عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #28 منم ناخودآگاه اشکام سرازیر شدن... مامان پیشونیم رو بوسید و گف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#29
پرهام با خنده اما غمی که ته چشماش وجود داشت به طرفم اومد
کنارم ایستاد و با خنده گفت:
_بیا بغلم اگه کسی حرفاتون رو قطع نکنه تا صبح همینطوری به جر و بحثاتون ادامه میدین
با لبخند به طرفش رفتم و بغلش کردم
همین که بغلش کردم چشام پر اشک شد
بعد از چند دقیقه طولانی ازش جدا شدم
پرهام هم چشاش پر اشک شده بود
پرهام نتونست تحمل کنه ، با ناراحتی و بدون هیچ حرفی ازمون دور شد
به طرف مهسا رفتم ، بغلش کردم و گفتم :
_من نیستم حواست به پرهام باشه ها
مهسا_حواسم هست عزیزم ،برو که مطمئنم موفق میشی ،
ولی دلم برای دیوونه بازی هامون تنگ میشه
لبخندی زدم و گفتم:
_وظیفه ام رو هر چه زودتر انجام میدم و برمیگردم ....
با شنیدن صدای سرهنگ که صدام میزد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلویک همراه مهراد ازپله ها اومدم پایین ومادرجون بادیدنم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلودو
ساعت ۲ونیم صبح بود که ازخواب پریدم وبادیدن سکوت خونه وحشت زده ازجام بلندشدم وبرق هارو روشن کردم..
باحسرت روی مبل های پزیرایی نشستم وزمزمه وار گفتم:
_خدایامنو واسه چی خلق کردی؟ که بیام توی دنیات عذاب بکشم؟؟
من خیلی ترسوم.. ازخیلی هم یه ذره بیشتر! دست خودم نیست.. ازتاریکی وسکوت وتنهایی میترسم!
حس میکنم اگه تنها بمونم درو دیوار هم چشم دارن ونگاهم میکنن!!
یک ساعت دیگه گذشت وبه خودم قول دادم حتی اگه بمیرمم به مهراد زنگ نمیزنم ونزدم!!
بی اختیار کوسن مبلو به سمت تابلوی عکس نحسش که روی دیوار بود پرت کردم و باحرص ونفرت گفتم؛
_خاک توسرت صحرا! اون الان داره با ترلان جونش عشق وحال میکنه اما توچی؟ واسه ترسیدن وتوسری خوردن ساخته شدی!!
اونقدر ترسیدم بودم که تموم شب رو گریه کردم وبازهم مثل شب های گذشته باگریه خوابم برد..
صبح باحس خشک شدن تموم بدنم چشمامو باز کردم وخودمو جابجا کردم که صدای جیغ گردنم دراومد..
روی کاناپه به طرز خیلی داغون وحشتانکی خوابیده بودم و حقم بود این جوری گفته بشم!
آروم آروم رفتم سمت تلفن وبه بنفشه زنگ زدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #29 پرهام با خنده اما غمی که ته چشماش وجود داشت به طرفم اومد کنا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#30
دوباره به طرف مامان و بابا چرخیدم و نگاشون کردم
بعد سریع همونطوری که اشک هام رو پاک میکردم
سریع به طرف سرهنگ حرکت کردم
سرهنگ با دیدنم گفت :
_خانم موسوی چمدونتون رو تحویل بدین ،
پرواز شما رو اعلام کردن ......
+چشم ممنون سرهنگ امیدوارم رو سفیدتون کنم
سرهنگ با مهربانی لبخندی زد و گفت :
_مطمئنم که باعث سربلندیمون میشی برو خدا به همراهت
متقابلا لبخندی زدم و ازش تشکر کردم ...
بعد وارد محوطه شدم و چمدونم رو تحویل دادم ....
روی صندلی که مهماندار بهم نشون داد نشستم
نمیدونم چرا دلم گرفته بود.....
من که همیشه آرزوم بود تو عملیات خارج از کشور شرکت کنم
ولی الان چرا اینقدر دلم گرفته؟؟
کلا هر وقت سوار هواپیما میشم خوابم میگیره
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلودو ساعت ۲ونیم صبح بود که ازخواب پریدم وبادیدن سکوت خونه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلوسه
بابوق دوم جواب داد.. صداش خواب آلود بود ومن از مزاحمتم خجالت کشیدم!
بنفشه_ الو سلام..
_سلام خوبی؟ خواب بودی؟
بنفشه_ کله صبح که توقع نداری بیدار باشم؟
_پاشوبیا اینجا.. تنهام!
بنفشه_ چرا ؟ چی شده باز؟ بازم بامهراد دعوات شده؟
_نه دعوام نشده! میای؟
بنفشه_ تهران نیستم اومدم بهت خبرمیدم.. بی حوصله رو گفتم:
_اوکی وقطع کردم!
خودمو مشغول جمع کردن خونه وغذا درست کردن کردم..
ساعت ۳ظهرشده بود وازدیشب که رسوندم خونه خبری ازش نشده!
دلم میخواست بدونم کجاست وچیکار میکنه اما به خودم نهیب زدم که این یه کارغیر ممکنه، چون من هرگزبه اون زنگ نمیزنم!
ناهار درست کرده بودم اما لب به غذا نزدم واونقدر به به تلوزیون خاموش زل زدم تا شب شد..
ساعت ۱۱ونیم شب بود وهنوزم خبری از مهراد نبود!
شونه ای بالا انداختم وآهسته گفتم:
_حتما مرده.. به درک!
معده ام به قاروقور کردن افتاده بود..
پاشدم غذای ظهر رو که دست نخورده روی گاز مونده بود گرم کردم و واسه خودم کشیدم..
قاشق اولو توی دهنم گذاشتم که حس کردم صدای دراومد..
سریع خودمو به خیالی زدم که انگار نه انگار سراغتو گرفتم!
اما هرچی صبرکردم کسی نیومد!
وا... پس کی بود؟
باترس بلندشدم وبه سمت در رفتم..
خبری نبود.. اما صدای دروشنیدم!
خب حتما توهمی شدم .. اومدم برگردم به آشپزخونه که بازم صدای دراومد.. وحشت زده جیغ کشیدم و به سمت تلفن پراوز کردم..
گور بابای قهر و غرور!
سریع شماره ی مهراد وگرفتم.. جواب داد:
_بله؟
_مهراد توکجایی؟
مهراد_ بیرونم.. چی کار داری؟
بابغض گفتم:
_میترسم.. ازدیشب خونه نیستی!
صدای زن باعث شد حرف های مهرادو نشنوم!
_مهراد ازاین گردوها میخری واسم؟
اشک توچشم هام جمع شد...
اون عوضی زن داره وداره با زن دیگه وقت میگذرونه!
باصدای لرزون گفتم:
_اون کیه؟ کی پیشته؟
مهراد_ ترلانه.. اومدم خاله اینارو برسونم خونشون..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلوسه بابوق دوم جواب داد.. صداش خواب آلود بود ومن از مزاحمت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلوچهار
باشنیدن اسم ترلان قطره اشکم چکید.. هیچوقت فکرنمیکردم اینقدر ذلیل بدبخت بشم!
مهراد نباید این کارو میکرد.. نباید لجمو درمیاورد..
مهراد_ باید قطع کنم کاری نداری؟
دست هام مشت شد وصورتم ازغم مچاله..
میخواستم بپرسم داری میری واسش گردو بخری؟ اما خفه خون گرفتم وگفتم؛
_نه کاری ندارم! میخوام برم خونه سارا اینا.. اومدی دیدی نیستم بدون اونجام!
گوشی رو فوری قطع کردم تاحرف اضافه شو نشوم!
چندثانیه ازقطع شدن تلفن نگذشته بود که زنگ زد..
جواب ندادم وتلفنو از برق بیرون کشیدم!
اونقدر بددل وشکاک هست که تاخود خونه گازبده! مگراینکه ترلان جونش نذاره!
رفتم غذامو که سرد شده بودو توی سطل آشغال خالی کردم وظرف هارو شستم!
اون داره اشکمو درمیاره.. داره کارمیکنه من بهش حسودی کنم.. داره تلافی میکنه.. داره عذابم میده..
منم میکنم.. تلافی میکنم.. عذابش میدم.. حسادتشو تاحدی تحریک میکنم که اشکشو دربیارم!
آره من بچه مو سقط کردم.. چون بچه ام به خواسته خودم نبود و...
آره این زندگی رو نخواستم وفرار کردم چون باانتخاب این زندگی خانوادمو ازدست دادم!
آره آره آره... من بدم.. بدترین وپست ترین زن دنیا.. اما...
بیگناه وارد دنیای آدم بدا شدم.. ناخواسته منو وارد دنیای کثیفشون کردن.. داشتم زندگیمو میکردم.. هرچند راضی نبودم اما انتخاب خودم بود..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
رمان عشق دیرینه تمام شد😍😍
دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده
زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍
کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #30 دوباره به طرف مامان و بابا چرخیدم و نگاشون کردم بعد سریع همو
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#31
امروز هم پرهام و مهسا نذاشتن استراحت کنم و الان خیلی خسته ام
از پنجره ی کوچک هواپیما به زمین بزرگی که از این بالا خیلی ریز دیده میشد نگاه کردم
کم کم چشام گرم شد و نمیدونم کی خوابم برد ....
_مسافران عزیز به مقصد رسیدیم امیدواریم که از پرواز لذت برده باشین...
با شنیدن صدای مهماندار سریع چشمام رو باز کردم
از پنجره به بیرون نگاه کردم که دیدم هواپیما تو فرودگاه ترکیه نشسته
از هواپیما خارج شدم ،
سرهنگ گفته بود که قراره یکی از همکار هامون که اونم برای انجام عملیات دیگه ای به ترکیه اومده بود ،
بیاد و منو به هتلی که اونجا اتاق رزرو کرده بودیم ببره
بعد از اینکه چمدون هام رو تحویل گرفتم
همونطوری سرگردان تو فرودگاه ایستاده بودم
وقتی از سرهنگ پرسیدم کدوم یک از همکار هامون هست
گفت :اگه ببینیش خودت میشناسی
اصلا نمیتونستم حدس بزنم که اون فرد کیه
_خانم سروان موسوی مشتاق دیدار......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلوچهار باشنیدن اسم ترلان قطره اشکم چکید.. هیچوقت فکرنمیکرد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلوپنج
خونه رویه باردیگه برق انداختم وبی توجه به صدای ویز ویز گوشیم رفتم تواتاقم..
قرص خواب خوردم و لباس هامو با لباس خواب راحت عوض کردم..
توی تختم دراز کشیدم ومنتظر شدم خوابم ببره!
چون اولین بارم بود قرص خواب میخوردم سریع خوابم گرفت..
چشمام گرم خواب شد که صدای بلند وعصبی مهراد گوشمو خراش داد!
مهراد_ بلندشو ببینم!
باچشمای خمار ازخواب نگاهش کردم..
معلوم بود حسابی غیرت نداشتشو به درد آورده بودم! تازه اولشه آقا مهراد!
مهراد_ بازیت گرفته؟
_چه خبرته سرشبی اومدی سروصدا میکنی؟
اومد سمتم.. دستمو کشید وهمزمان عصبی ترازقبل گفت:
_بلندشو تا بهت بگم چه خبره!
بوی عطرتنش باعطرخودش فرق داشت.. یادم باشه دفعه ی بعد عطرترلانو بو کنم!
چه لذتی داره این قرص.. اینم یادم باشه شبی یه دونه بندازم بالا!
باسرگیجه به تختم برگشتم که مهراد باصدایی که تعجب توش موج میزد اسممو صدا زد!
_صحرا؟
_هوم؟
مهراد_ خوبی؟ چرااینجوری شدی؟
کش دارگفتم:
_چجوری شدم؟
مهراد_ چیزی خوردی؟
خنده ام گرفت! مردک احمق همیشه بدون فکر حرف میزنه..
_مگه من مثل توام..
بلند دادزد: چه مرگته؟
بادادی که زد هرچی زده بودم پرید.. چشمام گرد شد ونگاهش کردم..
_چته روانی؟
مهراد_ میدونی چیه؟ اشتباه کردم اومدم خونه.. می بینمت آرامشم بهم میریزه! دفعه ی آخرت باشه با مسخره بازی هات منو میکشونی خونه!
توحق نداری بدون اجازه ی من پاتو ازخونه بذاری بیرون!
بارآخرت باشه از بیرون رفتن حرف بزنی وبارآخرت باشه گوشی روجواب نمیدی... اینارو تند تند گفت وبعدشم به سرعت اتاقو ترک کرد!
دوباره خواب به چشمم برگشته بود.. باشنیدن صدای درزمزمه کردم:
_آرامشتو یه ازت میگیرم که این روزهارو اوج آرامش بدونی
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #31 امروز هم پرهام و مهسا نذاشتن استراحت کنم و الان خیلی خسته ام
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#32
سریع به طرف کسی که این حرف رو زده بود چرخیدم
با دیدن مهران متعجب و ذوق زده بهش نزدیک شدم
و از شدت هیجان با صدایی لرزان گفتم:
_مهران تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
مهران خندید و مثل گذشته با صدایی که معلوم بود داره شوخی میکنه، گفت :
_عه سروان مودب باش مهران چیه؟؟
باید بگی سرگرد اصغری ،ناسلامتی یه درجه مقامم از تو بیشتره
با حالت جالبی یکی از آبروهام رو بالا دادم و با خنده گفتم :
_نه بابا ،حالا آقای مقام بالا بگو ببینم تو اینجا چیکار میکنی
مهران _بیا بریم تو راه بهت میگم
سری تکون دادم و باهاش هم قدم شدم
به طرف ماشینش که بنز سیاه رنگ بود رفتیم
من و مهران از وقتی وارد اداره شدیم
با همدیگه همکار بودیم اولاش همیشه با همدیگه لجبازی میکردیم
اما بعد از چند مدت خیلی صمیمی شدیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلوپنج خونه رویه باردیگه برق انداختم وبی توجه به صدای ویز و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلوشش
ازماشین پیاده شدم وباخنده گفتم:
_امشب باعث شدی بعد مدت ها بخندم..
خیلی خوشحالم دوباره برگشتی پرستو جونم!
پرستو_ منم خیلی خوشحالم که دوباره دارم می بینمت عزیزدلم..
فردا میام دنبالت بریم کوه! دیگه ام نمیخوام افسرده ببینمت!
گونشو بوسیدم وچشم کش داری گفتم..
بنفشه باحرص گفت:
_منم که کشکم این وسط!
باخنده_ توکه بیخ ریش خودمی!
همین حرفم شروع یه غرغر دیگه خنده های ازته دلم شد..
داشتم می خندیدم که ماشین مهراد پشت ماشین پرستو پارک شد!
خنده ازلبم پرکشید.. دلم به دلشوره افتاد!
سریع گفتم:
_خب دیگه برید وقت رفتنه مهرادم اومد!
چندثانیه بعد خداحافظی کردن ورفتن!
مهراد بدون اینکه حرکتی بکنه توی ماشین نشسته بود وبا غضب وعصبانیت به من نگاه میکرد..
بااینکه ترسیده بودم اما سعی کردم خودمو به بیخیالی بزنم!
نیم نگاهی بیخیال بهش انداختم و به سمت خونه حرکت کردم!
قلبم مثل گنجشک میزد.. مدام زیرلب زمزمه میکردم:
_آروم باش.. آروم باش صحرا! اون هیچ کاری نمیتونه بکنه!
وارد آسانسور شدم وقبل از بسته شدن در، پای مهراد جلوی در آسانسور قرار گرفت ومانع بسته شدن درشد...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلوشش ازماشین پیاده شدم وباخنده گفتم: _امشب باعث شدی بعد مد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلوهفت
آب دهنمو قورت دادم وظاهرمو حفظ کردم..
نگاهمو به کفش هام دوختم وحتی نگاهشم نکردم..
درآسانسور بازشد وقبل از اون من پیاده شدم وکلیدو به درانداختم..
وارد خونه شدم
مهرادم پشت سرم با آرامشی که فریاد میزد آرامش قبل ازطوفانه وارد خونه شد..
اومدم برم تواتاقم که کیفمو کشید... آهسته با صدایی دورگه ازعصبانیت گفت:
_کجا؟
قفسه ی سینه ام تندتند بالا وپایین میشد!
_میرم تواتاقم!
محکم دسته ی کیفمو کشید وباعث شد به عقب برگردم..
بیصدا نگاهش کردم.. چشماس کاسه ی خون شده بود.. نبض زدن رگ های کنار شقیقه اش به وضوح دیده میشد!
مهراد_ کجارفته بودی؟
_پرستو بعداز سالها از گرجستان اومده بود... هییییع!
تودهنی محکمی که توی دهنم زد اونقدر محکم بود که دردش به استخون هام رسید..
گیج شدم.. دستامو جلوی دهنم گرفتم و..
زبونمم انگار داغون شده بود چون قدرت حرف زدنو ازم گرفته بود!
مهراد_ خب؟!! داشتی میگفتی؟؟!!!!
بابغض به صورتش نگاه کردم..
مهراد_ دلباز کردی آره؟
بدون حرف باهمون دستی که جلوی دهنم گرفته بودم به سمت اتاقم رفتم که دوباره پرید جلوم ومانعم شد..
همزمان زنگ درو زدن.. اومدم داد بزنم که سریع متوجه شد و دستشو روی دهنم گذاشت.. دهنی زخم بود... اونقدرمحکم فشار میداد که اشک توی چشمم جمع شده بود..
مهراد_هیسسس! صدات دربیاد سرتو روی تنت میذارم!
بخوای دست روی آبروم بذاری دنیارو به آتیش میکشم..
زنگ دوم زده شد..
مهراد پچ پچ کنان درحالی که مثل قدیما ازشدت عصبانیت نفس تنگی گرفته بود ادامه داد:
_میکشمت صحرا..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #32 سریع به طرف کسی که این حرف رو زده بود چرخیدم با دیدن مهران
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#33
مثل خواهر و برادر بودیم
تا اینکه بعد یکسال مهران برای یکی از عملیات ها به لندن رفت
اون روزا خیلی ناراحت شدم....
مهران مثل برادرم بود درسته همیشه با همدیگه کلکل میکردیم
اما از بس هوای همدیگه رو داشتیم که همه ی افراد اداره حتی سرهنگ....
از این رابطه پاک خواهر ،برادریمون لذت میبردن
به ماشین رسیدیم، سوار ماشین شدیم...
همین که ماشین رو روشن کرد سریع گفتم:
_زود باش بگو ببینم از کنجکاوی مردم
مهران با صدای بلند زد زیر خنده و گفت :
_وای خدا نکشتت پریا در تعجبم ....
که چطوری از فرودگاه تا اینجا جلوی خودت رو گرفته بودی تا چیزی نگی
با حالت قهر رومو ازش گرفتم و به شوخی گفتم :
_اصلا من باهات قهرم......
مهران _بزار برسی بعد قهر کن
چند ثانیه کوتاه سکوت کرد و دوباره ادامه داد:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀