eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #26 و گرنه ساعت ۸ شب پرواز دارم و نمیتونستم برسونم وقتی رسیدیم خ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 خودش هم جلوتر از همه از خونه خارج شد مامان هم کنارم اومد و دستاش رو ،روی کمرم گذاشت و با همدیگه از خونه خارج شدیم...... پرهام و مهسا هم پشت سرمون از خونه خارج شدن سوار ماشین شدیم و به طرف فرودگاه حرکت کردیم تو کل مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسیدیم فرودگاه دوباره بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدیم و وارد سالن فرودگاه شدیم ..... ساعت ۷.۴۵ دقیقه بود سرهنگ هم اونجا بود و خودش کارهای پروازم رو انجام داده بود منم الان باید میرفتم و چمدون هام رو تحویل میدادم رو به مامان و بابا کردم😢😢😢😢 درسته قرار بود بعد عملیات برگردم... اما دلم براشون تنگ میشه ،چشام لبالب از اشک شده بود به طرف مامان رفتم و بغلش کردم با اینکارم مامان زد زیر گریه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_نه نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهم انداخت وگفت: اما ریمل ریخ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد ظهر واسه نهار نیومد.. شب هم خانواده ی خاله اش مهمون اینجا بودن وجای من دیگه اینجا نبود.. به ساعت نگاه کردم.. ۶عصربود و باید تاقبل ازاینکه مهمونا بیان ازاینجا میرفتم! رفتم توی آشپزخونه تابایه بهونه مادرجونو راضی کنم وبرگردم خونه! مشغول بگو بخند با سیمین بود.. چه قلب مهربونی داره این زن.. با این همه ثروت ومال واموال برعکس همه ی زن هایی که به خودشون مغرور میشن اصلا مغرور نبود وباهمه مهربون وخاکی بود! _مادرجون؟ مادرجون_ جونم عروسکم.. مهراد_ سلام! صداش ازپشت سرم بود.. برگشتم وبهش نگاه کردم.. نگاهش به مادرجون بود! مادرجون_ سلام به روی ماهت.. کجایی تو زنت مارو دیوونه کرد.. آهسته سلام کردم که اومد نزدیک وروی موهامو بوسه زد.. مهراد_ سلام عزیزم! میدونستم داره تظاهر میکنه وچیزی توی دلم جابجا نشد.. روبه مادرش_ کارم طول کشید.. معذرت میخوام! مادرجون باچشم وابرو به مهراد اشاره کرد که یعنی دیدی دوستت داره! اما اون نمیدونه مهراد داره تظاهر میکنه چون نمیدونه مادرش ازهمه چی خبرداره! لبخندی زدم ! مهراد روبه من_ ببخشی خانومم بابت بدقولی! لبخند بی جونی زدم.. _فدای سرت! پیش میاد عزیزم‌.. مهراد_ بااجازه برم لباس هامو عوض کنم! دنبالش رفتم.. حتی محل نداد بگه چرا داری دنبالم میای!!! وارد اتاق که شد گفتم: _من میخوام برگردم خونه! برگشت سمتم.. سرد بود.. یخ بود.. این نگاه ها داشت داغونم میکرد! مهراد_باشه برو آماده شو.. فقط زود من خسته ام! سریع گفتم: خاله اتم داره میاد! مهراد: میدونم.. قبلم چرا داره میلرزه خدایا.. چقدر راحت قیدمو زدزده بود! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #27 خودش هم جلوتر از همه از خونه خارج شد مامان هم کنارم اومد و دس
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 منم ناخودآگاه اشکام سرازیر شدن... مامان پیشونیم رو بوسید و گفت : _مواظب خودت باش دخترم .... بعد منو از خودش جدا کرد .... رو به بابا کردم و بغلش کردم بابا هم چشاش لبالب از اشک شده بود اما جلوی خودش رو گرفته بود ..... بابا هم بوسه ای پدرانه روی پیشونیم کاشت و گفت: _مطمئنم مثل همیشه موفق میشی بعد برای اینکه از اون حال و هوا در بیایم گفت : _خدایا شکرت یه نون خور کم شد با عصبانیت و خنده ضربه ای به بازوش زدم و گفتم: _عه بابا ... بابا با خنده: _شوخی کردم عزیزدلم دلمون واسه دیوونه بازی هات تنگ میشه مامان و پرهام و مهسا به جر و بحث های من و بابا میخندیدن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهل مهراد ظهر واسه نهار نیومد.. شب هم خانواده ی خاله اش مهمون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 همراه مهراد ازپله ها اومدم پایین ومادرجون بادیدنم که حاضرشده بودم باتعجب گفت: _وا؟ چراحاضر‌شدین؟ مهراد_ صحرا خواهرش داره میاد خونمون.. من برمیگردم.. فقط میرم صحرارو برسونم! مادرجون_ یعنی چی؟ خب به سارا بگین بیاد اینجا.. مهراد_ نه مادر شاید دلشون خلوت تنهایی بخواد.. منم ازعمد نمیرم که صحرا احساس تنهایی نکنه! پوزخندگوشه ی لبم نقش بست.. چقدر راحت دروغ میگه لعنتیییی! مادرجون میخواست عذر وبهونه بیاره که گفتم: _مادرجون اگه اجازه بدی من دیگه رفع زحمت میکنم! مادرجون که انگار ناراضی بود گفت: _باشه عزیزم.. برو به سلامت.. جلوتو نمیگیرم! _ممنونم مهراد_ پس برم صحرارو برسونم وبرگردم!! ازمادرجون خداحافظی کردم و کلی سفارش کردم که سلام وعذرخواهی منو به آقاجون برسونه! یه کم بعد سوار ماشین شدم و ماشین ازجا کنده شد! واقعا میخواست برگرده؟ باید سوالمو به زبون میاوردم‌.. باکلی استخاره کردن وجدال با غرورم، من من کنان گفتم: _شب نمیای؟ مهراد که نگاهش به جاده بود بدون اینکه نگاهم کنه گفت؛ _نه! ظاهرا شونه ای بالا انداختم که فکرکنه واسم مهم نیست اما از درون آتیش گرفته بودم وداشتم میسوختم! نیم ساعت بعد جلوی خونه ایستاد وگفت: _برو پایین درهاروهم قفل کن نترسی! بانفرت گفتم_تونمیخواد نگران ترس من باشی! مهرادتن صدای بلند: من هیچوقت نگران تو نمیشم! حالاهم گمشو پایین.. یک دقیقه دیگه می موندم میزدم زیر گریه ویک دونه مو بالای سرش نمیذاشتم! دروباز کردم وباتموم قدرت محکم به هن کوبیدم.. اگه جلوی این روانی کم بیارم فکرمیکنه به هدفش رسیده وموفق شده.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #28 منم ناخودآگاه اشکام سرازیر شدن... مامان پیشونیم رو بوسید و گف
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پرهام با خنده اما غمی که ته چشماش وجود داشت به طرفم اومد کنارم ایستاد و با خنده گفت: _بیا بغلم اگه کسی حرفاتون رو قطع نکنه تا صبح همینطوری به جر و بحثاتون ادامه میدین با لبخند به طرفش رفتم و بغلش کردم همین که بغلش کردم چشام پر اشک شد بعد از چند دقیقه طولانی ازش جدا شدم پرهام هم چشاش پر اشک شده بود پرهام نتونست تحمل کنه ، با ناراحتی و بدون هیچ حرفی ازمون دور شد به طرف مهسا رفتم ، بغلش کردم و گفتم : _من نیستم حواست به پرهام باشه ها مهسا_حواسم هست عزیزم ،برو که مطمئنم موفق میشی ، ولی دلم برای دیوونه بازی هامون تنگ میشه لبخندی زدم و گفتم: _وظیفه ام رو هر چه زودتر انجام میدم و برمیگردم .... با شنیدن صدای سرهنگ که صدام میزد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهل‌ویک همراه مهراد ازپله ها اومدم پایین ومادرجون بادیدنم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ساعت ۲ونیم صبح بود که ازخواب پریدم وبادیدن سکوت خونه وحشت زده ازجام بلندشدم وبرق هارو روشن کردم.. باحسرت روی مبل های پزیرایی نشستم وزمزمه وار گفتم: _خدایامنو واسه چی خلق کردی؟ که بیام توی دنیات عذاب بکشم؟؟ من خیلی ترسوم.. ازخیلی هم یه ذره بیشتر! دست خودم نیست.. ازتاریکی وسکوت وتنهایی میترسم! حس میکنم اگه تنها بمونم درو دیوار هم چشم دارن ونگاهم میکنن!! یک ساعت دیگه گذشت وبه خودم قول دادم حتی اگه بمیرمم به مهراد زنگ نمیزنم ونزدم!! بی اختیار کوسن مبلو به سمت تابلوی عکس نحسش که روی دیوار بود پرت کردم و باحرص ونفرت گفتم؛ _خاک توسرت صحرا! اون الان داره با ترلان جونش عشق وحال میکنه اما توچی؟ واسه ترسیدن وتوسری خوردن ساخته شدی!! اونقدر ترسیدم بودم که تموم شب رو گریه کردم وبازهم مثل شب های گذشته باگریه خوابم برد.. صبح باحس خشک شدن تموم بدنم چشمامو باز کردم وخودمو جابجا کردم که صدای جیغ گردنم دراومد.. روی کاناپه به طرز خیلی داغون وحشتانکی خوابیده بودم و حقم بود این جوری گفته بشم! آروم آروم رفتم سمت تلفن وبه بنفشه زنگ زدم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #29 پرهام با خنده اما غمی که ته چشماش وجود داشت به طرفم اومد کنا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دوباره به طرف مامان و بابا چرخیدم و نگاشون کردم بعد سریع همونطوری که اشک هام رو پاک میکردم سریع به طرف سرهنگ حرکت کردم سرهنگ با دیدنم گفت : _خانم موسوی چمدونتون رو تحویل بدین ، پرواز شما رو اعلام کردن ...... +چشم ممنون سرهنگ امیدوارم رو سفیدتون کنم سرهنگ با مهربانی لبخندی زد و گفت : _مطمئنم که باعث سربلندیمون میشی برو خدا به همراهت متقابلا لبخندی زدم و ازش تشکر کردم ... بعد وارد محوطه شدم و چمدونم رو تحویل دادم .... روی صندلی که مهماندار بهم نشون داد نشستم نمیدونم چرا دلم گرفته بود..... من که همیشه آرزوم بود تو عملیات خارج از کشور شرکت کنم ولی الان چرا اینقدر دلم گرفته؟؟ کلا هر وقت سوار هواپیما میشم خوابم میگیره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهل‌ودو ساعت ۲ونیم صبح بود که ازخواب پریدم وبادیدن سکوت خونه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بابوق دوم جواب داد.. صداش خواب آلود بود ومن از مزاحمتم خجالت کشیدم! بنفشه_ الو سلام.. _سلام خوبی؟ خواب بودی؟ بنفشه_ کله صبح که توقع نداری بیدار باشم؟ _پاشوبیا اینجا.. تنهام! بنفشه_ چرا ؟ چی شده باز؟ بازم بامهراد دعوات شده؟ _نه دعوام نشده! میای؟ بنفشه_ تهران نیستم اومدم بهت خبرمیدم.. بی حوصله رو گفتم: _اوکی وقطع کردم! خودمو مشغول جمع کردن خونه وغذا درست کردن کردم.. ساعت ۳ظهرشده بود وازدیشب که رسوندم خونه خبری ازش نشده! دلم میخواست بدونم کجاست وچیکار میکنه اما به خودم نهیب زدم که این یه کارغیر ممکنه، چون من هرگزبه اون زنگ نمیزنم‌! ناهار درست کرده بودم اما لب به غذا نزدم واونقدر به به تلوزیون خاموش زل زدم تا شب شد.. ساعت ۱۱ونیم شب بود وهنوزم خبری از مهراد نبود! شونه ای بالا انداختم وآهسته گفتم: _حتما مرده.. به درک! معده ام به قاروقور کردن افتاده بود.. پاشدم غذای ظهر رو که دست نخورده روی گاز مونده بود گرم کردم و واسه خودم کشیدم.. قاشق اولو توی دهنم گذاشتم که حس کردم صدای دراومد.. سریع خودمو به خیالی زدم که انگار نه انگار سراغتو گرفتم! اما هرچی صبرکردم کسی نیومد! وا... پس کی بود؟ باترس بلندشدم وبه سمت در رفتم.. خبری نبود.. اما صدای دروشنیدم! خب حتما توهمی شدم .. اومدم برگردم به آشپزخونه که بازم صدای دراومد.. وحشت زده جیغ کشیدم و به سمت تلفن پراوز کردم.. گور بابای قهر و غرور! سریع شماره ی مهراد وگرفتم.. جواب داد: _بله؟ _مهراد توکجایی؟ مهراد_ بیرونم.. چی کار داری؟ بابغض گفتم: _میترسم.. ازدیشب خونه نیستی! صدای زن باعث شد حرف های مهرادو نشنوم! _مهراد ازاین گردوها میخری واسم؟ اشک توچشم هام جمع شد... اون عوضی زن داره وداره با زن دیگه وقت میگذرونه! باصدای لرزون گفتم: _اون کیه؟ کی پیشته؟ مهراد_ ترلانه.. اومدم خاله اینارو برسونم خونشون.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهل‌وسه بابوق دوم جواب داد.. صداش خواب آلود بود ومن از مزاحمت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باشنیدن اسم ترلان قطره اشکم چکید.. هیچوقت فکرنمیکردم اینقدر ذلیل بدبخت بشم! مهراد نباید این کارو میکرد.. نباید لجمو درمیاورد.. مهراد_ باید قطع کنم کاری نداری؟ دست هام مشت شد وصورتم ازغم مچاله.. میخواستم بپرسم داری میری واسش گردو بخری؟ اما خفه خون گرفتم وگفتم؛ _نه کاری ندارم! میخوام برم خونه سارا اینا.. اومدی دیدی نیستم بدون اونجام! گوشی رو فوری قطع کردم تاحرف اضافه شو نشوم! چندثانیه ازقطع شدن تلفن نگذشته بود که زنگ زد.. جواب ندادم وتلفنو از برق بیرون کشیدم! اونقدر بددل وشکاک هست که تاخود خونه گازبده! مگراینکه ترلان جونش نذاره! رفتم غذامو که سرد شده بودو توی سطل آشغال خالی کردم وظرف هارو شستم! اون داره اشکمو درمیاره.. داره کارمیکنه من بهش حسودی کنم.. داره تلافی میکنه.. داره عذابم میده.. منم میکنم.. تلافی میکنم.. عذابش میدم.. حسادتشو تاحدی تحریک میکنم که اشکشو دربیارم! آره من بچه مو سقط کردم.. چون بچه ام به خواسته خودم نبود و... آره این زندگی رو نخواستم وفرار کردم چون باانتخاب این زندگی خانوادمو ازدست دادم! آره آره آره... من بدم.. بدترین وپست ترین زن دنیا.. اما... بیگناه وارد دنیای آدم بدا شدم.. ناخواسته منو وارد دنیای کثیفشون کردن.. داشتم زندگیمو میکردم.. هرچند راضی نبودم اما انتخاب خودم بود.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #30 دوباره به طرف مامان و بابا چرخیدم و نگاشون کردم بعد سریع همو
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 امروز هم پرهام و مهسا نذاشتن استراحت کنم و الان خیلی خسته ام از پنجره ی کوچک هواپیما به زمین بزرگی که از این بالا خیلی ریز دیده میشد نگاه کردم کم کم چشام گرم شد و نمیدونم کی خوابم برد .... _مسافران عزیز به مقصد رسیدیم امیدواریم که از پرواز لذت برده باشین... با شنیدن صدای مهماندار سریع چشمام رو باز کردم از پنجره به بیرون نگاه کردم که دیدم هواپیما تو فرودگاه ترکیه نشسته از هواپیما خارج شدم ، سرهنگ گفته بود که قراره یکی از همکار هامون که اونم برای انجام عملیات دیگه ای به ترکیه اومده بود ، بیاد و منو به هتلی که اونجا اتاق رزرو کرده بودیم ببره بعد از اینکه چمدون هام رو تحویل گرفتم همونطوری سرگردان تو فرودگاه ایستاده بودم وقتی از سرهنگ پرسیدم کدوم یک از همکار هامون هست گفت :اگه ببینیش خودت میشناسی اصلا نمیتونستم حدس بزنم که اون فرد کیه _خانم سروان موسوی مشتاق دیدار...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀