقلید کنیم☕️😊
خروجی گرافیکی باغِ انار دراین دو کانال گذاشته می شود برای کسانی که کانال یا پیج دارند. برای نشر حداکثری. صلواتی. زدن لوگو موسسات مختلف در کنار لوگو ما آزاد است.
*ایتا🔻
https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208
*بله🔻
https://ble.ir/nahaeiforpage
هدایت شده از سرچشمه نور
شما رماننویس هستید و مشکلات را فهمیدهاید. حالا تصمیم گرفتید برخلاف آن تاریکاندیشیها و سیاهیها عمل کنید. این مهم است. آن را دنبال کنید. حسرت خوردن درباره کار دیگران و کارهایی که نوشتهاند و حرف زدن درباره آنها، کار را پیش نمیبرد. بهتر است به کار خودتان بپردازید. اینکه میخواهید کار کنید یعنی اتفاقاتی در راه است.
#قطره117
#بیانات_نورانی
#دیدارجمعی_از_نویسندگان_و_هنرمندان
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت30 _من بهونهای ندارم استاد. فقط مشکل اینجاست که کسی به من زن نمیده. اصلاً به خاطر همی
#باغنار
#پارت31
استاد مجاهد در جواب بانو مهدیه گفت:
_بابا اینا رو وِل کنید. به فکر این جَوون باشید که داره مثل یه مرد کار میکنه تا بهش زن بدن.
احف سرش را پایین انداخت و عرق شرمش را پاک کرد که استاد ابراهیمی گفت:
_موافقم. اتفاقاً یه مورد خوب توی فامیل براش سراغ دارم.
سپس استاد ابراهیمی گوشیاش را در آورد و گفت:
_بیا احف. بیا اول عکسش رو ببین که ببینیم اصلاً پسند میکنی یا نه.
احف لبش را گاز گرفت و گفت:
_استغفرالله! عکس دیگه چه صیغهایه استاد؟! ملاک من فقط اخلاقه؛ ظواهر اصلاً برام مهم نیست.
استاد ابراهیمی گوشیاش را داخل جیبش گذاشت و گفت:
_باشه، هرجور راحتی.
احف لبخندی از روی مهربانی زد که بانو شبنم پرسید:
_حالا این دختره که میگید چِهجور دختریه استاد؟
_دختر خوبیه. البته فامیل دورمونه و من خیلی وقته ندیدمش؛ ولی خب آخرین بار که دیدمش، خیلی دختر خوب و ناز و تپل و سفیدی بود. اینقدر خوشگل بود که حتی من روی پام نشوندمش و صورتش رو خیلی محکم بوس کردم.
بر خلاف احف که با این توصیفات لَب و لوچهاش آویزان شده بود، بقیه از حرفهای استاد تعجب کرده بودند. به خاطر همین، بانو شبنم با تعجب پرسید:
_استاد شما دختر مردم رو روی پاتون نشوندید و محکم بوسش کردید؟
استاد ابراهیمی "بلهای" گفت که همگی چپ چپ به او نگاه کردند. سپس استاد نگاهی به چهرهی اعضا انداخت و وقتی دید که اوضاع خیط است، آب دهانش را قورت داد و گفت:
_سوء تفاهم نشه. من ایشون رو وقتی چهار ساله بود، روی پام نشوندم و بوسش کردم. حدود پونزده سال پیش.
همگی نفس راحتی کشیدند و لبخندی روی لبشان نشست که احف گفت:
_وای یه دختر نوزده ساله! درست همسِن خودم.
سپس به افق خیره شد و لبخندی به سفیدی دندان زد که دخترمحی زیرِ لب گفت:
_باید دختره مغز خر بخوره که زن این بشه.
احف که در آسمانها سِیر میکرد، حرف دخترمحی را شنید و با جدیت گفت:
_اولاً این به درخت میگن. دوماً من احفِ بنِ کهفم که مولام عِمران بود. سوماً خوشتیپ نیستم که هستم. دودی هستم که نیستم. طنز نویس نیستم که هستم. دارای شغل انبیاء، چوپانی نیستم که هستم. دیگه کِیس از این بهتر میخوایید؟!
دخترمحی جوابی نداد که احف خطاب به استاد ابراهیمی گفت:
_استاد کِی میریم خواستگاری؟
_عجله نکن احف جان. من امشب بهشون زنگ میزنم و اگه موافق بودن، فردا پس فردا میریم.
احف پس از این حرف استاد، چوب چوپانیاش را بالا انداخت و با صدایی بلند گفت:
_آخ جون! بالاخره میخوام قاطی مرغا بشم.
و هی بالا و پایین میپرید و خوشحالی میکرد.
علی پارسائیان که خوشحالی احف را دید، به استاد ابراهیمی گفت:
_استاد این دختره که فامیلتونه، احیاناً خواهر نداره که من بگیرمش و با احف باجناق بشم؟
استاد ابراهیمی لبخند تلخی زد و جواب داد:
_متاسفم علی جان. خواهر نداره؛ ولی یه برادر داره. میخوای اون رو واست فاکتور کنم؟
علی پارسائیان دست به چانه کمی فکر کرد و سپس گفت:
_جهنم و الضرر! همین رو فاکتور کنید. فقط ارزون بدید مشتری شیم.
استاد ابراهیمی سرش را به نشانهی تایید تکان داد و خطاب به احف گفت:
_احف فقط دعا کن دختره رو تا الان شوهرش نداده باشن.
احف پس از این حرف استاد، همانجایی که بود ایستاد و دستانش را بالا برد و گفت:
_خدایا اگه این طرف شوهر نکرده باشه، من قول میدم یکی از گوسفندام رو قربونی کنم.
ناگهان از آسمان ندا آمد:
_کدوم گوسفندت رو؟
احف نگاهی به گوسفندان انداخت و پس از چند لحظه یکی از آنها را نشان داد و گفت:
_همین گوسفند رو. آقای بَبَعوند.
ندایِ آسمان جواب داد "حله" که پاندای بانو طَهورا به سخن آمد و گفت:
_مامان ببین! میخوان عشقم رو قربونی کنن.
بانو طَهورا دستی به سر پاندایش کشید و گفت:
_نترس عزیزم. هرکی بخواد دامادم رو قربونی کنه، اول باید از روی جنازهی من رد بشه.
سپس نگاه خشمآلودی به احف انداخت که بانو سیاهتیری گفت:
_دوستان باید برگردیم. چون همین الان استاد موسوی پیامک داد که پای کوه با هِلیکوپتر منتظره.
استاد مجاهد لبخندی از روی رضایت زد و گفت:
_درسته، باید برگردیم. چون افطار هم نزدیکه و باید ندای ربنا رو توی باغ گوش بدیم.
سپس استاد مجاهد لب دره رفت و با صدای بلندی گفت:
_خداحافظ کوه جان.
کوه جواب داد:
_به سلامت، سلامت، سلامت...
استاد مجاهد به سمت پایین کوه راه افتاد که بانو احد گفت:
_شما باهامون نمیایید جناب احف؟
احف جواب داد:
_نه دیگه، شما برید. من احتمالاً با استاد ابراهیمی بیام. در ضمن باید گوسفندا رو هم ببرم طویلشون.
بانو احد جوابی نداد که بانو رایا به بَبَف گفت:
_باشه بَبَف جونم. دفعهی بعدی هم برات علف تازه میارم، هم آب گوارا و زلال. حالا میای پایین؟
احف که این صحنه را دید، خطاب به بَبَف گفت:
_از بغل خاله بیا پایین بَبَف جان.
بَبَف بالاخره از بغل بانو رایا پایین آمد و همگی به سمت پایِ کوه راه افتادند که ناگهان بانو رجایی گفت...
#پایان_پارت31
#اَشَد
#14000219
هدایت شده از محمدعلی غروی
🔻صفحهی پایگاه نقد شعر رایگان🔺
البته بنده همه نقدهایشان تایید نمیکنم چون قبلاً دیده ام که گاهی اشکال های غیر آکادمیک هم میگیرند. اما خالی از لطفی هم نیست و شاید به درد کسی از نوشاعران بخورد.
میتوانید در این سایت ثبت نام بفرمایید و شعرتان را در نوبت نقد بگذارید. همچنین میتوانید از نقد شعرهای دیگران هم استفاده کنید.
🔸نشانی سایت:
http://www.naghdesher.ir/