eitaa logo
آفتابگردان‌ها
528 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《شب شکن》 همزمان با حمله موشکی به مقر سرکردگان جنایت تروریستی اهواز خواننده: آهنگساز و تنظیم کننده: شاعر: @Aftabgardan_ha
تقدیم به مادر نشسته با دل خون پای پنجره بیرون می‌آورد سری از لای پنجره چشم‌انتظار یک پسر شصت‌ساله است ردّ نگاه مانده به هر جای پنجره از بس مدام پنجره را بست و باز کرد دیگر به حرف آمده لولای پنجره دیگر به حرف آمده و جیغ می‌کشد دیگر شکسته بغضِ ترک‌های پنجره مادر بخواب ما خبرت می‌کنیم اگر آمد کسی به شوق تماشای پنجره مادر تکان نمی‌خورد و بغض می‌کند بغضی برای قصه‌ی فردای پنجره @Aftabgardan_ha
بیا که بی تو فقط سایه همنشین من است به مرگ دلخوشم اکنون که در کمین من است دلم خوش است به آواز عاشقانه‌ی خویش که آن چه می‌شکند بغض را، طنین من است منم که تحفه برایت نداشتم جز شعر و شاخه‌های گلی که در آستین من است وطن برای من ای عشق جز حریم تو نیست کدام خطّ افق مرز سرزمین من است؟ دلم خوش است که از راه می رسی اما غزل گواه نفس‌های واپسین من است @Aftab_gardan_ha
نگاه کردم و دیدم گلی که بود نبود همان که پنجره را با تو می‌گشود نبود به فکر رفتم و بالاتر از خیالاتم به عمق فاجعه که فرصت فرود نبود پریده بودی و از چشم خیس پنجره، رنگ پریده بود، رخ آسمان کبود نبود نشست قاصدکی تا مرا نظاره کند ولی اتاق جز آوار آه و دود نبود تو رفته بودی و چشمی به زخم خو نگرفت برای دیدن من هیچ کس حسود نبود دوباره آمدم از فکر رفتنت بیرون سراغ بوی تو رفتم ولی نبود، نبود میان بود و نبودت دلم دوباره شکست  گلی که گوشه‌ی مویت همیشه بود، نبود و رفت قاصدکی که نشست بر سنگم برای رفتن ازین سوگواره زود نبود @Aftabgardan_ha
جز تویی که همیشه در سفری همه در فکر آمدن بودند دلخوشی‌های ساده‌ی دنیا همه یک روز مال من بودند هر طرف را نگاه می‌کردم همه از رفتن تو می‌گفتند پنجره، پله‌ها، در و دیوار همه با کوچه هم‌سخن بودند رفتی و قطره قطره آب شدم کوه بودم ولی خراب شدم گفته بودی که نسل در نسلت همه فرهاد کوهکن بودند گر چه دنیا برای من می‌بافت دستکش‌های تازه‌ای اما دست‌هایت نبود و هر پاییز دست‌هایم چه بی وطن بودند دست بر صورتم کشیدم باز من در آیینه پیرتر شده‌ام این لب و چشم و بینی و ابرو روزگاری چقدر زن بودند @Aftabgardan_ha
نذر به روی نیزه‌های خون‌چکان تا دید سرها را مزیّن کرد با خون شهیدان بال و پرها را عصای معجزه ای کاش بود و لحظه‌ای زینب از آن سیلاب خون رد می‌شد و موج خطرها را ... اگر چه قلب‌ها در شعله‌گاه خیمه‌ها می‌سوخت ولی خاموش کرد آن روز با اشکش شررها را زمان خطبه خواندن سوره‌ی زلزال بر لب داشت که ویران کرد کاخ صاحبان سیم و زرها را تمام واژه‌هایش را خلیلانه به میدان برد همه دیدند آن‌جا جنگ بت‌ها و تبرها را چنان در اربعین از شام تا کرب و بلا امد که لبریز از محرم کرد بعد از آن صفرها را به میدان شهادت با نگاهی غرق زیبایی به رسم او فرستادند مادرها پسرها را فرستادند تا عصیان آتش را سپر باشند همان آتش که می‌سوزاند با هم خشک و ترها را بگو راوی! بگو از اوج رویای سبک‌بالان بگو، بیدار کن از خواب سنگین کور و کرها را ببین دنیا! به دور گنبد خورشیدِ شام امروز قمرها را قمرها را قمرها را قمر ها را سری روی زمین در سرزمین عشق جا مانده گرفته این خبر این روزها راس خبرها را اذان از گنبد و گلدسته‌اش وقتی که می‌آید چه زیبا می‌کند در شام ظلمانی سحرها را نماز او نشسته پایداری کرد آن شب که به روی نیزه‌های خون‌چکان می‌دید سرها را @Aftabgardan_ha
سفر از سکوت پر بود، که صدای باد پیچید همه‌جا به رقص آمد، گل و بوته، سرو با بید درِ گوشِ دشت و جنگل، خنکای باد می‌خواند چه شنیده بود شالی؟ که به دست باد رقصید چه شنید رود از ماه؟ چه شنید پیش ماهی؟ چه گذشت بین آنها؟ که به غیرِ کوزه نشنید شب و رقص نورِ شب‌تاب، کف و سوت جیرجیرک خبری که قاصدک داشت، غزلی که چشمه جوشید کلمات غنچه کردند، سرِ شاخه‌ی درختان و ستاره -حرف روشن- به سکوت دشت بارید گل و برگ و ناودان‌ هم همه شعر می‌چکیدند و رسید ابری از راه، به کویرْ شعر پاشید به سکوت خو گرفتم، کلمات میوه دادند سرِ هر درخت، گنجشک، غزلی جدید می‌چید به سکوت خو گرفتم، وسط کلام دریا وسط کلام باران، وسط کلام خورشید ... @Aftabgardan_ha
تقدیم به باز هم از درد می‌پیچد به خود مانند تاک از نگاهش خوشه‌ی انگور می‌ریزد به خاک می‌درخشد گردی خورشید بر پیشانی‌اش مهر می‌گیرد پیاپی بوسه‌هایی تابناک بین محراب عبادت بارها از حال رفت بارها فریاد زد روح‌القدس روحی فداک آب می‌خواهد بنوشد، ناگهان تب می‌کند چون که می‌افتد به یاد ماجرایی سوزناک دانه دانه می‌شود زنجیرهایش را شمرد یادگاری از اسارت مانده دستی چاک چاک چهره‌اش از زهر، زرد و سینه‌اش از درد، داغ در شهادت با عمویش داشت وجه اشتراک @Aftab_gardan_ha
یا گيسوانِ رهای تسبیحم در مناجات‌ها رهایم کرد اشک‌های نشسته در چشمم بی‌صدا آمد و صدایم کرد جاده بن‌بست، راه‌ها بسته بال و پر بسته، از جهان خسته به تهِ خط رسیده بودم که با ابوحمزه آشنایم کرد من که عمری شکسته‌پر بودم من که آواره پشتِ در بودم غربتِ او، غمِ اسارتِ او بیش از پیش مبتلایم کرد چه کسی گفته است بیمارست؟ چه کسی گفته مردِ میدان نیست؟ ماند تا راویِ بلا باشد ماند و مشتاق کربلایم کرد بزمِ شیطان کجا صحیفه کجا؟ او کجا مجلسِ خلیفه کجا؟ گرمِ این روضه بودم و ناگاه دفترِ شعرِ من صدایم کرد من کجا، روضه‌ی محرّمِ او؟ من کجا، درکِ داغ و ماتمِ او؟ من کجا و نوشتن از غم او؟ مطمئنّا خودش دعایم کرد @Aftab_gardan_ha
صلی الله علیک یا چشم‌هایت دو رود شورانگیز، سینه‌ی غرق آتشت دریاست لب خشکت -حدود سی سال است- وارث داغ‌های کرب و بلاست کوهی از خاطراتِ شعله‌وری، آب هم می‌زند تو را آتش اشک‌های مدامِ هر روزت، جلوه‌ی کل یوم عاشوراست تو علی هستی و شبیه علی، مرد میدان فتنه‌ها هستی در هیاهوی کارزار نفاق، دست‌های تو ذوالفقار دعاست هر قیامت شکوه افلاک است، هر قعودت شرافت خاک است آسمان‌زاده‌ای و سجده‌ی تو سببِ اتّصالِ ارض و سماست کربلا اوج لطف معبود است، پیش چشمان عارفانه‌ی تو و تو هم مثل عمه‌ات زینب(س)، هرچه آن روز دیده‌ای زیباست @Aftab_gardan_ha
آسمان‌ها و زمین مومنِ برهان تو اند ابر و باد و مه و خورشید مسلمان تو اند در سرم گرم طوافت شده‌ام بیت به بیت واژه‌ها مُحرم منظومه‌ی چشمان تو اند سبز دامان بهاری و زمستان‌زده‌ایم و زمستان‌زده‌ها دست به دامان تو اند گاه مانند شهابیم که سرگردان است شاعران در دل شب بی سر و سامان تو اند ما سراپا به تماشای تو چشمیم ای عشق چشم‌هایی که همه گوش به فرمان تو اند @Aftab_gardan_ha