عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #81 مهران هم زنگ زد و بهتون گفت شما هم قبول کردین و اومدین وقتی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#82
با این کار نه تنها خلاف اصلیشون رو پیدا کنن
بلکه افرادی که تو این کار دست دارن رو هم شناسایی کنن
چون صددرصد اینا شاخه ای از یه باند بزرگ هستن
صمدی هم فک میکنه که ما مواد فروش تو ایران هستیم و از کارهاشون خبر نداریم
و میخواد با ما شریک بشه تا یکم پول به دست بیاره
و روی کار اصلیش بیشتر بتونه متمرکز بشه
اونموقع نمیدونستم مهران تو این باند هست
حتی نمیدونستم که خودم هم قراره به عنوان یکی از نیروها انتخاب بشم
(برای همین وقتی فهمیدم که من به عنوان یکی از نیروها انتخاب شدم شوکه شدم )
یهو با حرف صمدی از فکر بیرون اومدم :
_آقای اسماعیلی نظر شما چیه؟؟
آرشام لبخند مغرورانه ای زد و گفت:
_منم موافقم راستش من با باند های زیادی همکاری کردم و نیازی به شراکت نداشتم
اما به خاطر دوستم مهران به شما اعتماد میکنم و امیدوارم شراکت خوبی داشته باشیم
صمدی که فک میکرد ما رو گول زده باخوشحالی لبخندی زد و با آرشام دست داد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وپنج مهراد: بعداز کلی بدبختی وخودمو به روستا رسوندم.. ساعت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشش
صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد روی اعصابم رژه میرفت ودلم میخواست سرمو بکوبم توی دیوار...
_نارگل خانم میشه خواهش کنم گریه نکنید؟ چیزی نشده که.. الان به هوش میاد..
نارگل با همون گریه های عصاب خوردکنش گفت:
_یه دونه ازاون قرص هارو فیل بخوره هفت شبانه رو میخوابه.. اون دختر بیچاره اونقدر بی بنیه اس با گریه ی زیاد ضعف میکنه چه برسه به خوردن اون همه قرص..
دلم میخواست نارگل رو خفه کنم.. اون حق نداشت نفوذ بد بزنه.. حق نداشت آیه یاس باشه.. صحرا چیزیش نیست.. نباید چیزیش باشه..
لبم ازشدت بغضی که دائم قورتش میدادم لرزید..
اون حق نداشت این کارو بکنه.. اگه.. اگه من نرسیده بودم الان صحرا.. اوف.. خدانکنه..
آروم یه جوری که فقط لب زده باشم گفتم؛
_خدایا خواهش میکنم نذار چیزیش بشه!
نارگل_ پسرجان پاشو برو ببین زنت چی شد.. نشستی اینجا که چی؟
نمیتونستم قدم از قدم بردارم.. نمیتونستم ازحالش باخبربشم ومیترسیدم با خبربد مواجه بشم.. !
نگاهمو به در اتاق بسته دوختم وگفتم:
_زن من بودن اونقدر واسش سخت بود که حاضر به مرگ شده...
من چطور اینقدر پست بودم که با بی رحمی ازعشقش جداش کردم؟ مگه منم عاشق نبودم؟ همونطور که منه بیشرف بیتاب عشقم بودم اونم بوده.. من با زندگی این دختر چیکار کردم خدایا...
پرستاری که خواب توی چشمای سرخش شکسته بود ازاتاق اومد بیرون و نارگل به سمتش هجوم برد..
نارگل_ خانم پرستار.. حال دخترم خوبه؟ زنده میمونه؟
آخ.. دستام چقدر مشتاق دریدن حنجره این زن که نمیدونست چطور باید حرف بزنه بود...
پرستار_ ما معده شوییش کردیم.. قرص ها توی معده اش حل شدن و این یه کم کارمارو دشوارمیکنه.. دستشو روی شونه ی نارگل گذاشت وگفت:
_نگران نباش مادر امیدت به خدا باشه!
قلبم؟ مگه قلبی تپیدن داشتم؟ من صداشو نمی شنیدم!
پاهام جون گرفت.. باید دست به کار میشدم.. نباید میذاشتم همینجوری بدون اجازه ی من هرکاری دلش میخواد بکنه.. این دفعه مجازات سختی رو براش در نظر میگیرم.. این دفعه مهراد با جون خودش مجازات میکنه ومجازات میشه.. ازجام بلند شدم و رفتم سمت اتاق.. درو بازکردم ووارد شدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #82 با این کار نه تنها خلاف اصلیشون رو پیدا کنن بلکه افرادی که
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#83
_آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه
آرشام هم مثل خودش لبخند زد و گفت :
_آرشام بگین راحت ترم .....
صمدی سری تکون داد و از جا برخاست و گفت :
_الان شما کجا میمونین؟؟
آرشام_تو هتل
صمدی _ما دیگه شریک شدیم خوبیت نداره که من خونه ای به این بزرگی داشته باشم
شریکم تو هتل بمونه سریع برید وسایل هاتون رو بیارید از این به بعد اینجا میمونین
مهران لبخند زد چون از همون اول یکی از نقشه های اولمون این بود
که بتونیم وارد خونشون بشیم ......
اما برای اینکه شک نکنن آرشام گفت:
_نه آقای صمدی مزاحم نمیشیم ممنون
صمدی _این چه حرفیه شریک سریع برید وسایل هاتون رو بیارید
که شب به مناسبت شراکتمون میخوام یه جشن بزرگ بگیرم
آرشام سری تکون داد و از جابرخاست منم سریع بلند شدم
آرشام _باشه پس ما بریم وسایل هامون رو بیاریم
صمدی _منتظرتون هستیم فقط آقای اسماع...اه ببخشید آرشام کی قرار داد ببندیم؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشش صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهفت
به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز زیبا ترین ومعصوم ترین زن دنیا شده بود نگاه کردم..
بانشستن دستی روی شونه ام به خودم اومدم..
دکتر_ ناراحت نباش مرد.. پیش میاد.. خدا بزرگه!
چرادکترو تار میدیدم؟ اوف لعنت به من.. لعنت به بغضی که بادیدن صحرا شکسته بود و آبرو ریزی کرده بود..
راستی.. اگه مامان به من آدرس نداده بود الان صحرا چی میشد؟
ازاتاق معده شویی آوردنش بیرون و نارگل.. امان ازدست این زن.. امان از بیقراری و دلتنگی هاش.. امان از سوز صداش موقع مویه کردن..
صدای عصبی دکتر قلبمو آروم کرد.. قبلی که تاچند دقیقه ی پیش حس میکردم ندارمش.. انگار منتظر تایید بودم واسه جون گرفتن..
دکتر_ خانم آروم باش.. چیزی نشده که.. خداروشکر زنده اس.. یه کم درون دار باشید!
به سمت نارگل رفتم وازتخت جداش کردم..
_نارگل خانم خواهش میکنم آروم باش.. صحرا خوبه به زودی هم خوب میشه!
نارگل_ پس چرا چشماشو بازنمیکنه؟
آخ.. بغض لعنتی فرصت نداد حرف بزنم.. به سختی بغضمو قورت دادم وصدامو صاف کردم.. وفقط باگفتن "بازمیکنه" اکتفا کردم
سه روز گذشت و مامان اینا از موضوع باخبرشدن..
بابا بادیدنم پرخاشگرانه به سمتم حمله کرد وگفت "تا نکشتیش ولش نکردی نه؟"
ومن سکوت کردم.. نگفتم که وقتی رسیدم کار ازکار گذشته بود..
مامان گریه میکرد که امانت دار خوبی نبودی و ترلان تند تند زنگ میزد و نگرانم بود...
داشتم اسمس ترلانو میخوندم والتماس هاشو که فقط یه لحظه جواب بدم که صدای ضعیفی باعث شد سرمو بلند کنم وناباور به تصویر روبه روم خیره بشم!
صحرا_ آب.. تشنمه..
خوشحال خیز برداشتم سمتش وگفتم:
_صحرا؟ بیدارشدی؟ خوبی؟ چشماش بسته بود وفقط تکرار کرد:
_یه ذره آب بهم بدین..
خوشحال بودم.. چنگی به موهام زدم وزمزمه کردم.. خداروشکر.. وای خدایا شکرت..
مامان که انگار باصدای من بیدار شده بود گفت:
_چی شده؟
_به هوش اومد.. نگاش کن بیداره!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #83 _آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه آرشام هم مثل خودش لبخند زد
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#84
آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم
کارخونه ای که مواد ها اونجا بسته بندی و توزیع میشه رو ببینیم و همونجا قرار داد ببندیم
صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید اخم کرد.....
صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید
اخم کرد چون میترسید بریم کارخونه و از کار اصلیشون سردربیاریم
اما سریع خودش رو جمع کرد و گفت :
_باشه مشکلی نیست
آرشام لبخندی زد و تشکر کرد
با همدیگه از خونه خارج شدیم و داخل ماشین نشستیم
وقتی از حیاط ویلا هم بیرون اومدیم
آرشام آینه های ماشین رو چک کرد و گفت :
_بله از الان تعقیب هاشون شروع شد باید خیلی حواسمون باشه
اینا منتظر یه اشتباه کوچیک ازمون هستن تا تو فرصت مناسب تهدیدمون کنن
به تایید از حرفش سری تکون دادم همونطوری که آینه ها رو چک میکردم
گفتم:
_وقتی گفتی فردا میخوایم بریم کارخونه رو ببینیم صمدی خیلی ترسید
اینا صددرصد یه چیز خیلی خطرناکی تولید میکنن که نمیخوان ما بفهمیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفت به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهشت
صحرا:
بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخواب سنگینم بیدارشدم..
اومدم حرف بزنم که حس کردم گلوم داره پاره میشه و فورا درخواست آب کردم..
باشنیدن صدای منفورترین آدم زندگیم همه چی یادم اومد..
شب یلدا و... پیداشدن سروکله ی مهراد.. دفترم.. اوفففف بازم زنده موندم.. انگار قسمتم نیست بمیرم!
داشت دوباره خوابم میگرفت که سرم توسط مهراد بلند شد وصدای نکره اشو کنار گوشم شنیدم..
_میتونی بلند بشی آب بخوری؟
چشممو باز کردم وبهش نگاه کردم.. نور چششمو زد سریع بستم وگفتم:
_میتونم!
مادرجون_ دخترم خوبی؟ حالت تهوع نداری؟
دلم نمیخواست باهیچکدومشون حرف بزنم..
نه آقاجون ونه مادرجون.. حتما کار یکی ازاین دونفربوده که اون آدرس کوفتی روبه مهراد دادن..
اگه نداده بودن من الان...!
جواب ندادم وفقط لیوان آب نسبتا سردی رو که مهراد بهم داده بود سرکشیدم و دلم به هم خورد..
صورتم جمع شد ودستم روی دلم چنگ شد..
مادرجون_ نگفتم بدون اجازه دکتر بهش آب نده؟
مهراد_ صحرا خوبی؟
چشمم همچنان بسته بود.. خدایا به کی بگم نمیخوام دنیا وآدم هاتو ببینیم؟
باهمون چشم بسته آروم گفتم:
_من خوبم!
بوی عطر مادرجون که ازصد فرسخی داد میزد گرون قیمته بینیمو نوازش کرد.. دستی روی پیشونیم نشست و صداش به گوشم رسید..
مادرجون_ دخترم؟ مادرجان بهتری؟ مهراد رفت دکترو صدا کنه.. این چه کاری بود توباخودت کردی آخه؟ نگفتی مهراد بدون تومی میره؟
نگفتی قلب ضعیفم تحمل نداره ودلیل تپیدنشو ازدست میده؟
چشممو بازکردم.. من چطور میتونم از این همه مهربونی چشم بگیرم خدایا..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #84 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#85
حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن
آرشام _آره فردا باید دوبین های کوچیک به لباس هامون وصل کنیم
تا بتونیم از کارخونه فیلم بگیریم بعد دقیق تر چک کنیم
به تایید از حرفش سری تکون دادم و از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم
واقعا تعجب کردم من و آرشام یه بار بدون مخالفت هر دومون حرف همدیگه رو تایید کردیم
تا وقتی که به هتل برسیم حرفی بینمون رد و بدل نشد
وقتی به هتل رسیدیم از ماشین پیاده شدیم
به طرف اتاقمون رفتیم و وسایل ها رو جمع کردیم
وقتی وارد اتاق شدم با دیدن تخت اخمام رفت تو هم
اینجا با آرشام قرار گذاشته بودیم
که یه روز من رو تخت بخوابم یه روز اون
حالا اونجا چه خاکی سرم میریزم
امیدوارم یه کاناپه تو اتاقشون باشه و گرنه یا من آرشام رو میکشم یا آرشام منو میکشه
خدا خودش رحم کنه با وارد شدن آرشام به اتاق
سریع به خودم اومدم و به طرف چمدونم رفتم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهشت صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخوا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ونه
۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران.. برمیگردم شکنجه گاهم.. انگار خدا این عذابو لایقم میدونه وتمومی نداره..
نارگل موقع خداحافظی اونقدر گریه کرد که منم به گریه انداخت..
کاش میدونست آرزو میکردم هیچوقت به تهران برنگردم و این رفتن به خواست خودم نبوده!
ماشین آقا جون اینا پشت سرمون حرکت کرد وراهی تهران شدیم..
بی صدا به بیرون ومحلی که واسم پراز خاطره بود نگاه میکردم که مهراد شیشه رو بالا کشید..
برگشتم سمتش و بازهم بی صدا نگاهش کردم که گفت:
_سرده سرما میخوری.. ازپشت شیشه هم میتونی بیرونو ببینی!
شیشه رو تاآخر پایین کشیدم و باتحکم گفتم:
_توکارمن دخالت نکن!
مهراد که توی این ۳روز از دست من کلافه شده بود گفت؛
_واسه خودت گفتم.. هرکاری میخوای بکن!
_اگه واسه من بود.. راحتی من مهم بود.. زندگی من واسه شماها ارزش داشت من الان تو این ماشین نبودم و راهی اون خراب شده نمی شدم!
مهراد_ اگه زندگی میخواست طبق میل جنابعالی پیش بره الان مراسم هفتمت بود..
دستمو به سرم گرفتم وبی حوصله وعصبی گفتم:
_وای بسسسه! دوباره اون موضوع مسخره رو بازنکن.. حالم بهم میخوره از نصیحت های پوچ وتوخالی که عامل اصلی تموم بدبختی هام خودتی!
سکوت کرد.. صدای آهنگو یه کوچولو زیاد کرد وسرعتشو بیشتر کرد..
صدای زنگ موبایلش روی اعصابم بود.. دلم میخواست بشکنمش..
بخاطر قرص هایی که خورده بودم اعصابم خیلی ضعیف شده بود وحالاهم اون صدای زنگ تلفن، مهم ترازاون کسی که میدونستم کیه که پشت خطه داشت دیوونه ام میکرد!
_میشه صدای گوشیتو خفه کنی؟
نگاهی بهم انداخت وگوشی رو جواب داد:
مهراد_ بله؟
.....
دارم باصحرا برمیگردم تهران!
.........
بعدا حرف میزنیم!
............
بهت میگم بعدا حرف میزنیم، توجاده ام حواسمو پرت میکنی!
...........
الان موقع اش نیست عزیزم.. بعدا حرف میزنیم. فعلا خداحافظ
........
لبم لرزید.. بغضم داشت میترکید.. خدا لعنتت مهراد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونه ۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وده
توجاده کنار یه رستوران بین راهی ایستاد.. منم که خودمو به خواب زده بودم تا یواشکی اشک ریختنمو نبینه.. دلم نمیخواست حتی تکون بخورم تا متوجه بیدار شدنم نشه اما انگار بیشعور تر ازاین حرفا بود..
_صحرا؟ بیدارشو.. ناهار بخوریم ..
بدون دستمو ازروچشمم بردارم خشک وجدی گفتم؛
_نمیخورم!
مهراد_ مگه دست خودته پاشو عصبیم نکن مامان اینا هم گرسنه هستن زشته..
_بروپایین مهراد حوصله شنیدن صداتو ندارم..
مهراد_ بامن درست حرف میزنی یا بزنم دندون هاتو خورد کنم تو حلقت؟
خانم ۳ماهه فرار کرده دوقورت ونیمشم باقیه.. توباخودت چه فکری کردی؟ فکر کردی باخوردن ۲تا دونه قرص فراموش میکنم چه آدم کثیفی هستی؟
مثل فنر نشستم وخیز برداشتم سمتش وتوی نزدیک ترین فاصله ازصورتش گفتم: واسه چی این آدم کثیفو نگهداشتی؟ واسه چی دست از سرم برنمیداری هر قبرسونی میرم دنبالم میای؟ واسه چی طلاقم نمیدی؟ هان؟ واسه چـــــی؟
مهراد_ تاعذاب هایی که به من دادی پس ندی طلاقت نمیدم.. میدونی که هیچ علاقه ای بهت ندارم ومیدونی که کسی رو توی زندگیم دارم که معنی عشقو میفهمه.. اما تو..
باپوزخند پراز نفرت نگاهم کرد وادامه داد: مجبوری تاهروقت که من بخوام باکسی که ازت متفره زندگی کنی! نگاهشو یه شیشه دوخت وادامه داد:
_همونطور که منو مجبور به اون زندگی فلاکت بار کردی.. مامان داره میاد سمت ما بخوای سلیته بازی دربیاری بد میبینی.. بالبخند پیاده شو..
داشتم آتیش می گرفتم.. داشتم نابود میشدم اما بجای لبخند پوزخند زدم..
_که ازمن متنفری؟هوم؟
فقط نگاهم کرد..
باشه ی آرومی گفتم وپیاده شدم..
خودت خواستی مهراد.. خودت استارت این بازی احمقانه رو زدی.. یه جوری اشکتو دربیارم که به پام بیوفتی..
مادرجون_ دخترم حرفاتونو بذارین توخونه هم وقت هست بخدا.. تلف شدیم ازگرسنگی..
نگاهی به مهراد انداختم وچشمکی بهش زدم وباناز خندیدم..
هنگ کرد.. میدونم چجوری از پا درت بیارم مهراد خان مهرآذر
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #85 حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن آرشام _آره فردا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#86
چند تا لباس و کلاه گیس که تو کمد بود و مهران خریده بود رو هم تو چمدون چیدم
وقتی کارم تموم شد به طرف آرشام چرخیدم و گفتم:
_کار من تموم شد میتونیم بریم ......
آرشام سری تکون داد و با همدیگه از اتاق بیرون اومدیم
نمیدونم چرا آرشام از صبح سرسنگین شده و تو فکره
چمدون هام خیلی سنگین بود و حمل دو تا چمدون برام خیلی سخت بود
اما آرشام عین خیالش نبود حتی احساس میکردم داره بهم نگاه میکنه و میخنده
به زور چمدون ها رو داخل آسانسور گذاشتم
و با اخم ایستاده بودم که دیدم آرشام زیر زیرکی میخنده
با عصبانیت به طرفش چرخیدم و گفتم:
_چیه هی داری میخندی هان ؟؟
سریع خودشو جمع کرد و طوری که مثلا اون نخندیده
شونه هاش رو بالا انداخت گفت :
_چی میگی توهم زدی ها......
دستم رو به نشانه تهدید بالا آوردم و زیر لب خریدم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وده توجاده کنار یه رستوران بین راهی ایستاد.. منم که خودمو ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ویازده
ساعت نزدیکی های ۷غروب بود که رسیدیم خونه..
خونه ای که باتموم وجودم ازش متنفر بودم.. تمیز ومرتب بود.. این تمیزی کار مهراد نبود ویواشکی توی توالت اشک ریختم وقسم خوردم همون صحرایی بشم که مهراد جلوش اشک میریخت وزار میزد که دوستش داشته باشم..
بعداز گرفتن دوش نیم ساعته حسابی به خودش رسید ورفت بیرون..
خودمو بالباس هام سرگرم کردم تافکر کنه بهش توجهی نکردم وحواسم به رفتنش نیست..
بعداز رفتنش نشستم و باصدای بلند گریه کردم.. تماس های سبحان ومامان اینا تمومی نداشت.. وقتش بود بهشون بفهمونم من دیگه دختر اونا نیستم با عصبانیت گوشی رو جواب دادم:
_بـــــله؟
سبحان_ الو.. واسه چی جواب نمیدی؟ مردم از نگرانی..
_چون دلم نمیخواد جواب شماهارو بدم.. چون ازتون متنفرم.. چون نمیخوام صدای نحس هیچکدومتونو بشنوم.. شیرفهم شد؟
سبحان با لحنی غمیگن_ چرا؟
میخواستم بگم چون به این روزم انداختین.. چون پشتم نبودین.. چون ازخونه بیرونم کردین اما نگفتم.. وقتش نرسیده بود.. گفتم:
_چون ازتون خوشم نمیاد وشمارو مزاحم زندگیم میدونم.. دیگه به من زنگ نزنید نه تو نه سارا ونه اون مادرتون! خداحافظ..
قطع کردم وگریه کردم.. قطع کردم وضجه زدم اما محکم شدم.. با ریختن هرقطره اشک ریشه ی کینه هام محکم تر میشد.. خیلی دردناکه.. اینوفقط یه زن میتونه دردشو حس کنه که بدون شوهرش باکسی دیگه بیرونه و داره با اون خوش میگذرونه.. بااون شاده وازتو متنفره.. اما قسم میخورم به زانو درش بیارم.. قسم میخورم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #86 چند تا لباس و کلاه گیس که تو کمد بود و مهران خریده بود رو هم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#87
_ببین من توهم نزدم بلکه یه آدم بیشعور اینجا هست
که نه تنها شعور نداره که به یک دختر کمک کنه بلکه بهش میخنده پس....
هنوز حرفم تموم نشده بود که اوک دستم رو که به نشانه تهدید بالا آورد بودم رو گرفت
دستم رو پایین آورد و منو هول داد .....
به دیواره آسانسور چسبوند وفاصله اش رو باهام نزدیک کرد ......
طوری که نفساش به صورتم برخورد میکرد
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم به چشام نگاه کرد و گفت :
_ببین مامور کوچولو وقتی ادعا میکنی
پلیسی باید زور و توانایی پلیسی رو هم داشته باشی
نه اینکه با برداشتن دو تا چمدون سنگین غر بزنی
در ضمن وقتی میبینی چیزی بهت نمیگم این به این معنا نیست که کم آوردم
بلکه حوصله ندارم با یه بچه کلکل کنم پس مراقب رفتار هات باش
بعد با انگشت اشاره اش ضربه ای به بینیم زد و با خنده ازم دور شد
تپش قلبم به قدری بالا رفته بود که نمیتونستم نفس بکشم
احساس گرمای شدید میکردم .....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀