eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
896 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
161 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر‌بنات شعر‌بنات
نور ✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم می‌کنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، هشتگ‌های زیر را جست‌وجو کنید👇 برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇 @evaghefi
💞 💞 / بخش اول الان دقیقاً یادم نیست چه شد که ناظم مدرسه‌مان، آن کتابچه را به من داد. شاید چون می‌دید همیشه یک کتاب غیردرسی برای خواندن دارم. کلاس پنجم بودم. داشتم کتاب اشعه سبز ژول ورن را می‌خواندم. دنیایم دنیایی بود که ژول ورن ترسیم می‌کرد؛ کنجکاوی‌هایم هم. ذهنم درگیر طلوع و غروب آفتاب بود و دیدن اشعه سبز. کتابچه در میان کتاب‌های دفتر بسیج مدرسه‌مان بود. یک کتابچه با جلد آبی و نوشته سبز: به رنگ زندگی. آوردمش خانه. کلا عاشق خواندن بودم؛ کتاب و مجله هم فرقی نمی‌کرد. وقتی دستم به یک چیز خواندنی می‌رسید، ذوق می‌کردم چون دروازه ورود به یک دنیای تازه بود. زیر عنوان کتابچه نوشته بود: مروری بر خاطرات و زندگی‌نامه شهدای زن. عبارت گنگی بود. اصلا مگر زن‌ها شهید می‌شوند؟ شهادت مال مردهاست که می‌روند جنگ. شهیدها آدم‌های خوبی بودند که برای وطنشان جان دادند. این جملات در اولین لحظه به ذهنم رسید؛ به ذهن یک دختر کلاس پنجمی. اولین خاطره از شهید طیبه واعظی بود. بعدی از شهید فاطمه جعفریان، بعد زینب کمایی، بتول عسگری و... خاطراتشان عجیب بود. حساسیت‌شان روی چادر. روی نماز. روی امام خمینی. و آخر، این که شهید شده بودند بدون این که بروند جنگ. هنوز گنگ بودند برایم؛ اما در ذهنم ماندند. از همان‌جا یک چراغ در ذهنم روشن شد؛ این که خانم‌ها هم شهید می‌شوند. نمی‌دانم چرا؛ اما با این که هنوز خیلی از مفاهیم دینی در ذهنم جا نیفتاده بود و شاید هنوز در عالم بچگی سیر می‌کردم، یک جرقه‌ای در ذهنم خورد که: کاش من هم شهید شوم! صرفا یک جرقه بود؛ خیلی درباره‌اش فکر نکردم. یادم نیست دقیقا اول راهنمایی بودم یا دوم. زنگ آخر بود. با دوستم از مدرسه بیرون می‌رفتیم که گفت: من حس می‌کنم تو بزرگ که بشی یه دانشمند هسته‌ای می‌شی و میان ترورت می‌کنن و شهید می‌شی! صدایش هنوز در گوشم هست. گیج و گنگ نگاهش کردم. شاید حتی یک پوزخند هم زدم. آخر آن موقع‌ها می‌خواستم جراح مغز و اعصاب بشوم نه دانشمند هسته‌ای. با این وجود، سرم را تکان دادم و گفتم: شاید! باز هم جدی‌اش نگرفتم. خیلی برایم مهم نبود؛ اما باز هم همان چراغ گوشه ذهنم روشن شد که: دخترها هم شهید می‌شوند. این چراغ کم‌کم نورش بیشتر شد؛ انقدر زیاد که وقتی گلستان شهدا می‌رفتم، بیشتر به شهدای دختر سر می‌زدم. به زهره بنیانیان و زینب کمایی. شهادتی که برای خانم‌ها رقم می‌خورد، جذاب‌تر بود برایم. راست می‌گویند که ناز کردن در ذات ما دخترهاست؛ دخترها حتی برای شهادت هم ناز می‌کنند و شهادت می‌آید سراغشان؛ برعکس مردها که باید در کوه و بیابان دنبال شهادت بدوند. یک مدت کارم این بود که در گلستان شهدا بگردم دنبال بانوان شهید. یکی‌یکی، میان قبرها و ردیف‌ها. گاهی حتی از صبح تا ظهر تابستان کارم این بود. قطعه مدافعان حرم که پر بود از بانوانی که در حج خونین سال شصت و شش شهید شدند؛ اما میان ردیف‌های دیگر هم هرازگاهی یک شهید خانم پیدا می‌کردم و از این کشف به خودم می‌بالیدم. حتی چند شهید گمنام خانم هم میانشان پیدا کرده بودم که جایشان را فقط خودم می‌دانستم. برای پیدا کردن شهدای خانم، حتی پا می‌گذاشتم به قسمت قبرهای قدیمی گلستان؛ قسمت خلوت و دور افتاده‌ای که همه می‌گفتند تنها نرو. و من رفتم؛ بدون این که به حس دلهره‌ای که داشتم توجه کنم. وقتی شهید زهرا زندی‌زاده را دیدم که میان آن‌همه قبر قدیمی قد علم کرده و از پشت شیشه‌های عینک بزرگش نگاهم می‌کند، دلهره‌ام تبدیل شد به شوق. هرچه من بیشتر دنبالشان می‌گشتم، کم‌تر پیدایشان می‌کردم. اصلا انگار بیشتر از هفت‌هزار بانوی شهید از تاریخ کشور حذف شده بودند. اینترنت را که زیر و رو می‌کردی هم چیز زیادی ازشان پیدا نمی‌شد؛ آن‌هایی که معروف‌تر بودند فقط یک زندگی‌نامه کوتاه داشتند: تاریخ تولد و شهادت و علت شهادت. از همه‌شان هم یک چیز نوشته بودند: شهید خیلی مهربان بود، خیلی مذهبی بود، خیلی باحجاب بود. همین! اگر کمی خوش‌شانس بودم، چندتا خاطره هم پیدا می‌کردم. بعضی از شهدا هم بودند که بجز یک نام، اثری ازشان نبود. حتی کسی نمی‌دانست چرا و چطور شهید شده‌اند؛ مخصوصاً شهدای زن خوزستان. حس می‌کردم هرچه فریاد می‌زنم، صدایم به جایی نمی‌رسد. به هرکس می‌گفتم دنبال خواندن و حتی جمع‌آوری خاطرات شهدای خانم هستم، مثل دیوانه‌ها نگاهم می‌کردند؛ انگار این کار عبث‌ترین کاری ست که یک نفر می‌تواند انجام بدهد. انگار بانوانی که در بمباران شهید شده بودند، مهم نبودند؛ اتفاقی شهید شده بودند و اصلا حقشان بود که کشته بشوند. انگار اهمیت‌شان صرفا در این بود که سند جنایت صدام باشند و به درد الگوسازی برای دختران نوجوان نمی‌خوردند.
💞 💞 / بخش دوم واقعا مثل دیوانه‌ها شده بودم. هرجا اسم یک شهید خانم می‌شنیدم، دربه‌در می‌گشتم که ببینم چیزی از زندگی‌نامه و خاطراتش هست یا نه. دیگر کارم از کشف شهدای خانم در گلستان شهدا گذشته بود، فضای مجازی و کتاب‌ها را برای پیدا کردنشان شخم می‌زدم. افتاده بودم دنبال کتاب‌هایی که درباره شهدای زن نوشته‌اند. معروف‌ترینشان راز درخت کاج بود؛ زندگی شهید زینب کمایی. ستاره غروب، دخترم ناهید، من میترا نیستم، کد هشتاد و دو، راض بابا، دختران هم شهید می‌شوند، عصمت، عاشقانه‌ای برای شانزده ‌ساله‌ها، دختری با روسری آبی، عطر نارنج بوی باروت، فرشته نجات، دختری کنار شط، تصویر آخر، نیمکت‌های سوخته، عروس خاک... همه را خواندم. بعضی قوی بودند و بعضی نه. بعضی کتاب‌ها انگار فقط برای رد کردن گزارش بودند و این که بگویند: «بله ما هم یک چیزی نوشتیم!». کم بودند. حق شهید را ادا نمی‌کردند. این میان، یک مجموعه ده جلدی بدجور چشمم را گرفته بود: زنان آسمانی. اصلا وقتی فهمیدم ده جلد کتاب درباره شهدای زن چاپ شده است بال درآوردم؛ اما خیلی زود فهمیدم این کتاب‌ها چندبار در همان دهه هفتاد چاپ شده و دیگر پیدا نمی‌شوند. سال نود و هشت، دوباره همان جنون زده بود به سرم. می‌خواستم هرطور شده یک یادواره برای بانوان شهید برگزار کنم. دنبال یک راهی می‌گشتم برای رسیدن صدایشان به همه. با چندنفر از دوستانم افتاده بودیم دنبال خاطراتشان؛ هرچند بقیه بچه‌ها عطش من را نداشتند و برای همین، وقتی کرونا همه‌گیر شد، کار زمین خورد. با این وجود، فهمیدم پدربزرگم معلم دبیرستان شهید زهره بحرینیان بوده، یا یکی از دوستانم با چندنفر از بانوان شهید سامرا نسبت فامیلی دارد و حتی یکی از معلمان دبیرستانم، از اقوام دوتن از شهدای بمباران اصفهان است و این‌ها هم به انبوه کشف‌هایی که داشتم افزوده شد. بعدها بخشی از نتیجه تحقیقاتم درباره بانوان شهید را گره زدم به شاخه زیتون و دیدم بانوان شهید میان دختران نوجوان، خواهان زیاد دارند. وقتی داشتم برای یادواره بانوان شهید، اسم شهدا را لیست می‌کردم، شهیدی پیدا کردم به نام رقیه محمودی. ضابط قوه قضائیه. نحوه شهادتش بدجور به دلم نشست؛ انقدر که دوباره مثل دیوانه‌ها افتادم دنبالش؛ دنبال خاطراتش، زندگی‌نامه‌اش و هرچیزی که من را به او برساند. آخرش فهمیدم شهید رقیه محمودی، یکی از ده شهیدی ست که خاطراتش در مجموعه زنان آسمانی چاپ شده. دوباره دربه‌در کتاب‌فروشی‌های گلستان شهدا و هر سایتی که فکر می‌کردم ممکن است این کتاب را بفروشد را زیر و رو کردم. طلسم شده بود. هیچ جا پیدایش نکردم. همیشه گوشه ذهنم این را داشتم که یک روز در یکی از رمان‌هایم، ماجرای شهادت رقیه را بازنویسی کنم. مهرش به دلم نشسته بود. می‌خواستم در رفیق به این مدل شهادت بپردازم؛ اما دیدم نمی‌شود قشنگ روی آن حرف زد و موضوع شهید می‌شود. خودم از شهید خواستم یک جایی راهی برایم باز کند تا از مظلومیت درش بیاورم. این راه در خط قرمز باز شد. وقتی پی‌رنگ خط قرمز را می‌نوشتم، یاد قول و قرارم با شهید محمودی افتادم و شخصیت مطهره خلق شد. دو قسمتی که مربوط به شهادت مطهره یا همان رقیه بود را وقتی در کانال منتشر کردم، از تعداد بالای پیام‌هایی که در ناشناس آمد، فهمیدم خیلی‌ها مثل من هستند که رقیه را دوست دارند و تشنه شنیدن خاطراتش هستند. دوست داشتم کتاب «باید امشب بروم» که زندگی‌نامه رقیه بود را معرفی کنم؛ اما می‌دانستم کسی پیدایش نمی‌کند. بعد از نماز صبح، با نهایت ناامیدی نام کتاب را در اینترنت جستجو کردم. اولین نتیجه‌ای که آورد، سایت نویدشاهد بود؛ انتشارات خود کتاب. بازش کردم و درکمال ناباوری، صحنه‌ای دیدم که چشمان خواب‌آلودم را باز کرد: کتاب به صورت رایگان در دسترس شماست! با ناباوری کلمه دانلود را لمس کردم. هرچه خط آبی‌رنگ نوار دانلود جلوتر می‌رفت، چشمان من هم بازتر می‌شد. انگار در خواب به چیزی که می‌خواستم رسیده بودم؛ اما نه...کاملا بیدار بودم. دانلود تکمیل شد. هنوز شک داشتم؛ با ناباوری فایل را باز کردم. خودش بود...زندگی‌نامه و خاطرات شهید رقیه محمودی! خلاصه که... الان سه روز است می‌خواستم این متن را بنویسم و بعد فایل کتاب را برایتان منتشر کنم؛ چون می‌خواستم بدانید پشت این فایل چه دغدغه و عقبه‌ای هست و اگر به دستتان رسیده، عنایت خودِ شهید بوده و بس.
eaef4b7d-b9fb-4771-acfe-9ad9e2984542.pdf
حجم: 10.39M
📘کتاب زندگینامه 🥀 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @istadegi
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور امروز به دو تا مرکز سر زدم. هر دوجا برکت داشتند...و صف خلوت و راحت. امیدوارم شر این ویروس به خود منحوسِ خرش برگرده. تشکر می‌کنم از کادر درمان و بچه های دلسوزی که توی این مسیر زحمت می‌کشند که واکسن برسونن به مردم. چه سازنده. چه بستنده(بسته بندی کن). طراحانده(کسایی که بنر و پوستر برای مراکز واکسیناسیون می‌زنن و لیبل و برچسب و ...) از فروکننده در بازو. از پَنبَنده(کسی که پنبه می‌ذاره رو‌ بازو). از کسانی که به زور ما رو نگه می‌دارن تا یه ربع بشینیم تا عوارض واکسن رو چک کنن و مشکلی برای ما پیش نیاد. خب... از وارداتنده(کسانی که وارد میکنن). از خرنده(مسئولین خرید واکسن). هواپیمانده(کسانی که سینوفارمها و اسپوتنیک هاو آسترازیکاها و فایزرها را از هواپیما پیاده میکنن) از همه و همه..حتی اون سربازی که میگه بچه رو نبرید توی مرکز...دم در بشینه و ما هم میگیم برده بودیمش برای سنجش بینایی و با یک تیر .... و اون سرباز میگه باشه بیاین تو روی سکو ورزشگاه چهارده معصوم اون گوشه بشینید و من و امیرحسین میشینیم و لایو می ریم توی‌باغ انار و همه میگم این چیه...و بقیه میگن این ویژگی‌جدید ایتاست که پخش زنده اضافه کرده...و جیغ و دست و صلوات بر محمد. در پایان عرض کنم که روایت های مختلف از واکسن زدن یا نزدن. برکت یا سینوفارم .... و اینکه چرا برکت نیست و هرجا رفتیم نبود و ...خیلی روی اصل موضوع تاثیری نداره. اصل موضوع اینه که چند صد سال عقب ماندگی در دوران قاجار و پهلوی باعث شده بود ایران به یک کشور مفلوک تبدیل بشه که اوایل جنگ سیم خاردار نتونه تولید کنه و امثال تقی زاده ها که اواخر قرن سیزدهم داد می زدند که ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا غربی بشه تا پیشرفت کنه الان هم هستند و هیچ وقت قرار نیست پیشرفت ایران و ایرانی رو بفهمند. تقی زاده های امروژ همون کسانی هستند که همه چیز را در آمریکا می‌بینید نه در جهان. مراوده با جهان را قبول ندارند. گفتگو با جهان را قبول ندارند. مثلا چین را جزئی از جهان نمی بینند. جهان آنها یعنی آمریکا....😁 باشه باشه...در کل حواستون باشه که این هنوز از نتایج سحر است...جمهوری اسلامی به زودی پایه اصلی حلِ مشکلات جهان خواهد بود. چه توی رفع بیماری ها چه توی تکنولوژی های روز...همین اخیرا آقای رییسی هدیه ای که به یکی از کشورهای آسیایی داد چی بود.. آفرین فن آوری نانو تولید ایران... پس اگر دیدید کسی پشت سر هم پست و استوری و توئیت می‌زنه که ایران ال و بل و شنگله بزنید روی شونش و بگید کمی تاریخ بخونه. تاریخ خوندن دوای حماقت است. ایران امروز با همه خیانتهایی که بعضی مسئولین خائنش انجام دادند محکم و پرقدرت داره پیش میره چون اصل نظام درست و قوی طراحی شده. از همه نظر جای پیشرفت داره. نیروی جوان و معادن سرشار و جهانی که دنبال اندیشه جدید و حرف نو می‌گرده...منتظر ماست. پس بشتابید برای فتح قله های جهان. بشتابید. من برم دیگه دستم درد میگیره...البته نه دوز اول نه دوز دوم برکت اصلا عوارض نداشت برام...البته دوز دوم تا الان نداشته😐😂 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
⭐️ حالا که آب انگور در ظرف ماند و اربعینی گذشت... پس بیاور شراب را که سخت مشتاق مستی ام...
✅ زیارت اربعین، اُمّت‌سازی می‌کند. 💬 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: 🔸 «آن ماجرایی که به ظهور ختم می‌شود عاشوراست. امتی که در عصر ظهور شکل می‌گیرد حول محور سیدالشهدا شکل می‌گیرد. چون هزینه ساخت است و قلوب را متمایل به اهل‌بیت(ع) می‌کند. 🔴 ((منظور ازقلب این پمپ خون گوشتی در بدن نیست آآآ.....)) «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً». این شعله‌های امام حسین(ع) است که محبت را می‌سازد. پس وقتی عاشورا محور اجتماع قلوب بشود، زیارت سیدالشهدا و زیارت هم یکی از ارکان شکل‌گیری امت می‌شود. همان‌طوری که کعبه و و بیت امت‌سازی می‌کند، زیارت امام حسین(ع) هم امت‌سازی می‌کند؛ حتی در بعضی روایات است که نقش زیارت امام حسین(ع) در شکل‌گیری امت امام زمان(عج)، از نقش کعبه بیشتر است. 🔵 پس یکی از ارکان ساختن امت، هجرت به امام و شکل‌گیری یک جمع مهاجر است. 🔸 همان‌طور که زیارت یکی از ارکان شکل‌گیری جامعه امام زمانی است؛ گسترش غربی هم از ارکان شکل‌گیری جامعه نوین غربی است ؛ و در دنیا خیلی بر سر توریسم سرمایه‌گذاری می‌کنند؛ حتی در کشور ما هم بعضی‌ها از سر غفلت و بعضی‌ها از سر عمد می‌خواهند مدل توریسم غربی را به اسم منبع تولید ثروت گسترش بدهند. نکته توریسم این است که این رفت‌وآمدها باعث انتقال فرهنگ مدرن از دنیای غرب به کشور ما می‌شود و جامعه ما بر محور فرهنگ غرب شکل می‌گیرد.» ✅سوره المائده آیه 56 وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
Meysam Motiei ~ Music-Fa.ComMeysam Motiei - Man Ja Moondam (128).mp3
زمان: حجم: 23.92M
میاد خاطراتم جلوی‌ چشام. من اون خستگی توی راهو می‌خوام. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344