عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهل_سه ساعت ۱۲ شب بود که بنفشه رفت و منم واسه اینکه خودمو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهل_چهار
خسته از تعارف های مسخره و لبخند های مصنوعی روی اولین صندلی نشستم و کفش هامو درآوردم وبه پاهام که بخاطر کفش های پاشنه بلندم زق زق میکرد نگاه کردم!
واسم مهم نبود اگه کسی متوجهم بشه..
چندثانیه نگذشته بود که بنفشه اومد کنارم وگفت:
_توچرا نشستی؟ پاشو برو پیش شوهرت ببینم! نگاش کن توروخدا مثل ماست آویزون شده.. چرا کفش هاتو درآوردی؟
_وای بنفشه ولم کن خسته شدم..
بنفشه_ مهراد داره نگات میکنه زشته پاشو برو!
به مهراد نگاه کردم.. کنار شوهر میثم شوهر سمانه( دوست دانشگاهیم) ایستاده بود و واسم خیلی عجیب بود که این همه سال دوست صمیمی بودن ومن خبر نداشتم!
درسته که ۲ساله با سمانه ازدواج کرده بود اما این همه صمیمیتش با مهراد و این همه دور بودن ونداشتن رابطه خانوادگی واسم خیلی عجیب بود!
مهرادکه متوجه نگاهم شد چشمکی زد وبه کنارش اشاره کرد!
بی حوصله به کفش هام اشاره کردم وبهش فهموندم نمیتونم راه برم!
لبخندی زد وروبه میثم کرد و چیزی گفت وبعدش اومد سمت من!
مهراد_ خسته شدی..
_نه زیاد کفش هام نو هستن اذیت میکنن اگه میدونستم اینقدر بد باس نمی خریدم!
مهراد_ اون همه کفش داری برو عوض کن!
_نه این به لباسم میاد.. زیاد مهم نیست تحملش میکنم!
مهراد میخواست حرفی بزنه سمانه ونرگس ونسترن وبنفشه اومدن وبنفشه گفت:
_آقا مهراد خاتون خانم میگن اگه اجازه بدین کیک رو بیارن!
مهرادبااخم_ شما بفرمایید.. من حلش میکنم!
نسترن کنارم نشست وگفت:
_دخترمادر شوهرت تک وتنها نشسته تو اینجایی؟ نچ نچ هنوز بیا وعروس بزرگ کن سر یک سال اونجوری بی محلت میکنه!
سمانه خندید وگفت:
_هیس داره زیرچشمی نگاهمون میکنه!
لبخند به لب به مادرجون نگاه کردم..
بیچاره روحشم خبرنداشت وتوی دنیای خودش بود!
ازدستش ناراحت بودم اما.. اصلا به روش نیاوردم و بهترازهمیشه باهاش رفتار کردم که وقت مثل من دلش نشکنه!
بین بچه ها بحث مادرشوهر بالا گرفت که راه رفتن با اون کفش هارو ترجیح دادم و ازشون جدا شدم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهل_چهار خسته از تعارف های مسخره و لبخند های مصنوعی روی او
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهل_پنج
خاتون و چند نفری که کمک دستش بودن مشغول پزیرایی از مهمون ها بودن..
ازحق نگذریم دست پخت خاتون عالی بود وامشب سنگ تمام گذاشته بود..
اکثر مهمون هارو نمی شناختم وبیشترشون دوست های مهراد بودن...
نگاهم به آقاجون افتاد که خیره به من نگاه میکرد..
لبخند عریضی روی لبم نشست.. به سمتش رفتم..
_چیزی لازم نداری آقاجون؟ تعارف نکن!
آقاجون_ نه قربونت بشم ممنون.. ماشاالله برای عروسم.. مثل ستاره توی آسمونی.. بین این همه آدم میدرخشی!
_وای آقاجون مرسی.. شما به من اعتماد به نفس میدین!
آقاجون_ واقعیت هارو میگم عزیزدلم.. خوشحالم که عروسم تویی!
گرم صحبت بودیم که یکی از پشت دستمو گرفت..
برگشتم وبه مهراد نگاه کردم.. امشب خیلی قشنگ شده بود.. تعریف آقاجون برازنده ی مهراد بود اما.. این غم توی چشم ها ولبخند های تلخ واسه چی بود؟
یعنی پشیمونه؟ یعنی میخواد جبران کنه و دلمو به دست بیاره؟
مهراد_ بریم کیکو ببریم؟
بی تفاوت شونه ای بالا انداختم وگفتم:
_بریم!
بادیدن کیک دهنم باز موند.. عکس عروسیمون درحالی که توی ب.غ.ل مهراد بودم روی کیک هک شده بود.. همون عکس که خط خطیه و قاب عکسش شکسته.. همون عکس که توی کمدزیر یه عالمه وسیله قایم شده!
_ خیلی قشنگه!
مهراد_ مگه میشه عکس توروش باشه وقشنگ نباشه!
نمیدونم چرا حس میکردم رفتار های امشب مهراد همش فیلمه...
چرافکر میکنه بااین کارهاش کاراشو فراموش میکنم و می بخشمش؟
بعداز خوردن کیک نوبت کادو هاشد وخداحافظی!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #111 یکم معذب شدم خواستم تشکر کنم که آرشام سریع دستام رو گرفت و
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#112
**
(آرشام)
دلیل رفتارهام رو نمیدونستم وقتی صمدی به پریا اون حرف رو زد
کنترلم رو از دست دادم
منی که تا حالا هیچ دختری برام مهم نبود
چرا الان اینطوری رفتار میکنم؟؟
نه به هیچ عنوان من از عشق متنفرم
پریا برای من عشق ممنوعه هست من میخوام از اون انتقام بگیرم
حتما این رفتار ها به خاطر تنفر هست
باید رفتار هام رو کنترل کنم این رفتارها ازم بعیده
باید سعی کنم پریا رو عاشق خودم کن نه اینکه من عاشقش بشم
تو پاساژ به دنبال لباس میگشتیم که یهو پریا به طرفم چرخید
و با اشاره به یه لباس شب زیبا زرشکی رنگ و پوشیده گفت :
_اون چطوره ؟حرفی نزدم و به طرف فروشگاه قدم برداشتم
صمدی و بنیتا هم پشت سرمون داخل فروشگاه شدن
به فروشنده گفتم:
_مرحبا او ایلبسی ایستَدیک(سلام اون لباس رو میخواستیم )
فروشنده_تامام کَسینلیکلع (باشه حتما)
فروشنده لباس رو آورد و بهم داد رو به پریا کردم و لباس رو به طرفش گرفتم و گفتم :
_برو بپوش ببین خوبه یا نه
پریا سری تکون داد و لباس رو ازم گرفت
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
**
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهل_پنج خاتون و چند نفری که کمک دستش بودن مشغول پزیرایی از
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهل_شش
مهراد وعده ی بهترین کادو رو داده بود.. باید خیلی گرون قیمت باشه!
آخرین نفر کادوشو که جعبه ی مخملی رو بود جلوم گرفت وگفت:
_این کادوی اصلی نیست.. کادوی اصلی رو وقتی تنها شدیم بهت میدم..
صدای دست وجیغ بالا گرفت.. باخجالت جعبه رو گرفتم وبازش کردم..
سرویس طلاسفید خیلی قشنگی چشمامو نوازش کرد..
منم ساعت مارکی رو که بابتش تمام پس اندازمو داده بودم بهش دادم و نمیدونم چرا حس کردم چشمای مهراد نم زده شد..
آقاجون ومادر جون هم یک جفت ساعت ست که شک نداشتم قیمتشون از ساعتی که من خریده بودم چندبرابر بیشتر بود هدیه دادن و بقیه هم ادکلن وکتاب و...
یک ساعت بعد همه ی مهمون ها رفتن و فقط خاتون موند و اون ۳نفری که واسه کمک به خاتون اومده بودن!
کنجکاو بودم کادوی اصلی که مهراد ازش دم میزد ببینم..
اما به روی خودم نیاوردم وسکوت کردم!
زندگی من همین بود.. خواستن ودم نزدن!
جلوی آینه اتاقم نشسته بودم و به گردنبند مهراد نگاه میکردم، متوجه مهراد که پشت سرم ایستاده بود شدم!
مهراد_ دوستش داری( منظورش گردبندم بود)
نگاهمو به گردنم دوختم وگفتم: اوهم!
روی صندلی خم شد..
پاکت نامه ای روی میز گذاشت وگفت:
_اینم از کادوی اصلیت.. مبارکت باشه!
باگیجی پاکت رو برداشتم وداخلشو نگاه کردم..
چیزی شبیه به نامه بود..
کاغذو باز کردم.. با خوندن هر خطش روح ازتنم پرکشید!
دست هام یخ زد ولرزید.. اشک توچشمم حلقه بست..
آروم لب زدم: _این چیه؟
مهراد_ برگه ی آزادیت.. میخوام بزارم بری صحرا!
به طرفش برگشتم.. باتعجب وحسرت نگاهش کردم..
_طلاق؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #112 ** (آرشام) دلیل رفتارهام رو نمیدونستم وقتی صمدی به پریا اون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#113
گفتم :
_برو بپوش ببین خوبه یا نه
پریا سری تکون داد و لباس رو ازم گرفت
بنیتا هم یه لباس آبی فیروزه ای انتخاب کرد و رفت که پرو کنه
همینطوری تو فروشگاه ایستاده بودم و به اینور و اونور نگاه میکردم
یه کفش همرنگ لباس پریا دیدم باید بهش بگم اگه خوشش اومد اونم بخریم
یهو چشمم به صمدی خورد که به طرف اتاقی که پریا اونجا پرو میکرد رفت
خواست در رو باز کنه که سریع با عصبانیت به طرفش رفتم و دستم رو روی در گذاشتم
با اخم نگاهش کردم وقتی منو دید هول شد از ترس رنگ پوستش سفید شده بود
اما سریع گفت:
_فک میکردم بنیتا اینجاست
تو دلم گفتم :(آره جون خودت تو گفتی و من باور کردم)
به طرف فروشنده رفت مثلا میخواست بنیتا رو ببینه پس چرا رفت پیش فروشنده
درسته پریا در رو بسته بود اما نیت صمدی هم منو عصبانی میکرد
منم کنجکاو بودم که ببینم لباس تو تن پریا چطوره
اما میترسیدم سریع خودم رو ببازم و نتونم نگاهم رو ازش بگیرم
همینوطوریشم احساس میکنم پریا بهم شک کرده
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهل_شش مهراد وعده ی بهترین کادو رو داده بود.. باید خیلی گر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهل_هفت
مهراد_ فقط امضای تومونده! میتونی بعداز این بدون من خوشحال زندگیتو بکنی و عذاب نکشی!
لبم لرزید.. ازشدت بغض خندیدم.. خندیدم وهمزمان اشک هام صورتمو خیس کرد!
_تو.. تو درخواست طلاق دادی؟
مهراد_ خوشحالی مگه نه؟
همراه خنده بلند بلند گریه کردم..
امشب مهراد تیر خلاصشو به صاف وسط قلبم زد..
امشب واقعا صحرا تموم شد!
باگریه گفتم: خوشحالم؟ دیوونه ای؟ این دیگه چه سوالیه؟ دارم بال درمیارم! خیلی خوشحالم مهراد خیلی...
درحالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت:
_میدونستم خوشحالت میکنه.. تبریک میگم!
اینو گفت وازاتاق رفت بیرون..
به برگه نگاه کردم..
میخواست طلاقم بده؟
من.. من چطوری بدون مهراد زندگی کنم؟ خدایابهم بگو چطوری زندگی کنم؟
نشستم وسط اتاق.. بازم به برگه نگاه کردم..
زیرلب زمزمه کردم:
_طلاقم میده؟ یعنی میخواد بره؟ دوستم نداره؟
دستمو روی قلبم گذاشتم.. چرا اینقدر تند میزنه؟ مشتموروی قلبم کوبیدم..
_توالان باید ایستاده باشی این همه بی قراری واسه چیه؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #113 گفتم : _برو بپوش ببین خوبه یا نه پریا سری تکون داد و لباس
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#114
برای همین بهتره نبینمش...
*
(پریا)
لباس رو پوشیدم همونطوری که حدس میزدم لباس خیلی بهم میومد
لباس رو ازتنم در آوردم احساس میکردم یه کسی پشت در حرف میزنه
اما توجه نکردم و لباس خودم رو پوشیدم
لباس شب رو هم برداشتم و از اتاق خارج شدم
آرشام پشت در ایستاده بود وقتی منو دید با بی تفاوت ترین حالت ممکن گفت:
_چطور بود پسندیدی؟؟
سری تکون دادم و گفتم:_آره خوب بود
آرشام_یه کفش همرنگش رو هم تو این مغازه دیدم اگه خواستی اونم بخریم
_کو؟؟
کفش رو بهم نشون داد و گفت :
_اونه
واقعا تصور نمیکردم سلیقه اش اینقدر خوب باشه کفشه خیلی خوشگل بود
سری تکون دادم و گفتم:
_خیلی خوشگله به نظرم بخریم
_سایز پات چنده؟_37
آرشام به طرف فروشنده رفت ازش خواست سایز ۳۷ کفش رو هم بیاره
فروشنده کفش رو آورد
داخل جعبه گذاشت
بنیتا هم از اتاق پرو اومد و گفت که اون لباس رو پسندیده
صمدی و آرشام پول لباس ها رو حساب کردن
رفتیم برای صمدی و آرشام هم لباس بخریم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
**
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهل_هفت مهراد_ فقط امضای تومونده! میتونی بعداز این بدون من
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهل_هشت
مهراد:
خودکار رو روی برگه گذاشتم وبا صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:
_دیگه چیزی نیست امضا کنم؟
ساشا_ نه مهراد جان همه چی تموم شد.. فقط میمونه امضای صحرا خانم..
_میخوام مهریه شو حتما بگیره! تمام وکمال!
ساشا_ البته.. این مبلغ به حساب ایشون واریزمیشه!
به ساعت نگاه کردم.. ۱۰ شب بود.. به برگه ی طلاق که توسط وکیلم تضمین شده بود چنگ زدم و بدون خداحافظی ازاتاق زدم بیرون!
تموم شد.. بالاخره تسلیم شدم.. میذارم بره.. دوستش دارم.. خیلی دوستش دارم اما کنارمن عذاب میکشه.. دلش بامن نیست.. ازاولم نبود.. عشقم یک طرفه بود و باخودخواهی زندگیشو نابود کردم..
به ماشینم رسیدم.. سوارشدم وبرگه رو روی داشبرد پرت کردم..
بغضم شکست.. نعره کشیدم و گریه کردم.. واسه مظلومی وسکوتش گریه کردم..
واسه زندگی که زدم ونابودش کردم گریه کردم.. واسه نگاه گریونش وقتی مثل حیون به زور مجبورش میکردم باهام باشه گریه کردم..
واسه صحرایی که داشتم ازدستش میدادم گریه کردم..
داد زدم ومشتامو روی فرمون میکوبیدم!
_داره میره! دارم ازدستش میدممم! دیگه تموم شد خداااا...
ودرآخر واسه دلم که بی قرار ودلتنگش بود گریه کردم.. واسه تنهایی و شکستم گریه کردم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #114 برای همین بهتره نبینمش... * (پریا) لباس رو پوشیدم همونطوری
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#115
آرشام یه کت و شلوار سیاه با پیرهن سفید خرید
صمدی هم یه کت و شلوار زرشکی رنگ به همراه پیرهن سیاه
واقعا برای صمدی متاسفم یه جوری رفتار میکنه که انگار با آدم نفهم رو به رو هست
چرا باید کت زرشکی بخره ؟؟
آرشام هم متوجه شده بود معلوم بود عصبانی شده رو به فروشنده گفت
که یه کراوات زرشکی هم بهش بده
از این رفتار هاشون خنده ام میگرفت
دلیل رفتار صمدی رو میدونستم خوب معلومه چشم چرون هست و این رفتارش کاملا عادیه
اما دلیل رفتار آرشام رو نمیدونستم شاید میخواد نقشش رو خوب ایفا کنه
بعد از خرید لباس ها به طرف ویلای صمدی برگشتیم
تموم مدتی که تو پاساژ بودیم حواس بنیتا پی آرشام بود
تو دلم خندیدم و با خودم گفتم:ولی به نظرم زوج خوبی میشن
احساس نمیکنم بنیتا خلافکار باشه اونم صددرصد بازیچه ی صمدی هست
اما معلومه به خاطر پول صمدی باهاش دوست شده چون هیچ علاقه ای بهش نداره
اگه صمدی رو دوست داشت سریع به آرشام دل نمیباخت
بعد از اینکه به ویلا رسیدیم به طرف اتاق هامون رفتیم تا برای مهمونی امشب آماده بشیم
صمدی هم چند تا کارگر آورده بود که خونه رو برای مهمونی آماده کنن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهل_هشت مهراد: خودکار رو روی برگه گذاشتم وبا صدایی که از
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهل_نه
امشب خیلی خوشگل شده بود.. امشب دلم بازم خودخواه شده بود.. بازم میخواستم کنارم بمونه.. لعنت به من وخودخواهیام!
بعداز بریدن کیک نوبت کادو هاشد.. رفتم توی اتاق.. رفتم که برگه ی طلاقو بهش هدیه بدم اما نتونستم.. بازم خودخواه شده بودم.. به کاغذی که منو از صحرا جدا میکرد زل زدم!!!
تلفنم زنگ خورد.. برگه رو توی پاکت گذاشتم و به شماره نگاه کردم! ترلان بود!
این لعنتی چرا دست از سرم برنمیداشت؟ چی ازجونم میخواست؟
_بله؟
ترلان_ مهراد بیا پیشم!
_ترلان یه باردیگه به من زنگ بزنی به بابات زنگ میزنم بیاد دخترشو جمع کنه اوکی؟
ترلان باگریه_ اگه نیای خودمو میکشم!
_آره بکش یه لکه ی ننگ از جامعه کم.. گوشی رو قطع کردم و سرویس طلایی که برای صحرا خریده بودم برداشتم و رفتم بیرون!
بادیدن کادوی صحرا یه لحظه هنگ کردم.. نگاهی به ترانه انداختم با لبخندی که حرصمو درمیاورد نگاهم میکرد!
باقدردانی به صحرا نگاه کردم..
_مرسی سوپرایزم کردی!
صحرا_ مبارکت باشه!
منم هدیه موبهش دادم و اونم تظاهربه خوشحال بودن کرد.. شایدم واقعی...
تشویقمون کردن..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها
وی آی پی #امواج_عشق راه اندازی شد😍😍
تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم
و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم
تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو
بدو تا دیر نشده🥹
برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #115 آرشام یه کت و شلوار سیاه با پیرهن سفید خرید صمدی هم یه کت و
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#116
به اتاق رفتیم که آرشام گفت باید برم اطراف
ویلا رو بررسی کنم ببینم
چند تا نگهبان گذاشته چه چیزهایی تدارک دیده
پس تو با خیال راحت آماده شو
من لحظه آخر میام آماده میشم
سری تکون دادم و حرفی نزدم آرشام هم از اتاق خارج شد
به طرف کمد لباس ها رفتم
لباس ها رو اونجا گذاشتم
به طرف حمام رفتم و دوش گرفتم واقعا بعد از این همه راه رفتن تو پاساژ ها چسبید
حوله ام رو پوشیدم و همونطوری به طرف
میزآرایشی رفتم
موهام رو خشک کردم و آرایش ملایمی
هم زدم موهام رو بالای سرم بستم
و کلاه گیس رو که حالت موجی داشت رو یه جوری روی سرم قرار دادم که موهام مشخص نشه
نگاهی به ساعت انداختم که دیدم یه ساعت گذاشته
وای چقدر طول دادم الان ساعت۶ هست ساعت ۷ هم مهمونیه
پس این آرشام کجا موند؟؟
به طرف کمد لباس هام رفتم
لباس شبی رو که خریده بودیم رو پوشیدم
هر چقدر تلاش کردم زیپ لباس تا نصفه
بالا رفت
حالا چیکار کنم جلوی آینه ایستاده بودم و با زیپ لباس کلنجار میرفتم
خدایا دارم دیوونه میشم چرا دستم بهش نمیرسه؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀