eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
565 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
در مدتی که من و احمد برای کار به تهران رفته بودیم در پرس کاری برادرمان علی کار می کردیم و دو بار به پیشنهاد خود احمد باهم به زیارت حرم آقا سید عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه رفتیم. ما هر دوبار که رفتیم به زیارت تقریبا حدود دو الی سه ساعتی در حرم بودیم. احمد در آن دو ساعتها از تمام دقایقش استفاده معنوی می کرد و اول تا آخر نماز و دعا می خواند. ولی من همان اول یک نماز و یک دعا می خواندم و بقیه لحظات را بیکار می نشستم. تا احمد هر وقت نماز و عبادتش تمام شد باهم برگردیم. ایشان قدر لحظات عمرش را می دانست و سعی می کرد از فرصتهایی که خدا در اختیارش می گذارد بهترین و بیشترین بهره را ببرد. برای همین وقتی به زیارت می رفتیم حال معنوی خوبی داشت که من وقتی یادم می آید به حالش غبطه می خورم. می گویم احمد خوشا به سعادتت که عاشقانه و عارفانه زندگی کردی و یاد جمله ای می افتم که می گویند: طول زندگی مهم نیست اصل عمق زندگی است که آن را بفهمیم. ما باید دلی دریایی داشته باشیم تا بتوانیم به عمق وجود شهدا پی ببریم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدر و مادرمان وقتی برای عیادت احمد به مشهد رفته بودند آنجا متوجه می شوند که احمد به شهادت رسیده است. از پرسنل بیمارستان خواسته بودند اجازه بدهند تا پیکر احمد را ببینند. وقتی با جسم بی جان احمد روبرو می شوند فکر می کنند فقط دست احمد شکسته است اما می بیند که احمد را غسل و کفن کرده اند و دستش داخل کفن است و جای شکستگی دستش را نمی بینند. فقط وقتی بالای کفن را باز کرده بودند سر و سینه ی احمد را می بینند که گویا سینه احمد کبود بوده است و پشت سرش هم باند چسبانده بودند. و بعدا شنیدیم که پشت پایش هم کبود شده بود. وقتی پیکرش را به دستجرد آوردند درب تابوت را که باز کردند دور تا دور گردنش را پنبه گذاشته بودند که اصلا چیزی مشخص نباشد. (من یک شب خواب احمد را دیدم که می گفت من در درگیری با اشرار شهید شدم) احمد هر وقت به مرخصی می آمد می گفت: خیلی اشرار در آن منطقه مردم را اذیت می کنند؛ می آیند بچه های مردم را می دزدند بعد پیغام می فرستند فلان مبلغ را بدهید تا آزادشان کنیم. به همین دلایل کشاورزان آن منطقه هر شب آب را در صحراهایشان رها می کنند که اشرار شبها نتوانند نزدیک خانه هایشان شوند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد برای ما برادرها یک الگوی به تمام معنا بود. ما برادرا خیلی چیزها از محمد یاد گرفتیم. همانطور که قبلا گفتیم محمد در کارهای فرهنگی خیلی فعال بود. یکی از کارهای فرهنگی که انجام می داد این بود که محمد کلیشه درست می کرد و جملاتی مانند قرآن بخوانید یا نهج البلاغه بخوانید را در قالب کلیشه در می آورد. بعد با یک اسپری رنگ می رفت در کوچه ها این جملات را روی دیوار چاپ می کرد تا مردم را به خواندن قرآن و نهج البلاغه تشویق کند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضافصیحی تا ۱۹ سالگی پس از مدتی کار در کارگاه خیاطی پیشرفت کرد و مدیریت داخلی کارگاه را به دست گرفت و شهید قاسمعلی حیدری که چند سالی از شهید رضا فصیحی کوچکتر بود از روستای دستجرد برای کار به تهران آمده بود و با معرفی برادرش در کارگاه خیاطی که شهید رضا فصیحی کار می کرد او نیز مشغول به کار شد. و هر دو شهید باهم همکار شدند. شهید رضافصیحی در سن بیست سالگی تصمیم می گیرد که مستقل شود و یک کارگاه خیاطی با کمک برادرانش افتتاح نمود و برای کارگاه خیاطی شش عدد چرخ پیشرفته خیاطی و ده تن پارچه خریداری نمود. و با پیشنهاد خانواده قرار بود به خواستگاری برود و با یک خانواده تاجر وصلت کند. و بخاطر اینکه شهید فصیحی همه چیز تمام بود از نظر اخلاق و پشتکار و ایمان و چهره ی زیبایی که داشت خانواده ی دختر نیز مشتاق این وصلت بودند و ایشان را خیلی قبول داشتند. تمام زمینه های پیش رفت و ترقی برای آینده اش مهیا شده بود. اما به یکباره شهید فصیحی با ثبتنام در بسیج دگرگون شد و زندگی اش در مسیر دیگری قرار گرفت.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد دوران شاه به خدمت سربازی رفت. آن زمان وقتی یکی به سربازی می رفت مانند حالا نبود که زود به زود به مرخصی بیایند و یا مدوام تلفن بزنند و یا پیامک و نامه بفرستند. آن زمان تلفن نبود که بتوانند زنگ بزنند و از حال هم خبردار شوند. جاده و ماشین زیاد نبود که کسی بخواهد راحت رفت و آمد کند. هرزگاهی یک ماشین پیدا می شد که مردم را تا شهر ببرد و برگردد. محمد دوران خدمتش در عجب شیر نزدیک تبریز بود . و شش ماه به شش ماه از حال و احوالش بی خبر بودیم. و بعد از دوران آموزشی به عمان فرستاده شد تا بقیه ی خدمت سربازی را آنجا بگذراند. و چون راهش خیلی دور بود مدتها از هم بی خبر بودیم تا اینکه خودش به مرخصی بیاید. محمد دوران سربازی سختی را پشت سر گذاشت و موفق شد این آزمون سخت را با موفقیت به اتمام برساند و به خانه برگردد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکسال یکی از نمایندگان مجلس به منزل ما آمده بود. از مادرم سوال کرد مادر اگر کاری دارید یا چیزی نیاز دارید بفرمایید تا انجام شود؟ مادرم گفت: چه چیزی می خواهم!؟ ماشین ؟ خانه ؟ پسرم ! من سری که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. من بچه ام را در راه خدا ندادم که بیایم چیزی از شما طلب کنم. آن نماینده مجلس اشک از چشمانش جاری شد. و در برابر عظمت روح بلند مادرم که مادر شهید مظلومی بود حرفی نداشت که بزند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی حیدری همیشه برای نماز به مسجد حضرت اباالفضل "سلام الله علیها" بازار حضرتی تهران می رفت. و در آنجا هم یک دفترچه وام قرض الحسنه به نیت ثوابش باز کرده بود. و بعد از شهادتش نیز به ما گفتندکه شهیدتان اینجا حساب قرض الحسنه دارد‌. بار آخر که ما برادرم قاسمعلی را برای اعزام به جبهه بدرقه می کردیم به مادرم گفت: دیگر انتظار برگشت مرا نداشته باشید و من می دانم که این دفعه بازگشتی نخواهم نداشت و خودم هم دوست ندارم برگردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قبل از اینکه شهید رضا فصیحی به لبنان برود کارگاه خیاطی که با کمک همدیگر برایش اجاره کرده بودیم را به عشق خدمت به اسلام رها کرد و به لبنان رفت. زمانی که از ایشان پرسیدیم حالا که رفتی ما با این کارگاه خیاطی چه کنیم؟! در جواب گفت: هرچقدر اجاره اش می شود پرداخت کنید و تمام وسائلی که خریداری کردید پس بفروشید و حساب و کتاب مرا بر روی قالب یخ بنویسید تا هر وقت توانستم به شما پرداخت کنم. منظورش این بود که به اهل خانواده بفهماند من راهم را پیدا کردم و دیگر حاضر نیستم در خیاطی کار کنم. و من راه جهاد و شهادت را انتخاب کردم. شهید رضا فصیحی با اینکه زندگی به او روی خوش نشان می داد و اهل خانواده بهترین حامی او از همه لحاظ بودند و همه ی امکانات پیشرفتش مهیا بود اما چشم بر روی همه ی ظواهر دنیا بست و پشت پا به همه تعلقاتش زد و فقط خدا را می دید و دیگر هیچ چیز روح بیقرارش را آرام نمی کرد و به سر منزل مقصود هم رسید و با خدا همه چیز را معامله کرد و تجارتی عظیم نمود. و در این راه نیز پیروز و سربلند گشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم وقتی از لبنان به ایران بازگشت دو روز در تهران بود و بعد با هم به روستای دستجرد برای دست بوسی والدین رفتیم و حدود ۵ روز مهمان پدر و مادر بودیم و پس از دیدار عجله داشت که برگردد؛ والده ی گرامی هر چه اصرار کرد چند روزی بیشتر پیش ما بمانید آقا رضا قبول نکرد و می گفت: کار دارم باید زودتر برگردم و سپس به همراه هم به تهران برگشتیم. وقتی به تهران آمدیم دو الی سه روزی در شهر رفت و آمد می کرد؛ از او پرسیدم کجا میروی و میایی؟ جواب داد: هیچ جا؛ ولی بعد خودش آمد و گفت: چون به سربازی نرفته ام نیت دارم وارد سپاه شوم و به جبهه بروم و از این پس برای همیشه در سپاه خدمت کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
(زنده یاد علی فصیحی) عباس اهل نماز و روزه بود. به هیچ عنوان نمازش ترک نمی شد. خدا ترس بود. و از کارهای حرام دوری می کرد و از اعمالش مراقبت می کرد. خوش خلق و مهربان بود‌؛ مردمدار و با مرام و با گذشت بود. خیلی به والدین احترام می گذاشت. و مراقب بود تا زیر دستانش از دست او ناراحت نشوند. در کار دنیا بی منت و ریا کمک حال همه بود. و یک انسان کامل بود. و دلشکستن در مرامش نبود. اهل غیبت نبود. و اهل اینکه خلاف کسی را به رویش بیاورد و یا بدی کسی را بزرگ کند و با آبرویش بازی کند نبود. یک آدم دوست داشتنی بود همه اورا دوست داشتند. امین و امانتدار بود و خیانت در حق کسی نمی کرد. و چشمش دنبال مال دنیا نبود. این دو خلصت عباس خیلی به چشم می آمد. ایشان اهل تهمت زدن نبود و در حفظ آبروی یک مومن کوشا بود. اهل خیانت در امانت هم نبود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عباس دربین نوشیدنی ها خیلی چایی دوست داشت؛ و چون چایی زیاد می خورد بچه ها به شوخی به او لقب عباس سوری را داده بودند. یعنی کسی که چایی زیاد می خورد. عباس دوران کودکی و نوجوانی اش با بچه های روستا دور هم جمع می شدند و گوی بازی می کردند و یک مدتی هم بسمت قوتبال رفت ولی بعد کم کم بخاطر شرایط زندگی از فوتبال هم دور شد. ما آن دوران پا منبری شیخ کافی بودیم. در منزلمان نوار های شیخ کافی زیاد داشتیم و گاهی عباس وقت می کرد این نوارها را گوش می کرد و چند باری هم همراه پدرم به مهدیه تهران پای منبر مرحوم کافی می رفتند. عباس همان طور که گفتیم بعنوان یک بسیجی به جبهه اعزام شد ولی آنجا گفتند چون زمان خدمت سربازیت فرا رسیده است جزو سربازی ات حساب می شود و عباس حدود یکسال و نیم در جبهه های حق علیه باطل بعنوان سرباز وطیفه خدمت کرد و تقریبا شش ماه مانده بود که سربازیش تمام شود به درجه رفیع شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد به ورزش علاقمند بود اما چون امکاناتی در روستا نبود گاهی اوقات همراه بچه های محل فوتبال بازی می کردند و یا مواقعی پیش می آمد که باهم کشتی می گرفتند. اما ورزش اصلی ما همان کار در صحرا بود که به خودی خود باید بدن ورزیده و آماده ای برای کارهای سخت کشاورزی داشته باشیم. محمد قبل از اینکه به سربازی برود به همراه والدین گرامیمان به خواستگاری دختر خاله امان رفتند و به لطف خدا مراسم خواستگاری اش به خوبی برگزار شد اما شش ماه از مراسم نامزدی و سربازی اش گذشته بود که به فیض عظمای شهادت نائل آمد و قسمت نشد که رخت دامادی برتن کند و تشکیل زندگی بدهد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398