eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
565 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین بعد از اعزام به جبهه در اولین اعزامش به شهادت رسید و در همان مدت چندین نامه ارسال کرد که در آخرین نامه‌اش که فرستاد نوشته بود اگر شهید شدم گریه نکنید و شاد باشید و برای ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف ) بسیار دعا کنید. برادرم آرپی‌جی زن بود و اینکه مانند او پیرو راه امام باشیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#درباره_شهادت #راوی_برادر_گرامی #شهید_دفاع_مقدس #حسین_فصیحی حسین بعد از اعزام به جبهه در اولین ا
برادرم در عملیات محرم که آبان ماه سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد به شهادت رسید. قبل از شروع عملیات گروهی از رزمندگان برای شناسایی منطقه وارد عمل شده بودند و اعلام کرده بودند رودخانه‌ای که در مسیر عملیات قرار دارد عمق کمی دارد در شبی که عملیات شده بود مشخص شد که جاسوس‌ها گزارش شناسایی را به دشمن اعلام کرده‌اند، برای همین دشمن منتظر عبور رزمندگان از رودخانه بود و زمانی که رزمندگان در حال عبور بودند دشمن دریچه‌های سد را باز کرده بود برای همین بسیاری از رزمندگان در جریان آب غرق شدند و پیکرهایشان همراه آب رفت که هنوز پیدا نشده است. رزمندگانی هم که موفق به عبور شده بودند در کمین دشمن که منتظرشان بود قرار گرفتند و دشمن شروع به تیراندازی کرد که برادرم حسین زخمی شد. آن شب برادرم حسین و شهید اصغر فصیحی همراه هم بودند. وقتی حسین زخمی شد به سمت عقب برگشت و زمانی که به لب رودخانه رسید به شهادت رسید. در آن عملیات اصغر به عنوان تدارک فعالیت می‌کرد برایمان تعریف کرد که با چفیه‌هایشان طنابی ساخته بودند و موفق شده بودند از رودخانه عبور کنند، اما برادرم حسین پیکرش در آنجا ماند تا مدتی بعد که پیکر به دستمان رسید و در بهشت محمد به خاک سپرده شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بعد از عملیات محرم به دستجرد خبر رسید که حسین فصیحی به شهادت رسیده است. در دستجرد رزمنده‌های دیگری هم به نام حسین فصیحی در جبهه حضور داشتند. در دستجرد شهید محمد فصیحی را به نام حسین می‌شناختند و اول تصور بر این بود که او به شهادت رسیده است، برای همین خانواده‌هایی که فرزند حسین در جبهه داشتند نگران شدند و قبل از اینکه بنیاد شهید به صورت رسمی به ما خبر شهادت را اعلام کند زمینه شنیدن خبر برایمان فراهم شده بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
به خاطر دلبستگی که پدر و مادرمان به حسین داشتند نگرانی‌مان، نگرانی و دلتنگی‌های پدر و مادرمان برای حسین بود. آن‌ها به خاطر شهادت حسین خیلی بی‌تابی می‌کردند و این موضوع ما را بیش از هر چیز دیگری نگران کرده بود. همیشه در خانه‌مان یاد حسین زنده بود و تا زمانی که والدین‌مان در قید حیات بودند تلاش‌مان را کردیم به توصیه حسین عمل کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آن طور که گفتم حسین و دوستانش که دستجردی بودند در جبهه به شهادت رسیدند. دوستان حسین تعریف کردند که در جبهه قبل از عملیات قرعه می‌زنند که کدام‌شان زودتر به شهادت می‌رسد. قبل از عملیات اولین قرعه به نام حسنعلی هاشم‌پور افتاد که او زودتر از همه به شهادت رسید. قرعه بعد به نام حسین افتاده بود که او هم بعد از حسنعلی به شهادت رسید. بعد از آن دیگر قرعه نزدند، اما دوستان دیگرش از جمله رضا فصیحی، اصغر فصیحی، علی هاشم‌پور و دیگران هم به شهادت رسیدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم حسین و شهید رضا فصیحی خیلی به هم علاقه داشتند به طوری که محل دفن‌شان در گلزار شهدا را هم خودشان تعیین کرده بودند و گفته بودند کسی جز ما در این محل دفن نمی‌شود که همین اتفاق هم افتاد. وقتی برادرم به جبهه جنوب رفت رضا برای مستشار نظامی به سوریه رفته بود. در آن زمان وسایل ارتباطی مثل الان نبود که رضا از خبر شهادت حسین با خبر شود. بعد از اینکه رضا از سوریه برگشت از شهادت حسین با خبر شد و یک شب همراه برادرانش رضا و اسماعیل به خانه‌مان آمد. سؤال کردیم که چطور از شهادت حسین با خبر شدید؟ رضا گفت من سوریه بودم که حسین به خوابم آمد و گفت من رفتم و تو چرا هنوز نیامدی؟ آن جا بود که فهمیدم حسین به شهادت رسیده است. رضا آن شب برای وداع آمده بود که راهی جبهه شد و به شهادت رسید که پیکر مطهرش کنار همرزمش حسین به خاک سپرده شد. بعد از شهادت حسین چند نفر دیگر در دستجرد به شهادت رسیدند، اما هیچ کدام کنار حسین به خاک سپرده نشدند تا خواسته دو شهید همان طور که خودشان گفته بودند عملی شود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قدیما بچه های روستا یک نوع ترقه دستی با آهک و شیشه خالی شربت درست می کردند تا از صدای انفجارش به هیجان بیاند. احمد هم یک روز بازی گوشیش گل می کنه و میره یک شیشه شربت برمی داره و پر از آهک می کنه و درِ شیشه را می بنده و بالای سرش می نشینه تا منفجر بشه بعد که آهک ها با موج زیادی منفجر شده بود به چشم احمد می پاشه و چشمش نزدیک بود از دست بره و تا چند روز چشمای احمد می سوخت و اذیتش می کرد تا کم کم بهبود یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادرم پس از فوت پدرم در منزل تنها شده بود و چون خانه های روستا بزرگ است و ایشان شبها که  هوا تاریک می شد خیلی می ترسید و از طرفی هم نمی خواست که مزاحم دیگران شود و زحمتش برای کسی باشد. به ما حرفی نمی زد. یکی از همسایه ها شبی خواب می بیند که دور تا دور منزل ما سربازانی ایستاده اند و دارند نگهبانی می دهند. و از سربازها سوال می کند: شما اینجا چکار می کنید؟ یکی از سربازها جواب می دهد شهید قاسمعلی به ما دستور داده است که به اینجا بیائیم و از خانه اشان مراقبت کنیم مادرش تنهاست و از تنهایی می ترسد. باز سوال می کند: مگر خود قاسمعلی نمی تواند بیاید از مادرش مراقبت کند که شما را فرستاده است؟ جواب می دهند: به ما دستور داده است که بیائیم و از این خانه و مادرش مراقبت کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سینه_زنی🏴 حضرت زهرا سلام الله علیها🥀 ------------------------ ‍ اَسمابه خانه زخم پهلوی تومی بست م
قبل از مراسم تشییع کسی روحيه اين را نداشت خبر شهادت برادرم را به پدرم اطلاع دهد. من گفتم احتیاجی نیست کسی برود، خودم می روم و به پدرم اطلاع میدهم. رفتم و کمی آیات و حدیث برای پدرم گفتم تا کم کم از نظر روحی آماده پذیرش خبر باشد. پدرم اما آدم بسیار زیرک بود. هنوز من حرفهایم تمام نشده بود گفت: حرفی که می خواهی آخر بزنی اول بزن.می خواهی بگویی حسن شهید شده است؟ من با کمال تعحب گفتم بله. حسن آقا هم لایق شهادت بود. پدرم از همه جا بیخبر بود اما گویی به او الهام شده بود که ته صحبتهای من نشانه ای از خبر شهادت فرزندش را در بر دارد. ما بدین صورت پدرم را از شهادت برادرم آگاه ساختیم. مادرم هم بخاطر بیماری در بیمارستان شریعتی تهران بستری بود و از همه جا بی خبر بود. بعد از مراسم هفت برادرم ما به تهران برگشتم و مادرم را از بیمارستان مرخص کردیم .شب که به منزل رسیدیم نگذاشتیم پارچه های سیاه دم در منزل را ببیند و متوجه بشود. بعد از ساعتی من رفتم کنار دست مادرم نشستم و‌گفتم مادر جان، گفت: بله. گفتم: میدانی برادرم حسن کجاست؟ گفت: نه؛ گفتم: رفته خدمت سربازی.گفت: بله. یادم نبود. گفتم مادر این سرباز هایی که می روند سربازی بعد شهید می شوند چطوری است؟ گفت: این هایی که در سربازی شهید می شوند به راه امام حسین علیه السلام رفتند. گفتم: اگر یه وقت حسن ما شهید شد چی؟ گفت: خوب مادرجان حسن ما هم شهید بشود می شود مثل علی اکبر امام حسین علیهم السلام که شهید شد. بعد گفت: رضا من خواب دیدم که حسن شهید شده و رفته پیش علی اکبر.گفتم: مادر کدام علی اکبر را می گوئید؟ گفت: علی اکبر امام حسین علیه السلام.ما خیلی تلاش کرده بودیم طوری خبر شهادت برادرمان را به مادرمان بدهیم به خاطر بیماريش حالش بدتر نشود. ولی خدا ایشان را برای این امر مهم از قبل توسط خوابی که دیده بود آماده کرده بود تا بتواند با این خبر روبرو شود. بر خلاف فکر ما، مادرم وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید بقدری با ایمان بود که می گفت حسن منم مثل حضرت علی اکبر امام حسین علیهم السلام که شهید شد. مادرم همیشه ذکر لبش یا علی بود و زمانی هم که می خواست جان دهد شهادتین را بر زبان جاری کرد. و با ایمان و یقین از دنیا رفت. البته دلتنگ و بی قرار روی فرزند شهیدش می شد و باپدرم هر دو گریه هم می کردند اما نه به نشانه ی ناشکری بلکه فقط از سر دلتنگی و برای اهل بیت علیهم السلام گریه می کردند و با آنان همدردی می کردند و ما امروز افتخار می کنیم که چنین مادر و پدر مومنی داشتیم که از دامن پاک آنها برادر شهیدمان بوجود آمد که باعث سربلندی ما در دنیا و آخرت شد. و برای اینکه پدرم و مادرم فراق برادر شهیدم را کمتر احساس کنند من سه سال از طرف محل کارم بعنوان ماموریت از تهران به اصفهان رفتم و نزدیک خانواده ام بودم تا جای خالی حسن را برایشان پر کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
رضا متولد سال ۱۳۴۶ است و در روستای دستجرد جرقویه اصفهان به دنیا آمد. رضا حدود شش سالش بود که از پدر یتیم شد. رضا خیلی مظلوم و مهربان و پرتلاش بود. داغ مرگ پدرمان خیلی برای رضا سخت بود و اصلا با این موضوع کنار نمی آمد و برای همین هم اصلا علاقه ای به مدرسه رفتن نداشت و درس نمی خواند و بعد از رفتن پدرمان گویی همه ی دنیای رضا هم از دست رفته بود. به همین دلایل هر به دو سال یک کلاس را می خواند. به مدرسه نمی رفت وقتی هم می رفت تغذیه اش را که می گرفت هر طور که بود از مدرسه فرار می کرد و خیلی وقتها کنار قبر پدر می رفت تا آرامش بیابد. و آخر هم تا کلاس دوم بیشتر نخواند و ترک تحصیل کرد. ولی در عوض  رضا از همان دوران نوجوانی بچه دست بخیری بود و چه در خانه و چه بیرون از خانه اگر می دید کسی نیاز به کمک دارد اگر در توانش بود حتما کمک می کرد. گاهی هم میشد که کمک بعضی افراد می کرد و آنها چون می دانستند رضا از پدر یتیم است انعامی بعنوان دستمزد به رضا می دادند که رضا آن را به خانه می آورد و به  مادر می داد تا کمک خرج زندگی باشد. مثلا رضا می دید کشاورزی نیاز به کمک دارد و دست تنهاست می رفت و کمکش می کرد تا محصولاتشان را بار ماشین کند یا کمک فروشنده ها می کرد تا بارشان را جابجا کنند و آنها هم اگر پولی هم به رضا پرداخت نمی کردند در عوض به او میوه یا مقداری مواد غذایی هدیه می دادند که محبت و کمک رضا را جبران کنند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی حیدری دریک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در سال ۱۳۴۵ چشم به جهان گشود. ایشان فرزند کوچک خانواده بودند. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فاطمه الزهرا "علیهاالسلام" روستا به اتمام رساند. ودر سن ۱۶ سالگی در سال دوم جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران به سیاق رزمندگان اسلام با کسب اجازه از والدین خود برای اعزام به جبهه حق علیه باطل در بسیج مردمی روستا ثبت نام نمود و در دورهای آموزشی رزمی شرکت نموده و در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام گردید. ودر عملیات رمضان به فیض عظیم شهادت نائل گردید و پیکر پاکش پس از ۱۶ سال به وطن بازگشت ودر گلستان شهدای روستا بخاک سپرده شد. پدرم قبل از اینکه با مادرم ازدواج کند همسر اولش که خاله ی ما باشد با ایشان ازدواج کرده بود و خاله ام بر اثر بیماری از دنیا می رود و ثمره ی آن ازدواج یک فرزند پسر بنام محمد بوده است که ایشان برادر بزرگتر ما و یادگار خاله بزرگترمان می شود. بعد از اینکه خاله ام به رحمت خدا می رود پدرم از مادرم خواستگاری می کند و زندگی جدیدی را با مادرم آغاز می کند. و برادر بزرگم که از مادر یتیم شده بود کنار دست مادرم تربیت و بزرگ می شود. چند فرزند اول مادرم عمرشان به دنیا نبود. اما به خواست خدا پنج تا ازفرزندانشان که سه پسر و دو دختر هستیم زنده ماندند و از بین ما قاسمعلی که فرزند کوچک خانواده بودبا شهادت از بین ما رفت و عزت و آبروی دو عالم را برای ما به یادگار گذاشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادرم خدابیامرز تعریف می کرد قاسمعلی که به دنیا آمد خیلی قدمش در زندگی ما پر خیر و برکت بوده است. مدتی بود که فقر در روستا بیداد می کرد و اهالی روستا بسختی امرار معاش می کردند. اما وقتی که قاسمعلی به دنیا آمد یک کامیون گندم وارد روستا شد وگفتند: به همه گندم نمی دهند و اعلام کردند باید یک کسی بیاید ضامنتان بشود تا به شما گندم بدهیم. یکی از اقوام به نام محمد حاج عباس خدامی به مادرم می گوید من میایم ضامن شما می شوم. و بواسطه ی ایشان به ما گندم دادند. و بعداز این ماجرا نیز خیلی خیرو برکت در زندگی ما وارد می شود که پدرم خدا رحمتش کند می گفت: اگر اسم این بچه را خواهرم اصرار نمی کرد قاسمعلی بگذارید نیت داشتم بخاطر قدم پر خیر و برکتش قدمعلی بگذارم. قاسمعلی وقتی به دنیا آمد عمه ام می گفت: دربین فامیل یک قاسمعلی داشتیم که خیلی انسان شریف و خوب و با خدایی بود و برای اینکه یادش از بین نرود اگر اجازه می دهید به یاد مرحوم قاسمعلی اسم این بچه را هم قاسمعلی بگذاریم. و پدرم قبول می کند و نام برادرم را قاسمعلی می گذارند. زمانیکه پدرم بر اثر بیماری از دنیا رفت برادر شهیدم قاسمعلی حدود ۷ الی ۸ سال سن داشت. یبار آمد به مادرم گفت: من که مادر دارم یتیم نشدم آنهایی که مادرشان از دنیا می رود یتیم می شوند. چون هیچ کس در خانه ندارند. درستکه پدرم از دنیا رفته است اما چون شما در خانه هستی ما احساس یتیمی نمی کنیم و شما از ما مراقبت می کنید و جای خالی پدرم را پر می کنید. کانال حفظ آثارشهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398