#حضور_در_عملیاتها
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_هاشمپور
شهیدبزرگوار ابتدا به عنوان بسیجی در جبهه حق علیه باطل حضور داشتند بعد از یک مدت دو سال خدمت مقدس سربازی ایشان شروع شد و پس از پایان خدمت مقدس سربازی ۸ روز به عنوان بسیجی در جبهه حضور داشتند. ایشان مهندس رزمی بودند و روی بردیزل کار میکردند همچنین نفر اول پدافند بودند. اولین عملیاتی که ایشان حضور داشتند عملیات بیت المقدس بود، در عملیاتهای رمضان، محرم ۱ تا ۵ ،کربلای ۱و۲ ، والفجر ۱ تا ۸ ، و عملیاتهای نفوذی حضورداشتند و در عملیات آخر (والفجر۸) در شهرک دارخوئین به عنوان پدافند هوایی روز جمعه مصادف با ۲۹ بهمن ۶۴ در ساعت ۱۴:۱۵ دقیقه توسط بمباران هوایی دشمن به درجه رفیع شهادت نائل گشتند. و در تاریخ ۲ اسفند ۶۴ در گلزارشهدا بهشت محمد صل الله علیه وآله و سلم دستجرد تشییع و به خاک سپرده شدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
بعد از عملیات محرم به دستجرد خبر رسید که حسین فصیحی به شهادت رسیده است. در دستجرد رزمندههای دیگری هم به نام حسین فصیحی در جبهه حضور داشتند. در دستجرد شهید محمد فصیحی را به نام حسین میشناختند و اول تصور بر این بود که او به شهادت رسیده است، برای همین خانوادههایی که فرزند حسین در جبهه داشتند نگران شدند و قبل از اینکه بنیاد شهید به صورت رسمی به ما خبر شهادت را اعلام کند زمینه شنیدن خبر برایمان فراهم شده بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#تشییع_پیکر
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
روز تشییع پیکر برادرم؛ از طرف معراج شهدای اصفهان تابوت محمد را با یک آمبولانس به گلزار شهدای روستای پیله وران آوردند و آن روز مردم استقبال خوبی کردند و به لطف خدا مراسم تشییع و خاکسپاری خیلی با شکوه و آبرومندانه برگزار شد. روستای پیله وران همجوار روستای اُزوار می باشد و شهدای این دو روستای کوچک را در یک گلزار به خاک سپردند.
#صبوری_و_دلتنگی
پس از شهادت محمد پدرم خدابیامرز خیلی صبوری می کرد اما مادرم بخاطر اینکه دلتنگ محمد می شد و بخاطر احساس پاک مادرانه ای که داشت کمی بی قراری می کرد و طاقت دوری محمد را نداشت.
#دیدار_شهید
من اگر برادر شهیدم را یک بار دیگر ببینم و اجازه صحبت داشته باشم از او می خواهم که دست ما را هم بگیرد تا عاقبت بخیر شویم و در قیامت در نمانیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سرباز_وفادار
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
حسن آقا یک فرد بسیار انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بود. خیلی به انقلاب عشق می ورزید و انقلاب اسلامی را صد در صد با جان و دل قبول داشت. و این عشق و محبت فقط زبانی نبود و در عمل هم نشان می داد تا چقدر وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی می باشد. اگر کسی در مورد انقلاب اسلامی و یا امام و یا شهدایی همچون بهشتی حرف نامربوطی میزد بسیار ناراحت می شد و سعی می کرد تا طرف را متوجه طرز فکر اشتباهش کند. و گاهی می شد با طرف درگیر می شد تا از حق انقلاب اسلامی و خون شهدا دفاع کند. و بخاطر عشقش به نظام جمهوری اسلامی ایران خودش داوطلب شد تادر سال ۱۳۶۱ در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی برود. ایشان هم می توانست مانند خیلی ها که سربازی نمی روند و غائب می شوند پیگیر دفترچه آماده ی خدمت خود نباشد. اما بقدری بصیر و دانا بود که می دانست انقلاب نو پای ما احتیاج به سربازانی وفادار دارد تا ریشه ی این انقلاب محکم شود تا به حکومت عدل الهی متصل گردد.
#مقید_به_احکام_دین
شهید حسن فصیحی خیلی به مسائل دینی و شرعی مقید بود. و نمازهایش را مرتب می خواند. و در جلساتی که آن زمان در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد. و پیرو خط امام بود. یک روحیه ی بسیار عالی و معنوی داشت و یک
انسان بسیار مخلصی بود. در خانواده ی ما
ایشان از نظر ایمان برتر از همه ی ما بود.
#خواندن_و_نوشتن
حسن آقا در مدرسه درس نخواند. پدرم ایشان را به مکتب خانه فرستاد تا با سواد شود. و مدرک کلاسیک نداشت. در حد خواندن و نوشتن را آموخت.
#یادگیری_قرآن
حسن آقا در زمان نوجوانی زمانی پس از اینکه کمی خواندن و نوشتن یاد گرفت کم کم روخوانی قرآن را نیز فرا گرفت و با پشتکاری که داشت یاد گرفت قرآن را خیلی راحت و روان قرائت کند. و خیلی به قرآن علاقمند بود.
#بهترین_صفت
برادرم انسان بسیار صبوری بود و خیلی کم پیش میامد که عصبانی شود و هر وقت عصبانی بود بروز نمی داد و ناراحتی خود را کنترل می کرد و فرو برنده ی خشم خود بود و در مقابل سختیها و مشکلات زندگی بسیار بردبار و حلیم بود و با صبرو توکل بر خدا سعی می کردبا شکیبایی بر مشکلات و سختیها فائق آید.
#قبول_مسئولیت
پدرم کشاورز بود و زمینی از خودش نداشت و روی زمینهای مردم شراکتی کار می کرد. و از این راه امرار معاش می کردیم. من چند سال از برادرم حسن کوچکتر بودم. و زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبودم اوایل انقلاب با حسن آقا برای کسب و کار به تهران آمدیم. و به بازار خشکبار و آجیل پیش یکی از اقوام مشغول به کار شدم. و در یکی از اتاقهای منزل خاله ام با برادرم مجردی زندگی می کردیم. من بقدری هنوز کوچک بودم که یادم است وقتی پشت تابه ی آجیل پزی می ایستادم قدم کوتاه بود مجبور می شدم یک آجر زیر پایم بگذارم تا قدم برسد و بتوانم کار کنم. گاهی می شد که بازیگوشی می کردم و سرکار نمی رفتم. برادرم که از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار مرا دعوا کرد و گفت: یا مسئولیت قبول نکن یا درست انجام وظیفه کن. و خیلی بعنوان یک برادر بزرگتر دلسوز من بود و همیشه مرا نصیحت می کرد و می گفت: برو سرکار و بیخود وقت خودت را هدر نده به فکر آینده ات باش.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#محل_خدمت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
محمد سرباز ژاندارمری قدیم که حالا به آن نیروی انتظامی می گویند بود. ایشان پس از دوران آموزشی به منطقه عملیاتی زبیدات اعزام شد و در آن مدتی که آنجا بود تا به شهادت رسید بوسیله نامه هایی که می فرستاد ما از حال و احوالش باخبر می شدیم. دوران جنگ در روستای ما تلفن یا مخابراتی وجود نداشت برای همین تماس تلفنی از برادرم نداشتیم و نامه هایی راهم که می فرستاد معمولا توسط همرزمانش که به مرخصی می آمدند برای ما می فرستاد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#صله_ارحام
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
محمد اهل صله ارحام بود و خیلی به اهل خانه محبت می کرد و با خواهر و برادرا رفیق بود و همیشه به منزل خواهر و برادرا رفت و آمد می کرد که بیخبر احوالشان نباشد. و چون همیشه سر کار می رفت هیچ وقت هم فرصت درستی پیدا نکرد که به روستاهای اطراف یا به شهراصفهان و یا تهران برود و با فامیل هم دیدار تازه کند و بیشتر در همان روستا صله ارحام را انجام می داد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نذر_امام_رضا علیه السلام
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدعلی_هاشمپور
این روستا مردم مذهبی و انقلابی دارد. به همین خاطر بسیاری از جوانهای این روستا در دوران دفاع مقدس به جبهه میرفتند. پدر و مادرمان هر دو اهل این روستا و یک محله بودند. همین همسایگی هم باعث وصلتشان شد. ابتدا خدواند به آنها سه فرزند عطا کرد. از آنجا که دوران طاغوت هیچگونه امکانات درمانی در روستاها وجود نداشت، هر سه فوت شدند. سال ۱۳۴۸ محمدعلی متولد شد. هنگام تولد محمدعلی، پدر و مادرم او را نذر امام رضا (علیه السلام) کردند. آن زمان بسیاری از نوزادان به خاطر بیماریهایی که الان به راحتی درمان میشوند، فوت میشدند و این طور نبود که بشود طفل را به راحتی به مرکز درمانی رساند. بعد از آن خداوند دو پسر و سه خواهر دیگر عطا کرد که محمد علی به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نور_شهادت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
برادرم محمد با اینکه روحیات و اخلاق و رفتارش شبیه شهدا بود و نور شهادت در صورتش هویدا بود و ماهم احساس می کردیم که احتمال می رود که روزی به شهادت برسد اما فکر نمی کردیم خیلی زود این اتفاق بیافتد و ما خانواده شهید باشیم. دور از انتظارمان بود و بعد از شهادتش هم یکی از خواهرانم از زبان یکی از همرزمان محمد شنیده بود که محمد سری آخری که به جبهه رفت؛ گفته بود که من این بار اگر رفتم دیگر برنمی گردم. حالا اگر خوابی دیده بود یا به دلش الهام شده بود که شهادت نصیب و قسمتش می شود نمی دانم چون چیزی برای ما در منزل تعریف نکرده بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پیروزی_انقلاب
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
محمد تا پنجم دبستان را در دوران پهلوی درس خواند و در درس خواندن هم متوسط بود نمراتش مثل بقیه هم سن و سالانش معمولی بود. زمانی هم که انقلاب به اوج خود رسیده بود ما چون دور از شهر اصفهان و در یک روستای کوچک و کم جمعیت کنار رودخانه زندگی می کردیم و مجبور بودیم پا به پای پدرمان در صحرا کار کنیم زیاد در جریان کارهای انقلابیون نبودیم فقط گهگاهی یه خبرهایی به گوشمان می رسید برای همین در روستای ما زیاد فعالیت انقلابی انجام نمیشد و نیروهای شاهنشاهی هم کاری به کار روستای ما نداشتند و چون وسیله رفت و آمد هم کم بود خیلی بسختی می شد تا شهر رفت و آمد کرد و پیگیر این نوع کارهای اجتماعی باشیم. اما ما هم دلمان پیش انقلابیون بود و دوست داشتیم هر چه زودتر امام خمینی که (رضوان الهی بر روح مطهرش باد) از تبعید بازگردد و انقلاب به پیروزی برسد و خدا مردم ایران را از دست این حکومت طاغوتی نجات بخشد. و الحمدلله با همت مردم ایران انقلاب به ثمر نشست و مردم آمدن امام را جشن گرفتند. و همه بهمتبریک می گفتند و یک شادی وصف ناشدنی در دلها شکل گرفته بود و مردم خدا را بابت این پیروزی شاکر بودند و در خیابانها گل و شیرینی پخش می کردند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#همرزمای_عباس
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#عباس_فصیحی
تقریبا همرزمای عباس بیشترشون به شهادت رسیدند که در این عکس شهیدان عباس فصیحی نفر دوم از سمت راست و یدالله احمدی نفر اول سمت چپ که در جبهه باهم بودند و خیلی باهم رفیق هم بودند به شهادت رسیدند. چندتا از همرزمای عباس اسامیشون را می نویسم تا یادشان زنده بماند.
(شهیدحسین فصیحی (فرزندحسن) وجانباز حسین خدامی؛ شهید اصغر فصیحی؛ شهید یدالله احمدی؛ شهید مهدی فصیحی؛ رزمنده علی حسن زاده)
#داغدار_همرزم
یبار باعباس تو ماشین بودیم عباس خیلی ناراحت بود. یکی از همرزمانش شهید شده بود و عکس دوست شهیدش هم در جیبش بود. از عباس پرسیدم مگه ایشون کی باشند که شهید شده؟ پسر کیه؟ خانوادش کیه؟ عباس با یک صدای غمگینی جواب داد. اسم این شهید یدالله احمدی هستش و خانوادش دستجردی هستند ولی تو خود دستجرد زندگی نمی کنند و در یکی از روستاهای وروان زندگی می کنند. خیلی پسر آقایی بود و من خیلی غصمه که شهید شده و نمی خواد خونه رفتیم چیزی بگی ولی بدون من بخاطر این شهید اومدم که برم خونشون سر بزنم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مسئولیت_درجبهه
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_فصیحی
اهل خانواده تا بعداز شهادتش از مسئولیتی که در جبهه داشت اطلاعی نداشتند. تا اینکه یکی از دوستان که در جبهه رفت و آمد داشت وقتی برای مراسم شهیدرضا فصیحی آمد از او می پرسیدیم؛ برادر ما در جبهه چه کاره بوده است؛ یه سرباز ساده و یا تدارکات و...؟ گفت: آقا رضا در جبهه پاسدار ارزشمندی بود یک فرد معمولی و سرباز ساده نبود و در نوع خود بی نظیر بود و از نظر ایمان ما مثلش را نداشتیم و یا اگر باشند انگشت شمارند و مسئولیتش فرمانده گردان بود. و کارهای مهمی
انجام می داد. و اگر به شهادت نمی رسید حتما درسپاه به درجات عالی نظامی دست می یافت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خانه_جدید
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
حسنعلی دفعه آخری که به مرخصی آمد می گفت: این بار آخر است که همدیگر را می بینیم و اگر به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. ماهم قبل از آخرین اعزام حسنعلی خانه خریده بودیم. به خانمم گفتم: اینبار حسنعلی دفعه آخر است که به مرخصی آمده است و اگر به جبهه برود دیگر برنمی گردد. خودش هم با اطمینان می گوید دیگر برنمی گردم و من هم یقین دارم که برادرم دیگر بر نمی گردد. می خواهم با دستجرد تماس بگیرم و دعوتش کنم به تهران بیاید خانه ی جدیدی که خریدیم را ببیند و بعد به جبهه برود. چون حسنعلی خیلی دلسوز ما بود و دوست داشت که ما خودمان صاحبخانه شویم تا زن و بچه ام در آسایش باشند. حتی یک مقدار پس انداز هم که داشت قبل از اینکه ما خانه بخریم به دست من داد و گفت: این مبلغ پول دست شما باشد خانه بخرید تا خانوادت مستاجر نباشند. و واقعا خیلی دلسوز ما بود. خلاصه به دستجرد زنگ زدیم و به حسنعلی گفتیم: ما خانه دار شدیم تا نرفتی جبهه اول بیا تهران خانه را ببین و بعد برو؛ گفت: نه؛ من وقت ندارم؛ مرخصی زیاد ندارم و نمی توانم به تهران بیایم. من هم گفتم: نه! شما حتما امشب به تهران بیا من خودم فردا شب شما رو به دستجرد بر می گردانم. خیلی دلم می خواست خوشحالی حسنعلی را ببینم. چون همیشه دعا می کرد ما خانه دار شویم. حسنعلی به دعوت ما به تهران آمد و فردا شبش با حسنعلی و حاج صادق و حاج علی همگی به دستجرد رفتیم. موقعه ایکه می خواستیم برگردیم تهران حسنعلی آمد سرکوچه به من و حاج صادق که کنار هم ایستاده بودیم گفت: حلال کنید اینبار که به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. و خودم یقین به شهادتم دارم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398