#بیماری_سرخک
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#مهدی_فصیحی
زمانیکه برادرام کوچیک بودند هر سه باهم به بیماری سرخک مبتلا میشند و خیلی حالشون بد میشه و خیلی سرخک وحشتناک و شدیدی گرفته بودند و پدرم هم آن زمان آنجا نبودند.
مادرم می گفتند: وقتی سه تا پسرا مبتلا به این بیماری شدند حتی از گوشهاو بینی و دهانشون خون میامده. و پدر بزرگم وقتی این وضع و میبینه به مادرم میگند که اگر خون نمیامد بد بود ولی حالا که خون میاد خوب میشند. و نگران نباش. یه شب نصف شب مادرم از خواب بلند میشه و میبینه حال هر سه خیلی بدشده وبرادرم مهدی که کوچکتره بوده رو بغل می کنه وگریه کنان میبره خونه ی پدر بزرگم حاج ابراهیم وبا بغض و گریه مهدی رو میزاره روی زمین و رو به پدربزرگم می کنه و میگه بیا این مهدی و اون دوتا هم اونجا تو خونه دارند جون میدند. و پدر بزرگم که خدا رحمتشون کنه مادرم و دلداری میده و بلند میشه میره و اون دوتا برادرام و که اوناهم بدحال بودند و بغل می کنه و میاردشون خونه ی خودشون و تاصبح بالای سرشون میشینه و دعا می کنند که درد و بیماریشون برطرف بشه و خدا را شکر صبح که میشه یکم حالشون بهتر شده بود هر سه رو میبرند دکتر و بعدش حالشون روز به روز بهتر میشه و الحمدلله خواست خدا بود که اون بیماری از وجودشون دور بشه و زنده بمونند تا سربازان اسلام بشند و در راه خدا جانباز و شهید بشند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#قبل_ازاعزام
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
هواسرد بود و یک چراغ علاء الدین وسط اتاقمان روشن بود تا فضای اتاق گرم بماند. آنروز حسنعلی پای چراغ ایستاده بود تا
دستانش را گرم کند. و رو به من کرد و گفت: مامان می خواهم بدانم این بنده خداهایی که بچه هایشان به شهادت می رسند چه می کنند؟! چه حالی دارند؟! بعد نگاه کرد دید من پشت دار قالی هستم و قالی می بافم گفت: مامان قالی نباف دعا کن خودم زنده باشم نگهداریتون می کنم و کمک حالتان میشم؛ و بعد گفت: اگر من رفتم و بر نگشتم همسرم آزاد است خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد؛ به خودش هم گفتم اگر ماندی و ازدواج نکردی در آن دنیا باهم هستیم. ولی فقط مواظب اصغرم باشید نکند اورا فراموش کنید. مامان من دارم میرم فقط یک سفارش دارم یک عکس از بچه ام انداخته ام چاپ که شد برایم بفرستید. چند روزبعداز رفتن حسنعلی به جبهه پسر عمه ام آمد برای خداحافظی که برود جبهه و من عکس چاپ شده نوه ام را با کمی هدایا امانت بهش دادم تا بدست حسنعلی در جبهه برساند. شش روز بعد جواب نامه حسنعلی آمد که بچه ها برایم می خواندند و هر جمله ای که نوشته بود یه کلمه مادر اول جمله هایش بود همش مادر؛ مادر بود. مثلا نوشته بود مادرجان ازت ممنونم که عکس فرزندم را فرستادی و خوشحالم کردی و کلی عکس بچه ام را بوسیدم؛ مادر خیلی دوستت دارم؛ مادر حلالم کن زحمت کشیدی برایم این هدایا را فرستادی؛ و...... سفارشات لازم را نوشته بود که بعداز شهادتم بعضی مسائل را رعایت کنید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#زندگینامه
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#امیرناصر_صادقی
شهید امیر ناصر صادقی در سال ۴۸
در خانواده ای مذهبی در اصفهان بدنیا آمد و دوران تحصیل خود را تا مدتی در همانجا گذراند
بعداز چند سال بدلیل مهاجرت خانواده به سرزمین مادری به روستای مالواجرد آمدند و درس را در مقطع راهنمایی و دبیرستان ادامه دادند و بعد از چند صباحی از طرف دبیرستان بعنوان امدادگر به جبهه اعزام شد و به فیض شهادت نائل آمد.
#شیطنتهای_نوجوانی
امیرناصر اولین فرزند خانواده بودند ما با شهید سه برادر و ۵ خواهر هستیم. اون موقع ها سه تا برادری چیزی که بیشتر یادم میاد اینکه تو خونه باهم فوتبال بازی میکردیم و هر دفعه متاسفانه دسته گلی به آب میدادیم از جمله شکستن وسایل منزل وبعد دعواهای پدر و بیشتر مادر
#فعالیتهای_فرهنگی
در زمان انقلاب که سنی نداشتند ولی در زمان جنگ همیشه در پشت جبهه با همکلاسی ها فعال بودند. عضو انجمن اسلامی مدرسه؛ گروه سرود و قاری قرآن و عضو بسیج و عضو هیأت متوسلین به قمر بنی هاشم علیه السلام و موذن یکی از مساجد روستا هم بودند. علاقه ایشان به قرآن مثال زدنی بود بطوری که در اکثر برنامه ها و جلسات مسوولین ایشان تلاوت داشتند و موفق به کسب چند عنوان در این مورد هم شدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#اعزام_به_جبهه
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
قاسمعلی دو ؛ سه بار به جبهه اعزام شد. زمانی که تصمیم می گیرد برای جبهه ثبتنام کند این موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشت. قاسمعلی می گوید: ببینید صدام به کشور ما حمله کرده است اعلام کردند هر کس می تواند به جبهه برود و سلاح دست بگیرد بیاید ثبتنام کند؛ جبهه احتیاج به نیرو دارد. اجازه بدهید من هم بروم. رفت ثبتنام کرد و به کردستان اعزام شد و تا سه ماه آنجا بود.
#اعزام_آخر
دفعه آخر که قاسمعلی مجدد تصمیم می گیرد به جبهه برود با پدر و مادرم مشورت می کند تا کسب اجازه کند. مادرم می گوید: الان که ماه رمضان است بمانید تا روزه هایمان را بگیریم و بعداز ماه مبارک می توانید به جبهه بروید. در جواب مادرم گفت: ماه رمضان باز هم می آید اما اگر ما رزمندگان اسلام بمانیم و روزه بگیریم و جبهه را رها کنیم در همین ماه رمضان دشمن کشور ما را تصرف می کند. اجاز بدهید من بروم و اگر زنده ماندم و برگشتم بعدا قضا ی روزه هایم را بجای می آورم و اگر بر نگشتم وصی بعداز من باشید و قضای روزه هایم را بجای آورید. و به یک بنده خدایی هم یک مقدار بدهکارم اگر بر نگشتم شما بدهی مرا پرداخت کنید.
(شهدا بصیر و آگاه بودند و از روی فهم و درک راه خود را انتخاب کردند)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سلام_خنده_دار
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#مهدی_فصیحی
آقامهدی بسیارفرد شوخ طبع و بااخلاقی بود که هر وقت در جمعی می نشست کلی همه را
می خندوند. مثلا یبار یکی از اقوام وارد اتاق میشه و آقا مهدی سلام می کنه و طرف میشینه و بعداز ی دقیقه برادرم دوباره سلام می کنه و شروع می کنه بخنده و از خنده ی آقا مهدی بقیه جمع هم می خندند و میگند خنده خنده میاره راست گفتند اونروز با دوبار خنده ی برادرم باعث خنده ی اطرافیان میشه؛ حالا اون بنده خدا هم فکر کرده بود به اون می خندند ناراحت شده بود و مجلس وترک می کنه واطرافیان هم مجدد
می خندند که چرا ایشون رفت. واینبار خودش باعث خنده ی خودش میشه.
#صلواتهای_پیاپی
آقامهدی یه موقعهایی که خانواده ی
خودمون یا فامیل دور هم جمع
می شدیم مواظب بود که صحبتامون
به غیبت و حرف و حدیث نرسه و خیلی مراقب بود. اونجا شوخ طبعیشم گل می کرد و تا فامیل میامدند دو کلمه صحبت کنند یهو آقا مهدی شروع می کرد با صدای بلند صلوات فرستادن وبعد هیچی نمی گفت و منتظر می شد یکم بگذره یهو وسط صحبت نفر بعد هم شروع می کرد با صدای بلند صلوات فرستادن، نه اینکه حالا اون جمع اهل خدای ناکرده غیبت باشند اتفاقا هر صلواتی رو که برادرم می فرستاد اوناهم همراهیش می کردند ولی آقا مهدی اینقدر این کارو انجام می داد که همه در ثواب اجباری اون صلواتها شریک می شدند و جمع کم کم متفرق
می شدند و با این روش صلواتی که از خودش به یادگار گذاشت الان هر وقت دور هم جمع میشیم اگر یکی یه صلوات بی ربط بفرسته همه به یاد برادرم مهدی می افتیم. و به یادش صلوات
می فرستیم. بچه ها هم به شوخی می گند دوباره شروع شد مهدی دومی اومد. و واقعا با ذکر صلوات هر جا باشیم یادش می کنیم. و مطمئنیم وقتی به این شکل صلوات می فرستیم خود شهیدمون هم در جمع ما حضور داره چون به یباره هممون یادش می کنیم.
(برای اینکه همیشه از غیبت دور باشیم صلوات)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_خدامی
نام ونام خانوادگی : محمد خدامی
فرزند : حسن
تاریخ تولد : ۱۳۵۱/۱/۲۱
متولد : روستای دستجرد جرقویه از توابع اصفهان
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱/۵
تاریخ خاکسپاری : ۱۳۶۵/۱/۱۳
#ویژگیهای_بارزشهید
اهل نماز شب و بسیار به حلال و حرام اهمیت می داد .
#خصوصیات_بارزشهید
بسیارباهوش ..
توانمند در زمینه هنر خطاطی
و حرفه آهنگری ..
امدادگر در جبهه ...
احترام و اکرام بزرگترها بزرگسالان ...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#زندگینامه
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_خدامی
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع می کرد و به آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .او آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است .
#خط_زیبای_شهید
محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار آن روستا تا سالیان گذشته مزین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند .
#پیشی_گرفتن_در_سلام
محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و جوان و کوچک و بزرگ قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خواب_شهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
ده روز از رفتن حسنعلی به جبهه
می گذشت که یک شب در عالم خواب دیدم خانمی بر من وارد شد و خودش را معرفی کرد و گفت: من فاطمه هستم و چادر سفید رنگی آورد و روی سرم انداخت و من که از دیدن چادر خوشحال شدم و آن چادر سفید رنگ را دوست داشتم آن خانم رو به من کرد و گفت: این چادر یک نشانه یک پیغام برای شما است؛ در خواب رفتم پیش چندتا از زنان فامیل که دور هم جمع بودند و به آنان گفتم خودم میدانم پیغامش چیست حتما حسنعلیم شهید شده است؛ چند بار این جمله را در خواب تکرار کردم و می گفتم: دیدید برایم این چادر سفید رنگ را آوردند؛ خودم می دانم بچه ام شهید شده است. فردای آن روز همه فهمیده بودند که حسنعلی شهید شده فقط به روی من نمی آوردند. تا اینکه پسر بزرگم محمد آقا آمد یک عکس از حسنعلی گرفت و گفت: مجروح شده میروم ملاقاتش درشهر اهواز.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#شهیدحسنعلی_احمدی پیکر پاکش به اشتباه به روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که پیک
#خبرشهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده
باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد
و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار
می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله
می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل
معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند
می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد
می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح
می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_مفقودیت
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
قاسمعلی دفعه ی آخری که اعزام شد در عملیات رمضان شرکت کرد. پسر خواهرم شهید محمد فصیحی نیز در این عملیات با قاسمعلی همراه بود. فرزند خواهرم قبل از شهادتش وقتی آمد مرخصی تعریف می کرد دشمن پیشروی کرده بود و ما را محاصره کرده بود و در آن لحظات سخت دایی قاسمعلی رفت آب بیاورد که دیگر برنگشت و ما خیلی منتظر ماندیم که برگردد اما دیگر نیامد وما نفهمیدیم که چه سر نوشتی پیدا کرد. نمی دانیم اسیر شد؛ یا به شهادت رسید. و چون منطقه دست دشمن بود ما نمی توانستیم برویم و پیدایش کنیم.
#پزشکی_قانونی
زمانی که خبر مفقودیت قاسمعلی قطعی شد؛ من هر وقت خبر دار می شدم شهیدی را برای شناسایی تحویل پزشکی قانونی دادند می رفتم و تمام پیکرهای شهدا را می دیدم به امید اینکه یکی از آن پیکرها برای برادر شهیدم باشد. اما تا ۱۶ سال بعد خبری از قاسمعلی نشد تا اینکه گروه تفحص خبر آوردند که پیکر شهیدتان پیدا شده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهیددفاع_مقدس
#مهدی_فصیحی
بسم الله الرحمن الرحیم
#باسلام و درود بر امام خمینی و با سلام و درود بر پدران ومادران شهید پرور
#اهالی روستای دستجرد اگر اذیتی به شما کردم و چیزی از من دیده اید مرا حلال کنید و هر کدام از شما که از من طلبکار است خواهش می کنم که از خانواده ام طلب خودرا بگیرید
#واگر کسی به من بدهکار است و من
از آن نگرفته ام و خود آن کس هم
نمی داند اورا حلال می کنم
#وازشما هم می خواهم مرا حلال کنید
#واگربه کسی اهانتی شده مرا ببخشید
#وازمن به شما این خطاب است که دعای کمیل و دعای توسل را ترک نکنید
#ودعا بر رزمندگان یادتان نرود اینها هستند که راه کربلا را باز می کنند و اینها هستند که در جبهه ها می جنگند و شما هم آسوده باشید
#واگرمرگ هم نزدیک باشد هر کجا که باشید مرگ به سراغ شما می آید. پس چه بهتر که در جبهه باشید
#پس شما هم به جبهه ها از نظر مالی
و جانی کمک کنید
#ودیگر وقت ندارم و این وصیتنامه را در وسط نماز مغرب و عشاء در شب عملیات تاریخ ۶۳/۱۲/۲۰ نوشتم و وقت بیشتری نداشتم که بیشتر بنویسم
#مادرجان مرا حلال کن و ببخش که نتوانستم به شماوخواهرانم خدمت کنم
#می خواستم به وظیفه ی شرعی خود عمل کنم وبه جبهه رفتم و لیاقت شهید شدن را داشتم و شهید شدم ناراحت نباشید و بدانید من امانتی بودم در دست شما
#من نیز مثل بقیه شهداء وصیتنامه خود را نوشتم و تحویل دادم و بعد از چند روز جنازه ام خواهد آمد و مرا بخاک خواهید سپرد
#واین وصیتنامه را بخوانید و اگر کسی آمد و گفت من از مهدی طلبکار هستم فوراً پرداخت کنید
#مادرم بجای گریه کردن دعا کن که اسلحه عروس من بود وسنگر حجله من
#مادرجانم موقع بخاک سپردنم قدری شیرینی بدهید و خوشحال باشید که پسرت را در حجله گذاشتید در جائیکه باید رفت
چراغم می خوری از بهر مردن
مگر آنها که غم خوردن نمردن
#واین را بدان که آنها که در راه خدا کشته شده اند مرده نیستند بلکه آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.
"والسلام"
(برادر شما مهدی فصیحی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیتنامه
#شهیددفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
بسم الله الرحمن الرحیم
کشته شدن درراه حق آرزوی ماست
گرچه دشمن تشنه خون گلوی ماست
#بادرود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی وباسلام به تمامی شهدای راه حق وآزادی.
#به نام او که زندگیم ، وجودم وجسم وجانم برای اوست ، اوکه به من جان داد آنگاه باز پس خواهد گرفت وچه بهتر که درراه حق وآزادی و سرای اعتلای اسلام جان ببازم وبه شهدای دیگر بپیوندم.
#من پاسداری نیستم که به خود
ببالم ، پاسداران برادر 13ساله ای است که نارنجک به کمر خود بست وبه زیر تانک دشمن رفت وبا قلبی کوچک اما روحی بزرگ در راه اسلام وقرآن ایثار کرد.
#خدایا امیدوارم مرادر شمار بندگانی قرار دهی که به درجه والای شهادت رسیده اند.
#خدایا با نامت قدم به جبهه برداشتم وای کاش صدها جان داشتم تادر راهت هدیه کنم.
#خدایا به ما قدرتی عطاکن تاقدرت خدائیت را به همه عالم نشان دهیم.
#من به جبهه می روم وراه شهادت را برمی گزینم گرچه راه سختی است ولی سختی های آن را به جان می خرم و بردوش می کشم .
#شمانیز پس ازشهادتم برایم طلب آمرزش کنید.
#خدایاتورا شکر می کنم که به این بنده حقیر وگناهکارت اجازه دادی تابرای رضای تو بجنگد.
#خداوندا گناهان مراببخش واگر به درجه رفیع شهادت رسیدم مرابا شهدای مخلص خودت در بهشت محشور بگردان ودریچه مغفرت ورحمت بی پایانت راروی من بگشای.
#پدرومادر عزیزم از من راضی
باشید،خیلی به شمازحمت داده ام و
میدانم که چه رنج هایی برای مافرزندان کشیده اید تامارابه این سن وسال رسانده اید ازشماطلب عفو می کنم صبورباشید وناراحت نشوید ؛ به خانواده هایی نگاه کنید که بهترین جوان هایشان رادرراه خدا ازدست داده اند حال که یکی ازبین شما به دیدار خدارفته است چه عیبی دارد مگر نه این است بالاخره دیر یازود همگی باید برویم پس چه بهتر که در راه خدا کشته شویم می دانم که شما ناراحت نمی شوید وشجاع هستید
اماچهره تان راهمیشه خندان نگه دارید.
#پدر ومادر مهربان ورنجیده وغم پرورم مراببخشید وحلالم کنید که نتوانستم محبت های شما را جبران کنم به خداقسم اگر تمام روز وشب زحمت می کشیدم وبه شما محبت می کردم بازهم کم وناچیز بود چه رسد به این که من اصلا برای شما کاری نکرده ام.
#پدرومادرم اگرچه من پس از شهادتم می روم واز شما جدا می شوم اماشما ناراحت نشوید واین رابدانید که من امانتی درنزد شمابودم وباید می رفتم ومبادا پس از شهادتم گریه کنید واشک بریزید.
#وقتی که نماز می خوانید برایم دعاوطلب مغفرت کنید.
#پدرم مباداروحیه ات را ببازی وتحت تاثیر احساسات قرار بگیری ودشمنان اسلام راشاد کنی تا آنجا که می توانید وجان در بدن داری ازاین انقلاب ورهبر وروحانیت دفاع کنید.
#پدرعزیزم مرابرای رضای خدا به جبهه فرستادی همانطور که موقع رفتنم به جبهه ناراحت نبودی اگر من شهید شدم نیز ناراحت نباش.
#مادرم توباید افتخارکنی که فرزندت درراه خدا به این مقام والا رسید و من افتخار می کنم که در دامن مادری همچون تو پرورش یافتم وبه این مقام والا رسیدم .
#مادرعزیزم مبادا صبرت لبریز
شودتوباید شادباشی که فرزندت فدای راه حق وحقیقت شد؛ مادرم غم مخور وبرای رسیدن صبح پیروزی شادی کن.
#وشماای برادرانم وقتی که بزرگ شدید درس بخوانید چون میهن اسلامی ما به فرزندان باسواد احتیاج دارد ؛ درس خواندتان توام با اخلاص وتقوا باشد که دراین صورت پیروز می شویم وگرنه امکان ندارد.
#ای خواهرم وقتی بزرگ شدی ان شاءالله سعی کن زینب گونه رفتارکنی وتمام اعمالت مثل فاطمه زهرا «سلام الله علیها» باشد.
#برایم گریه نکنید ولباس سیاه نپوشید من به زندگی جاوید پیوستم ؛ هربدی ورنجشی که از من دیده اید حلال کنید.
#وازهمه شما می خواهم که از فضل بیکران خدا ناامید نشوید ؛ همانگونه که من ناامید نشدم وسرانجام با دل محزون و گناهکار ، عاشقانه به سویش شتافتم.
#ازهمه شما حلالیت می طلبم و تا جایی که به خاطر دارم به کسی مقروض نیستم اما باز بپرسید وچنانچه به کسی بدهکار بودم آن رابپردازید.
#دلم نمی خواهد بعداز شهادتم مراسمی بر پا کنیدکه درآن اسراف و زیاده روی باشد ، خیرات بدهید و برای آمرزش گناهانم از خدا طلب
بخشش کنید.
#وصیتنامه ام را بر در و دیواربزنید تاهمه بدانند که من نیز رهرو راه همرزمانم شدم وبه آنها پیوستم ... والسلام
(خدایاخدایا تا انقلاب مهدی ،حتی کنار مهدی ،خمینی رانگه دار)
(التماس دعا ، برادر شما اصغر فصیحی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398