eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
15.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #42 _آخه سرهنگ فقط اون نیست که شما به خانواده من هم نگفتین شاید
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرهنگ_آخه بی آخه همین که گفتم حرف اضافه نباشه میگی چشم و تمام با ناراحتی و لب های ورچیده گفتم: _چشم ..... سرهنگ _آفرین حالا هم گوشی رو بده به سروان ییلماز از اونجایی فامیلی مهران ،صابری هست حدس زدم که منظورم سرهنگ آرشام هست برای همین با اخم و عصبانیت گوشی رو طرفش گرفتم اونم مثل من با اخم گوشی رو از دستم گرفت و همونطوری که با سرهنگ صحبت میکرد به طرف اتاق قدم برداشت بعد از چند دقیقا نسبتا طولانی از اتاق خارج شد و به طرفمون اومد اخماش بیشتر تو هم رفته بود ..... گوشی رو به مهران داد و با قدم هایی بلند به طرف آشپزخانه رفت یک لیوان آب برای خودش ریخت و خورد منم چمدونم رو به مهران دادم و گفتم که به اتاق ببره خودم هم به طرف کاناپه رفتم و روش نشستم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپنجاه‌ونه سارا بادیدنم به سمتم اومد وسر زنش وار گفت: _کجا بود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 عماد_ من کاری نکردم صحرا.. یعنی به عنوان یه بردار هم نمیتونم نزدیکت باشم! _تقصیرمن بود که ازروز اول تورو از چشم مهراد انداختم.. عماد_ میدونم دوستش نداری‌! _دونستن این موضوع چه دردی رو دعوا میکنه؟ عماد_ چرا باهاش ازدواج کردی؟ فقط اینو بگو عذابی که این همه مدت به جونم انداختی رو ازم بگیر! التماست میکنم صحرا! خودمو دور کردم وبا قاطعیت گفتم: _من توعزاداری وغم ازدست دادن پدرمم عما‌د! فکرنمیکنی پرسیدن این سوال ها توی این شرایط خیلی مسخره باشه؟ اومد جلو.. دستمو روس قبلش گذاشت وبا بغض گفت: _ببین قلبمو.. واسه تومیزنه! حتی حاضرم ازش طلاق بگیری وعقدت کنم! واسم مهم نیست چرا زنش شدی.. علتش هرچی میخواد باشه! فقط برگرد پیشم! دستمو محکم کشیدم وبا عصبانیت گفتم: _معلومه داری چی میگی؟ بروبیرون عماد! خواهش میکنم تا روم توروت باز نشده برو بیرون! عماد_ صحرا... کشیدمش سمت در وهمزمان گفتم: _گفتم برو بیرون! دروباز کردم وبادیدن کسی که پشت در بود ازشدت ترس بند دلم پاره شد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #43 سرهنگ_آخه بی آخه همین که گفتم حرف اضافه نباشه میگی چشم و تمام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سکوت عجیبی خونه رو فراگرفته بود آرشام به طرف مهران اومد و پیش اون نشست نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهران پوف کلافه ای کشید و گفت: _آقا، سرهنگ بهتون چی گفت که اینطوری سکوت کردین مثل خروس جنگی به جون هم بیوفتین دیگه حوصلم سر رفت من و آرشام همزمان چپ چپ نگاهش کردیم که با ترس دستهاش رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و دیگه چیزی نگفت چند دقیقه گذشته بود که صدای زنگ گوشی مهران بلند شد مهران گوشی رو از جیبش بیرون کشید و جواب داد: _جانم سرهنگ؟؟ با این حرفش یه خوشحالی عجیبی تو وجودم پیچید با خودم گفتم شاید نظرش عوض شده میخواد بگه منصرف شده و من برگردم ایران اما ... مهران _چشم سرهنگ الان گوشی رو میدم به آرشام آرشام گوشی رو از مهران گرفت و گفت: _جانم سرهنگ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت عماد_ من کاری نکردم صحرا.. یعنی به عنوان یه بردار هم نمیت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خدایا این دیگه چه سرنوشت شومیه که نصیب من کردی.. مهراد اینجا چیکار میکنه!! بالکنت گفتم: _م..م..مهراد.. عماد بی توجه به چشم های به خون نشسته ی مهراد بهش شونه ای محکم زد وازبش رد شد.. امامهراد حتی برگشت جواب شونه ای که بهش زده بودو بده.. فقط با چشمای غمگینش نگاهم میکرد.. سرخ شده بود.. مثل یه دریای خروشان وآرامشی ازجنس آرامش قبل طوفان... _بیاتواتاق! مهراد_ بپوش بریم! _اشتباه فکرمیکنی! سرشو پایین انداخت وبا سربهم اشاره کرد که بریم! _مهراد به ارواح خاک بابا... مهراد_ششششش راه بیفت! اشک توچشمام جمع شد.. واقعا سزاور این همه عذاب نبودم.. نمیدونم گناهم چی بوده که اینجوری دارم تاوانشو پس میدم.. شاید دارم تاوان تند تپیدن قلب عمادو پس میدم!! لباس هامو پوشیدم ورفتم که خداحافظی کنم! مامان_ کجا؟ الان اومدی بازم داری میری؟ بی تفاوت گفتم: _یه مسئله مهمه که باید برم. فعلا خداحافظ! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
‌ خان آبادی متوجه آتش سوزی اون مردم جاهل شده بود و از دل آتش نجاتم داد! منو به عمارتش برد تا نگهم داره اما ناخواسته منو دید و.... https://eitaa.com/joinchat/2020475579C08cff03f66 🥲😍👆
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با پول چند جلسه فیزیوتراپی، یدونه دستگاه خونگیشو بخر 😳 هم از شر درد و گرفتگی مفاصل و عضلات گردن و کمر و زانو راحتت میکنه، هم یه ماساژور برقی کامله😎 حتما یک سر به لینکش بزن ضرر نمیکنی 👇 https://zaya.io/nzj1b https://zaya.io/nzj1b
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #44 سکوت عجیبی خونه رو فراگرفته بود آرشام به طرف مهران اومد و پی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _چشم مشکلی ندارم ،پس الان تماس تصویری بگیرین بعد تلفن رو قطع کرد و گوشی خودش رو از جیبش بیرون کشید بعد از چند دقیقه صدای سرهنگ تو گوشیش پیچید بهش نگاه کردم که دیدم تصویری زنگ زده یهو با شنیدن صدای بابا..‌‌‌.‌‌.. با چشم هایی از حدقه بیرون زده به آرشام نگاه کردم نمیدونم چرا آرشام با تعجب به من و گوشی نگاه میکرد مگه بابام رو میشناسه که اینطوری تعجب کرده؟؟ بابا با صدایی که جدیت و نگرانی توش موج میزد گفت : _سلام آقا آرشام، شما هستی؟؟ آرشام_بله خوب هستین آقای موسوی؟؟ بابا_مرسی پسرم شما خوبی ؟؟ آرشام _بله ،سرهنگ میگفت که میخواین باهام حرف بزنین امری داشتین؟؟ بابا_بله پسرم میخواستم تصویری ببینمت و باهات حرف بزنم تا جدیت رو تو چهره ام ببینی، سرهنگ الان بهم گفتن که برای اینکه بتونین این عملیات رو به خوبی پیش ببرین رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌ویک خدایا این دیگه چه سرنوشت شومیه که نصیب من کردی.. مهرا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد پخش سالن شدم وجلوی چشمم سیاهی رفت.. باگریه گفتم: _لعنتی داری اشتباه میکنی! لگد محکمی به کمرم زد که صدای ناله ام به گوش خدا هم رسید.. مهراد_ بازم داشتی بازیم میدادی آره؟ بانعره ای بلند ادامه داد؛ _ بازم داشتی گولم میزدی؟؟؟ موهامو کشید و تاتوی اتاق کشون کشون بردم! کنار کمد انداختم وگفت: _جمع کن! زیردلم اونقدر تیرمیکشید که دلم میخواست بمیرم! آروم لب زدم: _مهراد... باگلد کوبوند توسرم که سرم به با کمد اثابت کرد وجلوی چشمام سیاهی رفت.. مهراد_جمع کن لباس هاتو جمع کــــــــــن! بیحال بودم.. قطره اشکم روی کفشش چیکد.. خدایا دیگه بسه.. دیگه نمیخوام زنده بمونم خواهش میکنم تمومش کن... چمدونمو از زیر تخت بیرون کشید و لباس هامو ازکمد بیرون میکشید وتوی سروصورتم پرت میکرد.. مهراد_ من آدم کثیف توخونه ام نگه نمیدارم! یاد حرف سبحان افتادم.. دقیقا همین جمله رو گفت"من آدم کثیف توخونه ام نگه نمیدارم" بی صدا فقط به زمین چشم دوخته بودم.. چرا چشمام اینقدر تارشده بود.. شاید بخاطر گریه اس.. موهامو چنگ زد وبلندم کرد.. میون دندون های کلید شده گفت: _جمع کن برو.. جمع کن برو! بیجون وبابغض دستمو روی دستش گذاشتم وگفتم: _باشه میرم.. میرمممم! پرتم کرد روی تخت.. دوباره به جونم افتاد.. فوش میداد وکتک میزد.. سرم درد میکرد وبیشتر ضربه هارو توی سرم میزد.. فوش هاش بیشتر از کتک هاش درد داشت.. لباس هامو ریخت توی چمدون وبایقه بلندم کرد.. چقدر بی پناه وضعیف بودم.. هیچکسو نداشتم ازم دفاع کنه.. پدری نداشتم که بیاد ونذاره کسی دخترشو اذیت کنه‌.. درو بازکرد وپرتم کرد بیرون وچمدونمم انداخت کنارم ودربسته شد.. نای حرف زدن نداشتم.. خجالت کشیدم ازاینکه مبادا همسایه ای دروبازکنه وحقارتمو پشت دربسته ببینه! آخ عماد اینا تاوان چی بود که باید پس میدادم! باهزار بدبختی وگریه کنان بلند شدم وهرکاری کردم بتونم چمدونمو بلند کنم نتونستم.. انگاری دنده ام شکسته بود.. چشمام به حدی سیاهی میرفت که حس میکردم جلوی پامو نمیبیتم... فقط کیفمو باهزار زحمت برداشتم و خودمو انداختم توی آسانسور ودکمه ی پارکینکو زدم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌ودو باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد پخش سالن شدم وجلوی چش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم.. دستمو محکم به کمرم که دردش امونمو بریده بود گرفته بودم.. پشت انباری هایه گودی بود که رفتم اونجا ونشستم.. بیصدا گریه میکردم وبه پناهگاهم نگاه کردم.. چقدر بدبختی صحرا چقدررر!! گوشیمو درآوردم وروشنش کردم.. باطری نداشت اما میشد باهاش زنگ زد.. شماره ی بنفشه رو گرفتم.. بنفشه_ الوسلام.. باگریه گفتم: بنفشه بیا به دادم برس! بنفشه_ چی شده؟ من خونه ی شمام.. کجایی تو.. _توپارکینکم.. چشمام.. بنفشه چشمام نمیبینه! بنفشه_چی میگی تو؟ توکدوم پارکینک؟ چی شده؟ مهراد کجاست؟ _بیا توپارکینک خونه خودمم.. پشت انباری پلاک... هرچقدر تلاش میکردم شماره ی پلاکو ببینم نتونستم.. دارم کورمیشم یعنی؟ _چشمم پلاکو نمی بینه! بنفشه ترسیده گفت: _اومدم اومدم.. هیچی نگو خودم میام ببینم چی شده! به روبه روم خیره شدم.. تصویر تار مهراد که سوار ماشینش شد ورفت قلبمو آتیش زد.. اونقدرگریه کردم تا چشمام به طور کامل سیاه شد وبه خواب رفتم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #45 _چشم مشکلی ندارم ،پس الان تماس تصویری بگیرین بعد تلفن رو قطع
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 باید با دخترم پریا صیغه موقتی بکنین راستش راضی نبودم اما وقتی سرهنگ گفت این باند خلافکار باعث مرگ چندین جوون شده با فکر به این که خانواده ی این جوون ها چه سختی کشیدن تصمیم گرفتم این سختی و ناراحتی رو به جون بخرم تا بلکه از دست این باند های خلافکار خلاص بشیم راستش من و همسرم بدون هماهنگی همدیگه هیچ کاری انجام نمیدیم (نمیدونم چرا وقتی بابا اینطوری گفت آرشام اخم کرد) برای همین خواستم با همسرم مشورت کنم اما سرهنگ گفت که عجله دارین و باید امروز صیغه کنین تا سریع به اون باند نفوذ کنین برای همین باشه من اجازه میدم صیغه کنین امروز سعی میکنم همسرم رو راضی کنم درسته این صیغه موقتی و به خاطر عملیات هست اما من دخترم رو اول به خدا بعد به تو میسپارم ،مواظبش باش از اونجایی که مادرتون ایرانی بوده و شما هم با فرهنگ ایرانی آشنا هستین مطمئنم امانت دار خوب هستی.... الان نیمه ای از وجودم پیش تو هست پس ازت خواهش میکنم فک کن خواهرت هست و مثل خواهر خودت ازش مراقبت کن آرشام لبخندی زد که نمیدونم چرا احساس کردم این لبخند آغشته به تنفر بود و با لبخند گفت: _نگران نباشین بیشتر از خودم مراقبشون هستم _ممنون پسرم بی زحمت اگه میشه گوشی رو بدی به پریا میخوام باهاش حرف بزنم آرشام _چشم حتما بعد گوشی رو به طرف من گرفت..... از جا برخاستم و به طرفش رفتم ، گوشی رو از دستش گرفتم و به طرف اتاق رفتم در رو بستم و همونطوری که سعی میکردم ناراحتی رو از چهره ام دور کنم گفتم: _سلام باباجون چه خبر؟ _سلام یکی یدونه ی بابا چیکار میکنی ؟؟ اذیت که نشدی؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌وسه به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چه مدت گذشته بود که صداهایی کنار گوشم حس میکردم.. ومهم ترازاون حس میکردم چشمام بازه اما جایی رو نمیدیدم.. آروم بنفشه رو صدازدم.. صدای بنفشه که معلوم بود داره گریه میکنه به گوشم رسید.. _جانم آجی؟ جان دلم؟ _چرا اینقدر تاریکه؟ برق رفته؟ صدای هق هق بنفشه بلند و بند دل من پاره شد.. _چرا گریه میکنی‌؟ میگم چرا تاریکه؟ بنفشه_ هیچی نیست آجی خوب میشی بخدا خوب میشی! _چی؟؟؟؟ چی خوب میشم؟ صدام میلرزید.. سریع توی جام نشستم وباصدای بلند گفتم: _کور شدم؟؟؟؟ میخوای بگی من کور شدم؟ بنفشه_ نه نه.. بخدا کورنشدی.. بخدا اینجوری نیست.. بخدا قسم خوب میشی دکتر گفت موقته! باجیغ_ نههههه! نه! خدایا نهههه! دستی جلوی دهنم قرار گرفت.. دست بنفشه نبود.. رفتم توی بغ.ل یکی.. بغ.ل بنفشه نبود.. بوی مهراد بود.. آره خود لعنتیش بود..جیغ زدم.. _ولم کن! ازجام بلندشدم ومحکم روی چشمام میکوبیدم.. _حقم نیستتت! نه نه این حقم نیست.. نباید بخاطر ظلم توی لعنتی من کور بشم.. نباید بخاطر تو من کور بشم! حقمممم نیست! صدای گریه اش که اشک تمساح بود به گوشم رسید.. بنفشه_ خواهری آروم باش.. مهراد نیست.. اون نیست! _بنفشه توروخدا چراغ هارو روشن کن من ازتاریکی میترسم.. فایده نداشت.. چشمام نمیدید.. اونقدر خودمو زدم وبه درودیوار خوردم تا دکترها اومدن ودست هامو بستن وباتزیق آمپول توی دستم خفه خون گرفتم وده دقیقه بعد خوابم برد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥