eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
565 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
برادرم وقتی به مرخصی می‌آمد دو یا سه روز بیشتر نمی‌ماند. خیلی زود به جبهه برمی‌گشت. از آن زمان، محمدعلی وقتی به جبهه رفت یک پای ثابت بچه‌های جبهه شده بود. هر ۴۵ روز مرخصی داشت و تا جایی که به یاد دارم پنج یا شش بار اعزامی که داشت، به همین منوال سپری کرد. می‌دیدیم که با چه علاقه‌ای و با چه عشقی به جبهه می‌رود. برای همین یقین دارم تنها آرزویش در آن سن کم فقط شهادت بود. او به جز شهادت که بالاترین مزد جهاد در راه خداست به چیز دیگری فکر نمی‌کرد و خداوند چه خوب آرزویش را برآورده ساخت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمدعلی سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر و در منطقه عملیاتی کردستان به شهادت رسید. اما پیکرش در منطقه عملیاتی ماند. در مدتی که برادرم در جبهه بود بسیاری از همرزمانش به شهادت رسیدند و او هم اشتیاق شهادت داشت. اما نحوه شهادتش را متوجه نشدیم. بعد از عملیات بدر وقتی همرزمان محمدعلی از جبهه برمی‌گشتند، به دیدن آن‌ها می‌رفتیم و سؤال می‌کردیم پس چرا محمدعلی ما نیامده است؟ آن‌ها می‌گفتند نگران نباشید می‌آید. ولی خانواده‌ام نگران بودند و به اطرافیان می‌گفتند بیایید برویم به بیمارستان‌ها سر بزنیم شاید مجروح شده است. ولی آن‌ها می‌گفتند شما نمی‌خواهد بیایید ما خودمان می‌رویم بیمارستان‌ها را می‌گردیم اگر خبری شد به شما اطلاع می‌دهیم. مدتی گذشت و خبری از محمدعلی نمی‌شد. پدرم می‌گفت محمدعلی اگر زنده مانده بود حتماً یک خبری بعد از این همه مدت به دست ما می‌رسید یا خودش تا حالا برمی‌گشت؛ و این بی‌خبری و چشم به راهی ۱۰ سال به طول انجامید؛ و پس از سال‌ها انتظار یک روز خبر آوردند که پیکر محمدعلی در تفحص پیدا شده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عملیات والفجر ۸ در تاریخ ۲۰ بهمن۶۴ شروع شد و اینجانب(محمد هاشم پور برادر شهید علی هاشم پور) بعد از چند روز که عملیات انجام شده بود جهت آوردن تجهیزات مربوط به گردان سیدالشهدا یا تعاون لشکر۱۴ به مقر لشکر در شهرک دارخوئین برگشتم(روز جمعه ۲اسفند۶۴) کارهایم را که انجام دادم ظهر شد با برادرم شهید علی ناهار را در محل استقرار گردان سیدالشهدا یا همان تعاون لشکر۱۴ با هم خوردیم و ایشان ساعت۲ بعدازظهر نوبت شیفت نگهبانی با توپ ۷۵ ضد هوایی بود که این توپ تشکیل بر ۳ نفر انجام میشد. شانه گذاری توپ، کمک پدال و شلیک کننده که مسول توپ و شلیک کننده شهید بزرگوار بودند که همان روز تعدادی از خانواده های رزمندگان آمده بودند برای دیدار و اطلاع از احوال آنها که ساعت ۱۴:۱۵ دقیقه هواپیماهای دشمن به منطقه آمده بودند و با تجمع نیروهای مردمی و نظامی مواجه می شوند و شهرک را بمباران می کنند که پدافند شماره یک دم دژبانی لشکر پدافندی بود که شهید علی هاشم پور مسئول آن بودند و در برابر حمله دشمن مقاومت کرده و یکی از هواپیماهای دشمن را سرنگون کرده و یکی دیگر را هم زده که در فاو سقوط کرد و بقیه هواپیماها همه ی بمبها را سر مردم و همان توپ خالی کرده و باعث شهادت مردم عادی و نظامی گشته؛ هر سه خدمه توپ مجروح شدند و برادرم شهید علی هاشم پور به درجه شهادت نائل گشتند. پاهای خدمه ی دوم قطع شده و خدمه ی سوم نیز مجروح گشته؛ ترکشی به ران راست شهید علی هاشم پور اصابت کرده و یکی دیگر به کلیه های ایشان و همچنین تیر کالیبر به قلب ایشان و یک ترکش به سمت چپ سر ایشان اصابت کرده و ایشان به شهادت رسیدند. برادر شهید که مسول معراج تعاون بودند بعد از ناهار به فاو برگشته بودند که به ایشان اطلاع میدهند که بمباران شده وقتی به شهرک برمیگردند و شروع به جمع آوری پیکر مطهر شهدا میکنند به برادر خود میرسند بخاطر اینکه مسولیت این کار با ایشان بوده وقتی با پیکر مطهر برادر خود برخورد میکنند عادی برخورد کرده و فرقی بین ایشان و بقیه ی شهدا نمیگذارند بعد از جمع آوری همه ی شهدا بخاطر حجم زیاد آتش دشمن دوباره به فاو برگشته تا به جمع آوری شهدا و مجروحین آن منطقه مشغول شوند بعد به ایشان اطلاع میدهند که میخواهند پیکر مطهر شهدا را با هواپیما به اصفهان انتقال دهند و از ایشان میخواهند که آنها را همراهی کنند ابتدا مقاومت کرده برای رفتن ولی بخاطر وجود پیکر مطهر برادر ایشان، ایشان را قانع میکنند که بروند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیت_شهید_ابراهیم_زاده خواهرم حجاب خود را حفظ کنید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است. #خواهر_شه
برادرم رضا با پسرخاله ام شهید حسن میربیگی جدای از نسبت فامیلی که باهم داشتند خیلی خیلی با هم رفیق بودند. مثل دوتا برادر دوقلو بودند همیشه باهم بودند. هر دو از پدر یتیم بودند و هر دو شهادتشان هم اواخر بهمن ماه باهم اتفاق افتاد؛ حسن در والفجر ۸ شهید شد و پیکرش را آوردند اما رضا در کردستان گیر کمین کومله افتاد و اسیر شد و با شکنجه به شهادت رسید. و مدتی طول کشید تا پیکرش را بیاورند. روزی که پیکر حسن را تشییع می کردند یک نفر آمده بود و از اهالی دستجرد سوال کرده بود یک شهید آوردند بنام رضا ابراهیم زاده می خواهیم خانواده اش را ببینیم. ولی قدیم چون مردم روستا ما را به اسم کوچک و نام پدرمان صدا می زدند مردم دستجرد زیاد نمی دانستند نام فامیلی ما چیست. چون بیشتر فامیلیها (فصیحی و احمدی؛ کامران؛میربیگی؛ خدامی و مبینی نژاد؛ مهدی زاده وووو) بود. نام فامیل ابراهیم زاده فقط ما بودیم. در جواب می گویند ما اینجا فامیلی ابراهیم زاده نداریم. بخاطر همین آن بنده خدا می رود و دو روستای دستجرد دیگر که در اصفهان است را می گردد و کسی را به این اسم پیدا نمی کند. مجدد یک هفته بعد برمی گردد و می گوید: شهیدرضا ابراهیم زاده از این روستا اعزام شده است چطور می گوئید اینجا ابراهیم زاده ندارید. بعد یکی از همشهریا بنام حاج اسماعیل یادش می آید که سالها قبل زمانی که با پدرم  به مشهد رفته بودند آنجا نام فامیلی پدرم را موقع خرید بلیط شنیده بود. بعد پیش خودش می گوید نکند این شهید یکی از پسرهای اوسا محمد خدابیامرز است. برای همین به منزل ما می آید و از مادرم سوال می کند فامیلی بچه های شما چیست؟ مادرم می گوید: ابراهیم زاده؛ چطور؟ حاج اسماعیل می گوید: نه چیزی نیست؛ شنیدم رضا پسر شما توی جبهه مجروح شده است. مادرم می گوید: نخیر؛ من خودم دیشب خواب دیدم رضا شهید شده است. حالا من بعد از مراسم هفت پسر خاله ام شهید حسن میربیگی به تهران آمده بودم تا سرکار بروم. آن زمان من در پرسکاری کار می کردم که خبر شهادت رضا را به من دادند. من همان شب که خبر را شنیدم به اصفهان برگشتم و از آنجا به روستای برکان رفتم و صبح به معراج شهدای روستای زیار رفتیم. وقتی به معراج رفتیم حدود بیست و شش شهید آورده بودند که هنوز داشتند در معراج کارهای شهدا را انجام می دادند تا پیکر مطهرشان را تحویل خانوادهایشان بدهند و همه ی این شهدا را از کردستان آورده بودند. یادم است آن زمان آقای حاج محمد مبینی نژاد از همشهریای خودمان مسئول معراج شهدای زیار بود. بعد مقامش بالاتر رفت و مسئولیت بالاتری به ایشان دادند و بجای ایشان آقای تفنگساز مسئول معراج شهدای زیار شده بود. آقای تفنگساز می آمد موقع تشییع شهدا کمی شعار میداد و نوحه سرایی می کرد و پیکر شهدا را تحویل خانواده هایشان می داد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما مدت‌ها منتظر محمدعلی بودیم. تصورمان این بود که محمدعلی به اسارت درآمده است برای همین به انتظارش ماندیم تا برگردد. ۱۰ سال از آن زمان گذشته بود که به ما خبر دادند بقایای پیکرش در تفحص پیدا شده است. پاره‌های استخوان همراه پلاکش به وطن بازگشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بعداز ۱۰ سال مفقودیت یک روز از طرف بنیاد به ما خبر دادند پیکر محمدعلی پیدا شده و قرار است تشیع او برگزار شود. در آن ۱۰ سال به یاد ندارم یکبار پدرو مادرم به معراج شهدا یا سردخانه‌ها رفته باشند و پیگیر پیکر برادرم باشند. چون اصلاً باورمان نمی‌شد او شهید شده باشد. محمدعلی در جبهه بیسیم‌چی بود و همیشه در عملیات پشت سر فرمانده‌هان جنگ بود. هیچ زمان کسی از نحوه شهادتش حرفی نزد. فقط شهید اصغر فصیحی قبل از شهادتش گاهی می‌گفت محمدعلی شهید شده است. با این حال اگر اهالی، پدرم را جایی می‌دیدند می‌گفتند پدر شهید آمد. سال ۱۳۶۳ برادرم با شهید مهدی فصیحی در عملیات بدر بودند و با هم شهید شدند. منتهی سه روز بعد پیکر پاک شهید مهدی فصیحی را آوردند، اما پیکر برادرم ۱۰ سال بعد بازگشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی زیاد علاقه ای به درس و مشق و مدرسه نداشت و دوران ابتدایی را هم بسختی تمام کرد. زمان کودکی و نوجوانی هم خیلی بازی گوش بود اما با همه ی این اوصاف هنرمند بود؛ هم صدای خوبی داشت و هم دستان هنرمندی داشت. حدودا ۱۳ ؛ ۱۴ ساله بود که برای کار به تهران آمد و در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شد و در کار خیاطی خیلی زود مهارت پیدا کرد تا جایی که توانست برای دختر بزرگم که آن موقع طفلی چهار ماهه بود یک بلوز بدوزد و حتی یک بلوز زنانه هم دوخت و به همسرم هدیه داد. و روزی که بلوز دخترم را آورد و به او پوشاند باهم رفتند عکاسی و با دخترم یک عکس یادگاری انداختند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قدیم ما یک دستگاه رادیو ضبط داشتیم که اگر نوار های مذهبی بود گوش می دادیم. قاسمعلی یکبار یک نوار روضه با خودش آورده بود منزل ما که خیلی سوزناک می خواند و حسابی اهل منزل با شنیدن این روضه گریه می کردند. یکی دو بیتش یادم است که می خواند.( الهی ماهت بمیرد؛ شب زنده دار بمیرد؛ که بعداز تو نباشه ماتم بگیرد) بعداز شنیدن خبر مفقودیت قاسمعلی هر وقت این نوار روضه را گوش می دادیم خیلی می سوختیم و جای خالی قاسمعلی و بی خبری از ایشان بر ما سنگین می آمد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید امیر ناصر صادقی در سال ۴۸ در خانواده ای مذهبی در اصفهان بدنیا آمد و دوران تحصیل خود را تا مدتی در همانجا گذراند بعداز چند سال بدلیل مهاجرت خانواده به سرزمین مادری به روستای مالواجرد آمدند و درس را در مقطع راهنمایی و دبیرستان ادامه دادند و بعد از چند صباحی از طرف دبیرستان بعنوان امدادگر به جبهه اعزام شد و به فیض شهادت نائل آمد. امیرناصر اولین فرزند خانواده بودند ما با شهید سه برادر و ۵ خواهر هستیم. اون موقع ها سه تا برادری چیزی که بیشتر یادم میاد اینکه تو خونه باهم فوتبال بازی میکردیم و هر دفعه متاسفانه دسته گلی به آب می‌دادیم از جمله شکستن وسایل منزل وبعد دعواهای پدر و بیشتر مادر در زمان انقلاب که سنی نداشتند ولی در زمان جنگ همیشه در پشت جبهه با همکلاسی ها فعال بودند. عضو انجمن اسلامی مدرسه؛ گروه سرود و قاری قرآن و عضو بسیج و عضو هیأت متوسلین به قمر بنی هاشم علیه السلام و موذن یکی از مساجد روستا هم بودند. علاقه ایشان به قرآن مثال زدنی بود بطوری که در اکثر برنامه ها و جلسات مسوولین ایشان تلاوت داشتند و موفق به کسب چند عنوان در این مورد هم شدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاسمعلی دو ؛ سه بار به جبهه اعزام شد. زمانی که تصمیم می گیرد برای جبهه ثبتنام کند این موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشت. قاسمعلی می گوید: ببینید صدام به کشور ما حمله کرده است اعلام کردند هر کس می تواند به جبهه برود و سلاح دست بگیرد بیاید ثبتنام کند؛ جبهه احتیاج به نیرو دارد. اجازه بدهید من هم بروم. رفت ثبتنام کرد و به کردستان اعزام شد و تا سه ماه آنجا بود. دفعه آخر که قاسمعلی مجدد تصمیم می گیرد به جبهه برود با پدر و مادرم مشورت می کند تا کسب اجازه کند. مادرم می گوید: الان که ماه رمضان است بمانید تا روزه هایمان را بگیریم و بعداز ماه مبارک می توانید به جبهه بروید. در جواب مادرم گفت: ماه رمضان باز هم می آید اما اگر ما رزمندگان اسلام بمانیم و روزه بگیریم و جبهه را رها کنیم در همین ماه رمضان دشمن کشور ما را تصرف می کند. اجاز بدهید من بروم و اگر زنده ماندم و برگشتم بعدا قضا ی روزه هایم را بجای می آورم و اگر بر نگشتم وصی بعداز من باشید و قضای روزه هایم را بجای آورید. و به یک بنده خدایی هم یک مقدار بدهکارم اگر بر نگشتم شما بدهی مرا پرداخت کنید. (شهدا بصیر و آگاه بودند و از روی فهم و درک راه خود را انتخاب کردند) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاسمعلی دفعه ی آخری که اعزام شد در عملیات رمضان شرکت کرد. پسر خواهرم شهید محمد فصیحی نیز در این عملیات با قاسمعلی همراه بود. فرزند خواهرم قبل از شهادتش وقتی آمد مرخصی تعریف می کرد دشمن پیشروی کرده بود و ما را محاصره کرده بود و در آن لحظات سخت دایی قاسمعلی رفت آب بیاورد که دیگر برنگشت و ما خیلی منتظر ماندیم که برگردد اما دیگر نیامد وما نفهمیدیم که چه سر نوشتی پیدا کرد. نمی دانیم اسیر شد؛ یا به شهادت رسید. و چون منطقه دست دشمن بود ما نمی توانستیم برویم و پیدایش کنیم. زمانی که خبر مفقودیت قاسمعلی قطعی شد؛ من هر وقت خبر دار می شدم شهیدی را برای شناسایی تحویل پزشکی قانونی دادند می رفتم و تمام پیکرهای شهدا را می دیدم به امید اینکه یکی از آن پیکرها برای برادر شهیدم باشد. اما تا ۱۶ سال بعد خبری از قاسمعلی نشد تا اینکه گروه تفحص خبر آوردند که پیکر شهیدتان پیدا شده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
احمد مدتی که در تهران کار می کرد وقتی به دستجرد آمد برای من یک جفت کفش کتونی بعنوان سوغاتی خریده بود و جالب اینکه دقیقا اندازه پایم بود و خیلی به پایم می نشست. یک سری هم زمانی که به جبهه رفت از جبهه مقداری فشنگ برایم یادگاری آورد. یکبار همراه احمد و چند تا از دوستامون(بچه های روستا مثل حسن رستم و رضا جواد و...) باهم چهار؛ پنج تا موتور شدیم و رفتیم که بریم اطراف دستجرد باهم دیگه سیزده بدر کنیم. تو جاده که می رفتیم نزدیک گلزار شهدا که رسیدیم یک دفعه نفهمیدیم برای موتور احمد چه مشکلی پیش اومد که احمد از موتور پرت شد پائین و سینه اش روی اسفالتها کشیده شد و یک اُورکت های سبز رنگ قدیم که معروف بود به اُورکت آمریکایی تنش بود آستینش پاره شد و خدایی بود اونروز اتفاق بدی برای احمد نیافتاد و بخیر گذشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398