eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
 داشتم برای نماز ظهر می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت : « علی ! حیفه تا موقعی که جنگه نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم . » گفتم «مثلا چی کار کنیم؟» گفت « دوتا کار ؛ اول ، دوم .»" 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
داخل کیفش یک دست پر از جای ترکش و خون خشک داشت! گفتم این لباس به چه کار تو می آید؟ گفت :" من با این لباس کارهای بزرگی انجام میدهم." عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود ، تعریف میکرد:"من با همین لباس ،چند بار به داخل عراقی ها رفتم و با آنها و خوردم! با این جیپ هم با بچه ها در منطقه گشت میزنیم.این جیپ را هم از خودشان گرفتم." حتی از دوستانش شنیدم در همین شناسایی ها خود را به کربلا رسانده بود!" 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « . از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ » گفت » نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم ؟ شاید باهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی ره." 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ايشان موقعي كه در جبهه بود اكثر اوقات از اسلام و نماز و امام صحبت مي‌كرد. در و هميشه گريه مي‌كرد و حتي در تعقيب نمازهاي يوميه هميشه از خدا طلب توفيق شهادت در راه خودش را مي‌نمود. برخورد او با ديگران آنقدر دوستانه و برادرانه بود كه يك گردان 300 نفره همه او را مي‌شناختند و به او علاقه خاصي داشتند. عباس در جبهه عباس ديگري بود و كلاً رفتار و گفتار او جور ديگري بود. او در جبهه با گل خونین کربلای ايران مهر نمازي را درست كرده بود و با آن نماز مي‌خواند و به سپرده بود كه بعد از شهادتش آن مهر را بالاي سرش در قبر بگذارند. او در درفترچه يادداشتي كه داشت عنوان كرده بود اولين شهيد خويدك خواهد بود و اينطور هم شد و اولين شهيد مدفون در خاك روستا شد. و با شهادت عباس تمامي اهالي محله اندوهگين بودند." ✍ :همرزم شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آخرين باری كه می خواست به جبهه اعزام شود شبش به پايگاه آمد و نشست با بچه ها و خوش و بش زيادي كرد. با اینکه علاقه بسیار زیادی به و داشت ، جوری که برای همه این علاقه مشهود بود ؛ شب آخر را در عوض اينكه به منزل برود و پيش پدر و مادر باشد تا او را سير ببينند ، ليكن را ترجيح داده و شب را در پايگاه تا به صبح در كنار بسيجيان آرميد و چه صحبت هايي كه در آن شب تاريخي بين ما رد و بدل نشد و از هر جايي گفتیم و شنيدیم. از و بحث ها کردیم تا صبح به پرداخته و آخرين نماز امير در پايگاه چه شيرين بود و پس از نماز به جلوي درب مسجد آمده و خداحافظی کردیم. امير چند قدمي به سوی منزلش برداشت و با يك نگاه عميق به ما فهماند كه اين است و حيف كه ما اين لحظات تاريخي را نتوانستيم ثبت كنيم و تنها خاطره آن در ذهن ما نقش بسته است." کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علي داراي و بود. علي‌رغم كمي سن، از نظر اجتماعي به سر حدِ كمال رسيده بود؛ اهل معاشرت با اقوام و همسايگان بود اگر كسي مشكلي برايش پيش مي‌آمد، علي جزو اولين كساني بود كه براي حلّ مشكل و اظهار محبت اقدام مي‌كرد، همين روحيه موجب شده بود كه نامه‌هايش طولاني و مفصل شود هيچ كس از بستگان و همسايگان را از قلم نمي‏انداخت؛ جوياي احوال همه بود اما آنچه را هيچ وقت فراموش نمي‏كنم اين جمله است كه در پايان همة نامه‌هايش مي‌نوشت: «من جانم را فداي و مي‌كنم». براي آخرين بار، به يك مرخصي چند ساعته آمده بود، برادرش رسول، خدمت سربازي مي‌كرد و مدت پنج ماه بود كه او را نديده بود، خيلي علاقه داشت او را ببنيد اما وقتي علي آمد رسول در خانه نبود خيلي ناراحت شد و گفت: « ! آمده بودم رسول را ببينم، اي كاش او را مي‌ديدم و مي‌رفتم.» اما صد افسوس كه رفت و ديدار اين دو برادر به افتاد.   🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
در آخرین اعزام به جبهه ( ) مصطفی پنجاه هزار تومان پس انداز داشت که به صورت چک نوشته شده بود. او از من خواست آن را به پدرش بدهم نگاه پر اشک من بدرقه کننده راه مصطفی بود چون هنگام وصال به رسیده بود و زمان آن رسیده بود که پرواز کند به سوی پاکیها و نظاره گر شکفتن گل آزادی باشد. ای کاش مصطفی جان من در کنارت بودم تا روی پل خرمشهر مجروح و زخمی و و نمی افتادی، زیرا اگر دشمنان آنجا نبودند برادرانت به تو کمک می کردند و تو…  ✍ : سید رضا ابریشمی 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسیار آرام ، و ، و  بود. و می خواند ، عشق و علاقه خاصی به امام و ارادت زیادی به ائمه داشت. از حجب و حیای خاصی برخوردار بود و صبر و استقامتش مثال زدنی بود و بسیار منظم و مرتب و پاکیزه بود. پایبند به و بود." ✍ :برادر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پنج شنبه شب بود همسرش ساعت های آخر دوران حاملگی خود را طی می کرد و درد زایمان داشت. محمد رضا وسایل خود را در ساکش می گذاشت و آماده رفتن به بود رو به من کرد و گفت: مادر من می خواهم به جبهه بروم. گفتم: مادر! وضعیت همسرت را که می بینی زنگ بزن بگو همسرم تنهاست نمی توانم بیایم و مرخصی بگیر. گفت: نه مادر باید بروم عملیاتی در پیش داریم و باید حضور داشته باشم. نیمه های شب بود که فرزندش به دنیا آمد نامش را گذاشت. خیلی خوشحال بود و هزار بار او را بوسید. صبح آماده رفتن شد، قبل از رفتن به من گفت: مادر! تخم مرغ محلی برایم درست کن، برایش درست کردم یک لقمه خود می خورد و یک لقمه به می داد. دلم نمی خواست محمد رضا برود دوباره به او گفتم: ! تو را به جان امام حسین (علیه السلام) نرو، او گفت: مادر نگران نباش من می روم و بعد از 19 روز می آيم تو هم مواظب زن و پسرم باش از ما خداحافظی کرد پسرش را بوسید و رفت. او رفت و بعد از 19 روز آمد اما این بار فقط جسمش آمد و روحش به پیوست. ✍ :مادر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
؟ (   ) زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد آخرش هم گفت: ما نمی فروشیم. زن با عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟ همان طور کە سرش زیر بود گفت: هر وقت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم. 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما همیشه او را صدا می زدیم چون همیشه خندان بود  و هر مسئله ای که پیش می آمد خنده از لبانش کنار نمی رفت . یک روز با چند نفر از بچه با هم نشسته بودیم که شهید آفتابه به دست در حال دویدن بود که صدای آمد صدای سوت کشیدن آمد سریع سینه خیز شد  خمپاره عمل نکرد دوباره در حال دویدن شد که دوباره صدای سوت کشیدن آمد که بعداً متوجه شد این صدا صدای خمپاره نبود صدا از بود که هوا وارد آن می شد باعث سوت کشیدن می شد. ✍ :محمدگرجی دوست شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
ملك وقتي به جمع ما پيوست دانش آموز بود، اما براي ما نقش معلم داشت، مدتي به عنوان مسئول در خدمتشان بودم، اكثر اوقات مشغول بود، هرگاه خودش در عمليات‌ حضور نداشت هنگام بازگشت بچه‌ها، برنامه استقبال مفصلي تدارك مي‌ديد و به گرمي ابراز احساسات مي كرد و با و از بچه‌هاي عمليات پذيرايي مي‌كرد. تمام آن مدت كسي را نديدم كه بتواند صبح‌ها از ملك پيشي بگيرد و مسجد را نظافت كند. گاهي اوقات پيش مي‌آمد كه بنا به وظيفه تذكراتي بدهم اگر هم گاهي عصباني مي‌شدم، ملك با چنان متانتي برخورد مي‌كرد كه فوق تصور بود و موجب مي‌شد كه من از خشم و عصبانيت پشيمان شوم. يك روز جلسه‌اي تشكيل داديم تا پيش‌نماز انتخاب كنيم؛ همة رزمندگان بدون استثناء، ايشان را انتخاب كردند، پس از انتخاب ايشان، گويي اين بود كه ما از اين فيض و بركت محروم شويم، يكي از برادران پاسدار خراساني آمد و گفت: شنيده‌ام، برادر ملك روحي پيش نماز شما هستند، پس از مشورت‌هايي كه كرده‌ايم ايشان را به عنوان در روستاي محراب انتخاب كرده‌ايم كه بايد همراه ما بيايند. وقتي ملك از موضوع مطلع شد، بلافاصله آماده شد و راهي شد. اما گويا خداوند اينگونه مقرر كرده بود كه در يك روز دو جلسه، در دو منطقة، دور از هم برگزار شود و تصميم هر دو جلسه به انتخاب شهيد ملك روحي بينجامد. شهيد روحي همان شب كه به جمع رزمندگان مستقر در روستاي محراب پيوست، پايگاه مذكور مورد هجوم قرار گرفت، ايشان همچون در آغاز حمله به شهادت رسيد. ✍ :آقاي مرادعلي شفيعي همرزم شهيد 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398