💠 #نظافت_منزل
🔸 امام صادق علیه السلام:
شستن ظروف و جارو زدن جلوی در منزل، باعث جلب و افزایش روزی می شود.
📚جامع الخبار/ص125
✍🏼 از دیگر عواملی که موجب افزایش روزی می شود، نظافت و بهداشت است.
توجه به نظافت نه تنها باعث #شادابی و #نشاط میشود بلکه دارای اثرات معنوی بسیاری زیادی میباشد.
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 کسی که می خواهد روزی اش فراوان شود، این ذکر را بسیار بگوید و در آغاز و پایان آن هم، یک #صلوات بفرستد:
💠 اللهم اغننی بحلالک عن حرامک، و بفضلک عمن سواک
خدایا! مرا به وسیله حلالت از حرام خویش بی نیاز کن، و با فضل و بخشش خودت، از هر چه غیر خودت بی نیاز ساز
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان #کلامی_از_بهجت
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
من این روزها به این فکر میکنم که برای فتح قدس چی بپوشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صحبتهای شهید سلیمانی خطاب به نویسندگان رو ببینید
ما افتخارات واقعیمون رو #درست روایت نمیکنیم و دیگران افسانههاشون رو طوری روایت میکنند که در اذهان به واقعیت تبدیل میشه...
این بهنظر شما دردناک نیست؟!
@ANARSTORY
🌹بِسمِ رب الشهدا و الصدیقین🌹
"شهادت هنر مردان خداست"
بزرگداشت شهید امنیت طلبه حافظ قرآن کریم شهید
" هادی عرفانی نیا"
همراه با وداع با پیکر مطهر شهید گمنام
🎙با تلاوت دلنشین قرآن کریم:
حاج مهدی فروغی
🎙سخنران:
حجت الاسلام والمسلمین طائب
🎤با نوای:
حاج مهدی سلحشور
🗓 زمان:
یکشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۱
⏰ ازساعت: ۱۹:۳۰ الی ۲۱
📌مکان:
۷۵متری عمار یاسر خیابان آیت الله قدوسی مدرسه علمیه قرآنی امام علی بن موسی الرضا (ع)
🔸ویژه برادران.
﷽؛انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
سلام و نور
💡تاکنون 20 کلاس خصوصی تشکیل شده با باغبانان مختلف.
💵شهریه هر ترم سه ماه ۱۰۵ هزار تومن است. ماهی ۳۵.
💳که البته میتوانید ماهیانه پرداخت کنید.
🧰کلاس جدید هنوز به حد نصاب نرسیده. کلاسهای قبلی هم مدتی هست که شروع شده.
🧿اگر میخواهید از ابتدا رمان نویسی یاد بگیرید باید صبر کنید تا کلاس به حد نصاب برسد.
⏱گاهی حدود یک ماه یا بیشتر معمولا طول میکشد.
💰برای ثبت نام باید فرم پر کنید و مبلغ شهریه را به حساب سید موسوی بریزید و فیش واریزی را برای بنده بفرستید.
صاحب کارت:
میرمحمدحسین موسوی
شماره کارت:
6037-»»»»-««««-4874
بانک مقصد: ملی
⚙️حضور و عدم غیبت در کلاسها مهم است برایمان. اینجا یعنی باغ انار با کلاسهای دیگر متفاوت است. ما نمیخواهیم یک مشت اصطلاحات داستان نویسی به حلق هنرجو بریزیم میخواهیم داستان نویس تربیت کنیم. سالی چند مسابقه داریم انشاءالله و حضور در باغ انار اصلی...اجباری است. و اگر خانم هستید حضور در ناربانو. از همین الان متنهایتان را در کانال شخصی خودتان ذخیره کنید و بعد به کانال عمومی بفرستید.
💊اگر مشکلی پیش بیاید میتوانید از شرکت در کلاس انصراف بدهید...و لازم نیست جریمه بدهید. فقط شهریه همان ماه دیگر برگردانده نمیشود.
🦠اگر بعد از چند جلسه احساس کردید حجم زیادی از اصطلاحات باعث شده خسته شوید سریعا وقت خالی کنید و شروع کنید به مطالعه درباره اصطلاحات. سعی کنید از کلاس جلوتر باشید و مدام منتظر جواب دادم پرسشتان توسط باغبان نباشید. در گوگل و سایتهای مختلف جستجو کنید و نظرتان را در کلاس ارائه دهید تا باغبان مربوط یا مربوطه شما را راهنمایی کند.
🗝اگر نوجوان هستید و تجربه زیستی کمی دارید باید زیاد رمان بخوانید. سعی کنید خواندن رمانهای آنلاین را ترک کنید. به طور کامل. علتش را بعدا خواهید فهمید.
🎁در کلاسها معجزه ای اتفاق نمی افتد. فقط مطالب آموزشی گفته می شود و شما باید تمرین مرتبط به آن مطلب را بارها بنویسید. اگر ننویسید مطلب هفته بعد به کارتان نخواهد آمد. چون انباشت اطلاعات با یادگیری متفاوت است.
حرف اول در اینجا تمرین و تمرین و تمرین است. همزمان با شروع کلاس خصوصی...تمرین های باغ انار را هم میتوانید انجام دهید... با هشتگ #تمرین1 #تمرین2 و ...در کانال اصلی جستجو کنید.
علاوه بر کلاس های خصوصی رمان نویسی کلاسهای دیگر هم داریم به شرح زیر...که در پست های #گلدسته میتوانید پیدایش کنید👇
@ANARSTORY
@ANARLAND
@ANARASHEGH
بعد از پرداخت وجه و ارسال رسید برای بنده @evaghefi وارد کلاس خصوصی زیر بشوید.
https://eitaa.com/joinchat/609157304C6******742
کلاس انارهای آسمانی
پ.ن
باغ انار بخش گرافیک هم دارد. نامش باغ یاقوت است. کانال مربوطه👇
@HOLLYYAGHUT
هدایت شده از افراگل
✍️ شکستشیرین
با تبسم شیرین همیشگیاش به بازی بچهها نگاه میکرد. بچهها دوستش داشتند. با آنها مهربان بود و با احترام رفتار میکرد. خالد خاطره شیرین آن روز را هرگز فراموش نمیکند. همان روزی که با آنها بازی میکرد. وقت اذان اجازه نمیدادند او به مسجد برود. بلال از مسجد دوان دوان و نفسزنان خود را به پیامبر رساند. وقتی دید با بچهها در حال بازیست چشمانش دُرشت شد. با لبهای گوشتی و بزرگش گفت: اذان شده است نماز نمیآیی؟!
پیامبر نگاه مهربانی به صورت نگران و سیاه اذانگوی خود کرد و فرمود: میبینی در گروگان بچهها هستم. باید آزادم کنید. بروید از خانه مقداری گردو بیاورید تا رضایت دهند به مسجد بروم.
لبهای بزرگ بلال حبشی کشیده و بزرگتر شد. خندید و گفت: باشه الان میرم برای آزادیتان گردو بیاورم. بچهها هم هِرهِر و کِرکِر خندیدند. پیامبر در حلقهی بچهها بود و بر سر تکتک آنها دست میکشید.
بلال با چند عدد گردو آمد. پیامبر گردوها را بین آنها تقسیم کرد. بچهها او را رها کردند و با گردوها مشغول شدند. خالد اما دلش نیامد از پیامبر جدا شود. به دنبال آنها میرفت که شنید پیامبر به بلال میفرمود: دیدی آنها مرا به گردویی فروختند. بلال خندید. خالد ناراحت شد در دل گفت: نه من پیامبر را به هیچ چیز دیگر نمیفروشم.
آن شب ماجرا را برای پدر و مادر تعریف کرد.
چند روز گذشت. قلب خالد پُر از عشق به پیامبر بود با خود تصمیم گرفت باید کاری کنم زودتر از پیامبر به او سلام کنم. همیشه پیامبر پیشدستی میکند امروز پشت درختی مخفی میشوم تا او مرا نبیند و بتوانم زودتر سلام کنم. درخت کهنسالی انتخاب کرد که دیده نشود. عطر خوشبوی پیامبر بینیاش را قلقلک داد. ضربان قلبش بالا رفت. صدای او که به بچهها سلام میکرد را شنید. صدای قدمهای پیامبر را میشنید که به درخت نزدیک میشود. خود را آماده سلام کرد که شنید پیامبر او را صدا میزند و به او سلام میدهد. سرش را پایین انداخت و از پشت درخت بیرون آمد. لبخند پیامبر را که دید خود را در آغوش پیامبر رها کرد.
اینبار هم شکست خورد و دوباره پیامبر بود که پیشدستی میکرد و چه شکست شیرینی.
#ورزش_مغز
#بازی_ذهن
#تصور_و_خیال7
#خالی_کردن_ذهن7
#افراگل
أُولَٰٓئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَآئِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَآ ۚ إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ۩
اینان كسانی از پیامبران بودند كه خدا به آنان نعمت داد، از نسل آدم و از نسل كسانی كه با نوح در كشتی سوار كردیم و از نسل ابراهیم و اسرائیل و از كسانی كه آنان را هدایت كردیم و برگزیدیم؛ هنگامی كه آیات [خدایِ] رحمان بر آنان خوانده میشد، سجده كنان و گریان به رو میافتادند. (۵۸)
مریم - 58
قرآن مبین
۞ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ ۖ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا
سپس بعد از آنان نسلی جایگزین [آنان] شد كه نماز را ضایع كردند و از شهوات پیروی نمودند؛ نهایتاً [كیفر] گمراهی خود را [كه عذابی دردناك است] خواهند دید. (۵۹)
مریم - 59
قرآن مبین
🔰 اطلاعنگاشت | ابتکار ملت، انفعال دشمن
🔺 رهبر انقلاب اسلامی در بیانات در تاریخهای ۱۴۰۱/۷/۱۱ و ۱۴۰۱/۷/۲۰ با اشاره به اغتشاشات اخیر، اقدام دشمن را حرکتی انفعالی در برابر ابتکارات ملت ایران و نمایش گرایش دینی مردم دانستند. موارد اشاره شده در این دو زمینه در این اطلاعنگاشت مرور میشود.
📥 نسخه قابل چاپ👇
https://khl.ink/f/51161
🍃 چند توصیه آیه الله بهجت رحمه الله علیه:
1️⃣ برای دوری از #ریا، لاحول و لاقوه الا بالله زیاد بگویید
2️⃣ برای درمان #عصبانیت، زیاد #صلوات بفرستید
3️⃣ برای #تمرکز_فکر، زیاد لااله الا الله بگویید
4️⃣ برای رفع اختلاف زوجین، #صدقه متعدد به افراد متعدد بدهید
5️⃣ برای #دفع_شر و بلا بخوانید: اللهم صل علی محمد و آله و امسک عنا السوء
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان #کلامی_از_بهجت
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
1_1799671053.attheme
108.3K
👆👆👆👆👆
🇮🇷
ایتا را مانند واتساپ کنید کافیست گزینه ی اعمال را بزنید...
http://eitaa.com/marasemat_yazd1
🌹🍀🌹🍀🌹
@meamaranvatan1
.
من خواهم مُرد. و تو، تو هم خواهی مُرد. من اما راه شهادت را انتخاب خواهم کرد.
.
🌷خاطرات همت:
🌿 همه کارهاش رو حساب بود.
وقتی #پاوه بودیم، هرروز صبح محوطه را آب و جارو میکرد،اذان میگفت و تا ما #نماز بخونیم، صبحانه حاضر بود.
🌺 خیلی #خوش_سلیقه بود. یک فرشی داشتیم که حاشیه یک طرفش سفید بود. انداخته بودم روی موکت.
وقتی دید،گفت: آخه عزیزمن! یه زن وقتی میخواد دکور خونه رو عوض کنه، با مردش مشورت میکنه و فرش را چرخاند، طوری که حاشیه سفیدش افتاد بالای اتاق.
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کارشناس خانواده فقط ایشووون
گوش ندید از دستتون رفته😊
💯 @ANARSTORY
🆔 @khanevadeh_313
💠 #سفر
🔹 امام على(علیه السلام):
براى به دست آوردن بزرگی از وطن خود دور شو و سفر کن که مسافرت پنج فایده دارد:
- برطرف شدن اندوه
- کسب روزى
- افزایش دانش
- آموختن آداب زندگى
- همنشینى با بزرگان.
📚 مستدرک الوسائل/ج8/ص115
✍🏼 یکی از راههای کسب روزی و افزایش آن، مسافرت است. حتی مسافرت تفریحی نیز اگر به قصد حرام نباشد و با کارهای حرام آلوده نشود، میتواند باعث جلب روزی شود.
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی سردار عزیز اسماعیل قا آنی فرمانده سپاه قدس خطاب به ملت آمریکا
-پرواز مارمولک
نگاه اخمآلودش را سمتش میچرخاند و میگوید: «بزنش دیگه، زود باش!»
عسل به طرفش میچرخد و میگوید: «من بزنم؟ اصلا، من میترسم.»
صدای آهو از اول کلاس میآید: «واقعا که، اصلا برید کنار خودم حسابش رو میرسم.»
مهسا سریع میگوید: «تو اگه این کاره بودی، از همون اول در نمیرفتی!»
آهو کفشش را در میآورد، سمت مهسا میگیرد. با چشمانش اشاره میکند به کفش و میگوید: «پس تو کارش رو خلاص کن.»
مهسا نگاهی به چشمان آهو میاندازد و با لکنت میگوید: «م م من؟ نه، نه اصلا. اگه پرواز کنه رو صورتم چی؟»
کلاس از حرفش منفجر به خنده میشود.
فاطیما در حالی که دستش روی شکمش است، میگوید: «کدوم مارمولکی بال داشته، که این یکی داشته باشه؟»
و صدای خنده دوباره به اوج میرود.
شیوا سمت آهو میرود، کفش را از دستش بیرون میکشد و میگوید: «با خودم! فقط جیغ جیغ نکنیدا.»
قبل از پرتاب کفش به سمت دیواره سفید تازه رنگ شده، نگاهی به کف کفش میاندازد و رو به بچه ها میگوید: «حیفِ دیوار نیست، جای کفش روش باشه؟ دلم نمیاد رد کفش بندازم روش.»
مهسا کفشش را در میآورد و میگوید: «حیف چی؟ بگو میترسم. کارت رو راحت کن.»
کفشش را با توانی که دارد، به کنج دیوار پرتاب میکند. و برخوردی به مارمولک ندارد.
شیوا، مهسا را عقب هل میدهد و میگوید: «نشونه گیریت هم که صفر!»
و خودش کفش را پرتاب میکند و با اولین ضربه به مارمولک برخورد میکند و پایین می افتد.
به سرعت در کلاس حرکت میکند. جیغ بچه ها همراه ترس به هوا میرود. همگی روی صندلی ها ایستاده اند.
مارمولک ردیف جلو، وسط در حال حرکت است که کفشی به قدرت رویش پرتاب میشود و چیزی از زیر تکان نمیخورد. نگاه همه به پرتاب کننده گره میخورد.
بیتا متعجب از ته کلاس میگوید: «چیشده؟ ناراحت شدید کشتمش؟»
همگی نفس عمیقی میکشند و یکی یکی پایین میآیند و روی صندلی ها مینشینند.
بیتا سراغ کفشش میرود، با احتیاط برش میدارد.
نگاهی به مارمولک میاندازد، عُقی میزند و با کفشش گوشهای پرتابش میکند.
همهمه کلاس کم کم میخوابد و منتظر حضور دبیر در کلاس هستند.
#زهرا_طیبی
#روزانه_نویسی197
#14010723
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین43
#داستان
#داستانک
#صوت
(شامل دو قسمت)
#قسمت_اول
#تجسسی
کلاس آخر بود و من هنوز در تعجب از اینکه چرا شنبهها تا این اندازه، پربار است. یازدهم انسانی الف... . همان سه سال پیش عدهای از این گودزیلاها در کلاس هشتِ دو بودند که الحق و والانصاف، هشتمان را گرو نهمان نگه داشتند. هنوز عدد هشت و نه را میشنوم، میکوبم پس سر خودم که دوستم گفت نرو. منِ ... هیچی، خب نشنیدم. یادم هست خانم احمدی بلند در راهرو گفت: خانم تجسسی جان!؟ و اشاره زد به در کلاس هشت دو. من نیز با لبخندی ملیح، رفتم. میفهمید یعنی چه؟ رفتم. خواهران و برادران! اینجانب شما را به صبر دعوت میکنم. از این به بعد یکی به شما خواست چیزی بفهماند، دقت کنید. شاید دارد به چاه اشاره میکند و میگوید نروید.
القصه، بنده آن روز همان کلاس موسیخکنندهء جنجال برانگیز را داشتم که کلاس اول تدریس و خاطرهانگیزترین و رودهدرآورترین دانشآموزان عمرم را به من نمایانده بود. پیشاپیش مانند تصویر معروف انیشتین، زبان از کام برآوردم و شروع کردم به ضبط صدا. اگر شاد، ناشادم نکند صلوات جلی...
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
از اتاق فرمان دستور میدهند که جناب استاد برگ اعظم میفرمایند درزی جان! خودت در کوزه فرو غلطیدی. ویرایش کن تا شربت شهادت را در حلقت نریختم که هم مبطلالروزه شوی و هم کرونا بگیری آن هم از نوع روباه مکار [زیرا لیوانش دهنی روزهخوران باغ انار میباشد که دمی پیش در اناربانو با تولید ملی، خط ابتکاری ساخت شربت ارگانیک و مغذی شهادت با روشهای جدید را بنیان نهادند].
بله. ویرایش شد استاد گرامی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
"داشتم میگفتم/ آن شب نیز/ سورت سرمای دی/ بیدادها میکرد..." ای داد بیداد، شرمنده... کانال بغل داشتند شعرخوانی از استاد مرحوم اخوان ثالث انجام میدادند، بنده هول گردیدم. خواستم همهء استعدادهایم را ناگهان رو کنم که چشم همه در آید. اصلا هم ریا نمیدانم چیست. کرونا بر ریاکار
میگفتم: داشتم صدا جهت توضیح ضبط مینمودم که بفرستم برای یازدهم انسانی الف و تا علف به دهانم نریختهاند از جَو دادنهایشان، کلاس را بتمامم. ناگهان یادم آمد که نظرسنجی حضور و غیاب نگذاشتم. حالا مگر دست بر میدارند؟
_خانم تجسّسی نیستا
_مییاد دیگه
_تو چی میگی؟
_برو بابا...
یعنی در فضای مجازی هم... ای فلک داد... اصلا ادبیات درس دادنم در حلق خودم، نه ... جا نمیشود که...
خب این هم نظرسنجی. بروم سراغ ضبط توضیح تا باز شاد، دچار بهروزرسانیِ به زوررسانی نشده. آن دفعه که پاک شد و تا ساعتی چند، خیره به گروهی پر از خالی ماندم. چه خوشخیال بودم که دارم بهترین توضیحات را ذخیره میکنم.
آغاز ضبط صوت: ...
***
دیگر انتهای توضیحات بود، یعنی توضیح و خوانش و آرایه و معنی برای این درس، کاملاز این امکان نداشت. خود جناب قلمچی و آقای کنکور، اینطور جامع و مانع درسنامه درنکردهاند. به نظرم ده دقیقهء دیگر تا جمعبندی و پایان صوت و به قول بچهها وُیس، مانده. خب فکر و خیال بس است؛ چرا که یکهو دیدی فکرم جای زبانم بر سیگنالهای ذخیرهشده غلبه یافت و چه بسا بشود آنچه نباید.
۵ دقیقهء دیگر مانده و ناگهان مرغمان در حیاط با صدای بلند ابراز وجود نمود. سعی کردم به روی خودم نیاورم. برادرم خندهاش گرفت و با اینکه هدست در گوش از اتاقش نگاهم میکرد، داشت شروع به انفجار صدا مینمود که استادش صدا کرد: آقای تجسسی! لطف بفرمایید برای دوستان بگید جلسهء پیش تا کجا درس دادیم؟ میکروفن شما از الآن روشنه جانم
تصور اینکه من وسط فکر و صدای مرغ و خندهء برادر و هول شدن و دویدن مادر برای کیش کیش گفتن مرغ و صدای محکم بسته شدن در و مغز قفلشده از حیرتم بخندم و اوضاع را بدتر کنم، باعث شد تمرکز نموده و با خونسردی هرچه تمامتر بحث را پایان دهم.
پس از ده دقیقه[نامردها انگار صوت را جلوجلو زده باشند] رسیدند به موقعیت مورد نظر:
_خانم اینجا مرغتون داره تخم میذارهها
[بیا وردار نیمروش کن ارزونی خودت...اه]
_خانم اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟
[بچه پررو...]
پیام آخر را ریپلای زدم: اینو میذارم نمرهء ترمتون. بیست نمره. خوبه؟
[بچهء بیادب... حقته به روت نخندم]
_خانم بشریت تو این سوال مونده
[به به... بشریت هم میدونی یعنی چی؟]
ناگهان صدای پرش موجودی را شنیدم:
وای آبجی دیدی؟
_تو مگه کلاس نداری؟
_وای دلم... سوتی دادم... استاد هم فهمید اینجا یه خبراییه
_شلوغش نکن بابا... مرغ بود دیگه
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین43
#داستان
#داستانک
#صوت
#قسمت_دوم
#تجسسی
_آره خب... من که... وای خدا... من که بودم اون سری صدای گاو همسایه، الآنم هم این قدقد خانم... هر کی ندونه خیال میکنه ما تو غرب وحشی زندگی میکنیم... کم مونده موقع ضبط وُیسهات یه کابوی بیاد دوئل کنه، صدا و اثر چند تا شلیکم بمونه رو پیشونیمون...
اخم کردم و سعی کردم داد نزنم: صوت، نه وُیس...
_خب بابا... اینم که عربیه...
_به جاش الفبای زبان نوشتاری فارسی و عربی، مشترکه. انگلیسی چی؟ خدا ذلیلشون کنه؛ واقعا که همیشه لایق روباهبودنن
چشمانم درشتتر از حد ممکن شد: مامان!... چی میگی؟
_هیچی مادر... حقیقتو... هر چی نباشه، من مادر ادبیاتم
چند ثانیه خیره ماندم به طرح پسزمینهء اتاق و سپس صدای خندههایمان خانه را برداشت.
_چه خبرته آرومتر... همسایه میشنوه صداتو
_بله بله... چشم... اینم از مزایای داشتن داداش کوچیکتره... .
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344